20.4.13

سعدی و خبر و عشق (اول اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی است)


سعدی هم بفهمی نفهمی با ژورنالیسم و گستره خبر بی‌ارتباط نبوده. این را در شعرهای او هم می‌توان دید:
گوشم به راه تا که خبر آورد ز دوست/ صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم
یا
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی/ چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

ولی بیشتر از گستره «ژورنالیسم»، خبرگی و برجستگی سعدی در عشق و  عشق‌ورزی است. این شورمندی در عشق لاجرم به غزل‌های او هم سرریز کرده و اشعار ناب او را نتیجه داده‌اند که گاه شاعران پیش و پس او در برابرش کم می‌آورند.
سعدی در اثربخشی عشق می‌‌گوید:
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد/ اکسیر عشق در مسم آمیخت زر شدم
حافظ که از پس سعدی آمده در بازگویی همین مفهوم تصویری ارائه نمی‌کند که از سعدی فراتر باشد:
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من/ آری به یمن لطف شما خاک زر شود

عشق‌ورزی سعدی شهره خاص و عام است. سعدی به بیان درست حسن انوری در کتاب «شوریده و بی‌قرار»، «از عهد جوانی تا ایام پیری را در آرزو و خواهش عشق سر کرده است. نه تنها غزلیات او سراسر وقف عشق است، کتاب‌های دیگرش نیز بی‌فصلی از عشق گویا در نظرش ناتمام می‌نموده است... غزل حافظ بدان سبب که به ژرفای درد انسان‌ها رسیده و تراژیسم زندگی را در کلامی که حد طافت بشری است بازگفته و در عین حال به شادخواری بازخوانده و امیدواری داده است، با ذهن و عواطف فارسی‌زبانان پیوندی حیرت‌انگیز دارد... انفجار عاطفه در غزل مولانا رنگی دیگر دارد. معیار ارزش‌ها در شعر او متفاوت با همه آن چیزهایی است که در زندگی زمینی ما می‌گذرد... شعر او جنبه هستی‌شناختی پیدا می‌کند. اما خلاف حافظ و مولانا سعدی توانسته است از عام‌ترین عواطف آدمی با زیبایی بسیار، ساده و روان و موجز، سخن بگوید و محتوای ضمیر پرنشاط و جمال‌جوی و عشق‌پرور خود را در مصراع‌ها و بیت‌هایی که قدرت القایی بی‌نظیری می‌یابند بیان کند...سعدی در برابر چهره زیبا بی‌تاب است.»

سعدی را «از روی خوب شکیب نیست» و به بانگ بلند می‌گوید که «خطا بود که نبینند روی زیبا را» یا «تو که گفته‌ای تامل نکنی جمال خوبان/ بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی» این نیست مگر آن که سعدی در هر حال و مقامی عشق و جمال‌پرستی را لازمه انسان و «حس بشریت» می‌داند.

چرخش‌ها و وسوسه‌ها

همین ویژگی‌هاست که زمانی که محسن مخملباف به تدریج  بریدن از نگاه و تفکر عبوس و زیبایی‌ستیز و آلوده به خشونت خویش را می‌آغازد قبل از همه به شعر سعدی توسل می‌جوید و در پیشانی «باغ بلور» می‌آورد که:
گفتم آهن‌دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
سعدیا دور نیک‌نامی رفت
نوبت عاشقی است یک چندی

 تغزل ناب سعدی و سودازدگی او در عشق، محمد نوری را هم که میانه خوشی با شعر کلاسیک ندارد وسوسه می‌کند که به گونه‌ای غیرمتعارف، با شعری از سعدی در موسیقی تلفیقی ایران نیز ذوق‌آزمایی کند که موفق هم از کار درمی‌آید:
سخن عشق تو بی‌ آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر می‌دهد از سوز نهانم
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم

نامجو هم از ذوق‌ورزی با شعر تغزلی سعدی برکنار نمانده است:
چون است حال بستان ای باد نوبهاری
کز بلبلان برآمد فریاد بی‌قراری

گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گل‌ها چون گل میان خاری

عود است زیر دامن یا گل در آستینت
یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری

ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت
باطل بود که صورت بر قبله می‌نگاری

آزمون‌های متعدد

کمتر شعری از سعدی است که چند اجرای موسقیایی از آن در دست نباشد. مثلا همین شعر که نامجو خوانده تعریف و مختاباد هم در سبک و سیاق دیگری آوازش کرده‌اند. از شعر معروف سعدی، یعنی ای ساربان، بیش از ۱۴ اجرای متقاوت در دست است، که این شاید از زیباترین‌هایش باشد با آهنگ ارژنگ طهمباسی و صدای عقیلی.

بیش از همه اما شجریان با غزل‌های عاشقانه سعدی درآمیخته و آنها را موسیقیایی کرده. چه زمانی که در آلبوم سر عشق با سه‌تار ناب مشکاتیان و نی محمد موسوی «هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم/ نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم» سعدی را با اجرایی زیبا درآمیخت

چه زمانی که که در «مرکب‌خوانی» شوق سعدی به نظربازی «بگذار تا مقابل کوی تو بگذریم/ دزیده در شمایل خوب تو بنگریم» را به زیبایی ترنم کرد:

تا آلبوم به یاد ماندنی در خیال.

و تا اجرای تازه اخیر بر شعر  «جام باده عشق»، به ویژه در بخش پایانی آن.

از تغزل تا سرزنش‌شنیدن

سعدی البته در حکایت‌ها و  اشعار اجتماعی‌اش تناقض زیاد دارد. هم «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند» را سروده است و هم به حکام زنهار داده که «آن که پای از سر نخوت ننهادی بر خاک/ عاقبت خاک شد و خلق بر او می‌گذرند». او اما در عین حال از یهودیان هم به زشتی یاد کرده، زن‌ستیزی هم اینجا آنجا در او زبانه می‌کشد و تقدیرگرایی هم در اشعارش کم نیست، و مگر حافظ و مولوی این گونه نیستند؟

هم این نکات و هم این که شعرش به مذاق برخی خوش نیامده سبب شده که هم نیما بر او بتازد، هم شاملو او را نه شاعر، بلکه صرفا بزرگترین ناظم زبان فارسی بداند، هم کسروی تناقضات و جبری‌گری‌اش را محوری کند و هم رضا براهنی به نکوهشش برخیزد که «بر خلاف مولوی شاعر بلندپروازی نیست»، در  حالی که «شاعر باید مثل مولوی به دنبال محال برود و بسراید که «آن که یافت می‌نشود آنم آرزوست». البته بعدها که  محال‌اندیشی در گستره‌‌های دیگر نتایج خوشی به بار نیاورد معلوم شد که تعیین تکلیف برای هنر هم سر از ناکجاآباد در می‌آورد و شعریت شعر هم لزوما به محال‌آندیشی نیست و هزار نکته باریک‌تر از مو  در کار است.

البته انتقادها به سعدی قسما موجه‌اند. در واقع سعدی به خصوص در حکایات گلستانش بازتاب تناقضات انسانی ایرانی و فرهنگ اوست. اما او صرفا در این تناقضات خلاصه نمی‌شود. ورای عاشقانه‌‌های بعضا بی‌همتایش، هم نگاه اعتدال‌گرا و میانه‌روش به مسائل اجتماعی و سیاسی، هم نثر ساده و موجزنویس و غیرمتکلفش و ... همه و همه شاید او را درخور ستایش و اهمیتی که عباس میلانی در کتاب «تجدد و تجدد سیتزی» به او نسبت داده و او را از پیشگامان جنینی تجدد در ایران می‌داند برنکشند، اما یادآوری می‌کنند که سعدی به هر صورت پدیده‌ای مختص به خود است که اگر کارنامه و تاثیر چندگانه‌اش بر ذهن و روان انسانی ایرانی را هم درز بگیریم، باز هم ادبیات ایران بدون شعرهای تغزلی و عاشقانه او به فقدانی اساسی دچار می‌شود:

«آن چه غزل سعدی را از آثار متشابه دیگر شاعران کلاسیک متمایز می‌کند آن است که این غزل‌ها وقف صرفا توصیف زیبایی و کمال جنس دیگر (یار، دوست، نگار، و...) شده‌اند. سعدی در آن‌ها محو و غرق در تاثر حاصل از زیبایی است، در هویتی که انسان در سایه‌ی عشق بدان دست یافته است. غزل برای او کاتارسیس از ناملایمات از هر غیریت است؛ غزل سعدی آزادترین بیان اروس (eros) شاعرانه و عاشقانه است. در آن شاعر وارسته از هر امر بیرونی است. غزل سعدی وصف یک 'او' است، 'او'‌یی که شاعر هویت خود را در ارتباط با آن باز می‌نماید؛ و آرزو، اشتیاق و دنیای عواطف خود را در حضور او می‌گشاید. این همزاد یا گدگری' در ششصد و اندی چکامه یاد و وصف می‌شود. بسا اوقات تکراری می‌نماید، بی آن که ملال‌آور باشد... غزل سعدی وصفی این 'دگری، است. 'او' آزاد است، یک وجود اثیری است. با ستودن او شاعر خود را از همه چیز وارسته می‌کند. در غزل، سعدی کیستی خود را زمزمه می‌کند. سعدی خرسند به وصف این وجود زیباست، غایتی جز همین وصف در کار نیست؛ خود این فرایند به نفسه مهم می‌نماید ـ فرایند شیفته بودن و شیفته ماندن. این شیفتگی از فرایند خط بردن در پایان غزل به فروکش درد اشتیاق می‌گراید؛ شاعر به سعادت آرزو شده می‌رسد. این سبکی و آرامش پس از 'عرض حال' دست می‌دهد و پیامدش اعتماد به نفس درونی است.»
زنده‌یاد محمود عبادیان در کتاب « تکوین غزل و نقش سعدی: مقدمه‌ای بر مبانی جامعه‌شناختی و زیباشناختی غزل فارسی و غزلیات سعدی»

در زمینه رویکرد اجتماعی، مدنی و سیاسی سعدی نیز عبادیان حق مطلب را در این سخنرانی کم و بیش ادا کرده است.



ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگ او گرش بویی

*********************
 و این هم غزل زیبای دیگری از سعدی با صدای مخملی بنان و پیانوی جواد معروفی:

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی