27.2.13

مبارز انساندوستی که دروغ را بد نمی‌دانست

«علاقه به حفظ و به خاطرسپردن را از مادرم گرفتم، این که در سن ۹۴ سالگی هم صد شعر در خاطر دارم در مواقع مختلف خیلی به من کمک کرده. برای مثال زمانی که بی‌حوصله بوده‌ام و به خصوص در دوران سختی مانند زمان حضور در اردوگاه‌های مرگ هیتلری....

برای من اهمیت فراوانی دارد که رابطه خوبی با انسان‌های دیگر داشته باشم. برای من خیلی مهم است که کسی که با او صحبت می‌کنم خشنود باشد و بخندد. و چیزی که برای من زیاد اتفاق افتاده که در آن واحد دو زن را دوست داشته‌ام و از دروغ گریزی نداشته ام...

دروغ‌گفتن بهتر از این است که کار آدم بیخ پیدا کند و به دشواری بخورد. زن دوم من گهگاه می‌گوید که تو خیلی دروغ می‌گویی. برای مثال ایراد می‌گیرد که وقتی که دوستی از یک کتاب تعریف می‌کند، می‌گویی که تو هم نظر مشابه‌ای داری، در حالی که اصلاً آن کتاب را نخوانده‌ای. ولی راستش من برای این که تو ذوق این دوست نزنم دروغ می‌گم. این خصلت من شاید نوعی خودپسندی است که نمی‌خواهد کسی را از خود برنجاند. ولی من آن قدر صادق هستم که بگویم دروغ می‌گویم...

تربیت یک دیپلمات با همین شیوه رفتار بی‌ارتباط نیست. دیپلمات‌ها همیشه واقعیت را نمی‌گویند، به همین خاطر هم من زیاد نسبت به ویکی‌لیکس نظر مثبتی ندارم. برخی از دوستانم می‌گویند که باید از ویکی‌لیکس حمایت کرد، چون به شفافیت و صداقت و صراحت کمک می‌کند. پاسخ من این است که دیپلمات‌ها باید دروغ بگویند، وگرنه دیپلماسی بی‌مایه فطیر است...

 تفاهم بین‌المللی به میزانی از محرمیت و مخفی‌کاری نیازمند است. تجربه به می‌گوید که همه‌ چیز را نمی‌توان سریع و فوری بیان کرد. بسیاری از چیزها را باید مخفی کرد تا زمان مناسب برای علنی‌کردنشان برسد. بیان علنی همه‌ چیز به وضعیت اورولی (بیگ برادر) منجر می‌شود...

آپولینار، شاعر فرانسوی اوایل قرن گذشته، شعری دارد که می‌گوید: «بخندید دیگه. بخندید به من، چیزهای زیادی هست که به شما نگفته‌ام، چیزهایی که امکان گفتنش را به شما را نداشته ام. حالا بخندید به من.»
این‌ها برخی از نقطه‌نظرات اشتفان هسل است، از نویسندگان و روشنفکران سرشناس فرانسه است که تا همین دیروز یعنی در سن ۹۵ سالگی هم همچنان هشیار و به لحاظ ذهنی فعال ماند.

سال ۱۹۱۷ در آلمان زاده شد. ولی در ۷ سالگی با خانواده مقیم پاریس شد. او در پاریس در خانه پدری خود با کسانی مثل پیکاسو و والتر بنیامین آشنا شد. با شروع جنگ جهانی دوم هسل در لباس ارتش فرانسه به چنگ نیروهای هیتلری افتاد، اما توانست از دست آن‌ها بگریزد. به لندن رفت و در پی ملاقات با چارلز دوگل به جنبش مقاومت فرانسه پیوست و تا جنگ به پایان برسد، اسارت در دو اردوگاه کار هیتلری را هم تجربه کرد. سال ۱۹۴۵ در جریان انتقال از اردوگاه بوخنوالد به اردوگاهی دیگر توانست از قطار به پایین بپرد و فرار کند.

بعد از جنگ در فعالیت‌های بین‌المللی و دیپلماتیک مشغول شد. سال ۱۹۴۸ دبیر کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل شد. در تدوین منشور بین‌المللی حقوق بشر سهمی اساسی داشت و به روند استعمارزدایی در جهان به سهم خود شتاب بخشید.

در دوران میتران مدتی وزیر خارجه فرانسه شد و بعدتر به دفاع از حقوق مهاجران غیرقانونی به فرانسه پرداخت. پس از ترورهای نیویورک در سال ۲۰۰۱ انجمنی را بنا نهاد که رسالتش تلاش برای ممانعت از جنگ میان فرهنگ‌ها و تمدن‌ها تعریف شده بود.

هسل سال ۲۰۱۰ در سن ۹۲ سالگی تازه‌ترین کتابش را با نام «از خودتان منزجر شوید» منتشر کرد که فراخوانی بود برای مقاومت در برابر سلطه سرمایه‌داری مالی و بانکی و بحرانی که دامن زده است. در ظرف یک سال این کتاب یک میلیون نسخه فروش کرد و هنوز هم در زمره پرفروش‌هاست.

با توجه به کارنامه هسل حرف‌های او در باره دروغ شاید عجیب به نظر برسد. آیا این حرف‌ها مربوط به نسل اوست؟ اغراق‌آمیز است؟ بیان واقعیتی است که خیلی‌ها از گفتنش سرباز می‌زنند؟ نوعی بدآموزی است که دروغ‌گویی را کارکردی مثبت می‌بخشد و به نادرست در زمره‌ی فضیلت‌ها می‌نشاند؟ یا
هسل دیروز در سن ۹۵ سالگی در پاریس درگذشت.

26.2.13

از انقراض روزنامه‌ها تا ضربه به دمکراسی


روزنامه بهار در صفحه رسانه شماره ۷ اسفند خود به تیراژ ناشفاف روزنامه‌های ایران پرداخته و سوال محوری‌اش این است که چرا روزنامه‌ها تیراژ واقعی خود را اعلام نمی‌کنند. در برخی پاسخ‌ها به این سوال، به کاهش تیراژ نشریات اشاره شده و گفته‌ می‌شود که روزنامه نگرانند با اعلام تیراژ نازل خود اعتبار و جایگاه خود در نزد مخاطب یا دارندگان آگهی‌های تجاری را از دست بدهند. در توضیح تنزل تیراژ نشریات هم به سانسور و ایجاد محدودیت برای روزنامه‌نگاران تا مسائل اقتصادی و گسترش ماهواره‌ها و امکانات دیجیتال اشاره می‌شود.

البته اگر ایران در وضعیت سیاسی و اقتصادی پویا و متعارفی به سر می‌برد و مثل ترکیه و کره جنوبی وبرزیل و هند در آستانه توسعه‌یافتگی قرار می‌داشت، آن گاه شاید تیراژ نشریات هم در آن بر خلاف روندهای موجود در آمریکا و اروپا افزایش چشمگیری را تجربه می‌کرد و تیراژ نشریات هم مشمول پنهان‌سازی نمی‌شد. ولی حتی در چنین شرایطی نیز سرنوشت و چشم‌انداز غیرمثبت روزنامه‌ها در آمریکا و اروپا با ۱۰، ۱۵ سال تاخیر به سراغ ما هم می‌آمد.

 اعداد و ارقامی که اداره آمار اشتغال آمریکا به تازگی در زمینه وضعیت کار در رسانه‌ها در یک دهه گذشته منتشر کرده بی‌سابقه و تاییدی است بر روند انقراض روزنامه‌های چاپی در این کشور. این انقراض که با اندکی تاخیر اروپا را هم به کام خود می‌کشد البته بدون پیامد نیست و بنا به داده‌های موسسه پیو به خصوص بر حیات دمکراتیک جامعه تاثیرات منفی آشکاری گذاشته است.

آماری گویا

اداره آمار اشتغال در آمریکا ژانویه امسال آمار جامعی از وضعیت اشتغال در رسانه‌های آمریکا در بازه زمانی ۲۰۰۱ تا کنون را منتشر کرده که حاوی نکات قابل تاملی است.

بنا به این آمار شمار کارکنان رسانه‌ها در آمریکا در ۱۱ سال گذشته از سه  میلیون و ۶۰۰ هزار نفر به دو میلیون و ۶۰۰ هزار نفر کاهش پیدا کرده. این کاهش به ویژه مربوط به رسانه‌های چاپی است. بسیاری از نشریات تعطیل شده‌اند و شمار کارکنان آنها نیز از ۴۰۶ هزار نفر به ۲۴۰ هزار نفر رسیده است. در نشریات موجود نیز شمار اعضای تحریریه‌ها پیوسته رو به کاهش بوده است.

ولی یک پیش‌بینی اداره آمار اشتغال در آمریکا این است که تا سال ۲۰۲۰ تقاضا برای عکاس، تولید‌کننده، کارگردان، کاردان فنی و نیروهای ماهر در زمینه‌های صوتی وتصویری رو به افزایش خواهد رفت، این در حالی است که تحریریه‌ها همچنان آب می‌روند و از شمار روزنامه‌نگاران و خبرنگاران باز هم کاسته خواهد شد.

البته بسته‌شدن روزنامه‌ها و کاهش شمار روزنامه‌نگاران بدون خطر برای دمکراسی موجود آمریکا تلقی نمی‌شود. بسیاری از شهرهای آمریکا حالا دیگر فاقد روزنامه‌های محلی هستند. سال ۱۹۷۰ در آمریکا مجموعا ۱۷۵۰ روزنامه منتشر می‌شد. این رقم حالا به ۱۳۰۰ رسیده است. هستند کارشناسانی که معتقدند بسیاری از همین ۱۳۰۰ روزنامه نیز تا ۱۵ سال دیگر دوام نخواهند آورد و بازار رسانه‌ چاپی آمریکا به چند روزنامه سراسری و تعدادی روزنامه بزرگ محلی محدود خواهد شد. شماری از روزنامه‌های فعلی هم شاید صلاح را در ادامه انتشار به صورت دو تا سه بار در هفته ببینند، یعنی در روزهایی که حجم تبلیغات بیشتر است و هزینه و فایده انتشار به سبب درآمد تبلیغاتی تا حدی متوازن.

دیده‌بان مرگ روزنامه‌ها!

جالب این که پاول جیلین، روزنامه‌نگار سرشناس عرصه فناوری، سال ۲۰۰۵ که یکی از سال‌های پررونق روزنامه‌های آمریکا بود در مقاله‌ای بحث‌انگیز انقراض روزنامه‌ها در این کشور را پیش‌بینی کرد. او البته نه اطلاعی از بحران مالی کنونی در اقتصاد آمریکا داشت و نه تصور می‌کرد که تبلیغات رو به کاهش رود، بلکه مبنای ارزیابی‌اش بیشتر ظرفیت‌ها و امکانات شبکه‌های اجتماعی بودند که در آن سال‌ها تازه پا به میدان گذاشته بودند.

مقاله جیلین را هیچ نشریه‌ سراسری در آمریکا حاضر به چاپ نشد. لذا خود او سایتی راه‌اندازی کرد و اسمش را هم گذاشت: «دیده‌بان مرگ روزنامه‌ها». این سایت حالا تبدیل شده به گاهشمار انقراض روزنامه‌های آمریکا. در این سایت هم می‌توان نام روزنامه‌های تعطیل‌شده را مشاهده کرد و هم روزنامه‌هایی که توالی انتشار خود را محدود کرده‌اند یا کاملا به انتشار اینترنتی روی آورده‌اند.

مارتین لانگه‌فلد، روزنامه‌نگار و بلاگر سرشناس آمریکا هم در مقاله‌ای با عنوان «مرگ آتی انتشار هفته روزه روزنامه‌ها» که دسامبر سال گذشته در بنیاد نیمن، وابسته به دانشگاه هاروارد منشتر شد

پیش‌بینی کرد که تا سال ۲۰۱۵ با توجه به گسترش سریع تبلت‌ها تنها نیمی از روزنامه‌ها توالی انتشار خود را به صورت کنونی حفظ خواهند کرد و بیشتر به گستره اینترنت رخت برخواهند کشید. در این گونه انتشار هم، روزنامه‌ها مجبورند که بیش از پیش از عرصه کار متعارف خود فراتر روند و به ارائه خدمات به خواننده رو بیاورند، از توصیه‌ها و معرفی‌ها و تسهیلات در زمینه فرهنگ و سفر گرفته تا ورزش و طب و ...

وقتی که درآمدها آب می‌رود

در واقع همه پیش‌بینی‌ها حاکی از این هستند که روزنامه چاپی دستکم در آمریکا دوران رونق خود را پشت سر گذاشته. آماری که اتحادیه ناشران روزنامه‌ در آمریکا منتشر کرده می‌گوید که از سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۱ درآمد روزنامه‌ها نصف شده است. به خصوص درآمد از راه انتشار تبلیغات در این بازه زمانی کاهش فاحشی را نشان می‌دهد: سقوط  از ۴۹ میلیارد دلار به ۲۴ میلیارد دلار. افزایش درآمد تبلیغات در سایت اینترنتی این روزنامه‌ها هم کمتر از آن بوده که این خسارت را جبران کند. این درآمد از دو میلیارد و ۶۰۰ میلیون دلار در سال ۲۰۰۶ فقط حدود ۶۰۰ میلیون دلار  تا سال ۲۰۱۱ رشد پیدا کرده.

ارائه‌کنندگان تبلیغات بیش از پیش پلاتفرم‌های تبلیغاتی خودشان را راه می‌اندازند یا به امکاناتی مثل گوگل رجوع می‌کنند. در سال ۲۰۱۲ درآمد گوگل از راه تبلیغات از درآمد تبلیغاتی همه روزنامه‌های آمریکا بیشتر بوده است.

شمار خوانندگان روزنامه‌ها هم تبعا رو به کاهش رفته است. در فاصله ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۰ سی درصد از شمار این خوانندگان کاسته شده است.

وقتی که دمکراسی آسیب می‌بیند

و تامل‌برانگیز این که تحقیقی که سال ۲۰۰۹ موسسه پژوهشی معروف پیو به کنگره آمریکا ارائه کرد، حاوی این داده بود که در شهرهایی که فاقد روزنامه می‌شوند، شمار رای‌دهندگان هم رو به کاهش می‌رود، آمادگی شهروندان  برای قبول مسئولیت‌های عمومی و دولتی دیگر بسان سابق نمی‌ماند و سایر کنش‌های اجتماعی و عام‌المنفعه نیز کاهش می‌یابد.

انقراض روزنامه‌ها البته این اثر منفی را هم دارد که دیگر کمتر بر کار ادارات و شرکت‌ها در برنامه‌ریزی‌ها، ارائه درست خدمات و نیالوده‌شدن به فساد  و  انجام درست پروژه‌ها نظارت می‌شود. پرتال‌های اینترنتی که به همت شهروندان برای پرکردن این خلا ایجاد می‌شود نیز به لحاظ مالی ناتوان‌تر از آنند که پرسنل لازم را برای به عهده‌گرفتن رسالت سابق روزنامه‌ها به کار گیرند.

موفقیت نسبی مالی دو روزنامه بزرگ آمریکا (وال استریت ژورنال و نیویورک تایمز) در پولی‌کردن ارائه‌ بخشی از خبرها و  اطلاعات خود البته قابل تعمیم به همه روزنامه‌ها نیست، به گونه‌ای که مثلا یو اس تودی که دومین روزنامه بزرگ آمریکا به شمار می‌رود در این زمینه چندان موفق نبوده است.

دو سه توصیه

البته نشریات چاپی در کشورهای معروف به کشورهای در آستانه توسعه‌یافتگی، یعنی کشورهایی مانند هند یا برزیل بر خلاف آمریکا نه تنها روزگار نامساعدی ندارند، بلکه دورانی از  رونق و رشد بی‌سابقه را تجربه می‌کنند، که البته بنا به برخی از ارزیابی‌ها ده تا بیست سال دیگر وضعیت در این کشورها هم کم و بیش بسان آمریکا خواهد شد. در هفته پیش در مورد هند و دلایل رونق و رشد بی‌سابقه روزنامه‌ها و افول احتمالی ‌آنها در یک دهه دیگر  همین‌جا از قول یک صاحب‌نظر هندی نکاتی را نوشتم.

در اروپا هم ولو که با یک فاصله زمانی، کم و بیش وضعیت و چشم‌انداز روزنامه‌ها بسان آمریکاست. پاول جیلین در سایت خودش (دیده‌بان مرگ روزنامه‌ها) دو سه توصیه برای ناشران دارد که البته شاید برای ناشران ایران یک به یک قابل اجرا نباشد، ولی دستکم قابل تامل‌‌اند: درآمدهای خود را متنوع کنید، تمرکز بر درآمد ناشی از تبلیغات خطرناک و مهلک است. شجاعت داشته باشید و خود را تخریب کنید! یعنی نسخه چاپی را تنها تا زمانی که درآمدزاست نگه دارید، ولی همه سرمایه‌گذاری را متوجه عرصه دیجیتال کنید. و به خصوص نسل جوان را دریابید، به این معنی که نسل بالای ۵۵ سال را با نسخه چاپی تامین کنید، ولی برای جوانان در گستره اینترنت خدمات و سرویس‌های اطلاعاتی و سرگرمی‌ متفاوت عرضه کنید.

19.2.13

تیراژ مطبوعات در ایران و هند؛ تفاوت‌های معنادار

 زود دویچه سایتونگ با دبیر سرویس سیاسی روزنامه انگلیسی‌زبان هیندو مصاحبه‌ای انجام داده در باره چرایی افزایش چشمگیر تیراژ مطبوعات چاپی در هند در سال‌های اخیر. از سندیپ دیک‌شیت سوال می‌شود که  سهم روزنامه‌نگاران از رونق نشریات چاپی چیست و به آنها چگونه حقوق پرداخت می‌شود؟ چرا رشد عرصه دیجیتال دیجیتال نشریات چاپی را به عقب نمی‌راند؟ قیمت نشریه‌ها چه سهمی در افزایش تیراژ آنها دارد؟ آیا رونق بی‌سابقه کنونی نشریات چاپی در هند بادوام می‌ماند؟ آیا ...

دیک‌شیت عامل اصلی افزایش بی‌سابقه تیراژ مطبوعات در هند را رشد اقتصادی و گسترش پردامنه سوادآموزی و تحصیل در هند می‌داند.

ولی در مقام مقایسه، وضع ایران هم در دو دهه گذشته به لحاظ تحصیل و شمار دانشجو و دانش‌آموخته بی‌سابقه بوده. منتهی تیراژ نشریات بالا نرفته، سهل است که شاید پایین هم آمده باشد.

در واقع  اگر دموکراسی (ولو با طعم و چاشنی هندی) و غیبت سرکوب نشریات و بگیر و بنند روزنامه‌نگاران را عامل محوری در  ادامه‌کاری و رشد نشریات هند در نظر بگیریم احتمالا به راه خطا نرفته‌ایم. این که حالا رشد اقتصادی و گسترش بی‌سابقه سواد و تحصیل دبیرستانی و دانشگاهی هم مطبوعات را اوج و رونقی بی‌سابقه بخشیده تنها در تلفیق و تاکید بر پیشینه مطبوعاتی آزاد و بی‌دغدغه هند و بنیان‌های اقتصادی نسبتاً توانمند این رشته می‌تواند تحلیل و تبیین شود. مثلاً همین روزنامه هیندو که عمدتاً در جنوب هند مخاطب دارد بنیانش را سال ۱۸۷۸ گذاشته‌اند.

البته  مسائلی مانند گرانی برق و کامپیوتر که دیک‌شیت به آنها اشاره می‌کند یا تاثیرات استثناناً مثبت حضور بریتانیا در هند که دموکراسی و فرهنگ کار مطبوعاتی و روزنامه‌خوانی هم تا حدودی به آن برمی‌گردد نیز قابل اعتنا هستند. ولی شاید با اطمینان بتوان گفت که همه این‌ها در قیاس با مسئله آزادی بیان و مطبوعات و وجود بنیادهای قوی برای کار رسانه‌ای که در دوران پس از استقلال هند تدوام و ارتقاء یافته، عواملی فرعی به شمار می‌آیند.

صد سال و بیشتر پس از مشروطیت هنوز هم سه موسسه اصلی مطبوعاتی ایران دولتی هستند، نسل‌های روزنامه‌نگاران در انتقال آرام و بی‌دغدغه تجربه‌ به یکدیگر کم و بیش با مشکل مواجه‌اند و روزنامه‌ها به دلیل محدودیت‌ها همچنان در ایفای نقش خود به  عنوان یکی از ارکان مهم جامعه مدنی با مشکلات و موانع زیادی روبرو هستند. و خب حالا هم که سواد و دانش‌آموختگی در ایران در سطح خوبی قرار گرفته، در مطبوعات و رسانه‌ها همچنان بر همان پاشنه سابق می‌چرخد و با وضعیت هند شباهت چندانی ندارد. در همین چارچوب، اگر اطلاعیه‌های اخیر وزارت اطلاعات علیه صدر و ذیل رسانه‌ها و روزنامه‌نگاران ایران را به مقامات امنیتی هند نشان دهند شاید شاخ دربیاورند و دهانشان از حیرت بازبماند.

خواندن ترجمه مصاحبه زوددویچه  با دیک‌‌شیت شاید در ارتباط با بحث بالا ضرری نداشته باشد. کم و کسر ترجمه را غمض عین کنید.
****************************

س: همه‌جا تیراژ روزنامه‌ها رو به کاهش است، ولی در هند ماشین‌های چاپ چنان می‌چرخند که گویی بحرانی برای نشریات چاپی وجود ندارد. علت این تفاوت میان هند و سایر نقاط جهان چیست؟
ج: گسترش سواد و توانایی خواندن عامل اصلی است. پیوسته شمار بیشتری از شهروندان هند امکان خواندن و نوشتن پیدا می‌کنند که در ارتقای موقعیت اجتماعی آنها به شدت موثر است. روزنامه‌خوانی نوعی به نمایش‌گذاشتن این ارتقای موقعیت است. اول پای خواندن روزنامه محلی به میان می‌آید، اما اگر کسی بخواهد در دستگاه اداری شغل و موقعیتی پیدا کند یا به خارج برود معمولا به نشریات انگلیسی‌زبان هند مانند هیندو متمایل می‌شود. تیراژ ما در حال حاضر یک میلیون و ۵۰۰ هزار نسخه است و قصد داریم که سال آینده آن را به دو میلیون افزایش دهیم.

این چنین رشدی برای بسیاری از دست‌اندرکاران مطبوعات در کشورهای دیگر به رویا شبیه است
 جالب است بدانید که به رغم تیراژ بالای هیندو این نشریه در میان نشریات بزرگ هند در مقام نوزدهم ایستاده است. رشد اقتصادی سریع هند به موتوری برای رونق و رشد آموزش بدل شده است که این هم متقابلا به رشد نشریات چاپی کمک کرده و می‌کند. کسی که چیزی می‌داند به دنبال دانستن بیشتر است. تنوع مطبوعات در هند به نوعی بازتاب‌دهنده مناسبات در کشور است. نشریاتی وجود دارند که به کاست‌ها یا گروه‌های سیاسی و مذهبی نزدیکند. هندی‌ها برای این که شمایی کلی از وضعیت داشته باشند روزانه ۵ تا ۶ روزنامه را ورق می‌زنند. عده‌ای توان خرید این تعداد روزنامه را هم دارند، زیرا بهای روزنامه‌ در هند به شدت پایین است.هیندو که گرانترین نشریه هند است شش روپیه یا ۷ سنت (هفت صدم یورو) قیمت دارد. بهای اغلب نشریات هند بین دو تا سه روپیه است که البته این قیمت هزینه ارسال آن به در خانه‌ها را هم شامل می‌شود.

چنین قیمت اندکی برای ناشران اقتصادی و به‌صرفه است؟
 بله، به خصوص که نیروی کار در هند به شدت ارزان است. هزینه‌ای که ناشر برای انتشار یک نسخه هیندو می‌پردازد ۲۵ روپیه است. از این مبلغ ۶ روپیه را خریدار می‌دهد و بقیه هم از راه درج تبلیغات تامین می‌شود. البته سفارش چاپ  آکهی‌های  تبلیغاتی  به وفور وجود دارد و ما در این زمینه با کمبودی روبرو نیستیم.

 به این ترتیب به نظر می‌رسد که از مبلغ مورد اشاره شما چیز زیادی برای روزنامه‌نگاران باقی نمی‌ماند.
 درآمد روزنامه‌نگاران در هند بسیار متقاوت است.چند سال پیش دولت توصیه‌هایی را در باره دستمزد روزنامه‌نگاران ارائه کرد که کمتر نشریه‌ای آن را رعایت می‌کند. البته هیندو به این توصیه‌ها پایبند است. کارکنان آن همچنین بیمه تامین اجتماعی هستند و به هنگام بیماری در دریافت حقوق مشکلی ندارند. البته مورد هیندو در هند تقریبا یک استثناست. یک نکته مثبت دیگر روزنامه ما این است که حقوق‌ها ثابت است و تابعی از سهم روزنامه نگار  در تولید مقاله و داستان برای صفحه اول  نیست. در بسیاری از نشریات هند حقوق روزنامه‌نگار تابعی از مقالات و داستان‌هایی است که برای صفحه اول می‌نویسد و سرهم‌بندی می‌کند. این باعث شده بسیاری از روزنامه‌نگاران نمک و فلفل بیشتری به مقالات و روایات خود بزنند تا در صفحه اول چاپ شود. شاید همین سبب شده که تقاضا برای اطلاعات و داده‌های واقعی و موثق در هند به شدت بالا باشد. چیزی که در اروپا مرا به تحسین وامی‌دارد این است که کم و بیش می‌توان به آنچه که در نشریات می‌آید اعتماد کرد. در هند نمی‌توان در این زمینه مطمئن بود. فساد در مطبوعات و روزنامه‌نگاری هند هم گسترده است.

گستره دیجیتال نقش پیوسته پررنگ‌تری در هند پیدا می‌کند. چرا با این وجود تیراژ نشریات چاپی رو به فزونی است؟
روزنامه هیندو از سال ۱۹۹۵ یک صفحه اینترنتی دارد که البته بیشتر هندی‌های مقیم خارج به آن رجوع می‌کنند. کمبود رجوع در داخل کشور به این صفحه جنبه اقتصادی دارد. هنوز هم برای بسیاری در هند خرید کامپیوتر کار آسانی نیست و وقتی هم که فرد صاحب چنین دستگاهی باشد، برق لازم دارد که همه‌جا در دسترس نیست و تازه اگر دسترسی هم داشته باشد باید هزینه‌ بیشتری را متقبل شود. یک کیلووات در ساعت برق در هند ۷ روپیه است، یعنی برای دو ساعت روزنامه خواندن در اینترنت باید ۱۴ روپیه پرداخت. در چنین حالتی، خرید روزنامه چاپی بسیار باصرفه‌تر است که بعدآ هم می‌توان آن را در اختیار همسایه گذاشت. در روستاهای هند هنوز هم یک نفر روی صندلی می‌نشیند و روزنامه می‌خواند و دیگران هم دورش می‌نشینند و گوش می‌دهند.

آیا وضعیت مطبوعات چاپی می‌تواند محملی برای امیدواری ما در اروپا هم باشد؟ این رونق چشمگیر نشریات چاپی در هند تا کی دوام خواهد آورد؟
هند دوران گذار خود را طی می‌کند و همه چیز به سرعت در حال تغییر است. ده سال دیگر تیراژ بالای نشریات در کشور ما هم به تاریخ می‌پیوندد و روزنامه‌ و روزنامه‌خوانی دیگر نماد ارتقا موقعیت اجتماعی نخواهد بودالبته دوره نشریات چاپی به آخر نمی‌رسد، حتی اگر پای هیچ عامل دیگری به جز هوای شرجی هند هم در میان نباشد. این هوا قاتل کامپیوتر است و باید وضع مالی‌ات خوب باشد که هر از گاهی برای خرید کامپیوتر دست در جیب کنی!

مصاحبه در شماره ۱۲ فوریه زود دویچه سایتونگ (نسخه چاپی) منتشر شده.  

18.2.13

یک زن سردبیر لوموند می‌شود


لوموند، روزنامه چپ- لیبرال عصر پاریس از آذرماه سال گذشته (نوامبر) که اریک اسرائیلویچ، سردبیر ۵۸ ساله آن به گونه‌ای غیرمنتظره درگذشت، فاقد سردبیر بوده است. تا دو هفته پیش سه سهام‌دار عمده‌ای که از سال ۲۰۱۱ در پی بحران مالی این نشریه مالکیت آن را به عهده گرفته‌اند هر کدام سعی کرد که فرد مورد نظر و نزدیک به خود در را به عنوان سردبیر جا بیاندازد. اما کارشان پیش نرفت و نهایتا هر سه بر سر کسی توافق کردند که از هر سه دوری و استقلال مشخصی دارد.

فرد مورد توافق هم کسی نیست، جز ناتالی نوگرد (Natalie Nougayrede) . نوگرد ۴۶ سال دارد و اولین سردبیر زن لوموند در تاریخ ۶۹ ساله این نشریه است. او خبرنگار لیبراسیون در قفقاز و اوکراین بود. از سال ۱۹۹۵ به لوموند پیوست و همچنان از مسکو به گزارشگری برای این روزنامه پرداخت.

نوگرد سال ۲۰۰۳ در ماجرای حمله تروریستی شورشیان چچن به مدرسه بسلان در قفقاز روسیه در محل بود و گزارش‌های گیرا و نفس‌گیرش از این حادثه بعدتر جایزه آلبرت لندن را نصیبش کرد.

نشریات فرانسوی نوشته‌اند که  نوگرد در تحریریه لوموند در پاریس چندان چهره آشنایی نیست و تا کنون هم دبیری سرویس خاصی را به عهده نداشته. ولی همکارانش او را ژورنالیستی جدی و بلندپرواز می‌دانند که در مورد کیفیت ژورنالیستی کارهای خود معیارهای سختی را اعمال می‌کند.

نوگرد در سه دور مصاحبه توانسته نشان دهد که توانایی‌هاش معیارها و مطالبات ژورنالیستی لوموند را تامین می‌کند. در آخرین مرحله قرار است اعضای تحریریه لوموند روز پنجشنبه در باره نوگرد رای بدهند. او باید ۶۰ درصد رای تحریریه را کسب کند.

ظاهرا تحریریه هم به اعتبار شایستگی‌های نوگرد و هم به به دلیل نگرانی از این که سهامداران در پی تلاش‌های ناکام سه چهار ماه خود بروند و فردی خارج از لوموند را برای سردبیری پیشنهاد کنند احتمالا با رای بالایی نوگرد را به دفتر سردبیری خواهد فرستاد.

سال ۲۰۱۱ لوموند به دلیل مشکلات مالی تملک خود را که تا آن زمان ۵۳ درصدش در دست کارکنان بود به دو متمول چپ‌گرا و یک متمول دیگر سپرد. این سه در مقابل تعهد کردند که در جهت‌گیری تحریریه و کم و کیف کار آن دخالتی نکنند و در انتخاب سردبیر نیز ۶۰ درصد آرای اعضای تحریریه لازم باشد. یکی از این سهامداران با پرداخت ده میلیون یورو صندوقی ایجاد کرده تا کارکنان با افزایش سرمایه آن به تدریج بخشی از مالکیت لوموند تا حد سی و سه درصد را مجددا بخرند و از آن خود کنند.

دست به دست‌شدن تملک لوموند در حالی انجام شد که سارکوزی، رئیس جمهور وقت که مایل بود سکان هدایت لوموند نیز مثل فیگارو به مالکانی محافظه‌کار واگذار شود، تهدید کرد که حمایت یارانه دولتی برای مدرنیزه‌سازی چاپخانه لوموند را قطع می‌کند. شورای کارکنان اما این تهدید را نادیده گرفت و مالکانی را که خود مایل بود انتخاب کرد.

در حال حاضر در تحریریه لوموند سهم زنان در قیاس با سایر نشریات نسبتا بالاتر است. با انتخاب نوگرد، در تاریخ معاصر فرانسه برای اولین بار سردبیری یکی از هفت نشریه عمده این کشور را یک زن به عهده می‌گیرد. پس از نیویورک تایمز که از سپتامبر سال ۲۰۱۱ سکان هدایت تحریریه خود را به دست یک زن (خانم جیل آبرامسون) سپرد، لوموند دومین نشریه نام‌آشنای بین‌المللی است که به اقدامی مشابه دست می‌زند.

لوموند تیراژی نزدیک به ۳۵۰ هزار نسخه در روز دارد، جز معدود روزنامه‌های دنیاست که بعدازظهر منتشر می‌شود، نام‌آشنا‌ترین روزنامه فرانسه در دنیاست. ۳۵ هزار نسخه لوموند روزانه در خارج از فرانسه به فروش می‌رسد و صفحه اینترنتی‌اش ماهانه ۴۰ میلیون کلیک می‌خورد.

11.2.13

خوب و بد پاپ و استعفای او


۵۰۰ سالی بود که از میان آلمانی‌ها کسی به مقام پاپ اعظم نرسیده بود. سال ۲۰۰۵ که با مرگ پاپ ژان پل دوم ژوزف راتسینگر از آلمان به این مقام رسید و عنوان بندیکت شانزدهم را برای خودش انتخاب کرد، کاتولیک‌های آلمانی و بعضا غیرکاتولیک‌ها سر از پا نمی‌شناختند. شعارشان شده بود: ما پاپ هستیم!

هلموت اشمیت، صدراعظم نامدار آلمان در دهه هفتاد و هشتاد،  به این شور وشوق هم‌میهنانش می‌خندید و سرزنششان می‌کرداز این شعارهای خل و چلی ندهید، آخر پاپ کجا مثل ما، تجربه‌ی رابطه‌ی عاشقانه با یک زن را داشته، کجا صاحب بچه شده و چه می‌داند که جلوگیری از بارداری چیست؟»

راتسینگر در ۸ سال صدرات در واتیکان عملا چهره‌ای محافظه‌کار را به نمایش گذاشت . او به نداهای مخالفی که معتقد به اصلاحات در اصول و رویکرد کلیسای کاتولیک بودند وقعی ننهاد و قبول نداشت که خروج گسترده کاتولیک‌ها از عضویت کلیسا به همین تاخیر در اصلاحات و امروزی‌شدن آن مرتبط است. حرفش این بود که « جهان غرب دچار بحران ایمان است و از  پشت‌کردن بخشی از مومنان به کلیسا نباید نتیجه گرفت که کلیسا دچار بحران است

او حتی حاضر نشد که در چارچوب نزدیکی بیشتر با پروتستان‌ها که سلفش کلید آن را زده بود، مراسم عشای ربانی مشترک با آنها برگزار کند.


سفری سوال‌انگیز به ترکیه

به لحاظ تقویت تفاهم و دیالوگ میان مذاهب نیز راتسینگر بر خلاف پاپ ژان پل دوم چندان موفق نبود. سخنرانی جنجال‌برانگیز او در دانشگاه رگنزبورگ در سپتامبر سال ۲۰۰۶ تلاش‌های بعدی او برای دیالوگ با اسلام را هم تحت‌الشعاع قرار داد. پاپ در این سخنرانی جمله‌ای از یکی از حکام دوران بیزانس را نقل کرد که می‌گفت اسلام به ضرب خشونت و شمشیر خود را اشاعه و گسترش داده است. این سخن به بروز تنشی جدید میان واتیکان و دولت‌های شماری از کشورهای اسلامی انجامید. عذرخواهی ضمنی پاپ و طلب یاری از خداوند برای ممانعت از چنین سوءتفاهم‌هایی هم نتوانست به کلی سایه این ماجرا را از سر مناسبات واتیکان و دولت‌های اسلامی دور کند.
 
در چنین شرایطی سفر سال ۲۰۰۶ پاپ به ترکیه بسیار سوال برانگیز شد. به خصوص که علاوه بر ماجرای فوق راتسینگر مخالف ورود ترکیه به اتحادیه اروپا بود و دائم بر بازگشت اروپا به ریشه‌های مسیحی خود تاکید داشت. ولی بعدا معلوم شد که راتسینگر با عمده‌دانستن خطر گسترش اسلام و سکولاریسم به دنبال یارگیری‌های جدیدی از میان دیگر شاخه‌های مسیحیت است که برخی از آنها پایگاه و مقر در ترکیه دارند:
 
تلاش راتسینگر برای نزدیکی به یهودیان نیز چندان قرین توفیق نبود. به خصوص با اعاده حیثیت از برادران پیوس که بعضا گرایش‌های ضدیهودی داشتند راتسینگر آماج حملات سختی واقع شد و نهایتا تصمیم خود را پس گرفت.

کاندوم حرام است!

او همچنین محافظه‌کارتر از آن بود که درد و رنج قاره آفریقا از ایدز را محملی برای رفع ممنوعیت استفاده از کاندوم قرار دهد، آن هم در حالی که مشخص شده بود ۶۷ درصد ابتلا به ایدز در این قاره به خاطر همین عدم استفاده از کاندوم است. توجیه‌اش این بود که : «توزیع ‌کاندوم نه تنها مشکل ایدز را در آفریقا حل نمی‌کند، بلکه آن را بزرگ تر می‌سازد!».

 تاخیر راتسینگر در محکوم‌کردن و ابراز انزجار از  سوءاستفاده جنسی روحانیون ریز و درشت کلیسای کاتولیک از کودکان که سال ۲۰۱۰ برملا شد نیز او را با انتقادهای شدیدی روبرو کرد. هر چند که بعدا که لب به انتقاد گشود حرف‌های اساسی و جدی در این باره زد و از آبرویزی  و کراهت تاریخی این کارها برای کلیسای کاتولیک یاد کرد.

تابوهایی که راتسینگر شکست

راتسینگر باور به خدا را امری عقلانی می‌دانست و بر این باور بود که «خردی که نسبت به خدا کور و کر است و می‌کوشد مذهب را به عنوان خرده فرهنگ به حاشیه براند فاقد توانایی برای گفت‌وگوی فرهنگ‌هاست». او البته خودش به این سوال پاسخی نداد که چرا به رغم باور به تلفیق ایمان و خرد، نتوانست نهایتا حتی به میزان سلفش هم در امر دیالوگ فرهنگ‌ها و مذاهب موفق باشد.

با این همه، راتسینگر که بر خلاف فقهای قم و نجف و جاکارتا و الازهر به ۵، ۶ زبان زنده دنیا مسلط بود تابوشکنی‌هایی هم کرد که به نام او در تاریخ ثبت خواهد شد. او اولین پاپی بود که در قبال رسانه‌ها فروتنی پیشه کرد و با آنها حاضر به گفت‌وگو شد. رهبر یک میلیارد کاتولیک این کار را کرد، ولی ولی امر مسلمین که شاید هوادارانش از چند میلیون فراتر نروند هنوز هم حاضر به چنین کاری نیست.

در تاریخ کلیسای کاتولیک از سده‌ها پیش سابقه نداشته که یک پاپ شخصا پیش از مرگ استعفا دهد و کنار بکشد. به خصوص پاپ ژان پل دوم که تا لحظه آخر هم به رغم وخامت وضع جسمی‌اش حاضر به چنین کاری نشد، اهمیت اقدام راتسینگر را نه برای جهان مسیحیت که برای جهان اسلام هم حائز اهمیت می‌کند که «به موقع از پله پایین آ».

9.2.13

آن نیمه کتاب


«به هنگام نوشتن "صد سال تنهایی" دستم تنگ بود. بارها طلا و جواهرات همسرم را به بازار بردم تا بفروشم و با پول آن اموراتمان را بگذرانیم. اوت ۱۹۶۶، زمانی که به یک دفتر پستی در مکزیکوسیتی رجوع کردم تا  متن نهایی ۵۹۰ صفحه‌ای  صد سال تنهایی را برای چاپ به بوینوس‌ آیرس در آرژانتین بفرستم، کارمند پست ۸۲ پزو تقاضا کرد. من ولی این مقدار پول را نداشتم و ناچار شدم نصف متن را بفرستم، منتهی اشتباهی نیمه دوم متن را فرستادم و نه بخش اول را. ناشر ولی با خواندن همان بخش دوم هم آن قدر داستان را گیرا و جذاب یافته بود که پاکتی با تمبر لازم برایم فرستاد تا تازه بخش اول متن را برایش بفرستم. رمان از چاپ که درآمد به تدریج به رده پرفروش‌ها رفت و صدها میلیون نسخه فروش کرد.»

بخشی از کتاب "من برای سخنرانی به اینجا نیامده ام"، مجموعه‌ای از سخنرانی‌های گابریل گارسیا مارکز، به انتخاب خودش. این کتاب به تازگی به آلمانی ترجمه و منتشر شده.

سخنرانی اول مارکز به هنگام گرفتن دیپلم است که عنوان کتاب هم از آن گرفته شده. ولی مردی که با سخنرانی میانه خوشی نداشت به اعتبار شهرتی که نصیبش شد گاه و بی‌گاه می‌بایست بر تریبون‌های جهان بایستد و سخن بگوید.

سخنرانی‌هایی که در این کتاب هست، از سیاست و روزنامه‌نگاری درگیر را در برمی‌گیرد تا ادبیات و فیلم و دوستی‌ها، از جمله با  فوئنتس و مردمان عادی کوچه و بازار. حرف‌های مارکز در باره روزنامه‌نگاری حاوی این جمله برجسته است که کار روزنامه‌نگار چیزی نیست جز مواجهه بی‌رحمانه با واقعیات و آفتابی‌کردن لایه‌ها و زوایای مختلف آنها. کاری که در کشور ما البته هزینه و مرارت کمی برایش پرداخته نشده و همچنان هم پرداخت می شود.

مارکز البته از شرایط کشورش کلمبیا و هزینه‌هایی  که روزنامه‌نگاران در این کشور و سایر کشورهای آمریکای لاتین برای مواجهه بی‌رحمانه با واقعیات پرداخته‌اند بی‌خبر نیست. ولی ما همین امروز هم در ایران با این واقعیت روبرییم که  شمه‌ای از به کارگیری رهنمود مارکز، حبس و محرومیت از آزادی را برای شماری از  روزنامه‌نگاران رقم زده است، از زیدآبادی و امویی و امرآبادی گرفته تا تخیری و موسوی و طباطبایی و آقایی و ...

صدسال و بیشتر است که می‌خواهند در ایران جلوی مواجهه روزنامه‌نگار با واقعیت را بگیرند، نمونه تازه اش همین حرف دیروز رئیس نیروی انتظامی که هر خبری را نباید کار کرد، یا قولی را که همچون شعار بر سر ایسنا نصب کرده‌اند: اخبار خوب و امیدبخش مخابره کنید. رهمنود مارکز اما همچنان کم و بیش در میان اغلب اهالی رسانه خریدار بیشتری دارد، به رغم هزینه‌ها و مرارت‌ها.

6.2.13

قدرت، جنسیت، سیاستمداران مرد و خبرنگاران زن


این روزها در آلمان بحث داغی در باره رفتار مردان سیاستمدار با خبرنگاران زن در گرفته است. ماجرا هم از آنجا شروع شد که یکی از اعضای زن جوان تحریریه هفته‌نامه اشترن به نام لاورا هیمل‌رایش با انتشار مقاله‌ای در این نشریه از رفتار غیرعادی و آزاردهنده یک عضو ارشد حزب دمکرات‌های آزاد نسبت به خود در یک مصاحبه پرده‌ برداشت.  حزب دمکرات‌های آزاد معمولا در ایران تحت عنوان حزب لیبرال آلمان شناخته می‌شود.  وزیر خارجه کنونی و دیتریش گنشر، وزیر خارجه سابق عضو این حزب هستند.

 اتفاق البته به یک سال پیش برمی‌گردد و شماری از منتفدان خبرنگار جوان انگشت روی همین موضوع گذاشتند که چرا بعد از یک سال؟ و آیا انگیزه سیاسی پشت این افشاگری نخوابیده است. پاسخ هیمل‌رایش هم این بود که آقای برودرله اخیرا به عنوان چهره اصلی دمکرات‌های آزاد برای پیشبرد کارزار انتخاباتی سپتامبر تعیین شده و حالا که اسم او این قدر مطرح است تمرکز روی  رفتارهای آزاردهنده و ناپسند این گونه سیاستمداران هم بیشتر حساسیت‌ برمی‌انگیزد و احتمالا به نتایج مثبت‌تری می‌انجامد. 

آقای برودرله ۶۵ سال سن دارد و در جریان گفت‌وگویی که با خانم هیمل‌رایش داشته در باره سینه های او نظر می‌دهد و سعی می‌کند که با وی تماس بدنی نزدیک‌تری داشته باشد. برودله ۳۵ سال از هیمل‌رایش بزرگتر است و به نوعی می‌توانسته پدر او باشد.

واکنش‌های متفاوت

 برودرله همچنان ساکت است . ظاهرا او نه حرفی برای دفاع از خود دارد و نه حاضر است عذری بخواهد. ولی خب ماجرا همچنان در صدر مسائل رسانه‌هاست و برودرله و برودرله‌ها را رها نمی‌کند.

 افشاگری هیمل‌رایش با واکنش‌های متفاوتی روبرو شد. مردان حزب دمکرات‌های آزاد آن را تلاشی برای خراب‌کردن چهره اصلی خود در انتخابات عنوان کردند و با وانمودکردن برودله به عنوان قربانی مدعی شدند که این ماجرا صفوف حزب را محکم‌تر خواهد کرد. طرفه این که یک زن معروف از درون همین حزب به یاری هیمل رایش آمد و گفت متاسفانه برخوردهای ناپسند و متلک‌ها و آزارهای جنسی همچنان رویه‌ای کم و بیش جاری و ساری در میان سیاستمداران مرد چه در قبال همکاران زنشان و چه در قبال ژورنالیست‌هاست. 

 سه حزب سوسیال‌دمکرات، سبزها و چپ‌ها هم حضور نابرابر زنان در سطوح مختلف احزاب به خصوص در حزب دمکرات‌های آزاد را از جمله علل ناتوانی مردها در شناختن حد و مرزهای خود و  تداوم رفتار ناپسند آنها در قبال زنان می‌دانند. البته آنها از این امر هم انتقاد کرده‌اند که برخی از مدیران و سردبیران روزنامه‌نگاران جذاب را به کار می‌گیرند و صریح و ضمنی از وی می‌خواهند که با به کارگرفتن جذابیت خود به سیاستمداران مرد نزدیک شود و حرف‌های بیشتری از زبان آنها بیرون بیارود.

 روزنامه‌نگاران اعم از زن و مرد عمدتا به دفاع از هیمل‌رایش برخاستند و از این که او یک موضوع تابو‌گونه را دوباره به عرصه عمومی کشانده دفاع کردند. 

نویسنده‌ای که حرف‌هایش جدی گرفته می‌شود

و در این میان نام  خانم اوزلا کوسر هم بیش از پیش در رسانه‌های آلمان مطرح شده است . کوسر ۵۳ ساله از اعضای سابق  تحریریه اشپیگل است و زمانی که بن پایتخت آلمان بود هم از نمایندگان این نشریه در دفتر بن به شمار می‌آمد و تبعا طرف صحبت و ارتباط با بسیاری از چهره‌های شاخص سیاست آلمان.
 کوسر سال گذشته بر اساس تجربه خود و همکارانش چه در ارتباط با سیاستمداران مرد و چه در ارتباط با همکاران مرد خود در نشریات، کتابی منتشر کرد با عنوان «سکس و قدرت در عرصه سیاسی آلمان». به اعتبار همین کار ویژه روی موضوع، کوسر این روزها یک پای مصاحبه و گفت‌وگو در باره بحث داغ این روزهای آلمان است.

  کوسر در مصاحبه‌ای با هفته‌نامه فرایتاگ می‌گوید که سی سال پیش او و همکارانش با مشکلات بیشتری نسبت به ژورنالیست‌های زن امروز روبرو بوده‌اند. البته امکان طرح عمومی این مشکلات کاملا منتفی نبود، ولی جرئت ویژه‌ای می‌خواست که تو طرحش بکنی و آخرش هم انگشت اتهام به سوی خودت برنگردد. 

 کوسر بر این نکته تاکید می‌کند که بیست سی سال پیش شمار زنان روزنامه‌نگار معدودتر از امروز بود و آنها به شدت در اقلیت بودند. به علاوه مبانی قانونی هم برای پیگیری حقوقی این گونه مسائل وجود نداشت. تازه سال ۱۹۹۴ بود که قانون برابرحقوقی زن و مرد آمد و آزار جنسی را قابل پیگرد حقوقی دانست. به خصوص از سال ۲۰۰۶ که زیر فشار اتحادیه اروپا "قانون برخورد مشابه" نسبت به زن و مرد در آلمان هم تصویب شد  راه برای شکایت زنان از اذیت و آزارهای جنسی گشوده گشت.

 وقتی که صدای خود را بم می‌کردیم

کوسر می‌گوید که ایده و مواد کتابش را سال‌ها پیش آماده داشته، ولی فضا به گونه‌ای بود که « دائم به خودم نهیب می‌زدم که آیا کسی این کتاب را جدی خواهد گرفت. آیا اتهام به سوی خودم بازنخواهد گشت. و طرفه این که شماری از همکاران زن که برای تهیه کتاب با آنها مصاحبه  کردم تاکید داشتند که اسم واقعی آنها برده نشود. و یک نکته جالب دیگر این که برخی از همکاران که برای گفت‌وگو با من به دفترچه یادداشت‌های روزانه‌‌اشان رجوع کردند خودشان حیرت کردند از این که آن سال‌ها چه چیزهایی را تحمل می‌کرده‌اند و چرا در برابر آزار و اذیت و نگاه‌های مزاحم سیاستمداران مقاومت نمی‌کرده‌اند یا حتی از حرف زدن در باره آنها هم ابا داشته‌اند.»

 کوسر می‌‌گوید: «وضع در سال‌های جوانی من به گونه‌ای بود که ما اغلب باید به لباس‌پوشیدن خودمان توجه می‌کردیم و تا حد ممکن با شکل و شمایلی کمتر زنانه و بیشتر مردانه  به جلسات و مصاحبه مردان روانه می‌شدیم. اذیت و حرف‌های آزاردهنده جنسی و نگاه‌های مزاحم امری عادی در کار ما بود و در چنین شرایطی مثلا پوشیدن دامن کوتاه طبیعی بود که به ذهنمان خطور هم نکند. اغلب که پیش این یا آن سیاستمدار می‌رفتیم، معمولا سر تا پایمان را ورانداز می‌کرد گویی که در ذهنش مرور می‌کرد که  میتوانم دسترسی  به او پیدا کنم و این نگاه ما را خود به خود به آن سو می‌راند که صدایمان را بم کنیم، بیش از پیش از زنانگی خود فاصله بگیریم و از مرد سیاستمدار تا حد ممکن دورتر بنشینیم . ولی خب خوشبختانه امروز حضور بیشتر زنان در حرفه ما، مبانی قانونی، اعتماد به نفس و تجربه ما سبب شده که تا حدودی این موارد معدود شود، هر چند که همچنان موضوعی مشکل ساز است و همین بحثی که بر سر مقاله خانم هیمل رایش هم در گرفته از گستردگی و حساسیت موضوع خبر می‌دهد.»

ما در ا بتدای راهیم؟

و خب کل ماجرا و بحث کنونی در آلمان را که می‌بینی و می‌شنوی که در یک دمکراسی نسبتا پیشرفته در حال جریان است با خودت می‌گویی که زن‌های ژورنالیست ایران مشکلاتشان اگر بیشتر نباشد کمتر نیست، ولی مشکل مضاعف‌ترشان این است که به لحاظ طرح عمومی این مسائل و پیگرد احیانا حقوقی ماجرا شاید وضعیتشان از سی سال پیش آلمان و شرایطی که خانم کوسر در دوران جوانی‌اش با آن روبرو بوده هم بدتر باشد. و این‌ها همه در کنار بگیروببندها و عدم امنیت شغلی و سانسور و خود سانسوری و ... که مشکل ژورنالیست مرد هم در ایران هست، قاعدتا وضعیت را برای ژورنالیست زن ایرانی در قیاس با همکار مردش بسیار سخت‌تر می‌کند.

  آیا روزی خواهد رسید که این گروه هم بتواند از مشکلات خودش بگوید؟ آیا نمی‌توان از سطوح کمتر حساس‌تری باب بحث را در ایران هم گشود؟ آیا در خود تحریریه‌ها رفتارها به قاعده است؟ آیا در سطح بیرونی، ورود جدی‌تر و فعالانه‌تر و همبستگی‌گونه ژورنالیست‌های مرد به این مباحث کمی بار را از دوش زنان برنخواهد داشت که مجبور نباشند به تنهایی حمل مشکل کنند و انگشت اتهام به سویشان دراز شود؟ آیا...