17.4.13

کیف دستی تاچر و مرکل و محدویت‌های مفاهیم


امروز که مارگارت تاچر به خاک سپرده می‌شود، هنوز هم بحث‌های مخالف و موافق کارنامه او در اوج است. تاچر اما تنها زنی نبود که در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم زمام امور یکی از قدرتمندترین کشورهای اروپا (بریتانیایی که روزی کبیر خوانده می‌شد) را به عهده گرفت. دومین زنی که باز هم به رغم عدم ناخشنودی مردان در اروپا جا پای او گذاشت و رهبری قدرت اقتصادی  اول قاره را از آن خود کرد آنگلا مرکل است. او هم به لحاظ سیاسی در همان اردویی جا می‌گیرد که تاچر بود: محافظه‌کاران.

اگر تاچر با سیاست‌های خود مثل کمتر سیاست‌مداری، جامعه بریتانیا را قطبی کرد و قسما بر علیه خود شوراند، مرکل هم کمتر در آلمان، و بیشتر در اروپا این روزها همه‌جا آوازه خوشی ندارد و کشورهای بحران زده بخشی از ریاضتی که باید بابت بحران مالی تحمل کنند را به سیاست‌ها و سختگیری‌های او و دولتش که «منافع بانک‌ها را فراتر از منافع اقشار فرودست جوامع جنوب اروپا قرار داده» ربط می‌دهند.

به طور خلاصه می‌توان گفت که تاچر و مرکل در مضمون و محتوای رویکردها و سیاست‌ها شباهت‌های زیادی دارند، ولی اختلافشان هم کم نیست و همین نکته‌ای است که تفاوت استیل و روش‌ها و فرهنگ متفاوت سیاست‌ورزی را قابل درنگ  و بازخوانی می‌کند.

تاچر و مرکل دردو دوره متفاوت زمامداری کرده‌اند. زمانی که سال ۱۹۹۰ تاچر کنار رفت مرکل تازه یک سالی می‌شد که از پس دیوار برلین در شرق آلمان رهایی یافته بود و تازه وزیر دولت هلموت کهل شده بود. (خودش البته به هنگام فروپاشی دیوار بی‌خیال بود و در حمام سونا مشغول). طرفه این که اگر تلاش‌های تاچر و تا حدودی میتران در راه جلوگیری وحدت آلمان به نتیجه می‌رسید مرکل هم شاید اصولا ناشناخته می‌ماند. یعنی موفقیت مرکل تا حدودی مدیون شکست تاچر در برخوردش با وحدت آلمان است!

تفاوت نظام‌ها، غلط‌اندازی مفاهیم

تاچر زمامدار برآمده از انتخابات مبتنی بر نظام اکثریتی بود که در نفس خود زمینه‌ای برای قطبی‌شدن صحنه سیاسی است. مرکل اما در سیستمی به زمامداری رسیده که مبنایش انتخابات تناسبی است و حزب اکثریت اغلب گریزی از ائتلاف با سایر احزاب ندارد. در واقع ائتلاف در دولت آلمان مثل روز و خورشید است، در حالی  که در بریتانیا کم پیش آمده که انحصار قدرت در دست یک حزب نباشد و مثل این بار یک دولت ائتلافی زمام امور را به دست بگیرد. سیستم فدرال آلمان و سنت قوی سازش و اجماع هم فرقی نسبتا اساسی میان این کشور و بریتانیا را رقم می‌زند.

به خصوص در سیاست خارجی تفاوت میان دولت‌های آلمان و بریتانیا (تاچر و مرکل) بارز است. تاچر رهبر کشوری بود که سنتی از حضور نظامی و نظامی‌گری در جهان را در کارنامه داشت و پیروزی در جنگ فالکند علیه آرژانتین هم برای تاچر پیروزی مجدد در انتخابات بریتانیا را به همراه آورد. در آلمان کسی از این ریسک‌ها نمی‌تواند بکند. شرودر با موضع‌گیری علیه جنگ عراق بود که توانست انتخابات دور دوم را ببرد و مرکل هم که آن زمان در مقام اپوزیسیون سیاستی متفاوت را مزمزه می‌کرد از رویکرد درست شرودر درس‌های باز هم بیشتری آموخت.

زمامداری تاچر هنگامی آغاز شد که اقتصاد بریتانیا روزگار خوشی نداشت. تاچر دوای درد را در اعمال سیاست‌های نئولیبرالی و خصوصی‌سازی از صدر تا ذیل یافت. این اصلاحات که زمین و زمان از پیامدهایش در امان نماند برای بخش‌های بزرگی از جامعه چنان  سفت و سخت و مردافکن بود که در آلمان کسی تصورش را هم نمی‌تواند بکند.

با این همه آلمان نیز بخشی از آن اصلاحات را البته با شدت و حدتی به مراتب کمتر، از زمان شرودر سوسیال دمکرات آغاز کرد. یعنی  مرکل زمانی که به قدرت رسید تقریبا نیمی از «تعدیل ساختاری»  را سوسیال‌دمکرات‌ها با به گرو گذاشتن بخشی از اعتبار و آبروی خود به پیش برده بودند و در واقع او «میوه‌‌چین» اقدام سوسیال‌دمکرات‌ها شد و کمتر کسی شکاف اجتماعی بیشتر در آلمان را مستقیما متوجه او و حزب دمکرات مسیحی کرد.

 اقتصاد آلمان البته حالا وضع بدی ندارد،  ولی سوسیال‌دمکرات هنوز هم از زیر تاثیر نارضایتی‌های ناشی از بخشی از آن سیاست‌ها که به کاهش درآمد اقشار پایین و ایجاد  شرایط‌ کاری نامباسب‌تر برای کارکنان و کارگران و بیکاران و حذف شماری از خدمات اجتماعی  انجامیده، بیرون نیامده‌اند، هر چند که در این سال‌ها از بخشی از آن سیاست‌ها فاصله گرفته‌اند و به خود انتفاد دارند.

ولی راست این است که شرودر به مخیله‌اش هم نرسید که بسان تاچر به جنگ اتحادیه‌های کارگری برود و پشت آنها را به خاک بمالد. او از اقتصاد مقررات‌زدایی کرد، ولی دولت را هم به سان شیر بی یال و دمی نیاورد. او بر خلاف بریتانیا حدی از قدرت اعمال اراده را در حفظ مالکیت‌های عمومی و مصو‌ن‌داشتن عرصه‌هایی از خصوص‌سازی بی‌محابا حفظ کرد.

کیف دستی‌ هم حرف می‌زند

تاچر اما با اتکا به سیستم سیاسی اکثریتی در پارلمان مانع و رادعی در برابر انجام تند و سریع اصلاحات نئولیبرالی خود نمی‌دید. نظام سیاسی آلمان و سنت اجماع و ادغام‌کردن حداکثری همه بخش‌ها و منافع و گروه‌بندی‌ها در تصمیم‌گیری‌هایی که به حیات و ممات جامعه مربوط می‌شود جایی برای این گونه تندروی‌ها نمی‌گذارد و تبعا پیامدها و عوارض منفی سیاست‌ها هم تا حدی محدود می‌مانند و هیچ بخشی از جامعه، ولو که به صورت نامساوی، از این پیامدها در امان نمی‌ماند.
 
طرفه این که مرکل زمانی که در اپوزیسیون بود در زمینه‌هایی همچون مسائل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی بیشتر تند و رادیکال بود و با تاچر مشابه. اما به قدرت که رسید ناچار شد که با سیاست‌های اجماعی و غیرتندورانه رایج در سیستم سیاسی آلمان خود را منطبق کند. آنجایی هم که در عمده‌ترین مسائل جامعه با گروه‌های مختلف اجتماعی به توافق نمی‌رسد مسئله را اگر حیاتی نباشد معلق می‌کند تا فرصتی و زمانی دیگر.

همین انعطاف و نرمش که البته در خود حزب دمکرات مسیحی هم کمی کم‌سابقه است این حزب را به جایی رسانده که ائتلافش با هیچ کدام از احزاب سیاسی موجود در کشور (شاید به غیر از حزب چپ) منتفی نیست. حتی برخی از رهبران اتحادیه‌های کارگری هم می‌گویند به رغم پیوند سنتی با سوسیال‌دمکرات‌ها از به قدرت رسیدن دوباره مرکل نگرانی زیادی ندارند. این در حالی است که از ائتلاف کنونی و کم‌سابقه حزب محافظه‌کار بریتانیا با حزب لیبرال هنوز نمی‌توان به نتیجه رسید که چنین ائتلاف‌هایی استثنا نیستند و می‌توانند به بخشی از فرهنگ سیاسی این کشور بدل شوند.

حتی کیف دستی تاچر و مرکل هم از نظر برخی‌ها نشانه تفاوت رویکردهای این دوچهره وابسته به اردوگاهی مشابه است: کیف سیاه و کوچک و سفت تاچر که اغلب با او بود نیز عملا به  بخشی از چهره او درمبارزه سیاسی سفت  و سختش و رویکردهای کمتر منعطفش بدل شده بود. روی میز که می‌گذاشتش گویی که می‌خواهد بگوید اسنادی در آن است و وزیر و زیر دست و طرف خارجی باید حواس کار خودشان را داشته باشند. بریتانیایی‌ها برای این موضوع اصطلاح هندبگینگ (سیاست مبتنی بر کیف دستی) را ساختند.

مرکل اما کیف واحدی حمل نمی‌کند و برای هر فصل کیف متفاوتی بر دوش یا در دست دارد که کمتر هم سفت و سخت است.  یعنی رنگ‌ها و اندازه‌های کیف هم به نوعی با سبک و سیاق رویکردها ناهماهنگ نیستند.

القصه کاربرد مفاهیم برای ساده‌سازی تحلیل کار نادرستی نیست، ولی به شرط احتیاط. در واقع تفاوت‌ها بعضا زیادتر از آن هستند که بتوان همه آن روندها، پدیده‌ها و شخصیت‌ها که زیر عنوان واحدی دسته‌بندی می‌شوند را هم فله‌ای یک دست و یکسان تلقی کرد و بعضا به تفاوت‌های گاه چشمگیر آنها که بیشتر از شباهت‌ها تعیین‌کننده می‌شوند بی‌توجه ماند و در آنها درنگ نکرد.