پیروزی ناپایدار سیزیف (به انگیزه ۱۵۰ سالگی سوسیال دمکراسی)
روز ۲۳ مه ۱۸۶۳ در رستورانی در لایپزیگ آلمان ۱۲ نماینده از شهرهای مختلف این
کشور و نیز ۶۵ کارگر از خود لایپزیگ انجمن عمومی کارگران آلمان را بنیاد گذاشتند.
هم کفاشی مانند فالتایش در میان بنیانگذاران بود و هم کارگری از کارخانه سیگارسازی
مانند فریدریش ویلهم. اولین رئیس انجمن اما نه یک کارگر که روزنامهنگاری شد به
نام فردیناند لاسال، مردی با قدرت بالا در سخنوری و به شور و هیجان درآوردن مردم.
لاسال در برنامه تاسیسی انجمن نوشت: « تا آنجا که ما فقط ارادهای معطوف به آن داریم که به نحوی برای جامعه بشری
سودمند باشیم میتوان همهامان را کارگر به حساب آورد. به عبارت دیگر، مسئله و
دغدغه کارگران در واقعیت امر مسئله و
دغدغه کل بشریت است، آزادی او آزادی بشریت و حاکمیت او حاکمیت کل بشریت است.»
اندیشه لاسال این بود که هر فرد انسانیاندیش در قلبش هوادار رهایی کارگران
است زیرا آزادی فرودستان و ناداران آزادی دیگران را هم رقم میزند. سوسیال دمکراسی
بر مبنای همین اندیشه تولد یافت و با اتکا به کارگران در طول دههها تاثیرگذار جدی
صحنه سیاست شد.
سال ۱۸۷۵ انجمن عمومی کارگران به رهبری لاسال با یک حزب چپ دیگر به نام حزب
کارگری سوسیال دمکراسی به رهبری اگوست ببل و ویلهلم لیبکنشت بر اساس برنامه معروف
به برنامه گوتا از در وحدت درآمد و به این ترتیب با وحدت همه سوسیالدمکراتهای
آلمان، حزب کارگری سوسیال دمکراسی آلمان بنا نهاده شد. مارکس اما نگاهی انتقادی به
این برنامه داشت و در نامهای که قبل از کنگره نوشت، بر خلاف برنامه گوتا بعید
دانست که برقراری خدمت نظام وظیفه عمومی، حق رای زنان و لغو مالکیت خصوصی نه از
راههای انقلابی بلکه از طریق سازوکارهای پارلمانتاریستی ممکن باشد.
حزبی که خانواده بود، حزبی که اهرم قدرت شد
عروج و برآمد سوسیال دمکراسی در اعداد و ارقام نیز به خوبی قابل رویت است: سال
۱۸۹۰ بیشترین آرای پارلمانی را کسب کرد و در سال ۱۹۰۳ با ۳۵ درصد آرا بزرگترین
فراکسیون مجلس را تشکیل داد. در دهه هفتاد قرن بیستم، حزب به اوج محبوبیتش رسید و
شمار اعضای آن از مرز یک میلیون نفر گذشت. در این سالها بود که حرف لاسال ظاهرا
تحقق بافت و کارگران و دانشجویان و روشنفکران از هاینریش بل تا مارتین والزر و
گونتر گراس و ... حزب سوسیال دمکرات را ماوا و خانه خود یافتند. آنها به این باور
رسیده بودند که با حزب میتوان یک جامعه عادلانهتر ایجاد کرد و با شعارهایی مانند
«به دمکراسی بیشتر دلیری کنید» که ویلی
برانت مطرح کرد و نیز با تحقق آموزش برای همه برآمد و ارتقای همگانی ممکن میشود.
سوسیال دمکراسی پیوسته مفتخر بود که جانب فرودستان و آسیبپذیران را گرفته، بسط و گسترش دمکراسی را بر پرچم خود نوشته و برای حق رای زنان رزمیده است. هم بر علیه قیصر مبارزه کرد، هم به فاشیسم هیتلری نه گفت. با بلوک شرق سیاست تنشزدایی را به پیش برد که دورانی از صلح و تحولات بعدی در اروپای شرقی را از نتایج آن میدانند.
سوسیالدمکراتها در دهههای گذشته تنها فعال و سرباز حزب نبودند بلکه در تار
و پود جامعه حضور داشتند: روزنامه منتشر میکردند و به تاسیس مدرسه و مدرسه عالی و
خانه سالمندان و انجمنهای موسیقی و همیاری
کمک میکردند. این گونه بود که نفوذ حزب به کارگران محدود نماند و بخشهای
بزرگی از جامعه را در برگرفت.
اگر سوسیال دمکراسی دوران وایمار عمدتا بر طبقه کارگر متکی بود، دولت ویلی
برانت در دهه هفتاد بر دوش بخشهای وسیعی از جامعه استوار بود. لذا حزب میبایست
برای آنها و با آنها سیاست بورزد، کاری که با توجه به منافع و مصالح متفاوت این
اقشار همیشه آسان نبود.
مشکل دیگر سوسیال دمکراسی دوران برانت این بود که تحقق نسبتا همهجانبه قولش
مبنی بر قابل دسترسکردن آموزش عالی برای همه فرزندان کارگران به ضرر خود حزب تمام
شد. بچههای دارای تحصیلات عالیه و دارای موقعیتی اجتماعی برتر از والدین خویش
دیگر بسان کارگران فنی و عضو سندیکاهای کارگری نبودند که سوسیالدمکراسی را ماوای
خود بیابند. در واقع از تناقضات تاریخ سوسیال دمکراسی است که سیاستهایش در دورهای
نیرو برای سایر احزاب آماده کرد یا به فردیت سرریزکرده و عدم مشارکت حزبی دامن زد!
معروف است که اگر آرزوها کم و بیش متحقق شوند جایی برای رویاهای جمعی و مشترک نمیماند.
یک عضو قدیمی حزب سوسیال دمکرات آلمان که در سال آغاز جنگ جهانی اول چشم به
جهان گشوده اخیرا در مصاحبهای با یکی از نشریات آلمان نکاتی را گفته است که برخی
از آنها شاید قابل تامل باشد: «حزب فراموش کرده که از کجا آمده. پیش تر رهبران
جنبش کارگری در همراهی با روشنفکران اداره حزب را به عهده داشتند و کم و بیش میدانستند
که در بطن و متن جامعه چه میگذرد، حالا این رهبری عمدتا به دست آکادمیسینها
افتاده که نمیدانند یک خانواده فقیر چگونه باید ماه را به آخر میرساند و با
خدمات اجتماعی شدیدا کاهش یافته باید در منتهای ریاضت سر کند. حزب حالا دائم در
تلاش است که خود را نماینده اقشار میانی جامعه معرفی کند و آن ایدههای بزرگ معطوف
به بهبود زندگی اقشار فرودست جامعه هم در آن کم رنگ شدهاند. همبستگی و رفتارطبیعی
و ... هم در حزب کمیاب شده. قبلا حزب مثل یک فامیل بود، حالا مسئله عمدتا حول کسب
قدرت و تقسیم پستها میچرخد.»
وقتی که سیزیف پیروز میشود
باور اساسی در نزد سوسیالدمکراتها این بود که انسان نه ابژه که سوژه تحولات
و فرآیندهای اقتصادی و نیز حاکمیت سیاسی باید باشد. برای این باور، سوسیال دمکراسی
تلاشی سیزیفوار داشته، سنگ را به ارتفاعی رسانده و دوباره مجبور شده آن را از
اول به سوی قله بچرخاند. زمانی البر کامو نوشته بود که رویای رسیدن به قله شاید
فقط قلب یکی را سرشار کند و به حرکت درآورد، در سیاست اما هزاران قلب را سرشار میکند
و به جنبش وامیدارد. سیزیفهای تاریخ سوسیالدمکراسی فراوان بودهاند، نستوه و
غیرنستوه. گرچه نام ببل که سی سال در راس حزب بود و رزمید یا لیبکنشت و برانت در
خاطرهها مانده است، ولی صدها هزار سوسیالدمکرات گمنام در این تلاش قسما سیزیفوار
عرق ریختهاند، آواره شدهاند، به زندان افتادهاند یا از فراغت روزان و شبان خود
گذشتهاند.
برانت که میخواست از رهبری حزب کنار رود توصیه کامو را یادآور شد که سیزیف را
درجازده و ناامید تصور نکنیم، بلکه او را انسانی خوشبخت به حساب آوریم؛ آخر مگر نه
این است که او به تکرار هم همواره روح و
معنایی دوباره میداد و با چرخاندن سنگ پیام میرساند که نمیخواهد کوتاه بیاید.
سیزیف با دهنکجی به سرنوشت همیشه تکرارشونده و سرفرونیاوردن در برابرافسانه
تغییرناپذیری عملا برتری خود را به کرسی نشاند.
سوسیال دمکراسی اما در دوران برانت قادر شد سنگ را به قله برساند، اجازه عقبگشت
آن را نداد و به کار تراشیدن رویاهای خود بر آن مشغول شد. و این در دهه هفتاد بود،
اوج دولت رفاه اجتماعی ساخته و پرداخته و رویایی سوسیالدمکراتها که در رقابتی
نفسگیر با کمونیسم شوروی هم انگیزهاشان برای اثبات برتری خود فزونتر شده بود،
گیرم که کمونیسم شوروی از دور دل میبرد و از نزدیک بیشتر زهره. و در همین اوج موفقیتهای سوسیال دمکراسی بود
که سرمایهداری (ولو در حوزه جغرافیایی
محدودی) مدنیترین دوران خود را طی کرد.
اما در همین ایام نطفههای دور و نوع تازهای از جهانیشدن هم بسته میشد،
جهانیشدنی که با گردش آزاد سرمایه و رقابت دولتها در جذب آن اختیارات دولتهای
ملی را بیش از پیش محدود میکرد.
فروغلطیدن سنگ از این سوی کوه
سوسیال دمکراسی اما پروژهای بود قابل اجرا در چارچوب دولتهای ملی که از
اختیارات وسیع در حوزههای مالیاتی و بانکی و ارزی و بودجهای برخوردار بودند و با
به کارگیری این اهرمها دولت رفاه را به لحاظ هزینه تامین میکردند. جهانی شدن اما
این اهرمها را تا حد زیادی از دست دولتهای ملی گرفت. تحول سرمایهداری صنعتی به
سرمایهداری مالی در کشورهای غربی ولو با شدت متفاوت نیز مزید بر علت شد. این گونه
بود که سنگ سوسیال دمکراسی حالا از سوی دیگر کوه به پایینآمدن آغاز کرد.
در این سه دهه سوسیال دمکراسی در تلاش بوده که سنگ دوباره فروغلطیده از این
سوی کوه را مجددا به قله برساند، اما حزب و نیروی اجتماعی و
همبستگی درون آن به تبع تغییر و تحولات ساختاری، فردی و رسانهای دیگر در سطحی نیست که برای این کار کفایت کند،
شکاف غنی و فقیر هم دوباره به نحوی کمسابقه افزایش یافته به گونهآی که تردیدها
در انجام رسالت اولیه و تاریخی حزب و زدن پلی نسبتا محکم بر این شکاف را بیش از
پیش کرده است. و همه اینها مثل این است که گویی حزب سنگ غلطاندن را تا حدودی از
یاد برده است.
نه این که در جامعه خشم و پتانسیل اعتراضی وجود ندارد، اما حاملان این اعتراضها
لزوما نمیخواهند در چارچوب حزبی کار کنند و سوسیالدمکراتها هم قدرت اقناع و جذب
گذشته را ندارند، به خصوص که اصلاحات سخت گرهارد شرودری در آلمان که معطوف به حذف بخشی از خدمات اجتماعییی بود که خود
سوسیال دمکراتها زمانی ایجاد کردند امید و باورپذیری به این حزب را به اندازه
زیادی خدشه دار کرد. راه سومی که تونی بلر در حزب کارگر پیش نهاد هم نتوانست چندان بار وبری نصیب سوسیال دمکراسی
کند. عدهای این تلاش را دمسازکردن سوسیالدمکراسی با مقتضایت جهان معاصر تصور
کردند، اما این تصور درست از کار نیامد.
حالا حتی میتوان گفت که لاسال و ببل هرگز به خواب هم شاید نمیتوانستند تصور
کنند که تونی بلر رهبر شاخهای مهم از سوسیال دمکراسی شود و بر طبل جنگ بکوبد یا
نامزد کنونی سوسیالدمکراتهای آلمان درانتخابات پارلمانی آینده برای هر سخنرانیآش
۲۵ هزار یورو مطالبه کند و یک شاهی آن را هم
در راه حزب یا اقدامی خیر خرج نکند. این شناورشدن ارزشها در سطح بینالمللی
نیز بیعواقب نماند و کار به جایی رسید که احزاب بن علی و مبارک هم عضو برابر حقوق
انترناسیول سوسیالیستی شدند و ماندند و ماندند تا سقوطشان عرق شرم بر پیشانی
سوسیال دمکراسی اروپا نشاند.
در برابر وظیفهای دشوار
باری، اگر زمانی ببل میگفت که دو
ضربدر دو میشود پنج، به اعتبار تلاش و همت و درآمیختگیاش با آرمانی که جمعی شده
بود باورش میکردند. حالا ولی اولاند و اشتاینبروک و میلیبند در قبولاندن این که
دو در دو میشود چهار هم کارشان آسان نیست و این البته صرفا مشکلی مربوط و محدود
به سوسیال دمکراسی نیست.
انشعابات از چپ در این سالها از سوسیال دمکراسی قسما در نفی همین رویکردها و در در راستای پاسخگویی به نیازهای معاصر بوده، بدون آن که بتوان در باره موفقیت این انشعابها هم بیلانی امیدبخش به دست داد.
سوسیال دمکراسی یکی از موفقترین آرمانهای تاریخ بشریت در دوران معاصر بوده
است. اما در ۱۵۰ سالگی عملیاتی شدن ایده سوسیال دمکراسی پیشبرد آن با سوالها و
ابهامات متفاوتی روبرو است.
در دورهای سوسیال دمکراسی توانست بالاخره سرمایهداری صنعتی را تا حد زیادی
متمدن و مدنی کند. اما در ۱۵۰ سالگی تولدش برای متمدنسازی سرمایهداری مالی و
جهانیشده و برای حل بحران کنونی دمکراسی و سیستم رفاه اجتماعی نه نسخه و معجون
جمع و جوری دارد و نه نیروی لازم را میتواند
گرد آورد.
آیا سوسیالدمکراسی بر این ضعفها
غلبه خواهد کرد و آیا از پس این کارها برخواهد آمد؟ و آیا اصولا جهانیشدن و
سرمایه مالی رامشدنی و تمدنپذیر هستند؟ در ۱۷۵ سالگی سوسیالدمکراسی شاید این
پرسشها هم یا وجود نداشته باشند یا پاسخهای روشنی یافته باشند.
0 Comments:
Post a Comment
بالای صفحه