8.11.14

چرا تعداد دیوارها در جهان زیاد شده است؟

نه، اصلا تردیدی نیست که دیوار برلین که یک ربع قرن پیش (۹ نوامبر ۱۹۸۹) فروریخت نمادی از استبداد و محدودسازی آزادی‌ انسان‌ها بود و نمی‌توانست برای مدتی مدید دوام بیاورد. بیست و هشت سال دوام‌ آوردنش در قلب اروپا هم عمدتا با جنگ سرد و تخاصم بلوک شرق و غرب قابل توضیح است.

دیوار در جهان بسیار بوده است، ولی سابقه نداشته است که دیواری در قلب یک شهر آن را به دو قسمت مجزا بدل کند، قسمت غربی آن در محاصره دیوار بماند و نمادی از یک نظام و قسمت شرقی هم نمادی از نظام دیگر.

فروپاشی این دیوار ۱۶۰ کیلومتری در قلب برلین اما به فروپاشی دیوارهای دیگر نیانجامید، سهل است که دیوارها در جهان فزونتر شده‌اند. البته مرز بین یمن جنوبی و یمن شمالی هم دو سه سال بعد برچیده شد و کشوری واحد شکل گرفت. سرنوشت کنونی یمن اما بر خلاف آلمان موردی نیست که کسی لزوما از آن ابراز خشنودی کند.

در خود آلمان هم که روند وحدت در مجموع موفقیت‌آمیز بوده همچنان دشواری‌هایی وجود دارد، که البته اصلا قابل مقایسه با یمن و موارد مشابه نیستند.

 بنا بر داده‌های «بنیاد فدرال برای بررسی تاریخ دیکتاتوری آلمان شرقی» ۵۹ درصد ساکنان آلمان شرقی سابق بر این نظرند که بررسی‌های تا کنون ارائه شده با زندگی واقعی آنها در نظام خاك شده "جمهوري دمكراتيك آلمان" ، ربط و پیوندی ندارد  و از موضعی از بالا و خودپسندانه (غربی‌ها) انجام شده، یا این واقعیت که هنوز هم بسیاری از مردم غرب آلمان به ندرت به شرق رفته‌اند و کمتر هم، مردم دو بخش که ۴۰ سال در دو فرهنگ ارزشی مختلف بار آمده‌اند با هم کاری دارند یا درمی‌آمیزند. این‌ها به علاوه تفاوت‌های همچنان موجود قانونی در سطح دستمزدها و حقوق‌ بازنشستگی یا مهاجرت‌های گسترده از شرق به غرب که نسل جوان را در برخی مناطق آلمان شرقی به پدیده‌ای نادر بدل کرده و بسته‌شدن کودکستان‌ها و مدارس غیرقابل استفاده از پیامدهای آن است همه و همه مشکلاتی هستند که باید زمان بیشتر و تدابیری موثرتر آنها را حل کند.

مردم آلمان و به‌ویژه شرق آلمان البته این شانس را داشتند که برچیده‌شدن دیوار برلین و فروریزی نظام به لحاظ سیاسی مستبدانه‌اشان در کمال مسالمت انجام شد و خون هم از دماغ کسی نیامد. اگر رهبران نظام‌های مستبد جهان در همه جا مثل آلمان شرقی بودند جهان حالا بیش از این‌ها آزاد بود که هست.

این واقعیت هم در باره رهبران آلمان شرقی شاید قابل اشاره باشد که مستبد بودند اما به فساد اقتصادی آلوده نبودند و خود جامعه هم نبود. استبداد آلمان شرقی استبداد ایدئولوژیکی بود.  روزی که اریش هونکر، رهبر حزب کمونیست پس از سقوط آلمان شرقی به شیلی رفت تا در کنار دخترش زندگی کند یک ولوو کهنه ازش مانده بود و یک خانه. در شیلی هم بعضا یاسر عرفات برایش کمک خرجی می‌فرستاد. به عبارتی، استبداد گرچه استبداد است، ولی اگر در اطرافش هم تجربه‌هایی از آزادی وجود نداشته باشد و اگر در آن ایدئولوژی و منافع نامشروعی اقتصادی و فساد و ... با هم درآمیزند رفع و دفعش دشوارتر می‌شود و خشونت هم شاید محتمل‌تر.

ولی استبداد و تا حدودی عقب‌ماندگی، آن سوتر از آلمان شرقی، یعنی در سایر کشورهای کمونیستی اروپای شرقی و جنوبی این پیامد را داشت که کمتر نهاد مدنی شکل بگیرد و جامعه مدنی در ضعیف‌ترین شکل خود باشد، به گونه‌ای که با فروپاشی نظام‌های سیاسی، به خصوص در عرصه اقتصادی هرج و مرجی تمام شکل گرفت، شماری یک شبه به ثروت‌های نجومی دست یافتند و الیگارشی اقتصادی تازه‌ای را شکل دادند.

این الیگارشی‌ها که اغلب برای همراه کردن افکار عمومی با خود به رسانه‌های مدرن هم مجهزند، حالا بیش از پیش سیاست کلان و خرد کشور را در دست خود می‌گیرند و  احزاب و صف‌بندی‌های قدیم را یا حذف می‌کنند یا «به راه» می‌آورند. نگاهی به صحنه سیاسی کنونی در جمهوری چک، اسلواکی و بلغارستان و رومانی و اوکراین موید این معناست. عضویت در اتحادیه اروپا هم چندان این روند منفی را سد نکرده است.

شاید در اشاره به همین روندها بود که زمانی واسلاو هاول ، روشنفکر ناراضی در نظام کمونیستی چکسلواکی و رئیس جمهور این کشور بعد فروپاشی نظام یادشده، گفته بود: «ما چیزی فراتر از سوپرمارکت‌های پر از جنس می‌خواستیم».

این نیز هست که بعد از دیوار برلین امکان تهدید امنیت و ایجاد بی‌ثباتی از تمرکز و انحصار در رویارویی مستقیم و غیرمستقیم دو نظام خارج شده و ابعادی همه‌جایی به خود گرفته است. جهان تک قطبی بعد از پایان جنگ سرد نیز اینک به فرسایش افتاده. ناکارایی نسبی آمریکا در اینک پلیس و مامور امنیت جهان باشد بیش از آن که به رویکردها و سیاست‌های اوباما مربوط باشد به ضعف کلی آمریکا، کاسته‌شدن هر چه بیشتر از تاثیر راهکارهای سخت‌آفزاری در رویارویی با مشکلات جهان و برعکس نتیجه‌دادن استفاده غیرمتعارف از از این سخت‌افزارها، سیال‌شدن پایه‌های نظم بین‌المللی، شکل‌گیری قدرت‌های جدید، و نیز به فزون‌شدن معضلات جهان و کانون‌های بحران آن مربوط است.

حالا جنگ، اعم از کلاسیک و نامتقارن، تروریسم، افراطی‌گری، آوارگی، فقر یا احساس فقر و نیز شوق به زندگی بهتر در نتیجه گسترش ارتباطات و رسانه‌ها، پدیده‌ها و معضلاتی‌ به مراتب بیشتر از دوران قبل از دیوار برلینند و امنیت و ثبات هم از این رهگذر بیش از پیش به کالایی گرانتر و شاید لوکس بدل می‌شود.

همین معضلات سبب شده که گرایش به راه‌حل‌های آسان مثل ایجاد دیوار، در مناطقی از جهان فزونتر شود، از مرزهای کشمیر در هند و پاکستان یا مرز عربستان با عراق و یمن گرفته تا میان اسرائیل و کرانه باختری یا مرز مکزیک و آمریکا تا دیوارهای مرئی و نامرئی‌یی که اتحادیه اروپا به گرد خود کشیده است و ... دیوارهایی مانند دیوار میان کره شمالی و جنوبی و دو بخش قبرس هم که حکایت خود را دارند.

آیا این دیوارها هم سرنوشت دیوار برلین را پیدا خواهند کرد؟