10.11.14

تروریست یا قهرمان مقاومت؟

دو روز پیش، یعنی ۸ نوامبر، هفتادوپنجمین سالگرد تلاش نافرجام گئورگ الزر برای ترور هیتلر بود. او پس از دستگیری، در بازجویی‌ها گفت که هدفش تنها این بود که جلوی خونریزی‌های بیشتر رژیم هیتلری را بگیرد. 

اقدام الزر تا دهه ۹۰ قرن گذشته با بی‌اعتنایی و حتی نفی بخش‌هایی از جامعه آلمان روبرو بود، در حالی که تلاش شماری از افسران ارشد برای ترور هیتلر مورد اعتنا بود و بزرگ داشته می‌شد. محافلی در آلمان اصلا باورشان نمی‌شد که کارگری از یک خانواده معمولی بنا به احساس و درک خویش به ضرورت نابودی هیتلر برسد و به او ظن عاملیت برای مسکو و لندن را می‌بردند. تنها در بیست سال گذشته است که الزر جایگاه واقعی خود را در تاریخ جنگ جهانی دوم بازیافته است و نگاه به «ترور» او تا حد زیادی عوض شده است. امسال در اردوگاه داخائو نیز که الزر را آنجا اندکی پیش از پایان جنگ   به دار کشیدند به عنوان ادای احترامی مجدد تندیسی از او  را نصب کردند.

در تغییر نگاه جامعه آلمان به اقدام و نیت الزر سخنرانی خانم یوتا لیمباخ رئيس پيشين دادگاه قانون اساسي آلمان و سرپرست بعدی انستيتوي بين المللي گوته نقش مهمی داشت.

لیمباخ در این سخنرانی كه روز ١٣ ژانويه ۲۰۰۳ به مناسبت صدمين سال تولد گئورگ الزر ايراد شد اقدام الزر را از جنبه هاي اجتماعي ، حقوقي و اخلاقي به بحث مي گيرد و نكاتي را مطرح مي كند كه از جهاتي قابل اعتنا و درنگانگيز و قابل بحث‌اند.

این سخنرانی را همان روزها ترجمه کردم، منتهی لینک اینترنتی آن دیگر موجود نیست. آن را در اینجا دوباره منتشر می‌کنم.
# # #
هیچ کدام از کسانی که قصد داشتند هیتلر را با اقدامی قهرآمیز از میان بردارند به اندازه گئورگ الزر مورد فراموشی و بی‌توجهی قرار نگرفته‌اند. البته نه تنها این اقدام فردی بلکه مقاومتی که در کودتای ٢٠ جولای ١٩۴۴ تجلی یافت نیز، اعتنا و احترام لازم را نیافته است. حتی پس از پایان جنگ نیز نداهایی به گوش می‌رسید که این گونه مقاومت‌ها را خیانت به میهن تلقی می‌کرد. و همین امروز هم از این گلایه می‌شود که قربانیان ٢٠ جولای به ندرت در قلب مردم ما احساسی از ستایش و همدردی برانگیخته‌اند.

با این همه تصور امروزین ما از مقاومت، در مقیاس گسترده‌ای از کودتای ٢٠ جولای ١٩۴۴ متاثر است. نویسنده‌ای همچون یواخیم فست که مسیر منتهی به کودتای مزبور را به نحوی موجز و تاثیرگذار توصیف و تبیین کرده است، تنها در گاهنامه‌ای که در پایان کتاب خود آورده به واقعه ٨ نوامبر ١٩٣٩ اشاره می‌کند: ((سو قصد فردی و ناکام جرج الزر علیه هیتلر)). به عبارت دیگر فست در کتاب خود عمدتا به مقاومت محدود خبرگان جامعه علیه رژیم هیتلری می‌پردازد.

به نظر می‌رسد که نه در مخیله هواداران و نه در تصور دشمنان هیتلر نمی‌گنجیده است که فردی از میان مردم عادی برای از میان برداشتن وی عزم جزم کند، بدون یاری دیگری طرحی برای حمله به او تدارک ببیند و خود نیز راسا آن را به اجرا گذارد. ظاهرا برای بسیاری غیرقابل درک می‌نموده و می‌نماید که کارگری فنی، برخاسته از یک مناسبات ساده اجتماعی به خطر حکومت هیتلر برای صلح جهانی پی برده باشد. 

فراموشی عامدانه یا نفی
 اشتهای سیرناپذیر هیتلر به تجاوز و توسعه طلبی انگیزه الزر برای اقدامش بود. این نکبت و پلشتی قابل پبش بینی مایه شرم همه آنهایی بود که ماهیت جنایتکارانه ناسیونال - سوسیالیسم هیتلر را دیر و یا اصلا نشناختند. به نظر من از همین جاست که می‌توان دریافت که چرا اقدام الزر برای نابودی هیتلر تعمدا به فراموشی سپرده می‌شود، یا به دست‌هایی در پشت صحنه ارتباط داده می‌شود و یا به لحاظ اخلاقی مورد رد و نفی قرار می‌گیرد. واقعیت این است که حساسیت و قدرت اراده الزر باورپذیری و حس مسئولیت بسیاری از معاصرانش را به چالش و پرسش می‌کشد.

مانفرد هاوس هوفر این ناتوانی و ضعف معاصران الزر را در کتاب خود به نحوی تکان دهنده به تصویر می‌کشد: ((من می‌بایست پیشاپیش وظیفه و تعهد خود را در می‌یافتم و به نحوی قاطع‌تر نکبت را نکبت می‌نامیدم. من در ارزیابی درست اوضاع تاخیر و تعللی ناموجه داشتم)).

مقاومت در سال‌های ١٩٣٣ تا ١٩۴۵ علیه رژیم هیتلر تنها مسئله نخبگان جامعه نبود. گیرم که پخش مخفیانه اعلامیه توسط گروه ((رز سفید)) و یا تلاش شماری از مردان سیاست و ارتش برای انجام کودتا در افکار عمومی بازتاب بیشتری یافت. مسئله اما اتفاقا و از جمله به رفتار انسان‌های عادی جامعه در زیر سیطره یک رژیم بی‌اعتنا به مبانی و ارزش‌های انسانی هم مربوط می‌شود. حق مقاومت قانونی که از سال ١٩۶٨ وارد قانون اساسی ما شده برای هر فرد آلمانی معتبر است. این حق در قانون یادشده چنین رقم خورده است: ((علیه هر کسی که بخواهد این جمهوری را با اقدام خویش نفی و مسخ کند همه شهروندان آلمان اگر چنین اقدامی از طرق متعارف متوقف نشود حق مقاومت دارند)).

ما نمی‌توانیم اقدام الزر را مستقیما به حقوق مصرح در قانون اساسی ارتباط دهیم ولی می‌توانیم در پرتو معیارهای این قانون به قضاوت و داوری در باره آن بپردازیم... حق مقاومت یادشده در پیوند با مقرارت مربوط به شرایط اضطراری، در قانون اساسی طرح شده است. این حق تا حدودی به ایجاد یک توازن لیبرالی در برابر مواد اختلاف انگیز مربوط به محدودسازی آزادی‌ها مربوط می‌شود که دولت می‌تواند در شرایط اضطراری آن‌ها را اعمال کند. به قول ((ایزنزه)) این حق به ((یک هویج لیبرالی)) در کنار ((شلاق اقتدار حکومتی)) شباهت دارد. با این همه مضمون نمادین این حق فردی جای هیچگونه چون و چرایی ندارد، چرا که استفاده واقعی از حق مقاومت عمدتا در زیر سیطره یک رژیم جبار و قانون شکن است که معنا مفهوم می‌یابد. بعبارت دیگر در یک حکومت حقوقی آزاد و مبتنی بر قانون اشکال دیگری از اعتراض و مخالفت کاربرد می‌یابند.

 سال ١٩٣۹ یعنی زمانی که الزر دست به اقدام علیه هیتلر زد اما، با توجه به تهدید مبرم صلح و حقوق بشر شرایط به گونه‌ای بود که مقاومت روا و موجه بود. در سپتامبر‌‌ همان سال قوای آلمان به لهستان وارد شده بودند و از چند سال پیش در اردوگاه‌های اجباری و زیرزمین‌های گشتاپو حق زندگی و سلامت جسمی و نیز حق آزادی انسان‌ها به گونه‌ای منظم و سیستماتیک نقض و پایمال می‌شد. اشکال دیگری از اعتراض و مخالفت غیرممکن بود و اعزام شدگان به اردوگاه‌ها و دستگیرشدگان توسط گشتاپو نمی‌توانستند به ادارات و دوائر مربوطه شکایت برند. نه پلیس و نه دستگاه قضایی مامنی برای حمایت از این افراد در برابر جور و ستم رژیم نازی نبودند. جرج الزر ظاهرا به این باور رسیده بود که در چنین شرایطی حق مقاومت دارد.

البته می‌توان پرسید که آیا شیوه مقاومت وی درست بود؟ واقعیت این است که در باره اشکال مقاومت، قانون اساسی خاموش است، گویی که معنای مقاومت امری بدیهی و بی‌نیاز از توصیف است.

مقاومت به چه معناست؟

در پاسخ به این پرسش که ((مقاومت چیست؟)) آدولف آرنت می‌گوید که همه آن رفتار‌ها و کنش‌هایی که فرد را از گردن نهادن به اطاعت از یک رژیم غیرعادلانه و ظالم معاف می‌کند را می‌توان در زمره مقاومت به حساب آورد. این تعریف از مقاومت عمدتا به نافرمانی‌هایی همچون فرار از خدمت ارتش و یا پناه دادن به یهودیان گریخته از چنگ ماموران هیتلر مربوط می‌شود. شاخص‌های معنایی مقاومت اما از نفی ذهنی و معنوی یک رژیم غیرانسانی و نافرمانی علیه آن گرفته تا کاربرد قهر را شامل می‌شود. به گفته ایزنره مقاومت یعنی شکستن انحصار قدرت و اقتدار حکومت.

چه ریسک انجام اشتباه و چه ریسک شکست یک اقدام مقاومت آمیز، تراژدی ویژه هر فرد مبارز و مقاومت‌گری است. به قول ((توماس فون آکویین)) فردی که دست به مقاومت می‌زند باید در پیامدهای اقدام خود درنگ کند مبادا که از رهگذر اقدام وی نکبت و نابسانی زندگی مردم در تحت یک حکومت جبار و ناعادل باز هم فزون‌تر شود.

این هشدار به ویژه زمانی معنا می‌یابد که مقاومت نه تنها دشمن قانون اساسی بلکه مثل مورد جرج الزر به طرف سوم و بی‌گناهی نیز ضربه وارد کند. بمبی که الزر در رستوران مونیخ کار گذاشت اما نه هیتلر، بلکه ٨ فرد دیگر را کشت و ۶٣ نفر را هم مجروح کرد. هیتلر به خاطر بدی هوا رستوران مزبور را ١٣ دقیقه پیش از موعد ترک کرده بود. عواقب نامطلوب فوق ((لوتار فریتسه)) را به آنجا رهنمون شده است که الزر را به ضعف و شکست اخلاقی متهم کند و برای وی حقی جهت توجیه اقدام خود قائل نشود. فریتسه در تبیین اتهامات خود مبنا را بر این می‌گذارد که کشتن جباری همچون هیتلر اقدام غیرموجه‌ای نیست. مشکل چنین اقدامی اما به لحاظ اخلاقی این است که طرف‌های سومی هم در تیررس این اقدام قرار گرفته‌اند که از میان آن‌ها دستکم ٢ نفر از هر جهت بی‌گناه بوده‌اند. این دو تن گارسون‌های رستوران بودند که در جریان انفجار بمب از همکاران هیتلر پذیرایی می‌کردند.
 
از نظر فریتسه کسی که به انجام یک سوقصد مصمم می‌شود باید پیامدهای نامطلوب اقدام خویش را برآورد کند و آن‌ها را با هدف مطلوب آن اقدام به قیاس و سنجش بگیرد تا نسبت به مفیدبودن اقدام خود یقین حاصل کند. واقعیت این است که به دست دادن قضاوتی در باره پیامدهای نامطلوب اقدام الزر چندان به اطلاعات و یافته‌های امروز ما مربوط نمی‌شود. بعبارت دیگر اقدام سئوال برانگیز الزر بیشتر در متن وضعیت الزر، به ویژه موقعیت روحی و روانی‌اش و با توجه به میزان آگاهی‌ها و اطلاعات وی قابل ارزیابی و بررسی است.

لوتار فریتسه در کتاب خود به میزان دانش، اطلاعات، توانایی‌ها و ساختار شخصیتی الزر اشاراتی می‌کند و سپس می‌پرسد: ((آیا یک شهروند متوسط آلمانی در قد و قواره الزر می‌توانسته است در پاییز ١٩٣٨ (یعنی زمانی که الزر مقدمات اقدام خود علیه هیتلر را فراهم می‌آورد) مستدلانه حدس بزند که جنگی که مسئولیت آن به گردن هیتلر خواهد بود اجتناب ناپذیر است))؟ فریتسه خود، چنین ظرفیتی را در الزر به دیده شک و تردید می‌نگرد چرا که الزر بنا به داده‌هایی که از خود در بازجویی ارائه کرده اطلاعات اندکی از ایدئولوژی ناسیونال ـ سوسیالیستی داشته، با کتاب‌ها و نشریات مطرح روز چندان آشنایی نداشته و هیچگاه به گونه‌ای جامع به مسائل سیاسی نپرداخته است. ((این ویژگی‌ها)) به نوشته فریتسه راه را برای پی بردن به کیفیت باورهای الزر و شکل گیری اراده وی به اقدام علیه هیتلر هموار می‌کنند و این شک و تردید منطقی را دامن می‌زنند که الزر از توانایی ارزیابی‌های سیاسی خود فرا‌تر رفته و لذا نمی‌توانسته است به خوب و بد اقدام خود وقوف کامل داشته باشد.

شکست اخلاقی؟
فریتسه در ادامه بحث خود می‌نویسد: ((اگر الزر آن گونه که ((آنتون هوخ)) توصیف کرده فردی بسیار مطمئن به حس و رهیافت‌های خود بوده، خود را همیشه حق به جانب می‌دانسته و در موارد معینی رفتاری قاطع و بی‌تخفیف را به نمایش می‌گذاشته است پس به سختی می‌شود گفت که تصمیم وی حاصل ارزیابی‌ها و محاسبات آگانه و کار‌شناسانه بوده که جنبه‌های سیاسی و اخلاقی در آن ملحوظ شده و سرانجام به اقدام شجاعانه و عاری از تقدیرگرایی راه برده است)).

فریتسه با این مقدمات در چهره الزر فردی را می‌بیند که با نیتی نیک و در تعقیب هدفی قابل قبول، در تصمیمی عاری از احساس و اندیشه به شیوه‌ای دست می‌یازد که هلاک افراد بی‌گناه در جریان آن از‌‌ همان ابتدا قابل پیش بینی بوده است. با این ارزیابی، فریتسه به این نتیجه می‌رسد که پس می‌شود الزر را به شکست و ناکارایی اخلاقی متهم نمود. اگر فریتسه اتهاماتی را که شاهدان منفعل کودتای شکست خورده ٢٠ جولای ١٩۴۴ در زمینه تاخیر در شناخت تعهد و وظیفه وجدانی خویش به خود وارد کرده‌اند را می‌خواند شاید درمی یافت که در نفی الزر شخصیتی را برای ما آرمانی و ایده آلیزه می‌کند که در مقابل قصاوت و ددمنشی تمام عیار، ابدا و یا حداکثر با تاخیر بسیار دست به اقدامی می‌زد.

از نظر فریتسه ظاهرا الزر می‌بایست دور دومی از تحصیلات عالیه را پشت سر می‌گذاشت تا بتواند در باره اوضاع سیاسی روز قدرت قضاوت و داوری بیابد و به خود اجازه اقدام علیه هیتلر را بدهد. واقعیت اما این است که نمی‌توان با استناد به ضعف آگاهی الرز راجع به پشتوانه ایدئولوژیک حکومت نازی‌ها و کمبود دانش مطالعاتی وی مدعی شد که او در ارزیابی و تخمین ماهیت رژیم هیتلر ناتوان بوده است. الزر دستکم روزنامه‌ها را می‌خوانده است و در دور دوم بازجویی‌های خود توسط گشتاپو آشکارا می‌گوید که قرارداد ١٩٣٨ به میزان زیادی وی را نگران کرده است. الزر اطمینان داشت که جنگ درخواهد گرفت و هیتلر کشورهای دیگری را نیز به اشغال خود در خواهد آورد.

در این داوری الزر، بسیاری از معاصرانش نیز هم عقیده بودند. و به راستی چرا الزر نتواند بهتر از چمبرلن در باره ماهیت رژیم هیتلر و میزان وفاداری او به قراردادهای بین المللی قضاوت و داوری کند؟ آیا تجربه به ما نمی‌گوید که در موارد متعددی افراد متعارف و ساده از درون مردم عادی از قدرت داوری و شم قوی تری راجع به انگیزه‌ها، منافع و گرایش‌های افراد و گروه‌ها برخوردارند تا آنهایی که انبوهی از دانش تئوریک و کتابی را در مغز خود انباشته‌اند؟

اما صرفنظر از فرادستی اجتماعی که فریتسه با استناد به آن، قدرت اندیشه ورزی، درک درست از واقعیت‌ها و توان درنگ اخلاقی را در الزر مورد شک و تردید قرار می‌دهد چهره حماقت آمیز و به دور از واقعیتی هم که وی از مهاجم به هیتلر به دست می‌دهد سخت عجیب و شگفت انگیز است. فریتسه بر آن است که الزر نمی‌بایست و نمی‌توانست با استناد به قرارداد ١٩٣٨ مونیخ مدعی شود که جنگ اجتناب ناپذیر است. اما ١١ ماه بعد با هجوم هیتلر به لهستان معلوم شد که الزر خطا نکرده است.

علاوه بر این در همین فاصله هزاران نفر آلمان را ترک کردند تا از پلشتی و نکبتی که کشور در حال ابتلای به آن بود در امان بمانند. هزاران نفر هم به اردوگاه‌های مرگ اعزام شدند و یا سر از سلول‌های شکنجه گشتاپو درآوردند. آیا الزر نمی‌توانست از این همه واقعیت به استنتاجی منطقی و واقعی در باره رژیم هیتلر برسد؟ نکند که فریتسه به واقع می‌خواهد با همصداشدن با ادعای بی‌اساس مبنی بر بی‌اطلاعی عمومی از سرشت و کارکرد رژیم هیتلری که بار‌ها پس از جنگ عنوان شده همنوا شود و نادرستی تحلیل الزر از خطرهای آتی را نتیجه بگیرد؟

اگر فریتسه به تحلیلی که ((ی. پ. اشترن)) از مجموعه اسناد و مدارک گشتاپو به دست می‌دهد دقیق‌تر نظر می‌کرد به انگیزه‌ها و زمینه‌های اقدام الزر بهتر پی می‌برد. بنا به نوشته اشترن، الزر به بازجویان خود گفته است که او ((قصد برچیدن ناسیونال ـ سوسیالیسم را نداشته است)). الزر، باز هم به نوشته اشترن، هیچگاه از سیاست درکی انتزاعی و یا معطوف به ((ایسم‌ها)) نداشته است، ولی احساس می‌کرده است که وضعیت آلمان تنها از طریق حذف رهبران وقت (هیتلر، گورینگ و گوبلز) تغییر و تحول می‌یابد و امیدوار بوده است که پس از حذف این افراد، شخصیت‌های میانه روی قدرت را در دست بگیرند که به کشور دیگری تجاوز نکنند و بتوانند وضعیت طبقه کارگر را بهبود بخشند. او همچنین بر این باور بوده است که سوقصدی به جان رهبری رژیم نازی مانع از خونریزی‌های بیشتر خواهد شد. الزر به نوشته اشترن به خاطر نفرتی که از هیتلر داشته سعی می‌کرده است که در بازجویی‌ها حتی اسم او را هم بر زبان نیاورد. در مجموع اشترن الزر را فردی فاقد ایدئولوژی و در عین حال مخالف سرسخت هیتلر ارزیابی می‌کند.

محاسبه سود و زیان‌ها
اجازه بدهید باز هم به نکته‌ای در برخورد فریتسه با اقدام قهرآمیز الزر اشاره کنم که توجه ویژه‌ای را طلب می‌کند. منظور من مسئله کشته و مجروح شدن طرف‌های سوم و بی‌گناه و یا بعبارت دقیق‌تر دو گارسون رستوران در جریان اقدام الزر است. حقوقدانان در این باره اتفاق نظر دارند که کشتن مستبدین، جباران و پایمال کنندگان قانون اساسی به عنوان اقدامی از سر اضطرار کامل مانعی ندارد. ولی چه در این باره و چه در باره پرسشی که بعدا طرح خواهد شد در جریان ارزیابی حقوقی به مبانی و معیارهای بررسی تناسب میان هدف اصلی و آسیب‌های نامطلوب رجوع داده می‌شود.

به طور اصولی نباید پای طرف سوم و بی‌گناه به ماجرا کشیده شود گیرم که بنا به ارزیابی درست ایزنزه مقاومت در معنای واقعی آن ایجاد حفره و شکاف در نظم متعارف و موجود است. گرچه ممکن است مقاومت با تعریف فوق اگر نخواهد در حرف باقی بماند با خدشه و تجاوزی ناخواسته به حقوق افراد نامربوط توام باشد اما چنین امری باید با توجه به ممنوعیت‌ها و محدودیت‌ها تنها در شراط فوق العاده اضطراری روا داشته شود. از نظر دیوان عالی کشور آلمان خدشه دارکردن هستی طرف سوم و نادخیل در ماجرا مطلقا ممنوع است.

ولی آیا من نباید به خود اجازه دهم که قربانی شدن دو گارسون رستوران و نقض حق هستی آن‌ها را در قیاس با بی‌شمار قربانیانی بسنجم که خونریزی‌های مورد پیش بینی الزر به بار آوردند؟ از قربانیان کوره‌های آدم سوزی که الزر قادر به پیش بینی آن‌ها نبود فعلا صرف نظر می‌کنیم. چنین (معادله) تساوی و یا ناتساوی که ما ظاهرا با توجه به میلیون‌ها قربانی جنگ جهانی دوم مجاز به آن هستیم نباید کسی را به این اشتباه رهنمون شود که جان حتی یک فرد را هم عزیز و محترم ندارد. از این رو ما باید در سبک و سنگین کردن ارزش دستیابی به صلح و آرامش در برابر نقض حقوق هر فرد هم حساس و محتاط باشیم.

در مورد گئورگ الزر اما، ما هیچ سند و مدرکی در دست نداریم که او نیل به یک هدف نیک (یعنی ممانعت از خونزیزی‌های بیشتر) را بی‌اعتنا به پیامدهای اقدام خود دنبال کرده است. حس قوی الزر و پایبندی‌اش به اصول و مبانی انسانی حاکی از آن نیستند که او مرگ و یا جراحت احتمالی گارسون‌ها را امری عادی و غیرمهم تلقی کرده باشد. برعکس، همانطور که فریتسه هم اشاره می‌کند او از این مبنا حرکت کرده است که در جریان سخنرانی هیتلر پذیرایی تعطیل خواهد شد و لذا انفجار بمب به کارکنان رستوران صدمه‌ای نخواهد زد.

البته از نظر من هم این سئوال بی‌معنی است که آیا بهتر نبود که الزر در محل می‌ماند و از قربانی کردن خود هم ابایی نمی‌داشت تا در صورت ضرور مانع ضرر و زیان به بی‌گناهان می‌شد؟ پس از وقوع ماجرا، آدم همیشه وقوف و اشراف بیشتری به سیر ماجرا پیدا می‌کند و می‌تواند اگر و مگرهای بسیاری مطرح کند. مگر در مورد خطاهای طرح کودتای ٢٠ جولای پرسش‌ها و اگر و مگرهای زیادی مطرح نمی‌شود. مگر در بررسی آن کودتا ما پیوسته با این سئوال مواجه نیستیم که آیا ((کلاوز فون اشتاوفن برگ)) نمی‌توانست کیف حاوی مواد منفجره را بهتر پنهان کند؟ و آیا در چنین صورتی بسیاری از افراد از تیغ انتقام نازی‌ها در امان نمی‌ماندند؟

درسی که اقدام الزر به ما می‌آموزد

این تنها در پرسش مربوط به ناکام ماندن و ارزیابی سود و زیان‌های کودتای بخشی از نخبگان جامعه و اقدام مردی برخاسته از مناسبات عادی جامعه نیست که اشتراکات و قرینه‌هایی وجود دارد. چنان که ی. پ. اشترن هم به درستی اشاره می‌کند شباهت دیگری که در هر دو مورد به چشم می‌خورد همانا فقدان حمایت عمومی از آن هاست. بعبارت دیگر، در آلمان به هیچ وجه مثل فرانسه حمایت مردمی از اعضای جنبش مقاومت بروز و برآمد نکرد. هم گئورگ الزر و هم سایر سوقصدکنان به جان هیتلر در عزلت و تنهایی و در ((دریایی از دشمنی و ترس)) زیستند. تنهایی، بی‌اعتمادی، و فقدان پشتوانه مردمی تنها دشواری و معضل کودتاگران ٢٠ جولای ١٩۴۴ نبود. یواخیم فست در کتاب خود با عنوان ((کودتا)) به درستی از ((مقاومت بدون شرکت مردم)) سخن می‌گوید.

ارزیابی اخلاقی از انفعال مردم آلمان در دوران میان ١٩٣٣ تا ١٩۴۵، حالا که دیگر از آن سال‌ها گذشته‌ایم کار دشواری نیست. ترور حکومت نازی یکی از فصل‌های کراهت آمیز و در عین حال آموزنده تاریخ آلمان است. و مگر این بخش از تاریخ آلمان نشان نداد که حکومت اقتدارگرا نه تنها عدالت و آزادی را به قربانگاه می‌برد بلکه با ابزار رعب و ترس، به گونه‌ای آگاهانه و بابرنامه، همبستگی اجتماعی و یا بعبارت دیگر اساسی‌ترین فضیلت انسانی را نیز به خاک می‌سپارد. و هنگامی که جامعه از اخلاق و فضیلت‌های خود تهی شد به چنان خلایی می‌رسد که هر طغیانی در برابر ظلم و بیداد حکومت در نظرش رفتاری انحرافی و یا حتی جنایتکارانه تجلی می‌کند. در چنین شرایط غیرمتعارفی که افراد قرارگرفته در مسئولیت‌های مدنی هم ناتوان و بی‌اختیار می‌شوند خیزش فعال، نافرمانی و اندیشیدن به مصالح همنوع در افراد عادی جامعه نشانه‌ای از اراده همچنان زنده معطوف به برقراری حق و عدالت در میان مردم تحت سرکوب است.


در ۵٠ سال گذشته، تنها به صورتی تدریجی و بطئی و با تحول ((فرهنگ فرمانبری)) به ((فرهنگ شهروندی)) است که در جامعه آلمان چرخشی در افکار عمومی پدیدار شده است. تقریبا از دهه ٩٠ است که ما به فکر افتاده‌ایم با مردی عادی همچون گئورک الزر که از میان مردم معمولی برخاست و جرئت ایستادن و عصیان پیدا کرد به عدالت رفتار کنیم و به او به دیده تکریم بنگریم. هفته الزر که اینک به مناسبت ١٠٠مین سالگرد الزر در شهر برمن برگزار شده به همه ما پیام می‌دهد که هشیارانه حقوق شهروندی خود را پاس داریم و ملهم از روحیه‌ای مبتنی بر ایستادگی و مقاومت تجاوز به حقوق مصرح در قانون اساسی را دفع کنیم. آری، بزرگداشت یاد الزر ما را زنهار می‌دهد که در ممانعت از هرگونه سو استفاده حکومت از قدرت نباید آنقدر تاخیر کنیم که کار از کار گذشته باشد. آموزه و میراث معنوی مردانی همچون الزر که در برابر رژیم هیتلری سینه سپر کردند همانا آمادگی برای هشیاری دائمی یعنی برای پرداخت بهایی است که آزادی‌ها و جامعه مدنی امان از ما طلب می‌کند.