26.3.13

راه‌اندازی الجزیره فرانسوی با کدام هدف؟


۷ سال پیش که شبکه انگلیسی الجزیره راه‌اندازی شد تردیدها در باره موفقیت آن کم نبود و تصور هم نمی‌شد که الجزیره به زودی به سراغ زبان دیگری برود. اما ظاهرا تشدید گرایش دولت قطر به پیشبرد منافع خویش از طریق قدرت نرم رسانه‌ها که در سال‌های اخیر بارزتر شده کار را به جایی رسانده که اینک الجزیره برای راه‌اندازی شبکه فرانسوی خود هم خیز برداشته است. اواسط سال ۲۰۱۴ به عنوان زمان آغاز به کار این شبکه اعلام شده.

خبر را شیخ احمد بن جاسم آل ثانی اعلام کرده، یعنی همان عضو طایفه حاکم آل ثانی که از پاییز سال ۱۳۹۰ بر رأس الجزیره نشسته است. تا آن زمان این مقام  را وضاح خنفر به عهده داشت که خود روزنامه‌نگار بود و نقش اصلی را در بنیانگذاری الجزیره عربی و بعداَ الجزیره انگلیسی و سایر کانال‌های این موسسه رسانه‌ای بازی کرد. استعفای خنفر با این شایعات همراه شد که مسائل سیاسی در کار بوده‌اند و خانواده امیر در صدد کنترل بیشتر الجزیره برآمده. این حدس و گمان که با این تغییر و تحولات آغاز افول الجزیره رقم خواهد خورد هم رونق و روای معینی پیدا کرد.

هم برخورد محتاطانه الجزیره با تظاهرات و اعتراض‌ها در بحرین و هم در عوض، شرکت فعالانه آن در حمایت از شورش‌های در لیبی علیه رژیم قذافی و نیز حمایت فعال از اخوان‌المسلمین مصر و النهضه تونس در کسب قدرت توسط آنها شایعه سیاسی‌شدن بیشتر الجزیره و سمت‌گیری آن در جهت تطابق هر چه بیشتر با گرایش‌ها و منافع حکومت قطر را تشدید کرد و تاییدی شد بر نکاتی که در اسناد انتشاریافته ویکلیکس آمده‌اند.
 
 این اسناد حاوی گفت‌وگوی سفیر آمریکا با خنفر در باره  جهت‌گیری‌های سیاسی الجزیره است، با این تاکید که الجزیره اگر تا قبل از ۲۰۱۰ مشی غربی- اسلامی داشت، حالا بیشتر گرایشی را دنبال می‌کند که عمدتاَ معطوف به قدرت‌گیری نیروهای اسلامی در کشورهای عربی است. حضور پررنگ‌تر واعظی همچون شیخ یوسف القرضاوی و پخش وعظ و خطابه‌های او برای کل جهان عرب در برنامه‌های الجزیره عربی، نشانه‌ خوبی برای این گرایش تشدید شده است.

 در فرانسه هم حالا این بحث کم و بیش درگیر است که الجزیره با راه‌اندازی شبکه فرانسوی چه هدفی را دنبال می‌کند.

قطر از چند سال پیش به سرمایه‌گذاری‌های کلانی در پاریس دست زده، به طوری که حالا از سهام‌داران عمده باشگاه فوتبال سن ژرمن است و رئیس این باشگاه هم تصادفا کسی نیست جز  ناصر الخلیفی، مدیر شبکه ورزش الجزیره. هم این موضوع و هم کمک‌های کلان به جوانان با استعداد مسلمان در میان مهاجرتباران ساکن حومه‌های پاریس تردید و  بدبینی را در میان بخش‌هایی از محافل سیاسی فرانسه، از جمله جناح راست آن برانگیخته.

در مالی و شمال آفریقا هم اصطکاک‌هایی میان منافع فرانسه و قطر شکل گرفته است. هر دو کشور بر سر کسب امتیاز شبکه‌های تلفن همراه و دستیابی به ذخایر این منطقه با هم در حال رقابتند. این که برخی گروه‌هایی که فرانسه در مالی و  منطقه صحرا با آنها درگیر است از سوی قطر حمایت مالی می‌شوند نیز به نکته‌ای حساس در مناسبات دو کشور بدل شده. شاید برای کاستن از تنش ناشی از این مسائل بود که همین چند هفته پیش قطر به سارکوزی، به عنوان یکی از چهره‌های شاخص جناح راست فرانسه پیشنهاد کرد ریاست صندوق سرمایه‌گذاری قطر را به عهده بگیرد

با این همه، به نظر می‌آید که اقدام قطر در فرانسه با حساسیت و بدبینی بدرقه شود. دستکم در ۲۲ کشور زبان فرانسه یا زبان اصلی یا یکی از زبان‌های رایج است. بسیاری از این کشورها که جمعیت مسلمانشان هم قابل اعتناست، مستعمره سابق فرانسه بوده‌اند یا در حال حاضر متحد آن به شمار می‌روند. این که الجزیره با کدام برنامه و گرایش سیاسی اخبار و گزارش‌ها را برای این کشورها روی آنتن بفرستد، تبعاَ برای کل جهان غرب، به ویژه فرانسه و منافع سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آن بی‌اهمیت نخواهد بود.

22.3.13

ضربه‌ای که جنگ عراق به رسانه‌های آمریکا زد


همراهی کم و بیش اغلب رسانه‌های عمده آمریکا با دولت بوش در کوبیدن بر طبل جنگ با عراق ضربه سختی به اعتبار و وجهه آنها زد. گرچه روزنامه‌ای مثل نیویورک تایمز بعداً جسارت به خرج داد و رسما از خوانندگان خود عذرخواهی کرد، ولی اینک که ۱۰ سال از حمله آمریکا به عراق می‌گذارد هنوز هم در مجموع رسانه‌های ایالات متحده از پیامدهای آن فاصله‌گیری خطرناک از تعاریف و معیارهای حرفه‌ای‌اشان و همسازشدن تام و تمام با ارباب سیاست و جنگ رهایی نیافته‌اند. این پیامدها به علاوه برخی روندهای فناورانه تازه رسانه‌های آمریکا را با دشواری‌های اساسی روبرو کرده است. روایت اشپیگل به فارسی در این باره:

جنگ آمریکا علیه عراق به عبارتی آغازی برای کم‌شدن وزن و اعتبار شماری از رسانه‌های عمده ایالات  متحده نیز بود. روزنامه‌نگاران آمریکایی که روزگاری خود را بهترین روشنگران جهان می‌دانستند حالا در پیامد جنگ عراق و رویکردی که در این جنگ داشتند نگران کاهش خزنده یا صریح اعتبار خویشند.

هاوارد کورتز، یکی از گردانندگان سرشناس مناظرات سی ان ان ناکارآمدی رسانه‌های آمریکایی در انجام وظیفه روشنگری‌اشان در باره جنگ سال ۲۰۰۳ را یکی از عوامل اصلی کم‌شدن وزن و وجهه آنها می‌داند.

شهروندان آمریکایی به سختی این خطای فاحش رسانه‌هایشان را می‌بخشند که در ماه‌های منتهی به جنگ پرسش‌گری و روشنگری در باره انگیزه‌ها و راست و دروغ دلایل دولت بوش را تعطیل کردند و به کناری نهادند. در واقع دکترین دولت بوش در مبارزه با تروریسم که "هر که با ما نیست، عیله ماست" رسانه‌ها را نیز آلوده کرد و به سکوت واداشت. 

جودیت میلر ستاره روزنامه‌نگاران نیویورک تایمز گزارش روی گزارش در باره به اصطلاح "اسناد وجود سلاح‌های کشتار جمعی" نوشت و به خورد خوانندگان داد. واشنگتن پست هم با جدیت تمام در فاصله میان اوت ۲۰۰۲ تا آغاز جنگ در ۱۹ مارس ۲۰۰۳ دستکم ۱۴۰ مقاله را در صفحه اول خود چاپ کرد که محتوای آنها چیزی نبود جز تکرار ادعاها و توجیهات دولت بوش برای شروع جنگ.

ریچارد کوهن، ستون‌نویس همین روزنامه اندکی بعد از سخنرانی بحث‌انگیز کالین پاول در شورای امنیت سازمان ملل برای توجیه جنگ، سفید روی سیاه نوشت که فقط "شارلاتان‌هایی مانند فرانسوی‌های می‌توانند در باره اسناد و مدارک مربوط به خطر عراق شک و تردید کنند". معدود روزنامه‌نگارانی که به روایت رسمی گردن نگذاشتند و آن را به پرسش گرفتند با فشارهای مختلفی روبرو شدند.

پدیده‌ای متفاوت

کوبیدن بر طبل جنگ از سوی رسانه‌های آمریکایی که نیویورک تایمز رسماَ مجبور شد به خاطر آن عذرخواهی کند به وجهه و اعتبار این رسانه‌ها ضربه بزرگی وارد کرد.

اما جنگ عراق با پدیده دیگری هم در گستره رسانه‌ای آمریکا همراه بود. این جنگ به عنوان یک رویداد بزرگ رسانه‌ای به گسترش و تقویت رسانه‌های آنلاین و عرصه وبلاگ‌نویسی کمک قابل اعتنایی کرد. در اندک زمانی این رسانه‌های جدید به منبع اطلاعاتی ارجح بسیاری از شهروندان بدل شدند. فناوری‌های نوینی مانند تلفن‌های هوشمند نیز، ژورنالیسم را در یک دهه گذشته به گونه‌ای شتابان دستخوش تغییر کرده‌اند. غول‌های مطبوعاتی در عوض دورانی از سقوط و عقب‌گشت را تجربه کرده‌اند و همزمان اهمیت کار روشنگرانه آنها هم کمتر شده است.

پرنفوذترین ژورنالیست‌های واشنگتن حالا دیگر تحقیق‌گران از نفس‌افتاده و ستون‌نویسان روزنامه‌های بزرگ و سنتی نیستند. جای آنها را اینک بلاگرها ( و متاسفانه تا حدودی) خبرپردازانی گرفته‌اند که بی‌وقفه به این کار مشغولند. صفحات اینترنتی مانند پولیتکو و هافینگتن پست دقیقه به دقیقه در حال انتشار متن‌ها و مقالاتی هستند که دیدگاه‌های مهم و پراعتنایی را بازتاب می‌دهند. حالا دیگر تعداد فالور توئیتر یک ژورنالیست معمولا مهم‌تر از تعداد مقالات افشاگرانه اوست.

تقریبا نامحتمل است که این رسانه‌های جدید به طور جدی به پرسش و تردیدپراکنی در باره انگیزه‌ها و درستی یا نادرستی اقدام نظامی احتمالی دولت اوباما علیه تاسیسات اتمی ایران  بپردازند. و متاسفانه این هم محتمل است که رسانه‌های جاافتاده و سنتی هم برای چنین کاری منابع مالی لازم را نداشته باشند، چرا که صرفه‌جویی با شتاب هر چه تمامتر ادامه دارد: نیوزویک که زمانی افشاگر رسوایی لوینسکی و کلینتون بود حالا دیگر تنها در اینترنت قابل دسترسی است. تایم در آستانه تغییرات ساختاری اساسی است، واشنگتن پست که افشای واترگیت را در کارنامه دارد با ضرر و زیان‌های هنگفت دست و پنجه نرم می‌کند. و نیویورک تایمز نیز ناچار شده که بخشی از ساختمان نوساز و شیک تحریریه خود را به دلیل کمبود منابع مالی بفروشد. نسخه آنلاینی نشریه معتبر "آتلانتیک ماندلی" که حالا ۱۶۰سال از عمرش می‌گذرد هم، اخیرا جنجال بحث‌انگیز شد، چون برای مقاله‌ای از یک روزنامه‌نگار حاضر به پرداخت یک سنت هم نبود.

شبکه‌های تلویزیونی هم اکثراَ دفاتر خارجی خود را تعطیل کرده‌اند و خبرنگاری در خارج از آمریکا ندارند. بنا به یک گزارش تحقیقی، ان بی سی، یکی از سه شبکه تلویزیونی بزرگ آمریکا به طور متوسط هفته‌ای تنها دو دقیقه را به انتشار اخبار جنگ در افغانستان اختصاص می‌دهد.

اکثر خبرنگاران و روزنامه‌نگاران نیز برای تهیه گزارش خود زیرفشار زمانی‌اند. کسی مانند چاک تد، خبرنگار ان بی سی در کاخ سفید مجبور است در کنار این کار اصلی توئیتر کند، بلاگ بنویسد و روزانه یک شو سیاسی را در ان بی سی گردانندگی کند تا بتواند شغلش را حفظ کند. خودش می‌گوید که حالا ما همگی زیر فشار کار خم می‌شویم.

برگرفته از اشپیگل

14.3.13

میل یک روزنامه‌نگار و سابقه بحث‌انگیز پاپ جدید


سال ۲۰۰۵ چیزی که شانس کاردینال خورخه ماریو برگولیو برای رسیدن به مقام پاپ رادشوار کرد و به باخت او در رقابت با راتسینگر انجامید، میلی بود که هاریکو واربیتسکی به کاردینا‌ل‌ها فرستاد و اندکی از سابقه برگولیو و همکاری‌اش با رژیم کودتا را به اطلاع آنها رساند.

وابیتسکی از روزنگامه‌نگاران سرشناس آرژانتین است که کمتر به روزنامه‌نگاری روزانه و بیشتر به کار تحقیقی و روشنگرانه مشغول است. او در کتابی که سال ۲۰۰۵ با عنوان El Silencio منتشر کرده نشانه‌ها و اسنادی را پیش می‌نهد که بر اساس آنها کلیسای یسوعی آرژانتین به رهبری برگولیو عملا باعث شده که  دو پاستور که گرایش‌هایی به الهیات آزادیبخش داشته و عمدتا در محلات فقیرنشین کشور کار می‌کرده‌اند به چنگ ماموران حکومت کودتا بیفتند. کودتاگران آنها را متهم کرده بودند که به گروه‌های چریکی نزدیکند. این دو نیز از برگولیو می‌خواهند که پا در میانی کند و به کودتاگران بفهماند که در این زمینه در توهم‌اند و آنها صرفا به خاطر گرایششان به کارهای اجتماعی آماج سوءظن واقع شده‌اند.

برگولیو قول مثبت می‌دهد، اما مخفیانه به کودتاگران پیام می‌فرستد که دو پاستور دیگر از مصونیت کلیسا برخوردار نیستند، یعنی که دستگیری آنها مانعی ندارد. اندکی بعد دو پاستور ربوده می‌شوند. سندی هم در کتاب وابیتسکی منتشر شده که بر اساس آن برگولیو به یک مقام دولت کودتا توصیه می‌کند که پاسپورت یکی از پاستورها را تمدید نکند تا امکان خروج از کشور را هم نداشته باشد.

هر دو پاستور را ۵ ماه بعد بیهوش و لخت در یک مزرعه پیدا می‌کنند. یکی از آنها،یعنی ارولاندو یوریو که سال ۲۰۰۰ فوت کرد خاطرات خود را برای واربیتسکی نقل کرده و کتاب او قسما بر اساس همین خاطرات نوشته شده. دیگری،یعنی فرانسیسکو خالیسس هم خودش سال ۱۹۹۵کتابی نوشته و بدقولی برگولیو و نقش او در دستگیری‌اشان را شرح داده است.

برگولیو گرچه به این اتهامات هیچوقت واکنش صریحی نشان نداده، ولی سال ۲۰۱۰ که حال مزاجی بدیکت شانزدهم ناجور اعلام شد و امکان انتخاب مجدد پاپ قوت گرفت، او برای آن که با آمادگی بیشتری وارد رقابت شود، کتابی به عنوان بیوگرافی خود  منتشر کرد و در آن نوشت که شخصا به دو پاستور نسبت به خطراتی که آنها را تهدید می‌کند هشدار داده، به شماری از تحت تعقیبان کودتا پناه داده و در ملاقات‌های سه‌گانه‌ای که با ویدلا و مسرا، رهبران حکومت نظامی داشته، برای آزادی دو پاستور تلاش کرده است.

منتهی این حرف‌‌های برگولیو در تناقض با مندرجات کتابی است که خود او سال ۲۰۰۶منتشر کرده. اسم کتاب هست «کلیسا و دمکراسی در آرژانتین». برگولیو در جایی از این کتاب می‌گوید که رهبری کلیسا در دیدار با رهبران حکومت کودتا حساسیت این کلیسا نسبت به رعایت حقوق بشر گفته‌ و در عین حال به این رهبران اطمینان خاطر داده‌ که «رهبری کلیسا حامی نظم جدید در کشور است، زیرا شکست این نظم به قدرت‌گیری مارکسیسم می‌انجامد».

به هر صورت ویدلا اینک در زندان به سر می‌برد و برگولیو عزت یافته و بر صدر نشسته. ولی سابقه‌ بحث‌انگیز وی  احتمالا او را در رهبری کلیسا نیز رها نخواهد کرد.

10.3.13

زندگی شخصی سه سیاستمدار (باز هم در باره تفاوت‌های چاوز و احمدی‌نژاد)


 «آدم خونه رو ترک می‌کنه. بچه‌ها رو من گهگاهی می‌بینم. خلاصه آدم مجبوره حتی عزیزترین‌هاش روهم رها ‌کنه. من به شور و شوق می‌یام اگر فرصت داشته باشم  مرد خونه باشم، عصر جمعه به خونه بیام، دست  زن و بچه‌ام رو بگیرم و به قدم زنی بریم، تو ساحل،  یا به بازی بیس بال و یا شنا. کلی کیف می‌کنم که اگر می‌تونستم  صبح‌ها بچه‌هام رو به مدرسه برسونم،‌ عصرها باهاشون تو انجام تکالیفشون کمکشون می‌کردم. ولی،  همه اون چیزهایی که اجزای روزمره یک انسان عادی رو تشکیل می‌دهند رو من مجبورم کنار بذارم و ازشون محروم بمونم.من دوست دارم سگ داشته باشم تو خونه،‌ بوی منگو دائم تو مشامم باشه، تو مزرعه اسب سواری کنم .ولی نمی‌تونم و همه رو به کناری گذاشتم. البته برام دشوار نبوده این کنار گذاشتن: خوزه مارتی زمانی گفته بود: من دوست دارم سعادتم رو با مردم فقیر زمین پیوند بزنم. و من هم زندگی‌ام را به فرودست‌های جامعه خودم گره زده‌ام...

ازدواج کردن برای من کار آسانی نیست. من دو تا زن داشتم که از آنها ۴ فرزند دارم. حال صاحب دو تا نوه هم شده‌ام. یک دوست بزرگی که برای من مثل معلم می‌مونه زمانی براش از درد و رنج یک عشقم تعریف کردم. و او خیلی تحلیلی، عمیق و صادقانه بهم گفت که هوگو، تو هنوز نفهمیدی که بر ماشین خدای مریخ  سوار شدی. این سفر مبارزه‌ای سخت، مداوم و  وقت‌گیره که شب و روز و شنبه و یکشنبه برات نمی‌ذاره و وقت و فرصتی برای خودت باقی نمی‌مونه. به گفته این دوست، الهه ونوس (عشق)  به سختی سوار ماشین مریخ می‌شه و وقتی هم که سوار بشه، ناآرومه و شاید دوباره پیاده بشه. 

من یک دوره‌ای از یک زنی خیلی خوشم می‌یومد و عاشقش بودم. ولی مجبور شدم بهش بگم که ما باید تصمیم بگیریم که جدا بشیم. برای هر دومون این جدایی سخت بود. من بهش گفتم:‌" برو زندگی‌ات رو زندگی کن. من زندگی خودم رو کردم و نمی‌تونم تو رو مجبور کنم که زندگی نکنی و از اون لذت نبری. و اگرمن به تو بگم که  عادی زندگی نکن، یعنی این که به خاطر  شرایط من باید دور خیلی چیزها رو خط بکشی، از سینما رفتن گرفته تا ماه عسل و داشتن یک آخر هفته آزاد، و خوب همه این ها با شرایط کاری من نمی‌خونه. سخت بود، ولی ...»

این بخشی از صحبت‌های چاوز است که سال ۲۰۰۷ به مناسبتی آن را ترجمه کردم.


برای آن که یک گزینه دیگر هم  از زندگی شخصی سیاستمداران داشته باشیم، مثلا می‌شه به گفته‌های رهبر حزب چپ آلمان، گئورگ گیزی استناد کرد که اون هم البته چپ هست، ولی نگاه دیگری به زندگی شخصی پیدا کرده:


«کسانی که به طور عمده  به کار ذهنی مشغولند، تا حدودی به جسم خودشون ظلم می‌کنند. این حرف در مورد سیاستمداران و فعالان سیاسی هم صدق می‌کنه. تنش و استرس مشکل اکثر آنهاست. علاوه بر اون، وقت آزاد برای خودشون هم کم می‌یارن. اون سال‌های ا ولی که من  وارد میدان سیاست شده بودم اگر برای تعطیلات به سفر هم می‌رفتم، باز هم راحت نبودم و کمتر می‌تونستم با خیال راحت بشینم و دور از قیل و قال سیاست روز مشغول خوندن یک کتاب بشم. دائم در حرص و جوش بودم و تشنه  خبرهایی که از دفترم و از امور سیاسی جاری برام ارسال می‌شد. ولی خوب حالا خودم را تغییر دادم...

قبلاً من از ده‌تا مسئله، برای خودم دوازده‌ تا مسئله درست می‌کردم. ولی امروز از این ده تا مشکل معمولاً برام دوتاش مهم هستند. و هم و غم خودم رو هم عمدتاً روی همین دو مشکل متمرکز می‌کنم. قبلاً به چنین کاری قادر نبودم و اتوماتیک  سوق پیدا می‌کردم که زیاد بار بردارم. این جوری هیچ وقت روز آدم شب نمی‌شه و فراغت پیدا نمی‌کنه. تو رختخواب هم که میری سرت پر از فکر و ذکرهای سیاسی و کارهای کرده و ناکرده و حرف و پلمیک‌هایی که انجام دادی یا باید انجام بدی. ولی مریضی برای من مناسبتی بود که خودم رو تغییر بدم...

طبیعی که من هم از این که یک حضوری اجتماعی و سیاسی محسوس داشته باشم و  تحویل گرفته بشم خوشحال می‌شم. سیاستمدارها و فعالان سیاسی هم مثل همه آدم‌های دیگه رفتار و کرداری متناقض دارند. من هیچ وقت منکر اون نشدم که به اندازه خودم آدم خودخواه و خودپسندی هستم. خودخواهی در مورد سیاستمداران مشکل عمده‌ای نیست و تا حدود زیادی امری بدیهیه. فقط یک تفاوت وجود داره: خودپسندی و خودخواهی بر تو مسلطه یا بالعکس؟ اگر اون بر تو مسلط باشه دچار خطاهای بزرگی می‌شی. در میون هنرمندان هم جریان همینه. اونها هم از زمانی که مغلوب و مقهور خودپسندی‌اشون می‌شن کار زار می‌شه.»

و احمدی‌نژاد:

به نظر می‌یاد که احمدی‌نژاد نه تنها هیچ شباهتی در زندگی خصوصی به گیزی ندارد، بلکه بر خلاف برخی شباهت‌ها به چاوز، برعکس او،  هم خدا را خواسته و هم خرما را. به عبارت دیگر، او هم، در  سیاست‌ورزی، خودخواهی مثل چاوز است، ولی هم به لحاظ منافع شخصی  و هم با بهره‌بردن از شرایط فرهنگی و مذهبی‌‌اش که همسرش هم از آن متاثر است لزومی ندیده که مثل چاوز دستکم فقط خودش را مصروف ارضا این حس خودخواهی بکند. این که اطرافیانش و حتی پشتیبان اصلی او تا یکی دو سال پیش، یعنی آیت‌آلله خامنه‌ای هم دولت او را به پرکاری شهره می‌دانند و همراهان «دکتر» هم راجع به ساعات خواب کم و خستگی ناشی از سفرهای پی در پی او به اقصی نقاط ایران و جهان برای تریبون‌داری و «مدیریت جهان» نگرانند و کسی ککش هم برای فشاری که خانواده او از این وضعیت می‌برد نگران نیست شاید بخشی از تفاوت‌های ایشان با چاوز فقید باشد.

8.3.13

از شومنی چاوز تا برکناری منوچهر متکی در سنگال (تفاوت‌ها و شباهت‌های دو رئیس جمهور)


سال ۱۹۹۲ که کودتای چاوز و افسران و شهروندان عادی همراه او شکست خورد و به زندان افتاد، دولت وقت روانکاوی  را پیش او فرستاد تا معاینه‌اش کند که آیا به لحاظ روانی سالم است. حاصل معاینه روانکاو این بود که او سالم سالم است، فقط عیب بزرگی دارد: دچار خودشیفتگی است. هم این ویژگی و هم که این که چاوز هم رسالتی بزرگ در قبال انسان برای خودش و همراهانش قائل بود را شاید بتوان در کنار مخالفت پرطمطراق  با آمریکا به وجوه اشتراک او و احمدی‌نژاد تعبیر کرد.

از ملکه زیبایی ونزوئلا تا اصلاح طلبان ایران

روی کارآمدن چاوز از جمله به این دلیل هم بود که احزاب حاکم به جای آن که در برابر برنامه اجتماعی او گزینه‌ای بهتر ارائه کنند روی زیبایی خانمی که سال ۱۹۹۱ ملکه زیبایی ونزوئلا شده حساب باز کردند و او را به مصاف یک افسر تپل و رنگین‌پوست فرستادند که همچنان تصور می‌شد جامعه به این رنگین پوستی روی خوشی نشان نمی‌دهد.

 البته همین خانم زیبا زمانی که به استانداری یکی از مناطق ونزوئلا رسید بوسه همسران در ملا عام را ممنوع کرد. زیبایی او نتوانست این اقدام او و به ویژه بی‌برنامگی‌آش برای اقشار فرودست جامعه را در سایه قرار دهد.

این زن زیبا شاید قرینه‌ای از اصلاح‌طلبان باشد که سال ۱۳۸۴ همچنان در میدان آزادی‌های مدنی و اصلاحات سیاسی و دمکراتیک توپ می‌چرخاندند و به غیر از ۵۰ هزار تومان کروبی برای جذب بخش‌هایی از مردم که جامعه مدنی مسئله اصلی‌اشان نبود کمتر برنامه‌ و شعاری داشتند. با این همه، چاوز به راستی صاحب همان رایی بود که به نام او خوانده شد، احمدی‌نژاد ولی هنوز هم از اتهام دست‌کاری حزب پادگانی در نتایج آرا به سود پیروزیش رها نشده است.

وقتی که گابریل گارسیا مارکز چاوز را ستایش کرد

چاوز البته خصوصیات مثبتی هم داشت که بعضا در کار سیاسی هم به دردش می‌خورد. گابریل گارسیا مارکز، نویسنده صد سال تنهایی که یکی دو بار با چاوز ملاقات داشت از «حافظه خارق‌العاده» او در شگفت بود، و از عزم و اراده‌اش.

چاوز در زمانه‌ای دوران آموزش افسری را طی کرد که دولت برای آن که بتواند مبارزه قاطعانه‌تری با گروه‌های چریکی چپ بکند خواندن کتاب‌های مائو و لنین و مارکس را هم جز مواد آموزشی افسران قرار داده بود. او خودش می‌گفت که عدالت‌طلبی را از این کتاب‌ها الهام گرفته. ولی دو سالی که به دلیل رهبری کودتا به زندان افتاد بیشتر با کتاب‌های پابلو نرودا و  راملو گالگوس عیاق بود. اغلب شعرهای نرودا را تمام و کمال در خاطره داشت. علاقه‌اش به گالگوس، رئیس‌جمهور دهه‌های ۵۰ سده قبل ونزوئلا هم به این برمی‌گشت که نویسنده بود. گالگوس فوریه ۱۹۴۸ به قدرت رسید و ۱۰ ماه بعد به دلیل این که در اوج بحران بی‌سابقه کشورش بیش از سیاست‌ورزی به تکمیل رمانش مشغول بود ارتش کنارش گذاشت.

ولی چاوز بیش از آن اراده‌ای معطوف به قدرت داشت که به سیاست‌ورزی گالگوس نظر داشته باشد، رمان‌های او دلش را برده بود که زیر و بم زندگی و تاریخ ونزوئلا را به تصویر می‌کشند. به گفته مارکز بسیاری از صفحات این رمان‌ها نیز ثبت خاطره چاوز بود. این که  چاوز در اولین دیدار با اوباما به جای انجیل کتابی در باره تاریخ مناسبات ایالات متحده با آمریکای لاتین به او هدیه می‌کند هم شاید وجه تفاوت او با احمدی‌نژاد باشد. احمدی‌نژاد شعرهای شاملو و اخوان و فروغ و سایه حتی قیصر امین‌پور که سهل است، بعید است که ۴ تا شعر حافظ را هم به درستی خوانده باشد. شاید هدیه‌ احتمالی‌اش به اوباما هم قرآن یا حداکثر شاهنامه باشد که خودش هم آن را شاید تورق نکرده است.

از شومنی چاوز تا برکناری متکی در سنگال

خودشیفتگی چاوز به علاوه توانایی‌های تئاتریکش کمک کرده بودند که او در دوران ریاست جمهوری‌اش شومن قهاری بشود و همین شومنی را قسما جایگزین سیاست‌ورزی مبتنی بر مدیریت معقولانه بکند.
 
حضور چندین و چند ساعته‌اش در تلویزیون در روزهای یکشنبه که به طور تلفنی با مردم صحبت می‌کرد از «میراث»های به یادماندنی چاوز در عرصه رسانه است. شیوه زمامداریش که اینجا و آنجا مولفه‌های پوپولیستی و غیردمکراتیک می‌گرفت در این شوها هم گهگاه نمایان می‌شد. بودند مواردی که مردم از این یا مورد شکایت می‌کردند و چاوز همانجا وزیر یا مسئول مربوط را پای تلفن می‌خواست که به مردم توضیح دهد و اگر توضیحش کافی نبود به تصمیم فوری آقای رئیس جمهور برکنار می‌شد. این گونه شیوه‌ها با شیوه‌های مدیریتی احمدی‌نژاد که در تعویض وزیر رکورد شکسته، متکی را در سنگال برکنار کرد و در سفرهای استانی در یک روز صدها تصمیم اتخاذ می‌کند بی‌شباهت نیستند.

البته ورای استفاده خودمحورانه از تلویزیون چاوز استفاده از توئیتر را هم بلد بود. چهار و نیم میلیون نفر فالور داشت. احمدی‌نژاد بعید است که با توئیتر اصلا عیاق باشد.

چاوز و سعادت عدم وجود ولی فقیه

چاوز البته این سعادت را هم در قیاس با احمدی‌نژاد داشت که مجبور نبود در یک نظام غیردمکراتیک زمامداری کند و ولی فقیه غیرانتخابی و امر و نهی و دغدغه‌های یک کشیش را بالای سر خود داشته باشد.

نظام ونزوئلا به رغم برخی ضعف‌های ساختاری‌اش بر خلاف جمهوری اسلامی مستعد حاکمیت دوگانه و بی‌ثباتی سیاسی نبوده و نیست. چاوز هم اگر در برخی زمینه‌ها خودشیفتگی و تصمیماتش مولفه‌هایی غیردمکراتیک به خود می‌گرفت، اما همین که  دمکراسی در کشور در کلیتش جاری بود  او در هر انتخابات و رفراندومی می‌بایست تنها به رای واقعی خود متکی باشد. همین، وضعیتی را به وجود آورده بود که انتخابات دستمالی و بی‌اعتبار نشود و  کماکان معنای واقعی خودش را داشته باشد. این که در ایران فیلتر شورای نگهبان همچون سد سدیدی در برابر یک انتخابات دمکراتیک عمل می کند و مهندسی انتخابات هم گاه و بی‌گاه  نقل مباحث روز است و نماینده ولی فقیه هم  آن را وظیفه سپاه می‌داند خودش به حد کافی بازگوی تفاوت‌های ایران و ونزوئلا است.

وقتی که همسایگان هم یار باشند

البته انتخابات آزاد در ونزوئلا دستاورد آقای چاوز نیست، هر چند او با تکمیل فهرست‌های انتخاباتی و با کمک‌های رفاهی و آموزشی به بخش‌هایی از جامعه که در تمامی‌ دهه‌های پیش به خاطر فقر و جهل از پروسه سیاسی کشور کنار گذاشته شده بودند آنها را هم وارد این بازی کرد. ولی ونزوئلا در مجموع سنت د مکراتیک نیم‌بند باسابقه‌ای داشته و حتی در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ نیز بر خلاف همسایگانش از کودتای نطامی‌ها در امان بوده است. روند دمکراتیزاسیون در کل منطقه نیز مانعی بوده است که اراده‌آی بتواند در ونزوئلا چرخ‌ها را به  عقب برگرداند، همانطور که چنین تشبثاتی در سال‌های اخیر در هندوراس و پاراگوئه و تعطیل نسبی دمکراسی در این کشورها، به دشواری خورده است.

 ایران اما همچنان در دریایی از کشورهای عمدتا غیردمکراتیک و بی‌ثبات محصور است. شیخ‌نشین‌های جنوبش یادآور اعصار ماضی‌اند. عراق و افغانستان و پاکستان در آتش بی‌ثباتی می‌سوزند. ترکیه هنوز الگوی قابل اتکایی نیست و در شمال هم که کریم‌اف‌ها و علی‌اف‌ها حاکمند بدون آن که بویی از دمکراسی برده باشند. یعنی محیط پیرامونی ایران هم بر خلاف ونزوئلا چندان برای ارتقا و رشد دمکراسی مساعد نبوده است.

ما کسی را مومیایی نکرده‌ایم

و سرانجام این که ما ایرانی‌ها شانس این را داریم که کمتر رئیس جمهور و زمامداری را مومیایی کرده‌ایم. میراث‌داران چاوز اما بدون درس‌گیری از مشکلاتی که مومیایی‌کردن لنین و امثالهم به وجود آورده حالا برای مومیایی‌کردن «کوماندانته» خیز برداشته‌اند و می‌روند که تکرارگر سنتی کپک‌زده و مشکل‌آفرین در تاریخ بشر بلوغ‌نایافته  باشند.