27.5.13

۹۰ سالگی


می‌گفت که "بی‌نظمی و هرج و مرج" بدتر از بی‌عدالتی است. عدالت را هم نه تحقق شعارهای اخلاقی و اجتماعی که حاصل توازن حساب‌شده قدرت بین کانون‌ها و مراکز قدرت می‌دانست. در همین چارچوب هم توازن وحشت (توازن اتمی) میان شوروی و آمریکا را عین عدالت می‌دانست و هم کمک به برانداختن دولت دمکراتیک آلنده و ارج‌گذاری و حمایت از کودتاچیان در سراسر آمریکای لاتین در دهه هشتاد را. تامین سوهارتو با سلاح برای کشتار در تیمور شرقی یا کودتا در بنگلادش را هم کاری درست می‌دانست که نباید در حمایت از آن درنگ کرد.

جهانی‌شدن را نیز صرفا عنوان دیگری برای ادامه سروری آمریکا در جهان دانسته و قدرت را نیز قوی‌ترین وسیله تقویت شور و شهوت جنسی.

ژوزف هلر، در رمان معروفش با نام " Good as Gold" که شمایی از زندگی او به دست می‌دهد کم و بیش اتهامات به او را هم در عین تمجید از او تکرار می‌کند: فرصت‌طلبی بی روح و عاطفه، دلبسته قدرت که در تحقق اهداف آمریکا ملاحظه صغیر و کبیر را در دنیا نمی‌کند.آرزویش این بود که رئیس جمهور آمریکا شود، خودش هم ابایی نداشت که خویشتن را لایق این کار بداند، منتهی تولدش در کشوری دیگر مانعش بود و به انواع لطایف‌الحیل هم نتوانست این مانع را دور بزند.

۱۵ ساله بود که به دلیل ریشه‌های یهودی‌اش از آلمان هیتلری با خانواده گریخت. هنوز هم ته لهجه آلمانی‌اش در انگلیسی روانش به خوبی شنیده می‌شود. در آمریکا دانشجوی هاروارد و استاد آن شد و همچون چهره‌ای قدر در نمایندگی "رئال پلتیک" در عرصه سیاست خارجی برآمد کرد.

او را جمهوریخواه خوانده‌اند، ولی کمتر وابستگی حزبی‌اش در تصمیم‌گیری‌ها و تفکراتش نقشی داشت. از سیاستمداران پیش از خودش دو نفر را به عنوان الگو می‌شناخت: مترنیخ و کاسلری. شاخصه هر دو: دیپلماسی را با دورزدن و عدم مشارکت افکار عمومی باید به اجرا درآورد.

ولی خصوصیات متمایز دیگری هم داشت که وقتی نیکسون او را در راس شورای امنیت آمریکا نشاند از مهمترین کارشناسان این عرصه در گستره بین‌المللی توصیفش کرد.

شاید همین توانایی‌اش بود که در جلب اعتماد مائو و سایر رهبران چین موثر افتاد و گسل میان دو قدرت کمونیستی (شوروی و چین) به سود منافع استراتژیک آمریکا و شاید در درازمدت بیشتر به سود خود چین و کمتر آمریکا، تثبیت شد.

تا اواخر سال‌های ۱۹۶۰ شعارش این بود که باید دامنه جنگ ویتنام را گسترده کرد. این گونه بود که بمباران‌های گسترده ویتنام و کامبوج و لائوس رقم خورد. شب کریسمس ۱۹۷۲ هنگامی که مذاکرات صلح با ویتنام شمالی در اوج خود بود، ب ۵۲‌ها را روانه‌ کرد تا باز هم بکوبند، تا کمتر این تصور پش آید که آمریکا از موضع ضعف وارد مذاکره شده. خلبان‌ها به قدری در ارتقاع بالا پرواز می‌کردند که برایشان السویه بود که بمبشان به کجا می‌خورد. معروف است که خودش هم در دیپلماسی در قبال کشورهای به لحاظ استراتژیک کم‌اهمیت جهان همان رفتار خلبان ب ۵۲ را داشته است: با آنها هر گونه که منافع آمریکا ایجاب کرد باید رفتار نمود.

با این همه، سال ۱۹۷۳ خود او بود که قرارداد صلح ویتنام را سروسامان داد و نوبل صلح گرفت. قرارداد سالت یک برای کاهش سلاح‌های اتمی دو ابرقدرت وقت نیز در کارنامه او جا می‌گیرد.

پایان جنگ یوم‌کیپور و شکل‌گیری بعدی قرارداد کمپ‌دیوید هم قسما به دیپلماسی او ربط داده می‌شود، دیپلماسی که به دپیلماسی آونگی یا پینگ‌پنگی در جهان معروف شده و به نام او رقم خورده است.

رابطه تنگ و گرماگرمی با شاه داشت. "دکترین نیکسون یا دکترین گوام" که بر اساس آن، مسؤلیت حفظ امنیت و دفاع هر منطقه به عهده کشورهایهمان منطقه بود که در واقع دوست و حافظ منافع آمریکا نیز بودند و آمریکا از نظرنظامی، اقتصادی، سیاسی و تسلیحاتی از آنها پشتیبانی و حمایت میکرد هم، عمدتا از نظر و قلم وی نشات گرفته بود. این گونه بود که در ابتدای دهه ۱۳۵۰ایران و عربستان سعودی به اهرم‌های حفظ امنیت در منطقه (ژاندارم منطقه) بدل شدند، و چون عربستان از پس این نقش برنمی‌آمد ایران بود که ستون اصلی شد. 

مهار و تضعیف رژیم بعث عراق که در طراحی‌اش نقش داشت نیز از طریق کمک به کردهای این کشور و با اتکا به رژیم شاه عملی شد. هر چند که بعدها وی در شکل‌گیری قرارداد الجزایر نقشی ولو غیرآشکار داشت تا شاه بیش از اندازه سلاح انبار نکند و بلندپروازی‌اش مشکل‌ساز نشود.

سال ۱۹۷۶در بحبوبه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شاه چه تلاش‌ها که نکرد تا او و مقام ارشدترش، یعنی جرالد فورد در کاخ سفید بمانند. قرعه اما به گونه‌ای دیگر افتاد و کارتر به میدان آمد و پایان رژیم شاه هم رقم خورد. داریوش همایون چند سالی پیش مقاله‌ای نوشت و افسوس خورد که چرا فورد و او رای نیاوردند، وگرنه نه انقلابی می‌شد و نه ...

«دستگاه حکومت فورد اساسا همان دستگاه نيکسونی و با همان روحيه بود ــ مردانی چون کيسينجر وزير خارجه و شلزينگر وزير دفاع، با بينش ژرف استراتژيک و آشنائی از نزديک با کارکرد قدرت، و اراده استوار برای جلوگيری از برهم خوردن تعادل بويژه در حساس‌ترين مناطق جهان، از جمله حوزه خليج فارس. نمی‌بايد فراموش کرد که نيکسون، همه عيب هايش به کنار، يکی از بزرگ‌ترين روسای جمهوری امريکا در سياست خارجی بود وتنها دوگانه استثنائی ترومن و اچسون از ترکيب سهمگين او و کيسينجر در می‌گذشت. با شکست فورد آن گروه کارديده جای خود را به نورسيدگانی از رئيس جمهوری تا پائين داد، مردمانی بی اعتماد به خود و با تصورات مبهم و ناپخته، که کمترين صلاحيت را برای اداره شرايط بحرانی داشتند؛ و در اينجاست که ارتباط ميان آن انتخابات و آن انقلاب آشکار می‌شود....»


مبتکر سیاست معروف به دیپلماسی ب ۵۲ اما در این پیرانه‌سری بیش ازپیش واقع‌گرا شده است. او به رغم هشدار در باره شکل گیری یک ایران هسته‌ای یا جنگ در سوریه، کمتر تاکیدی بر استفاده از گزینه نظامی در این بحران‌‌‌ها دارد. توصیه‌اش به اسرائیل هم که از این حرف‌ها می‌زند این است که فکر روزهای بعد از حمله را بکند تا محتاط‌تر ‌شود.

در آمریکا هم که بود غافل نبود که تیم فوتبال شهری در آلمان که در آن زاده شده حال و روزش در بوندس لیگا چگونه است. در دوران وزارت‌خارجه‌اش از وزارتخارجه آلمان خواسته بود که نتایج بازی‌های بوندس‌لیگا را دائما برایش تلگراف بزنند. بعد از آن هم دوستان بسیاری داشته که این کار را برایش بکنند، هر چند که فوتبال شهر فورت دیگر قدرت روزهای گذشته‌اش را ندارد، شاید همچون کشوری که روزی او سکاندار وزارت خارجه‌اش بود و هنوز هم محافل قدرت حرفش را در آن دیار و نه تنها در آن دیار، جدی می‌گیرند.

هنری کسینجر امروز ۹۰ ساله شد.


24.5.13

پیروزی ناپایدار سیزیف (به انگیزه ۱۵۰ سالگی سوسیال دمکراسی)


روز ۲۳ مه ۱۸۶۳ در رستورانی در لایپزیگ آلمان ۱۲ نماینده از شهرهای مختلف این کشور و نیز ۶۵ کارگر از خود لایپزیگ انجمن عمومی کارگران آلمان را بنیاد گذاشتند. هم کفاشی مانند فالتایش در میان بنیانگذاران بود و هم کارگری از کارخانه سیگارسازی مانند فریدریش ویلهم. اولین رئیس انجمن اما نه یک کارگر که روزنامه‌نگاری شد به نام فردیناند لاسال، مردی با قدرت بالا در سخنوری و به شور و هیجان درآوردن مردم. لاسال در برنامه تاسیسی انجمن نوشت: « تا آنجا که ما فقط اراده‌ای  معطوف به آن داریم که به نحوی برای جامعه بشری سودمند باشیم می‌توان همه‌امان را کارگر به حساب آورد. به عبارت دیگر، مسئله و دغدغه کارگران  در واقعیت امر مسئله و دغدغه کل بشریت است، آزادی او آزادی بشریت و حاکمیت او حاکمیت کل بشریت است.»
 
اندیشه لاسال این بود که هر فرد انسانی‌اندیش در قلبش هوادار رهایی کارگران است زیرا آزادی فرودستان و ناداران آزادی دیگران را هم رقم می‌زند. سوسیال دمکراسی بر مبنای همین اندیشه تولد یافت و با اتکا به کارگران در طول دهه‌ها تاثیرگذار جدی صحنه سیاست شد.

سال ۱۸۷۵ انجمن عمومی کارگران به رهبری لاسال با یک حزب چپ دیگر به نام حزب کارگری سوسیال دمکراسی به رهبری اگوست ببل و ویلهلم لیبکنشت بر اساس برنامه معروف به برنامه گوتا از در وحدت درآمد و به این ترتیب با وحدت همه سوسیال‌دمکرات‌های آلمان، حزب کارگری سوسیال دمکراسی آلمان بنا نهاده شد. مارکس اما نگاهی انتقادی به این برنامه داشت و در نامه‌ای که قبل از کنگره نوشت، بر خلاف برنامه گوتا بعید دانست که  برقراری خدمت نظام وظیفه  عمومی، حق رای زنان و لغو مالکیت خصوصی نه از راه‌های انقلابی بلکه از طریق سازوکارهای پارلمانتاریستی ممکن باشد.

حزبی که خانواده بود، حزبی که اهرم قدرت شد

عروج و برآمد سوسیال دمکراسی در اعداد و ارقام نیز به خوبی قابل رویت است: سال ۱۸۹۰ بیشترین آرای پارلمانی را کسب کرد و در سال ۱۹۰۳ با ۳۵ درصد آرا بزرگترین فراکسیون مجلس را تشکیل داد. در دهه هفتاد قرن بیستم، حزب به اوج محبوبیتش رسید و شمار اعضای آن از مرز یک میلیون نفر گذشت. در این سال‌ها بود که حرف لاسال ظاهرا تحقق بافت و کارگران و دانشجویان و روشنفکران از هاینریش بل تا مارتین والزر و گونتر گراس و ... حزب سوسیال دمکرات را ماوا و خانه خود یافتند. آنها به این باور رسیده بودند که با حزب می‌توان یک جامعه عادلانه‌تر ایجاد کرد و با شعارهایی مانند «به دمکراسی بیشتر  دلیری کنید» که ویلی برانت مطرح کرد و نیز با تحقق آموزش برای همه برآمد و ارتقای همگانی ممکن می‌شود.

سوسیال‌ دمکراسی پیوسته مفتخر بود که جانب فرودستان و آسیب‌پذیران را گرفته، بسط و گسترش دمکراسی را بر  پرچم خود نوشته و برای حق رای زنان رزمیده است. هم بر علیه قیصر مبارزه کرد، هم به فاشیسم هیتلری نه گفت. با بلوک شرق سیاست تنش‌زدایی را به پیش برد که دورانی از صلح و تحولات بعدی در اروپای شرقی را از نتایج آن می‌دانند.

سوسیال‌دمکرات‌ها در دهه‌های گذشته تنها فعال و سرباز حزب نبودند بلکه در تار و پود جامعه حضور داشتند: روزنامه منتشر می‌کردند و به تاسیس مدرسه و مدرسه عالی و خانه سالمندان و انجمن‌های موسیقی و همیاری  کمک می‌کردند. این گونه بود که نفوذ حزب به کارگران محدود نماند و بخش‌‌های بزرگی از جامعه را در برگرفت.

اگر سوسیال دمکراسی دوران وایمار عمدتا بر طبقه کارگر متکی بود، دولت ویلی برانت در دهه هفتاد بر دوش بخش‌های وسیعی از جامعه استوار بود. لذا حزب می‌بایست برای آنها و با آنها سیاست بورزد، کاری که با توجه به منافع و مصالح متفاوت این اقشار همیشه آسان نبود.

مشکل دیگر سوسیال دمکراسی دوران برانت این بود که تحقق نسبتا همه‌جانبه قولش مبنی بر قابل دسترس‌کردن آموزش عالی برای همه فرزندان کارگران به ضرر خود حزب تمام شد. بچه‌های دارای تحصیلات عالیه و دارای موقعیتی اجتماعی برتر از والدین خویش دیگر بسان کارگران فنی و عضو سندیکاهای کارگری نبودند که سوسیال‌دمکراسی را ماوای خود بیابند. در واقع از تناقضات تاریخ سوسیال دمکراسی است که سیاست‌هایش در دوره‌ای نیرو برای سایر احزاب آماده کرد یا به فردیت سرریزکرده و عدم مشارکت حزبی دامن زد! معروف است که اگر آرزوها کم و بیش متحقق شوند جایی برای رویاهای جمعی و مشترک نمی‌ماند.

یک عضو قدیمی حزب سوسیال دمکرات آلمان که در سال آغاز جنگ جهانی اول چشم به جهان گشوده اخیرا در مصاحبه‌ای با یکی از نشریات آلمان نکاتی را گفته است که برخی از آنها شاید قابل تامل باشد: «حزب فراموش کرده که از کجا آمده. پیش تر رهبران جنبش کارگری در همراهی با روشنفکران اداره حزب را به عهده داشتند و کم و بیش می‌دانستند که در بطن و متن جامعه چه می‌گذرد، حالا این رهبری عمدتا به دست آکادمیسین‌ها افتاده که نمی‌دانند یک خانواده فقیر چگونه باید ماه را به آخر می‌رساند و با خدمات اجتماعی شدیدا کاهش یافته باید در منتهای ریاضت سر کند. حزب حالا دائم در تلاش است که خود را نماینده اقشار میانی جامعه معرفی کند و آن ایده‌های بزرگ معطوف به بهبود زندگی اقشار فرودست جامعه هم در آن کم رنگ شده‌اند. همبستگی و رفتارطبیعی و ... هم در حزب کمیاب شده. قبلا حزب مثل یک فامیل بود، حالا مسئله عمدتا حول کسب قدرت و تقسیم پست‌ها می‌چرخد.»

وقتی که سیزیف پیروز می‌شود

باور اساسی در نزد سوسیال‌دمکرات‌ها این بود که انسان نه ابژه که سوژه تحولات و فرآیندهای اقتصادی و نیز حاکمیت سیاسی باید باشد. برای این باور، سوسیال دمکراسی تلاشی سیزیف‌‌وار داشته، سنگ را به ارتفاعی رسانده و دوباره مجبور شده آن را از اول به سوی قله بچرخاند. زمانی البر کامو نوشته بود که رویای رسیدن به قله شاید فقط قلب یکی را سرشار کند و به حرکت درآورد، در سیاست اما هزاران قلب را سرشار می‌کند و به جنبش وامی‌دارد. سیزیف‌های تاریخ سوسیال‌دمکراسی فراوان بوده‌اند، نستوه و غیرنستوه. گرچه نام ببل که سی سال در راس حزب بود و رزمید یا لیبکنشت و برانت در خاطره‌ها مانده است، ولی صدها هزار سوسیال‌دمکرات گمنام در این تلاش قسما سیزیف‌وار عرق‌ ریخته‌اند، آواره شده‌اند، به زندان افتاده‌اند یا از فراغت روزان و شبان خود گذشته‌اند.

برانت که می‌خواست از رهبری حزب کنار رود توصیه کامو را یادآور شد که سیزیف را درجازده و ناامید تصور نکنیم، بلکه او را انسانی خوشبخت به حساب آوریم؛ آخر مگر نه این است که  او به تکرار هم همواره روح و معنایی دوباره می‌داد و با چرخاندن سنگ پیام می‌رساند که نمی‌خواهد کوتاه بیاید. سیزیف با دهن‌کجی به سرنوشت همیشه تکرارشونده و سرفرونیاوردن در برابرافسانه تغییرناپذیری عملا برتری خود را به کرسی نشاند.

سوسیال دمکراسی اما در دوران برانت قادر شد سنگ را به قله برساند، اجازه عقب‌گشت آن را نداد و به کار تراشیدن رویاهای خود بر آن مشغول شد. و این در دهه هفتاد بود، اوج دولت رفاه اجتماعی ساخته و پرداخته و رویایی سوسیال‌دمکرات‌ها که در رقابتی نفس‌گیر با کمونیسم شوروی هم انگیزه‌اشان برای اثبات برتری خود فزون‌تر شده بود، گیرم که کمونیسم شوروی از دور دل می‌برد و از نزدیک بیشتر زهره.  و در همین اوج موفقیت‌های سوسیال دمکراسی بود که  سرمایه‌داری (ولو در حوزه‌ جغرافیایی محدودی) مدنی‌ترین دوران خود را طی کرد.

اما در همین ایام نطفه‌های دور و نوع تازه‌ای از جهانی‌شدن هم بسته می‌شد، جهانی‌شدنی که با گردش آزاد سرمایه و رقابت دولت‌ها در جذب آن اختیارات دولت‌های ملی را بیش از پیش محدود می‌کرد.

فروغلطیدن سنگ از این سوی کوه

سوسیال‌ دمکراسی اما پروژه‌ای بود قابل اجرا در چارچوب دولت‌های ملی که از اختیارات وسیع در حوزه‌های مالیاتی و بانکی و ارزی و بودجه‌ای برخوردار بودند و با به کارگیری این اهرم‌ها دولت رفاه را به لحاظ هزینه تامین می‌کردند. جهانی شدن اما این اهرم‌ها را تا حد زیادی از دست دولت‌های ملی گرفت. تحول سرمایه‌داری صنعتی به سرمایه‌داری مالی در کشورهای غربی ولو با شدت متفاوت نیز مزید بر علت شد. این گونه بود که سنگ سوسیال‌ دمکراسی حالا از سوی دیگر کوه به پایین‌آمدن آغاز کرد.

در این سه دهه سوسیال دمکراسی در تلاش بوده که سنگ دوباره فروغلطیده از این سوی کوه را  مجددا  به قله برساند، اما حزب و نیروی اجتماعی و همبستگی درون آن به تبع تغییر و تحولات ساختاری، فردی و رسانه‌ای  دیگر در سطحی نیست که برای این کار کفایت کند، شکاف غنی و فقیر هم دوباره به نحوی کم‌سابقه افزایش یافته به گونه‌آی که تردیدها در انجام رسالت اولیه و تاریخی حزب و زدن پلی نسبتا محکم بر این شکاف را بیش از پیش کرده است. و همه این‌ها مثل این است که گویی حزب سنگ غلطاندن را تا حدودی از یاد برده است. 

نه این که در جامعه خشم و پتانسیل اعتراضی وجود ندارد، اما حاملان این اعتراض‌ها لزوما نمی‌خواهند در چارچوب حزبی کار کنند و سوسیال‌دمکرات‌ها هم قدرت اقناع و جذب گذشته را ندارند، به خصوص که اصلاحات سخت گرهارد شرودری در آلمان که معطوف به  حذف بخشی از خدمات اجتماعی‌یی بود که خود سوسیال دمکرات‌ها زمانی ایجاد کردند امید و باورپذیری به این حزب را به اندازه زیادی خدشه دار کرد. راه سومی که تونی بلر در حزب کارگر پیش نهاد هم  نتوانست چندان بار وبری نصیب سوسیال دمکراسی کند. عده‌ای این تلاش را دمسازکردن سوسیال‌دمکراسی با مقتضایت جهان معاصر تصور کردند،  اما این تصور درست از کار نیامد.

حالا حتی می‌توان گفت که لاسال و ببل هرگز به خواب هم شاید نمی‌توانستند تصور کنند که تونی بلر رهبر شاخه‌ای مهم از سوسیال دمکراسی شود و بر طبل جنگ بکوبد یا نامزد کنونی سوسیال‌دمکرات‌های آلمان درانتخابات پارلمانی آینده برای هر سخنرانی‌آش ۲۵ هزار یورو مطالبه کند و یک شاهی آن را هم  در راه حزب یا اقدامی خیر خرج نکند. این شناورشدن ارزش‌ها در سطح بین‌المللی نیز بی‌عواقب نماند و کار به جایی رسید که احزاب بن علی و مبارک هم عضو برابر حقوق انترناسیول سوسیالیستی شدند و ماندند و ماندند تا سقوطشان عرق شرم بر پیشانی سوسیال‌ دمکراسی اروپا نشاند.

در برابر وظیفه‌ای دشوار

باری،  اگر زمانی ببل می‌گفت که دو ضربدر دو می‌شود پنج، به اعتبار تلاش و همت و درآمیختگی‌اش با آرمانی که جمعی شده بود باورش می‌کردند. حالا ولی اولاند و اشتاین‌بروک و میلی‌بند در قبولاندن این که دو در دو می‌شود چهار هم کارشان آسان نیست و این البته صرفا مشکلی مربوط و محدود به سوسیال دمکراسی نیست.

انشعابات از چپ در این سال‌ها از سوسیال‌ دمکراسی قسما در نفی همین رویکردها و در در راستای پاسخگویی به نیازهای معاصر بوده، بدون آن که بتوان در باره موفقیت این انشعاب‌ها هم بیلانی امیدبخش به دست داد.

سوسیال دمکراسی یکی از موفق‌ترین آرمان‌های تاریخ بشریت در دوران معاصر بوده است. اما در ۱۵۰ سالگی عملیاتی شدن ایده سوسیال دمکراسی پیشبرد آن با سوال‌ها و ابهامات متفاوتی روبرو است.

در دوره‌ای سوسیال دمکراسی توانست بالاخره سرمایه‌داری صنعتی را تا حد زیادی متمدن و مدنی کند. اما در ۱۵۰ سالگی تولدش برای متمدن‌سازی سرمایه‌داری مالی و جهانی‌شده و برای حل بحران کنونی دمکراسی و سیستم رفاه اجتماعی نه نسخه و معجون جمع و جوری  دارد و نه نیروی لازم را می‌تواند گرد آورد.

 آیا سوسیال‌دمکراسی بر این ضعف‌ها غلبه خواهد کرد و آیا از پس این کارها برخواهد آمد؟ و آیا اصولا جهانی‌شدن و سرمایه‌ مالی رام‌شدنی و تمدن‌پذیر هستند؟ در ۱۷۵ سالگی سوسیال‌دمکراسی شاید این پرسش‌ها هم یا وجود نداشته باشند یا پاسخ‌های روشنی یافته باشند.

15.5.13

فردوسی، اسفندیار، حزب‌الله و رقص بیژن و منیژه


امروز، ۲۵ اردیبهشت، روز بزرگداشت فردوسی است.  در سی و چند سالی که از انقلاب می‌گذرد نام و کار فردوسی در جمهوری اسلامی بحث‌انگیز بوده است. اوایل انقلاب فردوسی به سبب نام اثرش یعنی «شاهنامه» مغضوب شد و حتی این ایده مطرح بود که نام این اثر نیز به «شاه سابق‌نامه» تغییر یابد. القصه باید ۱۰ سالی می‌گذشت تا فردوسی از زیر قهر و غیض حاکمان جدید تا حدودی بیرون بیاید و به ویژه دعوای همسایگان در باره انحصار مالکیت نسبت به فردوسی جمهوری اسلامی را هم به صرافت بیاندازد که نه خیر، مال ماست!
 آیت‌الله خامنه‌ای که به تجلیل از شاهنامه روی آورد از جمله از آن رو بود که درسیمای اسفندیار یک حزب‌اللهی تشخیص داده بود:

«بله؛ من موافقم که از «فردوسى» تجلیل شود، شاهنامه تحلیل شود و حکمت فردوسى استخراج گردد تا همه بدانند که این حکمت، اسلامى است یا غیراسلامى. این بزرگداشتى هم که برگزار شد، اصلاً به دستور و خواست من بود؛ منتها چون اواخر ریاست جمهورى‌ام بود، به آقاى مهندس «حجت» گفتم که دنبال نمایید و فردوسى را بزرگ کنید. فردوسى باید هم بزرگ شود. فردوسى در قلّه است. امیدواریم کم‌کارى – که دوستان اشاره کردند – گریبان ما را نگیرد تا حکمت فردوسى را بیان کنیم. ما هستیم که اسم او را «حکیم ابوالقاسم فردوسى» گذاشتیم؛ دشمنان دین که این اسم را نگذاشته‌اند. خوب؛ این حکیم چه کسى است و حکمت او چیست؟ آیا حکمت زردشتى است، حکمت بى‌دینى است، حکمت پادشاهى است یا حکمت اسلامى؟ این را مى‌شود در آورد. اگر کسى به شاهنامه نگاه کند، خواهد دید که یک جریانِ گاهى باریک و پنهان و گاهى وسیع، از روح توحید، توکّل، اعتماد به خدا و اعتماد به حق و مجاهدت در راه حق در سرتاسر شاهنامه جارى است. این را مى‌شود استخراج کرد، دید و فهمید. مخصوصاً بعضى از شخصیتهاى شاهنامه خیلى برجسته هستند که اینها را باید شناخت و استخراج کرد. من یک وقت گفتم که «اسفندیار» مثل این بچه حزب‌اللّهی هاى امروز خودِ ماست! در فرهنگ شاهنامه یک حزب‌اللّهى غیورِ دین‌خواهِ مبارز وجود دارد. بله؛ این کارها را شما بکنید تا دیگران نکنند. شما که نکردید، دیگران مى‌کنند.»
سخنرانی در دیدار اعضاى انجمن اهل قلم‌ ۱۳۸۱/۱۱/۰۷

«شما خیال نکنید که در حکمت فردوسى، یک ذره حکمت زردشتى وجود دارد. فردوسى آن وقتى که از اسفندیار تعریف مى‏کند، روى دیندارى او تکیه مى‏کند. مى‏دانید که اسفندیار یک فرد متعصبِ مذهبىِ مبلّغ دین بوده که سعى کرده پاکدینى را در همه جاى ایران گسترش بدهد. تیپ اسفندیار، تیپ حزب‏اللهى‏هاى امروز خودمان است؛ آدم خیلى شجاع و نترس و دینى بوده است؛ حاضر بوده است براى حفظ اصولى که به آن معتقد بوده و رعایت مى‏کرده، خطر بکند و از هفت‏خان بگذرد و حتّى با رستم دست و پنجه نرم کند.»
سخنرانی در دیدار با اعضاى «گروه ادب و هنر» صداى جمهورى اسلامى ایران‏ ۱۳۷۰/۱۲/۰۵

احمدی‌نژاد و شرکا همه  ظرف ۴ سال اخیر کوشیده‌اند که با فردوسی و میهن‌دوستی او سوداگری سیاسی کنند. به روایت احمدی‌نژاد « فردوسی مکتب پیامبر گرامی اسلام را نجات داده و بار حقیقی این مکتب را از دوش نااهلان برداشته و بر دوش ملت ایران گذاشت و این ملت نیز الحق به خوبی از عهده ایفای این مسئولیت برآمد.»



فردوسی اما از این فراز و فرودها زیاد دیده. بازی‌های سیاسی با او و نام و اعتبارش راه به جایی نبرده و بازیکنان را بر زمین زده، نه سراینده شاهنامه را.  شاید سخن سعدی در باره شاهنامه فردوسی که زنده‌یاد شاهرخ مسکوب نیز در پیشانی کتاب « مقدمه‌ای بر رستم و اسنفدیار» آورده تا حدودی مصداق خوبی از این فراز و فرودها باشند:
این که در شهنامه‌ها آورده‌اند
رستم و رویین‌تن اسنفدیار
تا بدانند این خداوند ملک
کسی بسی خلق است دنیا یادگار

باری، نوع شعر فردوسی کمتر به کار تلفیق با موسیقی می‌آید. در سال‌های اخیر اما در این زمینه نیز تجربه‌هایی آغاز شده که اکثرا هم موفق از کار درآمده:
 اثر دیدنی حمید متبسم با نام «سیمرغ» از جمله کارهای قابل اعتنا در این زمینه است که به دیدنش می‌ارزد:

کار علی‌رضا قربانی در آلبوم خشت و خاک که ۷, ۸ سالی از انتشار آن می‌‌گذرد نیز اثری شنیدنی و ماندگار است، به ویژه این قطعه بهاریه فردوسی:
سایر بخش‌های این آلبوم به یادماندنی را هم در لینک زیر می‌توان شنید:

شاهنامه‌خوانی کردی با ترانه روسم (رستم) با صدای شهرام ناظری هم شنیدنی است:

این هم اپرای رستم و سهراب لوریس چکناواریان با صدای دریا دادور:

رقص «بیژن و منیژه» زنده‌یاد حسین دهلوی بعد از انقلاب اجرا نشده، ولی بخشی از یکی از اجراهای آن در سال‌های دهه ۵۰ که در تالار رودکی اجرا و ضبط شده را هم در این لینک می‌توان دید:

بخشی از «رنج فردوسی» ساخته زنده‌یاد مرتضی حنانه را هم اخیرا در اتریش اجرا کرده‌اند:

مجموعه عکس‌هایی  از آرامگاه فردوسی هم در این لینک قابل رویت است: