قصدش این نبود
بحث در آلمان در دویستمین سالگرد تولد بیسمارک
در باره خوب و بد کارنامه او
معروفیت اوتو فون بیسمارک عمدتا به دشمنی با انقلاب ۱۸۴۸ آلمان و
آزادیهای لیبرالی و نظام پارلمانی برمیگشت. روزی که در سال ۱۸۶۲ ویلهم اول،
پادشاه پروس از یافتن کسی که بتواند خواست او در تغییرات در ارتش و جهتگیری به
سوی نظامیگری بیشتر را به پارلمان تحمیل کند ناتوان ماند، با اکراه و بیم قبول
کرد که بیسمارک را به نخستوزیری پروس بگمارد.
بیسمارک کتابخوان قهاری بود و به خصوص به آثار شاعران
معاصرش از جمله شکسپیر، سخت علاقهمند. شاید از همین رو، در سخنوری ماهر بود و در
توصیفهای تصویری استاد. مضمون سخنرانیهایش اما با لطافت و نرمی میانهای نداشتند.
۶ روز بعد از این
برگماری بیسمارک در سخنرانی معروفی گفت که «مسائل بزرگ تاریخ» را نه با رای اکثریت و
مشورت و سخنرانی که با «خون و آهن» (جنگ و قهر) باید حل کرد. حرفهایی که بیش از
همه لیبرالها را که در پارلمان اکثریت داشتند و در رسانهها نیز نفوذی گسترده، به
وحشت انداخت. با این همه بیسمارک به لحاظ عملی در جهت ایدهآل لیبرالها
یعنی ایجاد دولت- ملت آلمان و کشوری واحد که برای فعالیت بورژوازی و تولیدات
و فروش آن محیط مناسبتری باشد سمت و سو گرفت.
بعد از سه جنگ این خواست لیبرالهای آلمان تامین شد و بیسمارک ۹ سال پس از به قدرت رسیدن، در کاخ آینههای ورسای پاریس شکلگیری نظام قیصری آلمان یعنی تشکیل دولت- ملت واحد آلمان را اعلام کرد. از آن پس بیسمارک هم برای حفظ پایههای نظام جدید و هم با لحاظکردن توازن قدرت در اروپا به سیاستمداری تبدیل شد که با جنگطلبان درون دستگاه حاکمه آلمان به مقابله برخاست و سیاستی کم و بیش مبتنی بر دیپلماسی را در فعل و انفعالات اروپا پیشه کرد.
تقریبا از همین زمان بود که اصطاح «رئال پلتیک» (یعنی
سیاستورزی در شرایط تازهای که تحت حکومت بیسمارک شکل گرفته و همکاری و همراهی با
او) در میان لیبرالها رایج شد، مبانی تئوریک یافت وآنها حتی شرکت نیمبندشان در
انقلاب ۱۹۴۸ را هم اشتباهات دوران جوانی خواندند.
زادهشدن مفهومی به نام «رئال پلتیک»
مفهوم رئال پلتیک که بعدها بیشتر در حوزه آنگلوساکسون رایج
شد، اگر حالا مقداری (دستکم در عرصه نظری) از آن درک و معنای منفیاش دور شده به
خاطر پیوندی است که ماکس وبر اوایل قرن بیستم در سخنرانی معروفش تحت عنوان «سیاست
همچون یک حرفه» بین این مفهوم و پایبندی به اخلاق در عرصه سیاسی برقرار کرد.
در عرصه فرهنگی بیسمارک از همان سال تشکیل حکومت قیصری متحد
آلمان، «نبرد فرهنگی»(محدودسازی حقوق و نفوذ کلیسای کاتولیک در عرصه سیاسی و آموزشی
و ...) را آغاز کرد. این کشاکش که عمدتا در مقابله دولت بیسمارک با حزب مرکز (حزبی
که کلیسای کاتولیک را به لحاظ سیاسی نمایندگی می کرد) تبارز یافت و خود در مقابله
با اقلیتها جنبهای ارتجاعی به خود گرفت، در میانه راه نیمهکاره ماند و از
نفس افتاد.
او حالا با جدیتی بیشتر به سرکوب سوسیالدمکراتها روی
آورد. با تصویب سه قانون بیسابقه در زمینه «بیمه حوادث»، «بیمه درمانی» و «بیمه عمر»
سعی کرد که زیر پای آنها را در عرصه اجتماعی خالی کند و در عین حال تیغ سرکوب را
هم برای آنها تیز کرد.
طرحی از بیسمارک در روزنامه فیگارو از نوع حضور او در پارلمان |
گرهارد شرودر، صدراعظم پیشین آلمان از حزب سوسیال دمکرات که
تصویر بزرگی از بیسمارک را در اتاق کارش (دفتر صدراعظم) نصب کرده بود این هفته در
مصاحبهای بلند با اشپیگل گفته است«بیسمارک از یک سو یک "سوسیالیست
خوار" بود، و از سوی دیگر اقداماتش در راستای دیدگاه ها و شعارهای سوسیالیستها بود و از ایجادگران اولین نظام تامین اجتماعی دنیا». اشپیگل به شرودر یادآور میشود
که او این اقدامات را برای تثبیت حکومت قیصری انجام داد، نه برای مدرنیزهسازی
آلمان، و شرودر پاسخش این است که نتیجه مهم است. (حق با اوست؟)
قصدی که بیسمارک نداشت
۱۸۸۸ که ویلهلم دوم ۲۹ ساله حکومت قیصری آلمان را به ارث
برد، جاهطلبتر از آن بود که با بیسمارک قدرتمند به عنوان صدراعظم کنار بیاید. هم
این اختلافات شخصی، هم شکست نسبی سیاست حذف سوسیالدمکراتها که در انتخابات سال
۱۸۹۰ رایی دوبرابر کسب کردند، و هم انتقاد لیبرالها که بیسمارک نسبت به سایر قدرتهای
اروپایی توسعهطلبی کمتری دارد و با روسیه مماشات پیشه کرده، همه و همه دست به دست
هم دادند که بیسمارک سپر بیاندازد و سال ۱۸۹۰ استعفا دهد. او به این ترتیب مجموعا
۲۷ سال نخستوزیر پادشاهی پروس بود و ۱۹ سال هم صدراعظم نظام قیصری آلمان واحد که
خود با متحدکردن پروس و سایر حکومتهای کوچک منطقهای در آلمان، ایجادگرش بود.
۹ سال بعد از استعفا بیسمارک درگذشت، ولی دیگر به «چهرهای
ملی» بدل شده بود. صدها مجسمه از او ساختند و خیابانها وپادگانها به نامش کردند.
هنوز هم ۷۰۰ مجسمه بیسمارک در جا به جای آلمان برپاست. معروفترینش در هامبورگ با
۳۵ متر قد و قامت!
در صدمین سالگرد تولد بیسمارک نام و شیوه عمل او به اهرمی
بسیجکننده برای تشویق مشارکت عمومی در جنگ جهانی اول بدل شد. عکس و تمثال او در
خیابانهای برلین روی دست بود تا عرق ملی مردم تحریک شود و نیرو برای جبهه فراهم
آید، جنگی که آلمان در آن شکست خورد و مقدمهای برای جنگی دیگر فراهم آمد.
نام بیسمارک پس از مرگ در سراسر دنیا نیز طنینافکن شد.
شهرهای و جاهای مختلفی را به نام او نام نهادهاند.
و امروز در دویستمین سالگرد تولد بیسمارک هنوزدر آلمان این
بحث جاری است که این «صداعظم مقتدر» و پرآوازه را چگونه باید توصیف کرد. روزنامه
لیبرال زود دویچه سایتونگ جوابش این است، بیسمارک را باید با «آری، ولی...» توصیف
کرد:
«آری بیسمارک کمک کرد که آلمان به راه مدرنیزاسیون بیافتد، ولی قصدش این نبود، آری بیسمارک یک قانون انتخاباتی نوین را در آلمان رایج کرد که همه شهروندان (مردان) به طور برابر حق رای داشته باشند، ولی هدفش تقویت مشارکت عمومی در تصمیمگیریها نبود، بلکه میخواست بیش از پیش نمایندگان مناطق روستایی به مجلس بیایند تا محافظهکاری در برابر لیبرالیسم قوت بیشتری داشته باشد، آری بیسمارک اولین قوانین تامین اجتماعی دنیا را در آلمان به اجرا درآورد، ولی با این کارش در وهله اول میخواست زیر پای سوسیالدمکراتها را خالی کند، آری او آلمان را متحد کرد و کشوری واحد ساخت، ولی انسجام اجتماعی را با تهاجم به اقلیتها، به سوسیالدمکراتها و کاتولیکها و با سازشناپذیریاش در برابر مخالفان خدشهدار کرد و به خطر انداخت.»
سیاست خارجی بیسمارک به عنوان سرمشق؟
اشپیگل نیز در پایان مقالهای بلند در ارتباط با تولد
بیسمارک به لوتار گال، مورخ معروف آلمان و نویسنده یکی از سه بیوگرافی تازه در
باره بیسمارک (که همگی به مناسبت ۲۰۱۵، دویستمین سالگرد تولد او منتشر شدهاند)
استناد کرده و نوشته: «بیسمارک به جد معتقد بود که نظام رایش را میتوان با همان وسایل
که آن را ساخته بود، یعنی با ابزارها و روشهای اقتدارگرایانه نیز حفظ کرد.
با چنین باوری امروز به سختی میتوان سیاست ورزید و کشوری را حفظ کرد.»
البته به لحاظ سیاست خارجی، بیسمارک به خصوص به خاطر دوران
صدراعظمیاش در حکومت رایش (۱۹ سال) این روزها از سوی گرایشهای مختلفی (چپ و
راست) به عنوان سرمشقی برای نقش آلمان کنونی در اروپا مورد اشاره قرار میگیرد،
آلمانی که پس از وحدت دو بخشش (۱۹۹۰) شباهتهایی با زمان تشکیل نظام قیصری و ایجاد
آلمان واحد توسط بیسمارک دارد؛ کشوری که قدرت برتر اروپاست، ولی با توجه به تجربه
تاریخی نمیخواهد که این نقش برای همسایگان زیاد برجسته و ترسآورشود، کاری که
بیسمارک در آن ظاهرا زیاد ناموفق نبود.
0 Comments:
Post a Comment
بالای صفحه