۹۰ سالگی
میگفت که "بینظمی و هرج و مرج" بدتر از بیعدالتی
است. عدالت را هم نه تحقق شعارهای اخلاقی و اجتماعی که حاصل توازن حسابشده قدرت
بین کانونها و مراکز قدرت میدانست. در همین چارچوب هم توازن وحشت (توازن اتمی) میان
شوروی و آمریکا را عین عدالت میدانست و هم کمک به برانداختن دولت دمکراتیک آلنده
و ارجگذاری و حمایت از کودتاچیان در سراسر آمریکای لاتین در دهه هشتاد را. تامین
سوهارتو با سلاح برای کشتار در تیمور شرقی یا کودتا در بنگلادش را هم کاری درست میدانست
که نباید در حمایت از آن درنگ کرد.
جهانیشدن
را نیز صرفا عنوان دیگری برای ادامه سروری آمریکا در جهان دانسته و قدرت را نیز قویترین
وسیله تقویت شور و شهوت جنسی.
ژوزف هلر، در رمان معروفش با نام " Good as Gold" که
شمایی از زندگی او به دست میدهد کم و بیش اتهامات به او را هم در عین تمجید از او
تکرار میکند: فرصتطلبی بی روح و عاطفه، دلبسته قدرت که در تحقق اهداف آمریکا
ملاحظه صغیر و کبیر را در دنیا نمیکند.آرزویش این بود که رئیس جمهور
آمریکا شود، خودش هم ابایی نداشت که خویشتن را لایق این کار بداند، منتهی تولدش در
کشوری دیگر مانعش بود و به انواع لطایفالحیل هم نتوانست این مانع را دور بزند.
۱۵ ساله بود که به دلیل ریشههای یهودیاش از آلمان هیتلری با خانواده گریخت. هنوز هم ته لهجه آلمانیاش در انگلیسی روانش به خوبی شنیده میشود. در آمریکا دانشجوی هاروارد و استاد آن شد و همچون چهرهای قدر در نمایندگی "رئال پلتیک" در عرصه سیاست خارجی برآمد کرد.
او را جمهوریخواه خواندهاند، ولی کمتر وابستگی حزبیاش در تصمیمگیریها و تفکراتش نقشی داشت. از سیاستمداران پیش از خودش دو نفر را به عنوان الگو میشناخت: مترنیخ و کاسلری. شاخصه هر دو: دیپلماسی را با دورزدن و عدم مشارکت افکار عمومی باید به اجرا درآورد.
ولی خصوصیات متمایز دیگری هم داشت که وقتی نیکسون او را در راس شورای امنیت آمریکا نشاند از مهمترین کارشناسان این عرصه در گستره بینالمللی توصیفش کرد.
شاید همین تواناییاش بود که در جلب اعتماد مائو و سایر رهبران چین موثر افتاد و گسل میان دو قدرت کمونیستی (شوروی و چین) به سود منافع استراتژیک آمریکا و شاید در درازمدت بیشتر به سود خود چین و کمتر آمریکا، تثبیت شد.
تا اواخر سالهای ۱۹۶۰ شعارش این بود که باید دامنه جنگ ویتنام را گسترده کرد. این گونه بود که بمبارانهای گسترده ویتنام و کامبوج و لائوس رقم خورد. شب کریسمس ۱۹۷۲ هنگامی که مذاکرات صلح با ویتنام شمالی در اوج خود بود، ب ۵۲ها را روانه کرد تا باز هم بکوبند، تا کمتر این تصور پش آید که آمریکا از موضع ضعف وارد مذاکره شده. خلبانها به قدری در ارتقاع بالا پرواز میکردند که برایشان السویه بود که بمبشان به کجا میخورد. معروف است که خودش هم در دیپلماسی در قبال کشورهای به لحاظ استراتژیک کماهمیت جهان همان رفتار خلبان ب ۵۲ را داشته است: با آنها هر گونه که منافع آمریکا ایجاب کرد باید رفتار نمود.
با این همه، سال ۱۹۷۳ خود او بود که قرارداد صلح ویتنام را سروسامان داد و نوبل صلح گرفت. قرارداد سالت یک برای کاهش سلاحهای اتمی دو ابرقدرت وقت نیز در کارنامه او جا میگیرد.
پایان جنگ یومکیپور و شکلگیری بعدی قرارداد کمپدیوید هم قسما به دیپلماسی او ربط داده میشود، دیپلماسی که به دپیلماسی آونگی یا پینگپنگی در جهان معروف شده و به نام او رقم خورده است.
رابطه تنگ و گرماگرمی با شاه داشت. "دکترین نیکسون یا دکترین گوام" که بر اساس آن، مسؤلیت حفظ امنیت و دفاع هر منطقه به عهده کشورهایهمان منطقه بود که در واقع دوست و حافظ منافع آمریکا نیز بودند و آمریکا از نظرنظامی، اقتصادی، سیاسی و تسلیحاتی از آنها پشتیبانی و حمایت میکرد هم، عمدتا از نظر و قلم وی نشات گرفته بود. این گونه بود که در ابتدای دهه ۱۳۵۰ایران و عربستان سعودی به اهرمهای حفظ امنیت در منطقه (ژاندارم منطقه) بدل شدند، و چون عربستان از پس این نقش برنمیآمد ایران بود که ستون اصلی شد.
مهار و تضعیف رژیم بعث عراق که در طراحیاش نقش داشت نیز از طریق کمک به کردهای این کشور و با اتکا به رژیم شاه عملی شد. هر چند که بعدها وی در شکلگیری قرارداد الجزایر نقشی ولو غیرآشکار داشت تا شاه بیش از اندازه سلاح انبار نکند و بلندپروازیاش مشکلساز نشود.
سال ۱۹۷۶در بحبوبه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شاه چه تلاشها که نکرد تا او و مقام ارشدترش، یعنی جرالد فورد در کاخ سفید بمانند. قرعه اما به گونهای دیگر افتاد و کارتر به میدان آمد و پایان رژیم شاه هم رقم خورد. داریوش همایون چند سالی پیش مقالهای نوشت و افسوس خورد که چرا فورد و او رای نیاوردند، وگرنه نه انقلابی میشد و نه ...
«دستگاه حکومت فورد اساسا همان دستگاه نيکسونی و با همان روحيه بود ــ مردانی چون کيسينجر وزير خارجه و شلزينگر وزير دفاع، با بينش ژرف استراتژيک و آشنائی از نزديک با کارکرد قدرت، و اراده استوار برای جلوگيری از برهم خوردن تعادل بويژه در حساسترين مناطق جهان، از جمله حوزه خليج فارس. نمیبايد فراموش کرد که نيکسون، همه عيب هايش به کنار، يکی از بزرگترين روسای جمهوری امريکا در سياست خارجی بود وتنها دوگانه استثنائی ترومن و اچسون از ترکيب سهمگين او و کيسينجر در میگذشت. با شکست فورد آن گروه کارديده جای خود را به نورسيدگانی از رئيس جمهوری تا پائين داد، مردمانی بی اعتماد به خود و با تصورات مبهم و ناپخته، که کمترين صلاحيت را برای اداره شرايط بحرانی داشتند؛ و در اينجاست که ارتباط ميان آن انتخابات و آن انقلاب آشکار میشود....»
مبتکر سیاست معروف به دیپلماسی ب ۵۲ اما در این پیرانهسری بیش ازپیش واقعگرا شده است. او به رغم هشدار در باره شکل گیری یک ایران هستهای یا جنگ در سوریه، کمتر تاکیدی بر استفاده از گزینه نظامی در این بحرانها دارد. توصیهاش به اسرائیل هم که از این حرفها میزند این است که فکر روزهای بعد از حمله را بکند تا محتاطتر شود.
در آمریکا هم که بود غافل نبود که تیم فوتبال شهری در آلمان که در آن زاده شده حال و روزش در بوندس لیگا چگونه است. در دوران وزارتخارجهاش از وزارتخارجه آلمان خواسته بود که نتایج بازیهای بوندسلیگا را دائما برایش تلگراف بزنند. بعد از آن هم دوستان بسیاری داشته که این کار را برایش بکنند، هر چند که فوتبال شهر فورت دیگر قدرت روزهای گذشتهاش را ندارد، شاید همچون کشوری که روزی او سکاندار وزارت خارجهاش بود و هنوز هم محافل قدرت حرفش را در آن دیار و نه تنها در آن دیار، جدی میگیرند.
هنری کسینجر امروز ۹۰ ساله شد.
۱۵ ساله بود که به دلیل ریشههای یهودیاش از آلمان هیتلری با خانواده گریخت. هنوز هم ته لهجه آلمانیاش در انگلیسی روانش به خوبی شنیده میشود. در آمریکا دانشجوی هاروارد و استاد آن شد و همچون چهرهای قدر در نمایندگی "رئال پلتیک" در عرصه سیاست خارجی برآمد کرد.
او را جمهوریخواه خواندهاند، ولی کمتر وابستگی حزبیاش در تصمیمگیریها و تفکراتش نقشی داشت. از سیاستمداران پیش از خودش دو نفر را به عنوان الگو میشناخت: مترنیخ و کاسلری. شاخصه هر دو: دیپلماسی را با دورزدن و عدم مشارکت افکار عمومی باید به اجرا درآورد.
ولی خصوصیات متمایز دیگری هم داشت که وقتی نیکسون او را در راس شورای امنیت آمریکا نشاند از مهمترین کارشناسان این عرصه در گستره بینالمللی توصیفش کرد.
شاید همین تواناییاش بود که در جلب اعتماد مائو و سایر رهبران چین موثر افتاد و گسل میان دو قدرت کمونیستی (شوروی و چین) به سود منافع استراتژیک آمریکا و شاید در درازمدت بیشتر به سود خود چین و کمتر آمریکا، تثبیت شد.
تا اواخر سالهای ۱۹۶۰ شعارش این بود که باید دامنه جنگ ویتنام را گسترده کرد. این گونه بود که بمبارانهای گسترده ویتنام و کامبوج و لائوس رقم خورد. شب کریسمس ۱۹۷۲ هنگامی که مذاکرات صلح با ویتنام شمالی در اوج خود بود، ب ۵۲ها را روانه کرد تا باز هم بکوبند، تا کمتر این تصور پش آید که آمریکا از موضع ضعف وارد مذاکره شده. خلبانها به قدری در ارتقاع بالا پرواز میکردند که برایشان السویه بود که بمبشان به کجا میخورد. معروف است که خودش هم در دیپلماسی در قبال کشورهای به لحاظ استراتژیک کماهمیت جهان همان رفتار خلبان ب ۵۲ را داشته است: با آنها هر گونه که منافع آمریکا ایجاب کرد باید رفتار نمود.
با این همه، سال ۱۹۷۳ خود او بود که قرارداد صلح ویتنام را سروسامان داد و نوبل صلح گرفت. قرارداد سالت یک برای کاهش سلاحهای اتمی دو ابرقدرت وقت نیز در کارنامه او جا میگیرد.
پایان جنگ یومکیپور و شکلگیری بعدی قرارداد کمپدیوید هم قسما به دیپلماسی او ربط داده میشود، دیپلماسی که به دپیلماسی آونگی یا پینگپنگی در جهان معروف شده و به نام او رقم خورده است.
رابطه تنگ و گرماگرمی با شاه داشت. "دکترین نیکسون یا دکترین گوام" که بر اساس آن، مسؤلیت حفظ امنیت و دفاع هر منطقه به عهده کشورهایهمان منطقه بود که در واقع دوست و حافظ منافع آمریکا نیز بودند و آمریکا از نظرنظامی، اقتصادی، سیاسی و تسلیحاتی از آنها پشتیبانی و حمایت میکرد هم، عمدتا از نظر و قلم وی نشات گرفته بود. این گونه بود که در ابتدای دهه ۱۳۵۰ایران و عربستان سعودی به اهرمهای حفظ امنیت در منطقه (ژاندارم منطقه) بدل شدند، و چون عربستان از پس این نقش برنمیآمد ایران بود که ستون اصلی شد.
مهار و تضعیف رژیم بعث عراق که در طراحیاش نقش داشت نیز از طریق کمک به کردهای این کشور و با اتکا به رژیم شاه عملی شد. هر چند که بعدها وی در شکلگیری قرارداد الجزایر نقشی ولو غیرآشکار داشت تا شاه بیش از اندازه سلاح انبار نکند و بلندپروازیاش مشکلساز نشود.
سال ۱۹۷۶در بحبوبه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شاه چه تلاشها که نکرد تا او و مقام ارشدترش، یعنی جرالد فورد در کاخ سفید بمانند. قرعه اما به گونهای دیگر افتاد و کارتر به میدان آمد و پایان رژیم شاه هم رقم خورد. داریوش همایون چند سالی پیش مقالهای نوشت و افسوس خورد که چرا فورد و او رای نیاوردند، وگرنه نه انقلابی میشد و نه ...
«دستگاه حکومت فورد اساسا همان دستگاه نيکسونی و با همان روحيه بود ــ مردانی چون کيسينجر وزير خارجه و شلزينگر وزير دفاع، با بينش ژرف استراتژيک و آشنائی از نزديک با کارکرد قدرت، و اراده استوار برای جلوگيری از برهم خوردن تعادل بويژه در حساسترين مناطق جهان، از جمله حوزه خليج فارس. نمیبايد فراموش کرد که نيکسون، همه عيب هايش به کنار، يکی از بزرگترين روسای جمهوری امريکا در سياست خارجی بود وتنها دوگانه استثنائی ترومن و اچسون از ترکيب سهمگين او و کيسينجر در میگذشت. با شکست فورد آن گروه کارديده جای خود را به نورسيدگانی از رئيس جمهوری تا پائين داد، مردمانی بی اعتماد به خود و با تصورات مبهم و ناپخته، که کمترين صلاحيت را برای اداره شرايط بحرانی داشتند؛ و در اينجاست که ارتباط ميان آن انتخابات و آن انقلاب آشکار میشود....»
مبتکر سیاست معروف به دیپلماسی ب ۵۲ اما در این پیرانهسری بیش ازپیش واقعگرا شده است. او به رغم هشدار در باره شکل گیری یک ایران هستهای یا جنگ در سوریه، کمتر تاکیدی بر استفاده از گزینه نظامی در این بحرانها دارد. توصیهاش به اسرائیل هم که از این حرفها میزند این است که فکر روزهای بعد از حمله را بکند تا محتاطتر شود.
در آمریکا هم که بود غافل نبود که تیم فوتبال شهری در آلمان که در آن زاده شده حال و روزش در بوندس لیگا چگونه است. در دوران وزارتخارجهاش از وزارتخارجه آلمان خواسته بود که نتایج بازیهای بوندسلیگا را دائما برایش تلگراف بزنند. بعد از آن هم دوستان بسیاری داشته که این کار را برایش بکنند، هر چند که فوتبال شهر فورت دیگر قدرت روزهای گذشتهاش را ندارد، شاید همچون کشوری که روزی او سکاندار وزارت خارجهاش بود و هنوز هم محافل قدرت حرفش را در آن دیار و نه تنها در آن دیار، جدی میگیرند.
هنری کسینجر امروز ۹۰ ساله شد.
0 Comments:
Post a Comment
بالای صفحه