14.11.16

ترامپ، رئیس‌جمهور عصر اینفوتیمنت و پلیتیمنت*

• ترامپ سه خاصیت منفی و  شاخص رایج در میان کاربران شبکه‌های اجتماعی را یک جا در خود داشت: خودشیفتگی،  ضعف تمرکز و تعمق، و تخصص‌ستیزی.
• ترامپ اولین رئیس‌جمهوری بود که بر دوش «نتیزن» (بر وزن ستیزن، مخففی  از نت و ستیزن) به قدرت می‌رسد، به این دلیل که ستیزنی که اینترنت تولید می‌کند، به لحاظ ذهنی بهتر از همه از سوی ترامپ نمایندگی می‌شوند. ترامپ با سیاست همان می‌کند که اینترنت با امر سیاسی کرده است.
• تجربه ترامپ نشان داد که آینده دمکراسی‌ها از سه جنبه تار و مبهم است

پیروزی دونالد ترامپ به نوعی بیانگر غلبه رسانه‌ها (شبکه‌های) اجتماعی بر رسانه‌های متعارف هم هست. شاید اغراق نباشد اگر گفته شود این تقصیر اینترنت و فیس‌بوک و ... بود که ترامپ با آن همه حواشی و مواضع منفی به رهبری قدرتمندترین کشور جهان رسید.
ترامپ بهتر از منتقدین و مخالفانش دریافت که کارکرد فضای جدید حاصل از رسانه‌های اجتماعی چگونه است و چگونه باید در آن کنش و تحرک داشت تا آن را در تسخیر خودت بگیری. همین آگاهی و مهارت بود که تعداد فن او را در فیسبوک و توئیتر از کل فن کلینتون و سندرز فراتر برد.

در عین حال باید به پیامدهای جنبی سیاسی و فرهنگی اینترنت هم اشاره کرد که راحت راه را برای پیروزی کسانی مانند ترامپ باز می‌کنند، این پیامدها از تشدید خودشیفتگی کاربر که در اهمیت و درستی نظر خود به توهم می‌افتد را شامل می‌شود تا ضعف تمرکز و نیز نوعی گریز و نفرت از صاحب‌نظران و کار تخصصی در هر شکل و فرمی.

خودشیفتگی و خودارائگی گل‌درشت از شاخص‌های بحث‌انگیز شبکه‌های اجتماعی به شمار می‌روند که به خصوص در ترامپ تجلی ویژه‌ای پیدا کردند. نسل معروف به «نسل لایک» هر کاری می‌کند تا در یوتیوب و فیس‌بوک و اینستاگرام سرشناس شود. مسئله این نیست که چه محتوایی را ارائه می‌کنی، اصل این است که به لطایف‌الحیل لایک و ری‌توئیت و رای رای‌دهندگان را از آن خودت کنی. به عبارتی اینترنت محبوبیت را به ارزشی بدل کرده که کمتر تابع  کنترل کیفی است.

ضعف تمرکز و سوق‌یافتن به یک سوی معین هم که خوب از بیماری‌های رایج ناشی از استفاده از اینترنت است... نتیجه لگاریتمی که همه فعالیت‌های آنلاین را زیر نظر دارد و ارزش‌یابی می‌کند فقط این نیست که تبلیغاتی پسند خواست و سلیقه ما را پیش رویمان بگذارد، بلکه همچون فیتلری عمل می‌کند که کل ارتباط ما را شامل می‌شود و عمدتا اطلاعات و داده‌هایی را به ما می‌‌رساند که با نظرمان جفت وجور هستند و سایر موارد را کم و بیش فیلتر می‌کند.

ترامپ تجلی بارز خاصیت دیگر بسیاری از کاربران فعال شبکه‌های اجتماعی یعنی تخصص‌ستیزی و خود راعلامه پنداشتن هم بود. اصلا این که او با این همه ناآگاهی و فقدان دانش خود را تا به اینجا بالا کشاند دهشتناک است، ولی عجیب نیست، زیرا که اینترنت خاصیت کارشناس‌زدایی دارد و حذف و جاروکردن «دروازه‌بان‌های» گفتمان‌های عمومی را به مثابه «پیروزی یک فرهنگ مشارکت عاری از سلسله‌مراتب» جشن گرفته است.

به عبارتی در عصر اینترنت دانش و معرفت به مثابه توانایی اندیشیدن چندوجهی و تاملات خودانتقادی بیش از پیش به حاشیه رانده می‌شود. عصر عصر اینفوتیمنت و پلیتیمنت (اصطلاحاتی با اقتباس از انترتیمنت، سرگرمی‌های ساده و راحت‌الحلقومی) است.

ترامپ اولی رئیس‌جمهوری بود که بر دوش «نتیزن» (بر وزن سیتزن، مخففی  از نت و ستیزن) به قدرت می‌رسد، به این دلیل که ستیزن‌هایی که اینترنت تولید می‌کند، به لحاظ ذهنی بهتر از همه از سوی ترامپ نمایندگی می‌شوند. ترامپ با سیاست همان می‌کند که اینترنت با امر سیاسی کرده است. او شکیبایی و تلاش وتعمق را با تفریح و رفتارهای ضربتی  به حاشیه می‌راند، ناتوانی و عدم صلاحیت خود را با جملات و اظهارات چکشی و حاضرجوابانه می‌پوشاند و فضایی از ناشکیبایی و اهانت و ارعاب سایبری ایجاد می‌کند.

آزادی دیجتیالی را محدود کنید!

اگر مقررات و عملکرد رسانه‌های متعارف را ملاک بگیریم ترامپ شانسی برای پیروزی نداشت. او هم دروغ گفت، هم تهدید کرد و هم رنجاند. ولی خب، مقررات قدیمی در رسانه‌های جدید مصداق چندانی ندارند، بر عکس، در این رسانه‌ها هر چه بیشتر تحریک‌آمیز صحبت کنی و موضع بگیری، دروغ بگویی و نفرت‌پراکنی کنی و به تحریک خطرناک احساسات دست بزنی، بیشتر کارت می‌گیرد و ستاره بختت می‌درخشد، چرا که سازش و تامل و رفتار و قضاوت متعادل در این رسانه‌ها کلیک‌آور نیست.

به عبارتی راه‌یافتن به فضای عمومی در عصر دیجیتال متفاوت از دوره‌های پیش است. این راه‌یابی در دو مرحله انجام می‌شود. در فاز اول یک داستان و روایت شکل می‌گیرد، یا بهتر است بگوییم افسانه. افسانه ترامپ این بود که من خارج از سیستم سیاسی حاکم بوده‌ام و اگر شما به دنبال زندگی بهتری هستید، پس کسی را انتخاب کنید که جزیی از این سیستم نبوده باشد. این گونه سخن گفتن وسوسه‌انگیز است، به خصوص که کسی را نمی‌توان یافت که به دنبال زندگی بهتر نباشد.

در فاز دوم ایجاد گرد و خاک و تبلیغاتی غیرقابل تصور برای پر و بال دادن به آن افسانه اولیه است، از تحریک احساسات غیرانسانی تا اهانت به اقلیت‌ها و طرح قول‌‌هایی که برای تحقق نیافتن داده می‌شوند. حرف‌هایی که در شبکه‌های اجتماعی میلیون‌ها بار کلیک و شر می‌شوند و فضا را پر می‌کنند...

تجربه ترامپ نشان داد که آینده دمکراسی‌ها از سه جنبه تار و مبهم است. اول به این خاطر که خشم و خشونت و نفرت بیشتری به گفتمان سیاسی راه پیدا می‌کند و با تکرار در شبکه‌های اجتماعی جنبه‌ای عادی و غیرحساسیت‌برانگیز به خود می‌گیرد.
 
دوم این که کژدیسه‌کردن واقعیات یا به عبارتی دروغ بیش از پیش  به اهرمی موثر در پیروزی بدل می‌شود، و سوم این که حاصل این دو، سیاست‌زدایی و بی‌اعتمادی بیشتر به تعاملات و راهکارها و نمایندگان و احزاب سیاسی است، زیرا از همه آن شعارهایی که با هیاهو و خشم و کینه در شبکه‌های اجتماعی پخش و نشر می‌شوند کمتر موردی پس از انتخابات جنبه عملی به خود می‌گیرد. مثلا ترامپ نه کلینتون را دادگاهی خواهد کرد (ستایش ترامپ از کلینتون در لحظات بعد از اعلام نتایج انتخابات از چیز دیگری حکایت داشت)  نه قرارداد اقلیمی پاریس را فسخ خواهد کرد، نه با چین در خواهد افتاد (اولین تماس تلفنی‌اش با یک رهبر خارجی را با رهبر چین انجام داده است) و نه همه مهاجران غیرقانونی را اخراج خواهد کرد( ۱۱ میلیون مهاجر غیرقانونی به بخشی از موتور محرکه اقتصاد آمریکا بدل شده‌اند و اخراجشان ساده نیست)، و نه نفتا (قرارداد تجاری میان برزیل، کانادا و آمریکا) را بازبینی خواهد کرد (آمریکا از این قرارداد بیش از همه سود می‌برد).
دروغ نمی‌تواند مبنای سیاستگذاری شود.

و این همه «خلف وعده» باعث می‌شود که رای‌دهندگان سرخورده شوند و خشم بیشتری به رفتارشان راه یابد و بیش از پیش از سیاست قطع امید کنند.

اگر ما این دور باطل را اشتباه بدانیم و اگر دروغ و فراخوانی به خشونت و تحریک و تشنج را وسیله دستیابی به هدف ندانیم و به این درک رسیده باشیم که شبکه‌های اجتماعی بیش از رسانه‌های متعارف به این رویکردها میدان و پر و بال می‌دهند پس چاره‌ای جز محدودسازی آزادی‌های دیجتیالی نداریم، تا از خودمان در برابر خودمان دفاع کنیم!
*******

*این متن تلفیقی از مقاله  دومینیک ویشمن، سردبیر سابق مجله اشترن و  سردبیر کنونی کنفرانس دیجیتالی بین‌المللی (Digital Life Design) است با مقاله روبرت سیمانوفسکی، پرفسور مطالعات رسانه‌های دیجیتالی و نویسنده کتاب «جامعه فیسبوکی».

هر دو مقاله شاید عاری از رگه‌هایی از اغراق و بدبینی نباشند و نتیجه‌گیری هم بی‌معنا و نامفید جلوه کند، ولی محورهای اصلی آنها بی‌ارتباط با واقعیت نیست.