29.5.06

"من سایه‌های تو را می‌بوسم" و چند سوال

۱

نمی شه از این که مانا نیستانی که به خاطر کاریکاتور ناشیانه و سربه‌هوا، ولی در هر حال عاری از غرض و مرضش که آتشی به خرمن نارضایتی ها هموطنان ترک ما انداخت گوشت دم توپ جمهوری آسلامی شده و همراه با سردبیر ایران جمعه در زندان به سر می بره متاثر نبود. جمهوری اسلامی شاید کماکان در پاسخگویی به مطالبات عمومی و و قومی و منطقه‌آی مردم تعلل و این پا و اون پا کنه و اون رو به هزار بهانه به تاخیر بندازه ولی در آزاد کردن مانا و همه زندانیان مطبوعاتی و اهل اندیشه بادا که "کارکارشناسانه " قاضی مرتضوی و امثال او به دازا و حدت نکشه و با اعتراض‌ها و فشارهای داخلی و بین‌المللی این‌ اهل قلم و طرح و خط که بی‌تقصیر به زندان افتادند آزادیشون رو به دست بیارند.


البته تصور نکنیم که محافلی در جمهوری اسلامی در همین گرماگرم بروز خشم هموطنان ترک ما هم دست از سر اقلبت‌ها برداشته یا مثلا یهودی‌ها و بهایی ها را راحت گذاشته‌اند. این که خبر روزنامه‌ کانادایی مبنی بر دستور جمهوری اسلامی بر نشاندارشدن وابستگان به اقلیت‌های مذهبی هم خوشبختانه نادرست از کار اومده دلیلی بر این نمی‌شه که محافلی در این حکومت از تبلیغ شب و روزشون علیه این اقلیت‌ها دست کشیده‌اند. مثلا همین امروز که یکشنبه ۷ خرداد باشه خبرگزاری " فارس" که ظاهرا سر و سری با قوه قضاییه جمهوری اسلامی داره مطلب دنباله‌داری منتشر کرده با عنوان" یهود در آیین و عملکرد" که هدف آن اثبات این نکته است که "در ذات یهودیت دشمنی و فتنه‌انگیزی نهفته است." یادمان هست که کاریکاتور غرض آلوده و غیرمسئولانه روزنامه دانمارکی همین حرف و ادعا را در مورد اسلام داشت و "حزب‌الهی‌های" جمهوری اسلامی چه قشقرقی که بر سر آن به پا نکردند و چه پرچم‌ ها و ساختمان‌هایی که به آتش نکشیدند. ولی حالا خودشان سفید روی سیاه همین ادعا را در مورد دین یکی از اقلیت‌های مذهبی ساکن کشور ما تبلیغ می‌کنند و انتظار هم دارند که وابستگان به این اقلیت خواب راحت به چشمشان بره و نماینده بیچاره یهودی‌ها در مجلس هم گاه و بی‌گاه در برابر رسانه‌های و نهادهای‌ خارجی از سیاست حکومت در قبال اقلیت‌ها دفاع کنه.


طرفه این که دوقلوی خبرگزاری فارس، یعنی "خبرگزاری مهر" هم این روزها با جدیت تمام مشغول پوشش خبری دادن به اتفاقات و مواضع ابراز شده از سوی نهادهای مختلف مذهبی و سیاسی و اجتماعی در اقصی نقاط دنیا در مورد فیلم
رمز دواینچی هست که یکی از باورهای بنیادین مسیحی‌ها درمورد حضرت مسیح رو به چالش می‌گیره .خبرگزاری مهر خشنودی خودش رو از این که این فیلم همه جا اجازه نمایش پیدا می‌کنه و فروش خوبی هم داره پنهان نمی‌کنه و خیلی هم در قبال این فیلم " بلندنظر و آزاداندیش" هست:" شاید بهتر این باشد که از "رمز داوینچی" به عنوان آغازی بر یک گفتگوی سازنده درباره ذات مذهب و طنین داستان مسیح پس از دو هزار سال استفاده کنند" . مهر ظاهرا به روی خودش هم نمی‌یاره که در برخوردهای انتقادی و چالشگرانه‌ مشابه‌آی که به اسلام می‌شه کمتر می‌شه تسامحی که مسیحیان از شاخه‌های مختلف و از جمله واتیکان در قبال فیلم یادشده نشون دادند را مشاهده کرد. از نظر این حضرات به اصل و فرع همه مذاهب و آیین‌ها می‌شه خرده گرفت و شک و شبهه وارد کرد ٰ ولی امان از روزی که کسی حتی به کوچکترین و فرعی‌ترین جزء اسلام بگه بالای چشمت ابرو و بر نیاز بازخوانی شماری از اصول و فروع این دین در زمینه‌های مربوط به حقوق بشر و زنان و ... مطابق با ملزومات زندگی مدرن تاکید کنه. اون وقته که دیگه محشر به پا می شه و گوینده را به لیبرالیسم‌زدگی ، وادادگی،‌ غربزدگی و کفر و ... و هزار انگ جور و واجور دیگه متهم می‌‌کنند. به عنوان یک شاهد کوچک در میان "خودی‌ها" کافیه که خشم و قهر و غضب‌ها در مورد همین دستور اخیر احمدی‌نژاد در باره حضور زنان در ورزشگاه ها رو به یاد بیاریم.


۲

این چند جمله از یک مصاحبه را بخوانید:

#...يعني حالا جذب نخبگان ايراني و حضور فيزيكي آن ها در داخل كشور براي شما مهم نيست؟

الان به اين تفكر اعتقاد نداريم. ارتباط در دنياي امروز، آن قدر با روش هاي مختلفي صورت مي گيرد كه حضور فيزيكي، ديگر چندان معنايي ندارد. حفظ هويت ايراني براي ما مهم تر است، چون مي خواهيم اين مهاجران، سفير ما در كشورهاي ديگر شوند و پل ارتباطي ما در زمينه هاي مختلف فكري، اقتصادي و اجتماعي باشند.

قصد داريم تعلقات ريشه دار ملي، مذهبي و ديني را در اين مهاجران تقويت كنيم؛ مخصوصاً در نسل آخري كه مهاجرت كرده اند و جوان هستند. مسلماً آن ها نسبت به سرزمين مادري عاطفه بيشتري دارند


# به نظر مي رسد حالا كه نمي توانيد نخبگان را جذب كنيد يا مانع از مهاجرت هاي بيشتر شويد، توان خود را روي حفظ هويت ايراني آن ها گذاشته ايد. فكر نمي كنيد كه اين، قانع شدن به حداقل ها باشد؟

نه. جذب نخبگان و جلوگيري از خروج بيشتر آن ها در اولويت ما نيست، ولي در مراحل بعدي قرار دارد. مهاجران، ايراني هستند و هيچ منعي براي ورودشان به ايران وجود ندارد، مگر اين كه جرمي مرتكب شده باشند يا مشكل سياسي داشته باشند. از نظر ما اين درست نيست كه بخواهيم مهاجران حتماً از نظر فيزيكي در كشور ما حضور داشته باشند. ما مي خواهيم هويت ديني و ملي آن ها به جايگاهي برسد كه خودشان تمايل به برگشتن داشته باشند

# اين سياست كه كشورهاي ديگر از استعداد و توانايي دانشمندان جوان ايراني استفاده كنند و ما به فكر حفظ هويت ملي آن ها باشيم، كمي عجيب نيست؟

نمي خواهم بگويم كه تمايلي به حضور مهاجران در كشور نداريم، بلكه برعكس به صورت جدي به اين امر تمايل داريم. ولي اصل ۳۳ قانون اساسي هم مي گويد كه هيچ كس را نمي توان از محل اقامت خود تبعيد كرد يا از اقامت در محل مورد علاقه اش ممنوع يا به اقامت در محلي مجبور ساخت. ما نمي توانيم آن ها را مجبور كنيم، ولي دوست داريم متخصصان ما كه در خارج از كشور هستند، با برگشتن روي پيشرفت مملكت خودشان تأثير بگذارند...


بخشی بود از مصاحبه روزنامه همشهری با علی ریاض، نایب رییس کمیسیون اصل نود و رییس فراکسیون ایرانیان مجلس که کارش رسیدگی به مسائل مهاجران ایرانی به کشورهای مختلف هست. در لابلای صحبت‌های ریاض می‌شه اوج سردرگمی جمهوری‌ اسلامی در قبال مهاجرت‌ها رو دید. خبرنگار به درستی تاکید‌ می‌کنه که جمهوری اسلامی از ایجاد زمینه‌های لازم برای بازگرداندن نخبگان و مهاجران ایرانی خارج از کشور ناتوان مونده و حالا مدعی هست که وظیفه اصلی خودش در این زمینه را کمک به "حفظ هویت ملی" ایرانیان خارج از کشور قرار داده. حرف بعدی خبرنگار هم به درستی اینه که بازگرداندن مهاجران پیشکش ، کاری کنید که جلوی مهاجرت‌ها و خروج بیشتر نخبگان گرفته بشه. شاید اگر نگرانی از دست کار نمی‌بود خبرنگار این سوال را هم مطرح می‌کرد که با دستگیری رامین جهانبگلوها نخبه‌ها با کدوم رغبت و انگیزه به موندن در کشورشون دلخوش باشند و مهاجرها راکدام سیاست و رویکرد جمهوری اسلامی دلخوش و انگیزه‌مند می‌کنه که با شور وعلاقه و بی دغدغه به کشورشون برگردند؟
مصاحبه بدی نیست، شاید برخی از قسمت های اون خوندنی باشه


۳

"یازده سپتامبر ۲۰۰۱ برای من یک تجربه کلیدی و تعیین‌کننده بود. در آن روز من و همسرم در خانه‌ای که در ایرلند خریده بودیم اقامت داشتیم. آن حادثه برای من هم شوک‌آور بود و هم رهایی‌بخش، هر چند که چنین حرفی عجیب به نظر برسد ولی بعد از فروریختن برج‌های دوقلوی نیویورک برای هر کسی باید روشن شده بوده باشد که تروریسم چه معنایی دارد و همین برای من گویی که نوعی رهایی از عذاب وجدان بود، عذاب وجدانی که از ژوئن ۱۹۷۲ به خاطر مراجعه به پلیس و لو دادن شخصی عارضم شده بود که بعدها فهمیدم اولریکه ماینهوف ، رهبر فکری و معنوی گروه چریکی بادر- ماینهوف ( فراکسیون ارتش سرخ آلمان) بوده است."

این بخشی است از کتابی به نام "من سایه‌‌های تو را می‌بوسم" نوشته "فریتس رده‌ والد" که اخیرا در آلمان منتشر شده. رده‌ والد معلمی است که در حول و حوش سال های دهه هفتاد مواضعی چپ‌گرایانه داشته و در فراری‌دادن سربازان آمریکایی مقیم آلمان که حاضر به شرکت در جنگ ویتنام نبودند به سوئد نقشی قابل اعتنا ایفا کرده است. و همین سابقه ظاهرا وابستگان به گروه بادر- ماینهوف را به صرافت استفاده از امکاناتش می اندازد.


روزی در ژوئن ۱۹۷۲،یعنی در اوج فعالیت گروه چریکی بادر- ماینهوف، شب‌هنگام زنگ خانه رده‌والد به صدا‌ در‌می‌آید. رده‌والد در را می‌گشاید و خود را با زنی مواجه می‌بیند که تقاضایی دارد: امکانش هست که یک زوج برای چند روزی در خانه شما ساکن شوند. رده والد که با تجربه سربازان فراری آمریکایی و پناه دادن به آنها در خانه اش آشناست بدون چون و چرای زیاد پاسخ مثبت می‌دهد. زن می‌گوید که زوج فردا می‌آیند و می رود. رده‌والد به اتاق خوابش برمی‌گردد و زنش که گفتگوی او با زن غریبه را شنیده به سوال و چالشش می‌گیرد: تو از کجا می دانی که این زوج کیستند. مطمئنی که این زوج با گروه‌های چریکی در ارتباط نیستند؟ و ... رده‌والد که خودش در زمان اولین ترورهای گروه بادر- ماینهوف به عنوان عضو سندیکای آموزگاران آلمان به رغم وابستگی‌اش به گروه‌های چپ رادیکال از این نوع اقدامات تبری می‌جوید در آن شب به زنش می‌گوید: اولا با این تبری‌جستن من از مسلحانه، بادر- ماینهوفی ها خل نشده‌اند که سراغ من بیایند. و ثانیا،تو هم به خاطر این که عضویتت در گروه‌های چپ رادیکال باعث شد که مدت‌ها تلاش کنی تا اتهام نزدیکی به گروه‌های چریکی را از خودت دور کنی به حساسیت دچار شده‌ای.


زن اما آرام نمی‌گیرد و تا فردا صبح در گوش رده‌والد می‌خواند که باید به پلیس خبر دهی که منتظر مهمانانی غریبه هستی. مرد به سر کار می رود و از آنجا راهی خانه دوستی می‌شود تا نظر او را هم جویا شود. دوست وی نیز به خبردادن به پلیس را توصیه می کند. رده‌والد هم به پلیس اطلاع می‌دهد و خودش به دنبال کار دیگری می‌رود. پلیس به سوی خانه رده‌والد می‌رود اما چیز مشکوکی و یا زوجی نمی بیند. قصد برگشتن می‌کند که زوجی‌ از راه می‌رسد و از سرایدار محله سراغ خانه "معلم" را می گیرند. پلیس که از دور شاهد گفتگوست به دستگیری زوج اقدام می‌کند بی‌آنکه بداند زن اورلیکه ماینهوف، رهبر گروه چریکی بادر- ماینهوف است . ماینهوف در مواجه با پلیس به زور خود را به داخل خانه می‌اندازد و پس از مقاومت شدید دستگیر می شود. در جعبه آرایشی که پلیس از او می گیرد علاوه بر یک بمب، فهرست تایپ‌شده‌ای می‌یابد حاوی ۷۰ آدرس در داخل و خارج آلمان. نام رده والد را هم ماینهوف با دست در پایین این فهرست اضافه کرده بوده است.


از این لحظه به بعد زندگی رده والد و همسرش هم زیرورو می‌شود. آنها هم به توصیه پلیس بسان اعضای بادر- ماینهوف مخفی می شوند تا از خطر سوء قصد اعضای این گروه به جرم لودادن رهبرشان درامان بمانند. از شغل معلمی هم مجبور به چشم‌پوشی می شود چرا که همکارانش بیم داشته آند مدرسه‌اشان آماج بمب انتقام گروه بادر- ماینهوف شود. برای سال‌ها از این که ماشینی را هم به اسم خود ثبت کند صرفنظر می‌کند مبادا که اعضای فراکسیون ارتش سرخ ( بادر- ماینهوفی‌ها) ماشین را بشناسند و بمب‌گذاریش کنند. بعدتر، یعنی دوره ای که فعالیت بادر- ماینهوف تا حدودی افت کرده بود رده‌والد متخصص علوم تربیتی می‌شود در تحریریه نشریه آی تخصصی در این زمینه به نوشتن می‌آغازد اما شماری از مشترکین این نشریه تهدید می‌کنند که اشتراکشان را لغو خواهند کرد. در مقام استاد دانشگاه نیز دانشجویان با اعتراض کلاسش را ترک می‌کنند. او در اوان دستگیری ماینهوف از دریافت نشان عالی کشوری سرباز می‌زند و اعلام می کند جایزه آی را هم که پلیس برای دستگیری ماینهوف تعیین کرده است می‌گیرد و به وکلای ماینهوف می‌دهد تا دفاع او را با‌ آمادگی کامل انجام دهند. این حرف چپ و راست را در آلمان می‌آشوباند. چپ‌ها آن را تلاش برای آب تطهیر لودادن ماینهوف می‌دانند و راست ها هم آن را کمک به تروریست‌ها. او پول را سرانجام دریافت می‌کند و به صورت ناشناس به حساب " انجمن روته هیلفه " واریز می‌کند، نهادی که برای دفاع از افرادی که به خاطر فعالیت سیاسی زندانی شده‌آند در آلمان و برخی از کشورهای دیگر فعالیت می‌کند. زندگی پرتلاطم و پردغدغه رده والد پس از دستگیری ماینهوف حتی برای مدتی به جدایی او از همسرش می انجامد. بعدها این دو دوباره زندگی مشترک را از سر می گیرند تا این که سال ۲۰۰۳ زن جلوی چشم او در تصادفی کشته می‌شود.رده‌والد در کتابش می‌نویسد که این کتاب را برای ادای دین به همسر متوفای خود نوشته، چون"اگر نگرانی‌ها و حساسیت‌های او در آن روز ژوئن سال ۱۹۷۲ نبود من احتمالا نزد پلیس نمی‌رفتم و زندگی‌ام شاید بدتر از آنچه که رقم خورد رقم می‌خورد."


فراکسیون ارتش سرخ تا زمان دستگیری خانم اولریکه ماینهوف در پرونده آش ۷ کشته و ۷۴ مجروح داشت. ماینهوف سال ۱۹۷۶ در سلولش در زندان خودکشی کرد. گروه او اما تا سال ۱۹۹۸ که رسما انحلال خود را اعلام کرد ۲۷ کشته و ۳۴ مجروح دیگر را به پرونده‌آش افزود. از این سال بود که رده‌والد به گفته خودش دیگر دغدغه سوء قصد به جان خویش را نداشت. ولی تنها پس از یازده سپتامبر ۲۰۰۱ بود که از عذاب وجدان لو دادن کسی که بعد از دستگیری معلوم شد که اولریکه ماینهوف بوده رهایی یافته .


در باره چگونه دستگیری ماینهوف تا زمانی که کتاب رده‌والد انتشار یافت داستان‌ها و افسانه‌های متعددی وجود داشت که یکی از آنها که کمتر با دقت توام است در کتاب نسبتا تازه " سده من" اثر گونتر گراس بازتاب یافته.


شرحی که رده‌والد در کتاب " من سایه‌هایت را می‌بوسم" ازجنبه های اقدام خود و عواقب آن به دست می‌دهد و استناد به یازده سپتامبر برای رهاشدن از عذاب وجدان،‌ به شرطی که همه منطبق بر واقعیت باشد به راستی چه حد می تواند قانع کننده باشد؟ آیا تلاش او در همسان‌ نشان‌دادن ترور یازده سپتامبر و ترورهای فراکسیون ارتش سرخ و ... موجه است؟ از طرفی، رده‌والد پس از جواب مثبت به زن برای پذیرش زوج چه گزینه بهتری می‌داشت که هم در معرض اتهام پلیس واقع نشود و هم کسی را لو ندهد. و آیا در جامعه آلمان کاری که او کرد بهتر بود یا کاری و راهکاری دیگر؟ در ایران چطور؟ لابد هستند دوستانی که با تجربه‌آی مشابه در ایران مواجه بوده‌اند یا شنیدة‌اند. بازگویی تجربیات مشابه شاید امکانی برای مقایسه و برخی تاملات دیگر فراهم کند.

22.5.06

اضافه وزن ما ایرانیان، هفته اقلیت‌ها در جهان و ...

۱

" نگران نباشید. اغلب مردم ما اضافه وزن دارند. به عبارت دیگر مردم ما فقیر و عقب‌مانده نیستند، بلکه همین انتخاب آقای احمدی نژاد نشون می ده که این مردم خیلی هم روشن و آگاه هستند. انتخاب احمدی‌نژاد نه برای رفع فقر و ناداری بلکه برای آن بود که وجهه و اعتبار ایران در جهان که در دوران خاتمی مخدوش شده بود را دوباره احیاء کند."


این، پاسخ آقای محمدعلی رامینٰ مشاور آقای احمدی‌نژاد و سلسله جنبان مباحث مربوط به هولوکاست هست که به سوال یک خبرنگار آلمانی داده است. خبرنگار به رامین می‌گه که با این حرف و حدیث‌هایی که احمدی نژاد مطرح می کنه که کسی نمی یاد تو ایران سرمایه گذاری کنه و به تحقق شعار او برای رفع فقر و ایجاد اشتغال کمک کنه. و رامین هم در جواب می گه که ما ایرانی ها اغلبمون از سیری دچار اضافه وزنیم و فقر و مقری درونمون وجود نداره!


گفتنی هست که این آقای رامین مشاور عالی لاریجانی رییس وقت صدا و سیما بوده و از چهره‌های اصلی انصار حزب‌الله است. چند مدت پیش هم ایشون مسئولیت راه اندازی هسته هایی موسوم به ((هسته های فداییان ولایت)) در اروپا را بر عهده داشته که انتشار اخبار آن در اروپا با واکنش تند رسانه های غربی همراه بود. آقای رامین درسخونده آلمان هست و 20 سالی رو هم تو این کشور زندگی کرده. اخیرا دولت آلمان دیگه ویزا برای دیدار از این کشور بهش نمی ده.


۲

نامه احمدی‌نژاد به بوش را عده‌ای شکستن تابوی گفتگو و مذاکره در مناسبات دو کشور تلقی کردند و آن را نشانه‌ای از علاقه جمهوری‌اسلامی به گشودن باب مذاکرت با واشنگتن دانستند. می‌توان این تلقی را درست یا نادرست دانست. ولی یک آن با آن موافقت کنیم و آن وقت عتاب و خطاب‌ها ، ارشادات و احکام باسمه‌ای موجود در نامه احمدی‌نژاد را بگذاریم در کنار شیوه‌‌ای که کوبای کاسترو برای بهبود مناسبات خود با آمریکا در پیش گرفته است.


مقامات دولت کاسترو علاوه بر شروع همکاری در برخی‌ از عرصه‌های پزشکی با شرکت‌ها‌ی دارویی و طبی آمریکا اینک درصدند که با ارسال میراث مکتوب و دست‌نوشته‌های ارنست همینگوی به زادگاه این نویسنده بزرگ (آمریکا) راهی برای کاهش تنش در مناسبات دو کشور باز کنند. در واقع آنها صرفنظر از اظهارات گاه شعارگونه کاسترو ، نه ناسزا و بد و بی راه به دمکراسی و لیبرالیسم به کاخ سفید ارسال می کنند و نه از موضعی توهم آلود، خواب زده و تمامیت‌خواه بوش را دعوت می‌کنند که به سوسیالیسم و ... روی بیاوردٰ بلکه با تعامل و تبادل بر سر بخشی از میراث ادبی جهان درتلاش برای گشودن روزنه‌آی برای تاثیرگذاری بر افکار عمومی آمریکا و تلطیف مناسبات با همسایه بزرگ و قدر خود هستند. و این خود نشان می‌دهد که دعوی انحصارداری حقیقت و تمامیت‌خواهی ( اگر بتوان با تسامح به حکومت کوبا چنین خصصیه‌ای را نسبت داد) در همه حکومت‌های کم و بیش ایدئولوژیک مضمون و بروز یک سانی ندارد و کماکان نوع مذهبی آن با خطرات و محدودیت‌ها و پیش بینی‌ناپذیری‌های بیشتری توام است. این که حکومت کاسترو به رغم همه کسری‌هایش در امر دمکراسی ، دست کم در زمینه آموزش و تامین بهداشت مردمش ستایش سازمان ملل و نهادهای‌ بین‌المللی را برانگیخته و اینک بر خلاف دهه های پیش به جای فرستادن اسلحه و سرباز ، گسیل معلم و پزشک به کشورهای منطقه را به اهرم نفوذ و دیپلماسی خود بدل کرده است هم، باز بر این نکته تایید می گذارد که در ارزیابی از حکومت‌های ایدئولوژیک موجود نیز، قسما باید موردی برخورد کرد و از ارزیابی‌های فله‌ای فاصله گرفت. به عبارت دیگر به مصداق " هنر نزد ایرانیان است وبس" می‌توان گفت که در زمینه حکومت‌های ایدئولوژیک دهه‌های اخیر هم، ما ایرانیان صاحب یکی از عجیب‌ترین‌هایش هستیم.


۳

هفته‌ای که گذشت به عبارتی هفته اقلیت‌ها بود، نه تنها در ایران که در کل جهان. ماجراهای مربوط به ترورها و آدم‌ربایی‌ها در منطقه سیستان و محور کرمان- بم را که شرحش رو همه می‌دونیم و احتمالا نیازی به بازگویی‌اشون نیست. کاریکاتور روزنامه ایران که به خشم و عصبانیت در میان بخش‌هایی از ترک‌زبانان ما منجر شد هم که کم و بیش در رسانه‌ها بازتاب پیدا کرد و در اینجا بازگویی‌اش می تونه بی‌مورد باشه. هر دو این وفایع و همچنین چالش‌ها و ترورها و کشاکش‌های اخیر در کردستان و خوزستان حکایت از تشدید مسائل ملی و قومی دارند که گرچه ریشه‌دار هستند ولی سیاست دولت جدید علاوه بر بحرانی تر کردن مسئله اتمی ٰ این مسائل رو هم ابعاد و شدت بیشتری بخشیده. به عبارت دیگه در فاصله 1376 تا 1384 هم این مسائل وجود داشتند، ولی برخورد نه مطلوب، ولی دستکم محتاطانه تر دولت قبلی با اونها قسما مانع بروزشان با این حدت و شدت می‌شد. تشدید بحران، هم در زمینه مسائل مربوط به انرژی هسته‌ای و هم در مورد مسائل قومی و ملی باز هم این سوال رو به ذهن می یاره که دیدگاه‌ها و نظراتی که فارغ از محاسبات مربوط به توازن قوا و بدون داشتن آلترناتیو معین و قابل تحقق به تحریم انتخابات خرداد 1384 فراخواندند واقعا چه نتیجه‌ مثبتی از این رویکرد گرفته‌اند و سیاست‌اشون کدوم حاصل و هوده‌ای رو برای بهبود وضع مردم و پیشرفت در وضعیت دمکراسی ، تنش‌زدایی و سایر عرصه‌ها داشته؟ کسانی که در برابر این سوال به این پاسخ بسنده می‌کنند که اگر تحریم‌گرها هم رای می‌دادند باز هم احمدی‌نژاد سر از صندوق‌های رای در‌می‌آورد در واقع فقط صورت مسئله رو پاک می‌کنند و از یاد می برند که چه دلایل و ادله‌ ناواقعی و عجیب و غریبی برای رویکرد خودشون عنوان می کردند.


یکی از ادله‌ها برای تحریم این بود که تحریم و رای نیاوردن "اصلاح‌طلبان شکسته‌خورده و ناپیگیر" به سلطه کامل محافظه‌کارها بر همه ارکان قدرت و یک دست شدن حاکمیت منجر می شه، و این خود باعث می‌شه مردم دیگه نسبت به کل نظام توهمشون رو از دست بدهند و آمادگی بیشتری برای حذف و برانداختنش پیدا کنند. خوب، در عرصه عملی که ظاهرا خبری از تحقق این پیش بینی‌ها در باره حرکت مردم نیست. در عرصه نظری هم جالب اینه که یکی از صاحب‌نظران داخل کشور که او هم به تحریم نظر داشت در سخنرانی اخیرش در رد امکان یک‌ دست شدن حاکمیت 4 دلیل می یاره و به استناد به آنها می گوید:" من اكنون مى خواهم با ذكر (این) چهار مولفه مدعاى تبديل شدن جمهورى اسلامى به يك نظام بسته را رد كنم.» متن صحبت‌های دکتر حاتم قادری در این آدرس قابل رویت است:


۴

به بحث اقلیت‌ها برگردیم. همانطور که قبلا هم اشاره شد، هفته پیش صرفا در ایران نبود که بحث اقلیت‌ها حاد و عمده بود. در کشور کوچک مونتگرو که همراه با صربستان آخرین بقایای یوگسلاوی را تشکیل می دهند نیز، امروز یکشنبه رفراندوم جدایی در حال برگزاری است. در مورد این که آیا مونتگرویی بودن یک هویت تاریخی است و یا اهالی مونتگرو هم در اصل به قوم صرب تعلق دارند هنوز هم بحث و فحص گسترده‌ای در جریان است و هر شهروند مونتگرو بسته به تعلقات شخصی و سیاسی خود به این سوال پاسخ خاص خود را می دهد. باری، مونتگرو با 13200 کیلومتر مساحتش (کمی بزرگتر از قم) و 620 هزار جمعیتش که 43 درصد آن با تسامح مونتنگرویی خالص و 33 درصدش صرب خالص هستند و بقیه را اقلیت‌های کروات و آلبانیایی و ... تشکیل می دهند قرار است که اگر 50 درصد صاحبان حق رای در انتخابات امروز شرکت کنند و از این عده 55 درصد به نفع جدایی رای دهند راه را برای استقلال خود از کنفدراسیون با صربستان هموار ببیند. در مورد این که امکان بقای چنین دولت های کوچکی تا چه حد است و هزینه- فایده این استقلال چه نسبتی با هم دارند و نقش دولت های بزرگ اروپا و آمریکا در این ماجرا چیست در روزهای آتی احتمالا خواهم نوشت، ولی چیزی را که دستکم از همین حالا می توان گفت شکست رفراندوم و تا حدودی موفقیت آن با تنش‌ها و تشنج‌هایی توام خواهند بود که ماجرای جدایی این دو آخرین جمهوری عضو مجموعه یوگسلاوی را پیچیده خواهند کرد. تا اینجای کار همین که فعلا موافقان و مخالفان زیر تاثیر اتحادیه اروپا و آمریکا برای جدایی یا با هم ماندن با برگزاری رفراندوم ( یک شیوه دمکراتیک) موافقت کرده‌اند را باید به فال نیک گرفت. این رفراندوم گرچه نه به لحاظ مضمونی و نه به لحاظ نیروی برگزارکننده و ذینفع در آن شباهت چندانی با رفراندومی که قرار بود در ایران 60 میلیون نفر را پای صندوق‌های رای بکشد ندارد، اما حاوی درس‌هایی است که ضمن تایید تجارب سایر رفراندوم‌ها به سهم خود در زدودن توهم از ذهنیت ما ایرانیان در مورد راهکار رفراندوم هم شاید بی تاثیر نخواهد بود.


در کشور بزرگی مانند
آمریکا هم، هفته پیش بحث مربوط به هویت آمریکایی و حقوق اقلیت‌ها گرم و گسترده بود. طرحی در مجلس سنا در دست بررسی است که قرار است هم وضعیت حقوقی 12 میلیون مهاجر غیرقانونی از آمریکای لاتین را مشخص کند و هم به استناد به آن دیوار سفت و سخت و سه لایه‌ای در مرزهای آمریکا و مکزیک برای ممانعت از ورود مهاجران غیرقانونی بالا کشیده شود . در سال گذشته پلیس مرزی آمریکا نزدیک به 500 هزار مرزگذر غیرقانونی از مکزیک را به دام انداخته است و چیزی در همین حدود هم توانسته‌آند از این دام بگریزند و خود را به داخل آمریکا برسانند. اقتصاد آمریکا شدیدا از وجود این مهاجران غیرقانونی بهره می‌برد، و بوش و بخشی از حزب جمهوریخواه که به رای 40 میلیون آمریکای لاتینی تبار مقیم آمریکا در انتخابات کنگره در نوامبر چشم دوخته است نیز سودی در راندن و اخراج همه 12 میلیون مهاجر غیرقانونی آمده از آمریکای جنوبی نمی بیند. اما به لحاظ فرهنگی افزایش شمار جمعیت مهاجران اسپانیایی زبان که اینک زبانشان در کنار زبان انگلیسی به زبان دوم آمریکا بدل شده رگه‌هایی از هراس را در مورد زایل شدن هویت ناب آمریکایی در دل شماری از محافل سیاسی و اجتماعی این کشور برانگیخته است. ارزیابی ها حاکی از آن است که تا سال 2050 سهم آمریکای لاتینی ها، آسیایی ها و سیاه‌پوستان در کل جمعیت کشور بر 50 درصد بالغ می‌شود. در میان این اقلیت‌ها ٰ آمریکای لاتینی ها به لحاظ اشتراک زبانی‌اشان ( اسپانیولی) بزرگترین تهدید را برای زبان کنونی آمریکا( انگلیسی) که هنوز هم در قانون اساسی به عنوان زبان رسمی قید نشده تشکیل خواهند داد. شاید این احساس تهدید را ساموئل هانتیکتون در کتاب " ما که هستیم؟" که سال 2004 انتشار داد بارزتر از هر کس دیگری بیان کرده باشد:" آمریکا در مسیر تبدیل‌شدن به جامعه‌ای دو فرهنگی و دو زبانه است. یک فرهنگ این جامعه از آن سفیدپوستان و اسلاف مهاجر آنهاست که آمریکا بنیانگذاری و ارزش‌های اولیه‌آش را مدیون آنهاست و به نوعی در تعیین سمت و سوی تحولات فرهنگی این کشور نیز تا کنون حق تقدم داشته‌آند. فرهنگ دیگری که در حال اشاعه و جاآفتادن است از آن مهاجران آمریکای اسپانیایی زبان است که با زبان و مذهب کاتولیک خود یک گستره و دنیای موازی در دل جامعه آمریکا ایجاد کرده‌اند و از رهگذر نیروی ارزش‌های فرهنگی خویش و با هنجارهای مذهبی خود در مسیر زایل کردن ارزش‌های اولیه آمریکای قدیم به پیش‌می روند... فرهنگ آمریکا تا کنون به سوپ گوجه فرنگی شباهت داشت که مهاجران از هر کجای دنیا ادویه‌ خاص خود را به آن می افزدوند. اما ادویه مهاجران پرشمار آمده از آمریکای لاتین چنان قوی است که در حال تغییردادن ماهیت این سوپ گوجه فرنگی است."


بحث این روزها در آمریکا نشان می‌دهد که این کشور نیز به تدریج در قبال مسئله مهاجرت حساسیت‌های معینی پیدا می‌کند و کمتر هم اعتنایی به این واقعیت دارد که همه ساکنان این کشور به نوعی مهاجرند. معروف است که چارلز دیکنز، خالق انگلیسی داستان معروف " اولیور تویست" روزی در مسافرت به آمریکا، در غرب این کشور سوار بر قطار در حرکت بود. کنترلچی قطار نکته‌آی را پرسید اما دیکنز ابتدائا متوجه منظورش نشد و با گفتن این که من نه آمریکایی ، بلکه خارجی‌ام از این ضعف خود معذرت خواست. کنترلچی در واکنش لبخندی زد و گفت : نو پروبلم/ ما همه خارجی هستیم.


باری، ظاهرا گذشت آن دوره‌ای که به راحتی می‌شد آمریکا را کشوری "مهاجرپذیر" قلمداد کرد. اگر مسافرت و مهاجرت اهالی خاورمیانه به این کشور پس از یازده سپتامبر به دلیل مسائل امنیتی سفت و سخت تر و تابع شرایط و مقررات شدیدتری شده است، اما بحث فرهنگی و ترس ناشی از از کف رفتن "هویت خالص" امریکایی که بیش از هر موضوع سیاسی و اجتماعی دیگری اینک جامعه آمریکا را به خود مشغول شاید سد و موانع بزرگتری از موضوع یازده سپتامبر در راه مهاجرت به این کشور پدید آورد.


در گوشه دیگر دنیا ، یعنی در
اسراییل نیز از جمله به خاطر همین نگرانی از زائل شدن هویت و دست‌بالا پیداکردن اقلیت‌های "خارجی‌" در عرصه جمعیتی و فرهنگی، دیوان عالی کشور با رای 6 در برابر 5 به تایید قانونی مربوط به سال 2002 رای داد که همسران فلسطینی شهروندان اسراییل نه از اقامت بلندمدت در این کشور برخوردار می‌شوند و نه حق احراز تابعیت این کشور را دارند. همین قانون می‌گوید که زنان فلسطینی مردان اسراییلی تنها بعد از گذشتن از مرز 25 سالگی و مردان فلسطینی زنان اسراییلی پس از 35 سالگی می توانند به اسراییل بیاییند و در کنار همسرانشان زندگی کنند. علت تصویب این قانون در 4 سال پیش که به سرنوشت هزاران زوج اسراییلی- فلسطینی مربوط می‌شود و اینک دیوان عالی کشور هم بر آن صحه گذاشته است شرکت همسر فلسطینی یک مرد اسراییل در یک اقدام انتحاری بود.


مدافعان حقوق بشر اسراییل می‌گویند که مسئله شرکت احتمالی همسران فلسطینی اسراییلی‌ها در ترورهای انتحاری بهانه است، و مسئله بیشتر به نگرانی محافل راست اسراییل از افزایش سهم 20 درصدی عرب ها در جمعُیت کشور مربوط می‌شود. همینان می‌افزایند که اگر قصد بر حفظ آرامش و صلح در درون جامعه است باید به استناد آمار شرکت بالای جوانان یهودی مهاجر از روسیه در اوباشگری ها و زدخودرهای درون شهرها و یا درصد بالای اعمال خشونت مردان یهودی مهاجر از اتیوپی نسبت به زنان و خانواده خویش آنها را نیز از حق اقامت و تابعیت به این یا آن اندازه محروم کرد.


در زمینه حاد بودن بحث اقلیت‌ها در هفته گذشته و ارتباط آن با معادلات سیاسی و حفظ یا کسب قدرت در این یا آن کشور به مورد
فرانسه هم می‌توان اشاره کرد که وزیر کشور (نیکولای سرکوزی) برای گرفتن میدان از نیروهای راست‌تز از حزب راست خود ، یعنی برای گرفتن امکان مانور حزب ژان ماری لوپن بر روی مسئله مهاجران و برای کسب آراء رای‌دهندگان راست فرانسه در انتخابات ریاست جمهوری سال آینده قانونی را به تصویب مجلس رساند که حقوق مهاجران را به شدت محدود می کند، هر چند که شاید تاثیرات معینی هم در تلاش خارجی‌ها در ادغام بهتر در جامعه فرانسه و تسلط لازم بر زبان این کشور ایفا کند.


در
آلمان هم اظهارات یک مقام سیاسی سابق در هفته گذشته که خارجی‌ها، مو مشکی‌ها و رنگین‌پوست‌ها از رفتن به شرق این کشور و قدم زدن بی‌محابا در خیابان‌های شهرهای این بخش حذر کنند به بحث در باره مهاجرین شدت و حدت بیشتری بخشید. بیگانه ستیزی در شرق آلمان را شاید بتوان قسما به وضع بد اقتصادی و بیکاری و فقر و فاقه بیشتر در این منطقه نسبت داد، ولی این نیز واقعیت دارد که بستن 40 ساله دروازه های کشور در دوران حکومت سابق و ممانعت از رفت و آمد شهروندان با جهان خارج بر ضعف رواداری و تلورانس در میان مردم این بخش تاثیرات معینی داشته است، پدیده‌ای که غرور ملی بی جا در میان بخش‌هایی از ما ایرانیان نیز شاید به همین علت و فقدان امکان مقایسه خود با ملل و فرهنگ‌های دیگر و دیدن خودمان در آینه دیگران بی ارتباط نباشد.


باری، بحثی شهروندان خارجی در آلمان از قبل هم به خاطر رقابت های سیاسی که معمولا دستاویزی خوبی هم برای احزاب راست است و هم به خاطر اقدامات و رفتارهای بخشی از مهاجران مانند قتل‌های ناموسی در درون خانواده‌های مهاجران ترک و قسما سردرگمی محافل قضایی آلمان در برخورد با این گونه جنایات و هم به دلایلی دیگر در ظرف ماه‌های اخیر کم و بیش جریان داشته است. البته به یمن اظهارات یهودستیزانه احمدی‌نژاد وضعیت ما ایرانی ها در آلمان آنقدرها هم بد نیست و حتی قرار است احزاب نئونازی این کشور در محل اردوی تیم ملی ایران تظاهرات پشتیبانی برگزار کنند و در صورت سفر احمدی‌نژاد برای حضور در بازی ها از او استقبال گرمی به عمل آورند!


نکته جالب در بحث مربوط به ادغام مهاجران این که، همزمان در آلمان و آمریکا کسانی این پیشنهاد رو مطرح کردند که سرودهای ملی این دو کشور به ترکی و اسپانیایی ترجمه بشه شاید که مهاجران ترک مقیم آلمان و مهاجران آمریکای لاتینی آمریکا خوندن این متن‌های ترجمه شده براشون آسونتر باشه و کمی حس تعلق به کشور محل اقامتشون رو زیادتر کنه. این پیشنهاد در هر دو کشور آتش خشم محافل راستگرا را شعله‌ور کرد. استدلال این ها که از منظر خودشون غلط هم نیست اینه که ما می‌خوایم که این مهاجرها زبون ما را یاد بگیرند و با فرهنگ ما بیشتر قاطی بشند، در حالی که چنین پیشنهادی به دمیدن شیپور از سر گشادش می‌مونه.


هلند
هم هفته گذشته با یحثی که بر سر لغو تابعیت خانم عیان (ایان) علی درگرفت عملا درگیر مسئله مهاجرانش بود. شرح این ماجرا را می‌توان در خلال یادداشت زیر پی گرفت. من هم تنها به بخشی از نظر شاید قابل بحث عبدالقادر بن علی، نویسنده مراکشی‌الاصل مقیم آمسترادم رو می‌یارم و اُین سیاه مشق راجع به اقلیت‌ها رو تموم می‌کنم:

" من با هیرسی علی هم‌نظر نیستم. او برخاسته از کشوری مسلمان‌نشین که 95 درصد دختران را ختنه می‌کنند با جامعه مسلمان عمدتا مراکشی هلند درگیر بود که با ختنه‌کردن دختران بیگانه‌اند و در عین حال مذهبشان دارای ضعف و تناقضاتی است. ایده‌ها و ادعاهای بزرگ او و تصویرهاش از واقعیات که کمتر و یا ابدا به آمار و ارقام متکی بود برای من اغراق‌آمیز و گاه خنده‌آور بودند. ولی من ضدقهرمانان اغراق‌کاری مثل هیرسی علی رو دوست دارم. او اهل تحریک و تنش بود، از طرح نظرات و حرف های حساس ابایی نداشت و به شیوه کم‌نظیری آنچه را که باهاش مخالف بود به سلابه انتقاد می‌کشید. او برای حقوق زنان مسلمان مبارزه می‌کرد، ولی زنان مسلمان از او گریزان بودند. او هوادار شوک‌درمانی بود، اما "بیمار" (زن مسلمان و حقوق او) به این شیوه چندان اعتماد و اعتنایی نداشت. حرف‌ها و ایده‌های هیرسی‌ علی حتی نزد زنان روشن و پیشرو مسلمان هم چندان جذابیت و اعتنایی برنیانگیخت.

هیرسی علی در تخیلات و فانتزی من همچنان به عنوان یک دون کیشوت اسلامی حضور خواهد داشت.

او بازیچه خوبی برای قشر نخبه و سفیدپوست هلند بود، نخبگانی که همیشه به یک بازیچه نیاز داشته‌اند. اینان به هیرسی علی هم به عنوان سخنگوی احساسات ضداسلامی برحق یا ناحق خود نیاز داشتند. پس از 11 سپتامبر ستاره بخت هیرسی در نزد این نخبگان درخشش بیشتری گرفت و با هر تروری هم این درخشش فزونی می‌گرفت...

هیرسی علی قربانی مبارزه خود شد. او خود شاید از این واقعه خشنود باشد. او خوشحال است که باز هم مجبور به حرکت و گریز از ثبات است... و به راستی او با رفتن از هلند ٰ یعنی از کشوری که نمی‌توانی روی حمایت دوستان سیاسی‌ات حساب کنی چه چیزی‌را از دست خواهد داد؟مهاجران هلند از روندها و مباحث نگران‌کننده روزهای اخیر این درس را خواهند گرفت که اگر برای ارزش‌ها و هنجار‌های لیبرالی رایج در جوامع غربی خودت را به آب و آتش هم بزنی باز هم باید هوای آخر و عاقبت خودت را داشته باشی و حتی بدتر از آن، متوجه باشی که کسی که از ارزش‌های لیبرالی دفاع می‌کند شاید این ارزش‌ها روزی به ضرر خودش نیز به کار گرفته شوند.

... برای هیرسی علی یک راه برون‌رفت از ماجرایی که برایش پیش‌ آمده وجود دارد. اما مهاجرانی که به این آسانی نمی‌توانند از هلند رخت بربندند با احساسی عجیب در اینجا باقی خواهند ماند. و به راستی این مهاجران از این به بعد به چه کسی در این کشور می‌توانند اعتماد کنند؟ آنها اینک در میان اجبارهای زندگی گروهی و قومی و ملزومات زندگی در جامعه‌ای پست‌مدرن معلق خواهند ماند و مجبورند که تنها و تنها به خویشتن خویش متکی بمانند...."

7.5.06

زیگموند فروید در میان ما

نه، وضعیت زیگموند فروید آنقدرها هم شاید در ایران بد نباشد. اگر قبل از انقلاب ترجمه ها و روایت‌های دست و پاشکسته ای از نظرات و آراء‌ او به فارسی یافت می شد، بعد از انقلاب دستکم به رغم همه ممنوعیت‌ها و نفی و انکارهایی که نظام مذهبی و ایدئولوژیک ایجاد کرده است،‌ باز هم به اهتمام اهل فن شمار بیشتری از آثار او ترجمه شده‌اند و در تشریح و توضیح این آثار هم متخصصانی همچون محمد صنعتی، سعید شفتی و علیرضا جزایری و ... همت گماشته‌اند. در زمینه ادبیات و آثار داستانی نیز شمار بیشتری از نویسندگان ایرانی متاثر از آموزه‌های فروید و رهروان راه او به درونیات و چالش های روحی و خلجان‌های جان و روان انسان ها توجه نشان داده‌اند. توجه به روانشناسی و روانکاوی در ایران اگر در عرصه کاربردی چندان برجسته نباشد دستکم در عرصه نظری کارنامه غیرقابل قبولی ندارد.نهادی مانند "خانه روانشناسان" وجود دارد، فرهنگ روانشناسی به زبان فارسی تدوین شده است و موسسه‌ای مانند نشر ناژه هم وجود دارد که ظرف سال های اخیر دست به انتشار 120 کتاب در معرفی تئوری‌ها و نظرات روان شناسان و روانکاوان بزرگ جهان زده است. با این همه، دیروز ( شنبه 6 مه/ 16 اردیبهشت) که جهان 150مین سالگرد فروید را به استقبال رفته بود و نشریات اکثر کشورها در باره خوب و بد نظریات و روش‌های او مقالات و مصاحبه ها و ویژه‌نامه های متعدد انتشار دادند، جامعه علمی و مطبوعاتی کشور از کنار این مناسبت تقریبا به سکوت گذشت و حتی در مذمت فروید و آراء او هم که در ایران باعث خشنودی محافل حاکم هست کمتر نکته و مقاله‌ای نوشته شد و این صرفنظر از بی‌اعتنایی عمومی ما ایرانیان به مسائلی که موضوع روز نباشندٰ، شاید به این واقعیت هم برگردد که فروید و دیدگاه‌های او هنوز هم در ایران تابوگونه‌اند و برجسته‌کردن نام و آراء او و طرح و توضیح و نقد و تایید آنها امر جاافتاده‌ و متعارفی نیست.


باری، فروید به رغم اعلام چندین باره مرگ تئوری‌‌هایش همچنان با آراء و نظراتش در میان ما حی و حاضر است. ما کماکان ابداع و یا شرح و بسط مفاهیمی همچون روان‌رنجوری، پارانویا( بدگمانی شدید)، ضمیر ناخودآگاه، هیستری، نقش تمدن در محدودسازی رفتارهای طبیعی انسان‌ها، عقده ادیپ و ... را مدیون او هستیم. پس از کوپرنیک که توهم مربوط به ناف و کانون بودن کره زمین را در هم شکست و پس زا داروین که تئوری نشات گرفتن انسان از میمون را عرضه کرد ، فروید شاید سومین کسی بود که با نوشتن کتاب "تعبیر رویا" در سال 1900 تکان بزرگی به مفروضات بشر داد و به او حالی کرد که بر خلاف تصورش حاکم بلامنازع رفتار و کردار خود نیست و در وجودش به جز خودآگاه، ٰ‌ضمیر ناخودآگاه وجود دارد که بسیاری از حالات، اقدامات، کشش‌ها و گرایش‌های او را سمت و سو می دهند و اگر این ناخودآگاه انسان خود را تمام و کمال نه در بیداری، بلکه در خواب و رویا بروز می دهد همانا به سبب بند و قیدهایی است که عرف و آیین و اخلاق اجتماعی بر رفتار او نهاده‌اند.


یافته‌های فروید، چه در زمینه ناخودآگاه و چه در باب مناسبات و تکامل سکسی انسان که او آن را در کودک نوزاد و در رفتار کودکان با مادرشان نیز حی و حاضر و قابل تشخیص می‌داند از همان ابتدا محل بحث و مشاجره بوده اند. به ویژه دانش کلاسیک روانشناسی که کنش‌ها و اختلالات روانی را عمدتا با جنبه های بالینی و فیزیولوِژی اعصاب توضیح می دهد و بیشتر به دوا و دارو متکی است تا صحبت و گفتگوهای روانکاوانه و بازگشایی عقده‌ها و کمپلکس‌ها،‌ با فروید و تئوری‌های او کماکان سر سازگاری ندارد؛ به ویژه که احساس سلامت کردن یک بیمار در روانکاوی امری است که بر عکس روانشناسی رایج عمدتا در حیطه قضاوت و داوری خود بیمار است و نه پزشک او. چالش فروید با روانشناسی متعارف و کلاسیک بر سر این هم بود که به نظر او درمان‌های کلینکی و دارویی اثر درازمدتی ندارند و بیمار را نیز در روند مداوایش مشارکت فعال نمی‌دهند.


باری در زمینه مخالفت با فروید و نظریاتش، سال 1910 کسی مثل رییس شورای پزشکی شهر وین نظرش این بود که حرف و حدیث‌های فروید ربطی به رشته پزشکی ندارد و موردی برای تحقیق و تعقیب مقامات انتظامی و امنیتی است، و یا تا همین چندی پیش ادعای رفتار نامناسب و سوء استفاده جنسی فروید از بیمارانش و یا تقلیل دادن نظریات او به این که همه رفتار و کردار انسان ریشه در تمایلات جنسی دارد فت و فراوان شایع بود. مطالعات بیشتر در زندگی فروید و نوع مناسباتش با مراجعان به او کمتر جایی برای طرح ادعای اول گذاشته‌اند، ادعای دوم را هم شاید بتوان تا حدودی ساده‌کردن حرف و حدیث‌های فروید به حساب ‌آورد.


در این میان آنچه که جالب می‌نماید دو روند متناقض در سال‌های اخیر است که به گونه ای به فروید و تئوری‌ها و رویکردهای او مربوط می شوند: از یک طرف در سیستم بهداشت و درمان همه کشورها و از جمله در امر مداوای بالینی بیماران روانی،‌ ٰ‌چه به خاطر صرفه‌جویی و چه به سبب کارآیی و تاثیر بهتر و سریع‌تر داروها و مداواهای نوین دوره بستری بودن و یا رجوع مکرر به پزشک بیش از پیش کم و کمتر می شود. در چنین شرایطی طبیعی است که درمان‌های مبتنی بر روش‌های روانکاوانه که قسما برای نتیجه‌بخشی قطعی تا 700 ساعت گفتگوی میان روانکاو و بیمار را می‌طلبد بسیار‌ پرهزینه و لوکس به نظر‌ آید و بیش از پیش سبب از میدان به درشدن این شیوه و رویکرد درمانی شود. در همین حال اما مطالعات و یافته های جدید در عرصه بیولوژی اعصاب بیش از پیش کفه ترازو را در رقابت میان روانشناسی کلاسیک و روانکاوی به سود این دومی سنگین کرده است، به گونه‌ای که این دو رشته در حال یافتن زبان و زمینه‌های مشترک بیشتری هستند و بیگانگی و رقابت آنها با یکدیگر نشانه‌هایی از کاهش را بروز می دهد.


فروید فرزند زمانه خویش بود و شماری از تئوری‌های او مبتنی به دانش روز آن زمان بوده‌اند. نگاه نه چندان متعادل او به زن را نیز نمی توان از فرهنگ و گفتمان رایج زمان او جدا دانست. این نیز هست که پیشرفت‌های علمی در 100 سال گذشته شماری از نظریات فروید را تایید ، برخی را کاملا رد و تعدادی را مثل رابطه بچه و مادر را نسبی کرده و شناخت بیشتری از این مناسبات به دست داده‌اند. اما سوالات و نکاتی که فروید مطرح کرده چنان اهمیت داشته‌اند که در یک قرن گذشته بسیاری از اهالی ادبیات و فلسفه و تاریخ و روانشناسی یا از سر تایید و یا در نفی و نقد، با آنها درگیر شده‌اند و به غنای دانش و فلسفه و ادبیات و هنر افزوده‌اند. 70 سال پیش 191 هنرمند و نویسنده و شاعر که در میان آنها نام کسانی مانند پیکاسو، توماس مان، ماریا ریلکه، هرمان هسه، اشتفان تسوایگ ، سالوادر دالی و ... دیده می‌شود نامه‌ای نوشتند به فروید تا 80 سالگی تولد او را تبریک گویند. این نامه با جمله‌ای پایان می‌یابد که هنوز هم نظری صائب و قابل قبول در باره پدر روانکاوی است:" گیریم که دستاوردهای علمی آینده این یا آن نظریه فروید را منسوخ کنند و یا اعتبار و ارزش آنها را نسبی و محدود سازند، اما سوالات و نکاتی که او پیش روی بشر نهاد همچنان تازه و تامل‌برانگیز خواهند ماند و نمی‌توان با سکوت از کنارشان گذشت."


فروید به رغم تمرکزش بر رشته خویش از مباحث فلسفی و سیاسی دوران خویش نیز برکنار نبود و اینجا و آنجا فعالانه در این بحث‌ها وارد شده است. از جمله او با انگلس و کتاب "منشا خانواده" او چالش کرده و نقش تکنیک و برتری روانی را به عنوان ابزارهای برتری و سلطه مورد تاکید قرار داده است. او مارکسیسم را به خاطر تبیین مستدل تاثیر عامل اقتصادی در شکل دهی به ذهنیات و اخلاقیات فرد می‌ستاید و در عین حال زنهار می‌دهد که نباید این عامل را یگانه عامل تاثیربخش در این عرصه دانست. فروید گرچه انقلاب اکتبر را برای روسیه زودموقع می دانست اما آن را از این جهت که به خروج روسیه از جنگ جهانی اول منجر شد و نیز از آن رو که این انقلاب "در قیاس با کشورهای دیگر غرب که نجات خود را در عمده‌کردن آموزه‌های مسیحیت می‌بینند آینده‌ بهتری را نوید می‌دهد" آن را ستود. 17 سال بعد اما روندهای جاری در روسیه را نگران‌کننده یافت و نقد نافذی را متوجه بلشویسم کرد:" بلشویسم شباهت‌های آشکاری با آنچه که با آن مبارزه کرده بود پیدا کرده است. این نظریه که خود ابتدائا سبقه علمی داشت اینک مانع آزادی اندیشه شده استٰ، و این همان رویه ای است که مذهب در اوج سلطه خود آن را اعمال می کرد. بلشویسم تحقیقات و مطالعات انتقادی در باره مارکسیسم را ممنوع کرده است و آثار مارکس (در روسیه) به لحاظ تقدس جای قرآن و انجیل را گرفته‌اند."


در کشور ما فروید همچنان در هاله‌ای از ممنوعیت‌ها قرار دارد. جالب اما این که درک رایج و بدوی از فرویدیسم که همه چیز را در این گزاره خلاصه می‌کند که "سکس مادر همه رفتارها و رویکردهای انسان است" در 27 سال گذشته راهنمای زمامداران در نگاه به مناسبات زن و مرد بوده است، و مگر نه این است که اینان همه هم و غم خود را بر ارضاء یا بازداشت و عقوبت همین کشش و غریزه استوار کرده اند؟ این چنین است که جهان 150 سالگی فروید را به یک شیوه و جمهوری اسلامی هم به شیوه خاص خود که تراژیک- کمیک می تواند نامش نهاد به استقبال رفته اند. این که در 150 سالگی تولد پدر روانکاوی هنوز هم جامعه ایران به سبب نگاه و رویکرد حاکمیتش باید کماکان درگیر بحث حجاب و یا مجازبودن حضور زنان در ورزشگاه‌ها باشد نشانگر ان است که تئوری‌های فروید هر چند به گونه‌آی باژگونه و سطحی کم و بیش در میان مخالفان کژاندیشش نیز حی و حاضرند.

4.5.06

عکس‌هایی از "۹۰دقیقه آزادی"

روزنامه آلمانی "فرانکفورتر آلگمانیه" در شماره پنجشنبه ، 4 مه، خود گزارش مفصلی دارد از اولین بازی تیم ملی فوتبال زنان ایران با تیمی از یک کشور خارجی پس از 25 سال. در این تیم که از محله معروف " کرویتس برگ" برلین (آلمان) به ایران رفته بود عمدتا زنان و دختران ترک مقیم آلمان بازی می کنند. بازی این دو تیم روز جمعه گذشته برگزار شد و با نتیجه 2 بر 2 پایان یافت. گزارش روزنامه آلمانی که عنوانش هست:" نود دقیقه آزادی" را خانم "سوانتبه کاریخ" تهیه کرده که به عنوان خبرنگار همراه با تیم آلمانی به ایران رفته بود. او در این گزارش، از جمله به کنارزدن روسری ها و مقنعه‌ها توسط شماری از دختران و زنان حاضر در سکوی تماشاگران و رقص آنها در استراحت میان دو هافتایم اشاره می‌کند که ظاهرا با توصیه دشنام گونه مسئولان دولتی به رعایت "شئون اسلامی" این رقص ناتمام می‌ماند.


یک هوادار تیم ایران از هیجان داره می‌ره که خودش را به داخل زمین برسونه

. خانم کارایخ در گزارش خود همچننین از انتظار همسران و بستگان بازی کنان در پشت درهای استادیوم و اطلاع یافتن دقیقه به دقیقه آنها از نتیجه بازی از طریق تلفن همراه می نویسد و اشاره ای هم دارد به توقیف فلیم هایی که که فیلمبردار همراه تیم آلمان تهیه کرده بوده است.. مقامات جمهوری اسلامی ظاهرا پس از بازبینی این فیلم ها می گویند که چیز "مغایر شرعی" در آنها ندیده اند و لذا اجازه خروج آنها را صادر می کنند. فیلمبردار مزبور اینک در صدد تهیه فیلمی مستند از بازی روز جمعه در ورزشگاه آرارات است.


حسن گزارش خانم کارایخ این است که با شماری عکس کم و بیش دیدنی از بازی و حواشی آن همراه است. برای دیدن عکس ها اینجا را کلیک کنید.