"من سایههای تو را میبوسم" و چند سوال
۱
نمی شه از این که مانا نیستانی که به خاطر کاریکاتور ناشیانه و سربههوا، ولی در هر حال عاری از غرض و مرضش که آتشی به خرمن نارضایتی ها هموطنان ترک ما انداخت گوشت دم توپ جمهوری آسلامی شده و همراه با سردبیر ایران جمعه در زندان به سر می بره متاثر نبود. جمهوری اسلامی شاید کماکان در پاسخگویی به مطالبات عمومی و و قومی و منطقهآی مردم تعلل و این پا و اون پا کنه و اون رو به هزار بهانه به تاخیر بندازه ولی در آزاد کردن مانا و همه زندانیان مطبوعاتی و اهل اندیشه بادا که "کارکارشناسانه " قاضی مرتضوی و امثال او به دازا و حدت نکشه و با اعتراضها و فشارهای داخلی و بینالمللی این اهل قلم و طرح و خط که بیتقصیر به زندان افتادند آزادیشون رو به دست بیارند.
البته تصور نکنیم که محافلی در جمهوری اسلامی در همین گرماگرم بروز خشم هموطنان ترک ما هم دست از سر اقلبتها برداشته یا مثلا یهودیها و بهایی ها را راحت گذاشتهاند. این که خبر روزنامه کانادایی مبنی بر دستور جمهوری اسلامی بر نشاندارشدن وابستگان به اقلیتهای مذهبی هم خوشبختانه نادرست از کار اومده دلیلی بر این نمیشه که محافلی در این حکومت از تبلیغ شب و روزشون علیه این اقلیتها دست کشیدهاند. مثلا همین امروز که یکشنبه ۷ خرداد باشه خبرگزاری " فارس" که ظاهرا سر و سری با قوه قضاییه جمهوری اسلامی داره مطلب دنبالهداری منتشر کرده با عنوان" یهود در آیین و عملکرد" که هدف آن اثبات این نکته است که "در ذات یهودیت دشمنی و فتنهانگیزی نهفته است." یادمان هست که کاریکاتور غرض آلوده و غیرمسئولانه روزنامه دانمارکی همین حرف و ادعا را در مورد اسلام داشت و "حزبالهیهای" جمهوری اسلامی چه قشقرقی که بر سر آن به پا نکردند و چه پرچم ها و ساختمانهایی که به آتش نکشیدند. ولی حالا خودشان سفید روی سیاه همین ادعا را در مورد دین یکی از اقلیتهای مذهبی ساکن کشور ما تبلیغ میکنند و انتظار هم دارند که وابستگان به این اقلیت خواب راحت به چشمشان بره و نماینده بیچاره یهودیها در مجلس هم گاه و بیگاه در برابر رسانههای و نهادهای خارجی از سیاست حکومت در قبال اقلیتها دفاع کنه.
طرفه این که دوقلوی خبرگزاری فارس، یعنی "خبرگزاری مهر" هم این روزها با جدیت تمام مشغول پوشش خبری دادن به اتفاقات و مواضع ابراز شده از سوی نهادهای مختلف مذهبی و سیاسی و اجتماعی در اقصی نقاط دنیا در مورد فیلم رمز دواینچی هست که یکی از باورهای بنیادین مسیحیها درمورد حضرت مسیح رو به چالش میگیره .خبرگزاری مهر خشنودی خودش رو از این که این فیلم همه جا اجازه نمایش پیدا میکنه و فروش خوبی هم داره پنهان نمیکنه و خیلی هم در قبال این فیلم " بلندنظر و آزاداندیش" هست:" شاید بهتر این باشد که از "رمز داوینچی" به عنوان آغازی بر یک گفتگوی سازنده درباره ذات مذهب و طنین داستان مسیح پس از دو هزار سال استفاده کنند" . مهر ظاهرا به روی خودش هم نمییاره که در برخوردهای انتقادی و چالشگرانه مشابهآی که به اسلام میشه کمتر میشه تسامحی که مسیحیان از شاخههای مختلف و از جمله واتیکان در قبال فیلم یادشده نشون دادند را مشاهده کرد. از نظر این حضرات به اصل و فرع همه مذاهب و آیینها میشه خرده گرفت و شک و شبهه وارد کرد ٰ ولی امان از روزی که کسی حتی به کوچکترین و فرعیترین جزء اسلام بگه بالای چشمت ابرو و بر نیاز بازخوانی شماری از اصول و فروع این دین در زمینههای مربوط به حقوق بشر و زنان و ... مطابق با ملزومات زندگی مدرن تاکید کنه. اون وقته که دیگه محشر به پا می شه و گوینده را به لیبرالیسمزدگی ، وادادگی، غربزدگی و کفر و ... و هزار انگ جور و واجور دیگه متهم میکنند. به عنوان یک شاهد کوچک در میان "خودیها" کافیه که خشم و قهر و غضبها در مورد همین دستور اخیر احمدینژاد در باره حضور زنان در ورزشگاه ها رو به یاد بیاریم.
۲
#...يعني حالا جذب نخبگان ايراني و حضور فيزيكي آن ها در داخل كشور براي شما مهم نيست؟
قصد داريم تعلقات ريشه دار ملي، مذهبي و ديني را در اين مهاجران تقويت كنيم؛ مخصوصاً در نسل آخري كه مهاجرت كرده اند و جوان هستند. مسلماً آن ها نسبت به سرزمين مادري عاطفه بيشتري دارند
# به نظر مي رسد حالا كه نمي توانيد نخبگان را جذب كنيد يا مانع از مهاجرت هاي بيشتر شويد، توان خود را روي حفظ هويت ايراني آن ها گذاشته ايد. فكر نمي كنيد كه اين، قانع شدن به حداقل ها باشد؟
# اين سياست كه كشورهاي ديگر از استعداد و توانايي دانشمندان جوان ايراني استفاده كنند و ما به فكر حفظ هويت ملي آن ها باشيم، كمي عجيب نيست؟
بخشی بود از مصاحبه روزنامه همشهری با علی ریاض، نایب رییس کمیسیون اصل نود و رییس فراکسیون ایرانیان مجلس که کارش رسیدگی به مسائل مهاجران ایرانی به کشورهای مختلف هست. در لابلای صحبتهای ریاض میشه اوج سردرگمی جمهوری اسلامی در قبال مهاجرتها رو دید. خبرنگار به درستی تاکید میکنه که جمهوری اسلامی از ایجاد زمینههای لازم برای بازگرداندن نخبگان و مهاجران ایرانی خارج از کشور ناتوان مونده و حالا مدعی هست که وظیفه اصلی خودش در این زمینه را کمک به "حفظ هویت ملی" ایرانیان خارج از کشور قرار داده. حرف بعدی خبرنگار هم به درستی اینه که بازگرداندن مهاجران پیشکش ، کاری کنید که جلوی مهاجرتها و خروج بیشتر نخبگان گرفته بشه. شاید اگر نگرانی از دست کار نمیبود خبرنگار این سوال را هم مطرح میکرد که با دستگیری رامین جهانبگلوها نخبهها با کدوم رغبت و انگیزه به موندن در کشورشون دلخوش باشند و مهاجرها راکدام سیاست و رویکرد جمهوری اسلامی دلخوش و انگیزهمند میکنه که با شور وعلاقه و بی دغدغه به کشورشون برگردند؟مصاحبه بدی نیست، شاید برخی از قسمت های اون خوندنی باشه
۳
این بخشی است از کتابی به نام "من سایههای تو را میبوسم" نوشته "فریتس رده والد" که اخیرا در آلمان منتشر شده. رده والد معلمی است که در حول و حوش سال های دهه هفتاد مواضعی چپگرایانه داشته و در فراریدادن سربازان آمریکایی مقیم آلمان که حاضر به شرکت در جنگ ویتنام نبودند به سوئد نقشی قابل اعتنا ایفا کرده است. و همین سابقه ظاهرا وابستگان به گروه بادر- ماینهوف را به صرافت استفاده از امکاناتش می اندازد.
روزی در ژوئن ۱۹۷۲،یعنی در اوج فعالیت گروه چریکی بادر- ماینهوف، شبهنگام زنگ خانه ردهوالد به صدا درمیآید. ردهوالد در را میگشاید و خود را با زنی مواجه میبیند که تقاضایی دارد: امکانش هست که یک زوج برای چند روزی در خانه شما ساکن شوند. رده والد که با تجربه سربازان فراری آمریکایی و پناه دادن به آنها در خانه اش آشناست بدون چون و چرای زیاد پاسخ مثبت میدهد. زن میگوید که زوج فردا میآیند و می رود. ردهوالد به اتاق خوابش برمیگردد و زنش که گفتگوی او با زن غریبه را شنیده به سوال و چالشش میگیرد: تو از کجا می دانی که این زوج کیستند. مطمئنی که این زوج با گروههای چریکی در ارتباط نیستند؟ و ... ردهوالد که خودش در زمان اولین ترورهای گروه بادر- ماینهوف به عنوان عضو سندیکای آموزگاران آلمان به رغم وابستگیاش به گروههای چپ رادیکال از این نوع اقدامات تبری میجوید در آن شب به زنش میگوید: اولا با این تبریجستن من از مسلحانه، بادر- ماینهوفی ها خل نشدهاند که سراغ من بیایند. و ثانیا،تو هم به خاطر این که عضویتت در گروههای چپ رادیکال باعث شد که مدتها تلاش کنی تا اتهام نزدیکی به گروههای چریکی را از خودت دور کنی به حساسیت دچار شدهای.
زن اما آرام نمیگیرد و تا فردا صبح در گوش ردهوالد میخواند که باید به پلیس خبر دهی که منتظر مهمانانی غریبه هستی. مرد به سر کار می رود و از آنجا راهی خانه دوستی میشود تا نظر او را هم جویا شود. دوست وی نیز به خبردادن به پلیس را توصیه می کند. ردهوالد هم به پلیس اطلاع میدهد و خودش به دنبال کار دیگری میرود. پلیس به سوی خانه ردهوالد میرود اما چیز مشکوکی و یا زوجی نمی بیند. قصد برگشتن میکند که زوجی از راه میرسد و از سرایدار محله سراغ خانه "معلم" را می گیرند. پلیس که از دور شاهد گفتگوست به دستگیری زوج اقدام میکند بیآنکه بداند زن اورلیکه ماینهوف، رهبر گروه چریکی بادر- ماینهوف است . ماینهوف در مواجه با پلیس به زور خود را به داخل خانه میاندازد و پس از مقاومت شدید دستگیر می شود. در جعبه آرایشی که پلیس از او می گیرد علاوه بر یک بمب، فهرست تایپشدهای مییابد حاوی ۷۰ آدرس در داخل و خارج آلمان. نام رده والد را هم ماینهوف با دست در پایین این فهرست اضافه کرده بوده است.
از این لحظه به بعد زندگی رده والد و همسرش هم زیرورو میشود. آنها هم به توصیه پلیس بسان اعضای بادر- ماینهوف مخفی می شوند تا از خطر سوء قصد اعضای این گروه به جرم لودادن رهبرشان درامان بمانند. از شغل معلمی هم مجبور به چشمپوشی می شود چرا که همکارانش بیم داشته آند مدرسهاشان آماج بمب انتقام گروه بادر- ماینهوف شود. برای سالها از این که ماشینی را هم به اسم خود ثبت کند صرفنظر میکند مبادا که اعضای فراکسیون ارتش سرخ ( بادر- ماینهوفیها) ماشین را بشناسند و بمبگذاریش کنند. بعدتر، یعنی دوره ای که فعالیت بادر- ماینهوف تا حدودی افت کرده بود ردهوالد متخصص علوم تربیتی میشود در تحریریه نشریه آی تخصصی در این زمینه به نوشتن میآغازد اما شماری از مشترکین این نشریه تهدید میکنند که اشتراکشان را لغو خواهند کرد. در مقام استاد دانشگاه نیز دانشجویان با اعتراض کلاسش را ترک میکنند. او در اوان دستگیری ماینهوف از دریافت نشان عالی کشوری سرباز میزند و اعلام می کند جایزه آی را هم که پلیس برای دستگیری ماینهوف تعیین کرده است میگیرد و به وکلای ماینهوف میدهد تا دفاع او را با آمادگی کامل انجام دهند. این حرف چپ و راست را در آلمان میآشوباند. چپها آن را تلاش برای آب تطهیر لودادن ماینهوف میدانند و راست ها هم آن را کمک به تروریستها. او پول را سرانجام دریافت میکند و به صورت ناشناس به حساب " انجمن روته هیلفه " واریز میکند، نهادی که برای دفاع از افرادی که به خاطر فعالیت سیاسی زندانی شدهآند در آلمان و برخی از کشورهای دیگر فعالیت میکند. زندگی پرتلاطم و پردغدغه رده والد پس از دستگیری ماینهوف حتی برای مدتی به جدایی او از همسرش می انجامد. بعدها این دو دوباره زندگی مشترک را از سر می گیرند تا این که سال ۲۰۰۳ زن جلوی چشم او در تصادفی کشته میشود.ردهوالد در کتابش مینویسد که این کتاب را برای ادای دین به همسر متوفای خود نوشته، چون"اگر نگرانیها و حساسیتهای او در آن روز ژوئن سال ۱۹۷۲ نبود من احتمالا نزد پلیس نمیرفتم و زندگیام شاید بدتر از آنچه که رقم خورد رقم میخورد."
فراکسیون ارتش سرخ تا زمان دستگیری خانم اولریکه ماینهوف در پرونده آش ۷ کشته و ۷۴ مجروح داشت. ماینهوف سال ۱۹۷۶ در سلولش در زندان خودکشی کرد. گروه او اما تا سال ۱۹۹۸ که رسما انحلال خود را اعلام کرد ۲۷ کشته و ۳۴ مجروح دیگر را به پروندهآش افزود. از این سال بود که ردهوالد به گفته خودش دیگر دغدغه سوء قصد به جان خویش را نداشت. ولی تنها پس از یازده سپتامبر ۲۰۰۱ بود که از عذاب وجدان لو دادن کسی که بعد از دستگیری معلوم شد که اولریکه ماینهوف بوده رهایی یافته .
در باره چگونه دستگیری ماینهوف تا زمانی که کتاب ردهوالد انتشار یافت داستانها و افسانههای متعددی وجود داشت که یکی از آنها که کمتر با دقت توام است در کتاب نسبتا تازه " سده من" اثر گونتر گراس بازتاب یافته.
شرحی که ردهوالد در کتاب " من سایههایت را میبوسم" ازجنبه های اقدام خود و عواقب آن به دست میدهد و استناد به یازده سپتامبر برای رهاشدن از عذاب وجدان، به شرطی که همه منطبق بر واقعیت باشد به راستی چه حد می تواند قانع کننده باشد؟ آیا تلاش او در همسان نشاندادن ترور یازده سپتامبر و ترورهای فراکسیون ارتش سرخ و ... موجه است؟ از طرفی، ردهوالد پس از جواب مثبت به زن برای پذیرش زوج چه گزینه بهتری میداشت که هم در معرض اتهام پلیس واقع نشود و هم کسی را لو ندهد. و آیا در جامعه آلمان کاری که او کرد بهتر بود یا کاری و راهکاری دیگر؟ در ایران چطور؟ لابد هستند دوستانی که با تجربهآی مشابه در ایران مواجه بودهاند یا شنیدةاند. بازگویی تجربیات مشابه شاید امکانی برای مقایسه و برخی تاملات دیگر فراهم کند.
0 Comments:
Post a Comment
بالای صفحه