25.11.13

شعر عاری از تسلی و هم‌حسی وجود ندارد


بررسی شعری از اریش فرید
نوشته: توماس آنتس*

جدایی

اولین روز آسان بود،
 روز دوم اما سخت‌تر
سخت‌تر از روز دوم، روز سوم بود

روز به روز سخت‌تر می‌شد
روزهفتم به اندازه‌ای سخت بود
 که  تحمل‌ناپذیر به نظر می‌رسید

پس از این روز
 من حسرت روزهای نخست را می‌خورم


کمتر مضمونی وجود دارد که پرداخت ادبی آن همچون جدایی گیرا و متاثرکننده باشد. و شاید کمترین شعری را هم بتوان یافت که به اندازه شعر جدایی اریش فرید بی‌حسرت و بی‌سوز و گداز به سراغ این موضوع رفته باشد.

شعرهای مربوط به وداع و هجران معمولا غم‌انگیزند. ولی در اغلب آنها این غم از طریق تعبیه نشانه‌هایی از امید و تسلی تخفیف می‌یابد. شعر "خوش‌آمد و بدرود" گوته با این بیت پایان می‌یابد که «من می‌رفتم/ و تو ایستاده‌ بودی و نگاهت به زمین بود / و با چشمان نمناکت نگاهی هم به من داشتی/ و با این وجود، چه سعادتی است که دوست داشته شوی و دوست بداری/ خداوندگارا چه سعادتی.»

در شعر معروف هرمان هسه با عنوان "مراحل" جدایی شرط  تضمین‌کننده هر فاز تازه و بلوغ‌یافته‌تر از زندگی است: «بسیار خوب قلب من، وداع کن و سالم بمان».

ولی شعر جدایی اریش فرید از همه این عناصر تهی است. تنها یک واژه مثبت در ابتدای بند اول قرار دارد: آسان. ولی همین واژه هم بلافاصله در جمله دوم خنثی می‌شود: «روز دوم جدایی سخت‌تر بود». و این یعنی این که روز اول به رغم آن که در بیت اول آسان توصیف می‌شود، واقعاَ آسان نبوده است. شعر، جدایی را روز به روز دشوارتر توصیف می‌کند.

شعر فرید حاوی هیچگونه توهم و امیدی نیست و اجتناب می‌کند از نوع بیان توام با سوز و گدازی که معمولا در شعرهای وداع به کار می‌روند و حدی از کشش و جاذبه در خواننده ایجاد می کنند. در واقع در شعر فرید نه واژگان درد و رنج جایی دارند و نه از اشک و تاثر خبری  هست.

به رغم آن که شعر جدایی فرید سال ۱۹۷۹ در مجموعه‌ای از شعرهای او با عنوان "شعرهای عاشقانه" منتشر شده، ولی حتی از واژه عشق هم در این شعر خبری نیست. عدد نمادین هفت که معمولا به خوشبختی و کمال اشاره دارد یا هفت روز افسانه خلقت را تداعی می‌کند نیز، در شعر فرید تنها اوج موقت تحمل‌ناپذیری است.

شعر جدایی که تا کنون با فقدان تسلی و هم‌حسی، ساده و یک نواخت رو به اوج رفته در بیت آخر منظری شگفت‌انگیز را به نمایش می‌گذارد. در اینجا به ناگهان عنصری پر حس و حال به میان می‌آید که معمولا برای توصیف‌های ادبی نمونه‌وار است: حسرت و دلتنگی برای آنچه که انسان دلباخته‌اش بوده و از دست رفته است. فرید اما با این عنصر رفتاری متفاوت دارد: حسرت و دلتنگی نه برای محبوب، بلکه برای موقعیتی که ناخوشایند بوده، ولی نه به اندازه موقعیت حاضر.

در اولین و دومین بند شعر جملات درازتر می‌شوند، اما در بند سوم کوتاه‌تر؛ گویی که "من" در رنج فزاینده‌اش ساکت و لال می‌‌شود. در اینجا از "کارسوگمندانه‌" تسکین‌بخشی که در اندیشه زیگموند فروید راهی به رهایی از تمرکز بر خسران‌ها و ازدست رفته‌هاست خبری نیست.

شعرهای عاشقانه تنها تک‌گویی‌های نیستند که در آنها یک نفر به تنهایی با خود و در باره خویش سخن می‌گوید. این شعرها، صرفنظر از این که چه کسی آنها را سروده باشد، بخواند و یا هدیه کند خطاب به دیگران هم هست. در شعر فرید اما این که چه کسی از چه کسی و تحت چه شرایطی جدا می‌شود ناروشن است. معشوق می‌تواند مرده باشد یا زنده و "من" را ترک کرده باشد. شاید هم فرد عاشق راسا تصمیم گرفته باشد که از معشوق جدا شود. در هر حال، شعر نشانه‌ای از عشق است که بیش از آن که برخوردی سهل و ساده با جدایی باشد هم‌حسی و سمپاتی برمی‌انگیزد.

شعر جدایی در عین حال سندی از توانایی و خلاقیت ادبی است. به رغم آن که آهنگ و وزن در این شعر چندان تعریفی ندارد ولی نوعی نظم هنرمندانه از تکرار و چشم‌انداز و فزایندگی در آن موج می‌زند که شاعر، اگر خود زیر بار فشار این جدایی باشد، دستکم به توانایی خویش برای گفتن این که چه رنجی می‌برد باور دارد.

از این رهگذر شاعر می‌تواند به هم‌حسی از سوی خوانندگان امیدوار باشد. اگر اینها نیز از جدایی رنج ببرند شعر فرید نوعی تسلی برای آنهاست که در این رنج تنها نیستند. به عبارتی، شعری که کاملا از تسلی و هم‌حسی تهی باشد وجود ندارد.

 *توماس آنتس، استاد ادبیات معاصر آلمان در دانشگاه ماربورگ است

برگرفته از روزنامه فرانکفورتر آلگمانیه ۲۷ آوریل  ۲۰۱۳ 
این متن به انگیزه ۲۲ نوامبر، بیست‌ و پنجمین سالگرد خاموشی اریش فرید ترجمه شد.

10.11.13

ساز مخالف فرانسه در مذاکرات ژنو


 مناسبات مسئله‌دار فرانسه و اسرائیل در دهه‌های ریاست جمهوری میتران و شیراک از یکی دو سال آخر دوره شیراک به آرامش و گرمی گرایید. سال ۲۰۰۴ شارون در واکنش‌ به سیاست‌های خاومیانه‌ای فرانسه که عمدتا به سوی اعراب و فلسطینی‌ها متمایل بود در اقدامی کم‌سابقه یهودیان فرانسه را فراخواند که این کشور را ترک و به اسرائیل مهاجرت کنند، چون «گرایش ضدیهودی در فرانسه رو به تشدید است و این کشور دیگر محل امنی برای یهودیان نیست». یک سال بعد در پی تعاملات و توافقات پشت پرده اما ورق برگشت؛ دیدار شارون از فرانسه به نقطه عطفی در گرمی مناسبات دو کشور بدل شد و فرانسه بیش از پیش به ایجاد توازن در سیاست‌های منطقه‌ای خود به سود اسرائیل متمایل گشت.

دوران سارکوزی که از سال ۲۰۰۸ شروع شد اوج مناسبات فرانسه و اسرائیل بود. مواضع سرسختانه و بعضا جنجال‌برانگیز او علیه برنامه اتمی جمهوری اسلامی گه گاه با مواضع تهدیدآمیز اسرائیل پهلو می‌زد. البته این مخالفت با مواضع اعراب خلیج فارس هم هماهنگی داشت. قسما از همین رو بود که همزمان با گرمی کم‌سابقه مناسبات پاریس و تل آویو روابط پاریس با کشورهای عرب خلیج فارس در فاصله ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۲ هم رو به اوج رفت. قراردادهای کلان تسلیحاتی و اتمی و نیز ایجاد پایگاه نظامی در امارات متحده نتایج این دوره‌اند.

در دوره اولاند هم این سیاست تغییری نکرده است، تنها وجه نظامی تهدیدات علیه ایران بیشتر به سود وجه تحریم‌ها کاهش یافته. به عبارتی، در کنار دغدغه برهم نخوردن توازن قوای سنتی و نگرانی از به راه‌افتادن یک رقابت اتمی در منطقه منافع اقتصادی و سیاسی و ژئوپلتیک فرانسه در چارچوب مناسبات تنگاتنگ با تل آویو و ریاض و شارجه و دوحه هم تعین‌بخش سیاست منطقه‌ای این کشور و از جمله رویکرد در قبال برنامه هسته‌ای ایران است. این‌ها به علاوه تلاش برای پرکردن برخی حفره‌ها و انفعالات آمریکا در سیاست بین‌المللی و عرض اندامی مستقلانه در این راستا می‌توانند موضع سرسختانه‌تر فرانسه در مذاکرات ژنو را هم توضیح دهند. این نیز هست که کاهش تنش ایران با ایالات متحده رقیب تازه‌ای را برای فرانسه در بازار صنعت و انرژی ایران به میدان می‌آورد.

بد نیست اشاره شود که اقتصاد فرانسه هم روزهای ناخوشی را می‌گذراند. هفته پیش اعتبار مالی و اقتصادی فرانسه یک درجه دیگر کاهش یافت. بدهی این کشور(۹۵ درصد تولید ناخالص ملی) به علاوه بیکاری (۱۱ درصد) همچنان رو به افزایش است. در عرصه صنعتی فرانسه بیش از پیش میدان را به رقبا واگذار می‌کند. در ده سال گذشته سهم صنعت در تولید ناخالص ملی فرانسه از ۱۸ به ۱۳ درصد کاهش پیدا کرده و از سال ۲۰۰۷ تا حالا ۴۰۰ هزار فرصت شغلی در بخش صنعت از دست رفته. در آلمان هنوز هم صنعت ۳۰ درصد تولید ناخالص ملی را می‌سازد. همه این عوامل دولت اولاند را هم بیش از پیش نامحبوب کرده‌اند و شکست کامل سوسیالیست‌ها در انتخابات پارلمان اروپا و صدرنشینی حزب راست افراطی لوپن در بهار آینده امر بسیار محتملی است. در چنین شرایطی انحراف افکار عمومی از طریق یک اقدام و عرض اندام جنجال‌برانگیز در صحنه بین‌المللی شاید به این یا آن میزان مخمصه دولت را بپوشاند.

ولی همه خبرها حاکی است که فرانسه در ژنو تقریبا منزوی بوده، گرچه تندروهای داخل ایران موضع پاریس را در چارچوب یک تقسیم کار میان فرانسه و آمریکا توضیح می‌دهند! به هر رو در مذاکرات آتی هم، کار دیپلمات‌های ایران که می‌کوشند کژو کولگی‌های فاجعه‌باری را که از جمله در ۸ سال گذشته بر سیاست‌های اتمی و منطقه‌ای این کشور حاکم بوده و نان برای سفره اسرائیل واعراب منطقه بریده را رفع و رجوع کنند آسان نیست. آنها همچنان با این دشواری روبرو خواهند بود که ساز ناساز فرانسه و امثالهم را ناکارا یا کم‌کارا کنند و از دورن نیز با کارشکنی و ساز ناساز تندروهای «خودی» روبرو باشند.

جنبه‌هایی از سیاست فرانسه در دوران اولاند از جمله در قبال ایران و خاورمیانه موضوع این مقاله است که سال گذشته بعد از انتخاب اولاند برای بی بی سی نوشته شده.

7.11.13

آزادی در اسارت


روز ۷ نوامبر صدمین سالگرد تولد آلبر کامو است. برای کامو تنها امر قطعی مرگ است ولی او به رغم این سرنوشت محتوم دعوت می‌کند که انسان از جهان‌ بهترین‌ها را بسازد.

برنده نوبل ادبیات سال ۱۹۵۷ را فیلسوف ناامیدی لقب داده‌اند، برآمده از محله‌های فقیر الجزایر، از پدری فرانسوی و مادری بیسواد. سال ۱۹۱۴زمانی که یک سال بیشتر نداشت پدرش در جنگ فروافتاد، او ماند و مادری آرام و ساکت و سرد. گفته‌اند که همین سردی و سکوت مادر از تعین‌بخش‌های فکر و ذهن او و نوع نگاهش به هستی بوده‌اند. در کتاب افسانه سیزیف، می‌گوید که پرت و پلاترین وضعیت، برخورد ندا و صدای انسان با سکوت غیرقابل فهم جهان است. از نظر او همین سکوت است که تراژدی هستی خودش و همه جهانیان را بیان می‌کند.

کامو فرزند زمانه خودش بود، اما آثارش مرز زمان را شکسته‌اند. این آثار به ویژه با فاصله‌گیری از همه اتوپیاها و ایدئولوژی‌های مسلط قرن گذشته برای نسل‌هایی از اروپاییان که جنگ جهانی دوم (و جنگ جهانی اول) و سایر فجایع و نکبت‌های این قرن را تجربه کرده بودند مضامین و معناهایی آشنا داشتند. او رمان «بیگانه» و اثر فلسفی‌اش با نام «اسطوره سیزیف» را سال ۱۹۴۲ در پاریس اشغال شده منتشر کرد که با حال و روز و ذهنیت انسان‌های گرفتار در نکبت جنگ و حامل تردید در باره معنای هستی تطابقی کم‌نظیر داشت.

در واقع سه رمانی که کامو در دوران حیاتش منتشر کرد و دو رمانی که بعد از مرگش منتشر شدند به علاوه داستان‌های کوتاه و جستارها و مقالاتش در روزنامه‌ها به رغم آن که رشته‌ای سرخ از تبیین‌ پوچ‌گرایانه‌اش از هستی در همه آنها ادامه می‌یابد، ولی در عین حال تناقضاتی را هم به نمایش می‌گذارند که قسما بخشی از سرنوشت انسان قرن بیست بود.

او در دوران حکمروایی روایت‌های بزرگ و  ایدلوئوژی‌های قطعیت‌گرا هم جهان و هم زیستن در آن را پوچ و بی‌معنا می‌دانست. برای او تنها یک چیز قطعیت داشت: مرگ. و این که انسان با چنین قطعیتی باید زندگی کند و بمیرد جز پوچی نیست.

متعهد به خوش‌زیستن

هستی بی‌معنای انسان که از زمان نیچه توجیه متافیزیکی‌اش هم محو شده بود در منظر او اما به زیست توام با افسردگی و یاس راه نمی‌برد. حرفش مثل خیام این است که این نافرجامی و ناهدفمندی هستی را باید انگیزه‌ای دانست برای غنیمت‌دانستن امروز و زندگی در معنای خصوصی و عمومی‌اش  را از لذت سرشار کردن. و نیز نقد حال خوش داشتن را نباید به نسیه جهان بهتری که قولش داده می‌شود عوض کرد و آن را تا رسیدن به آن آرمان شهر به تعویق انداخت.

شاه‌بیت حرفش این بود که بی‌غایتی هستی  و سرنوشت  بی‌فرجام هستی انسان او را موظف و متعهد به خوش‌زیستن می‌کند. می‌گوید که حال که نه خدایی وجود دارد و نه آن دنیایی و نه نجات‌بخشی، باید از زندگی‌ بهترین‌ها را ساخت. این گونه است که در ناآزادی آزادی شکل می‌گیرد.

روحی ناآرام در درون کامو جولان می‌داد که در زندگی و فعالیت نوشتاری‌اش کاملا آشکار است. او تنها رمان‌نویس و جستارنویس نبود. درام‌نویس چیره‌دستی هم بود که برخی از آنها را خود به صحنه می‌برد. به ژورنالیسم هم تقریبا تا آخر وفادار ماند. در سرمقاله‌های نشریه «کومبا» در باره مسائل روز به  اظهار نظر می‌پرداخت بدون آن که به جناح سیاسی خاصی متمایل شود.

دو واژه از ده واژه

در یادداشت‌های روزانه‌اش می‌نویسد که از او خواسته‌اند ده واژه مورد علاقه‌اش را ذکر کند. و پاسخی که می‌دهد این است: جهان، انسان، درد، زمین، مادر، بیابان، حرمت، نکبت، تابستان و دریا.

دستکم ۸ واژه اول همان‌هایی هستند که او فلسفه پوچی‌اش را کم و بیش بر آنها بنا نهاده است. تابستان و دریا اما یادآور هستی او در کودکی و جوانی‌اش در الجزایرند و حاوی تجربه‌ای ناب از برهنگی.

می‌نویسد که برهنه‌شدن در کنار دریا، و خورشید و آب را بر پوست خویش حس‌کردن آنچنان لذت و ارزشی دارد که در توصیف نمی‌آید.

از نظر کامو پس از دو هزاره «فروکاستن و نهان‌سازی جسم و نیز پیچیده‌کردن لباس‌ و پوشش، انسان در هیبت شهروند اروپایی امروز به طبیعت یونانی دیرینه خود بازمی‌گردد.»

هیجان و شور و شوقش برای برهنه‌شدن جسم در زیر آفتاب و رطوبت دریا تا به آنجاست که در رمان سنگین و عبوس «طاعون» در گرماگرم مرگ و میر عمومی با این استدلال که «این دیوانگی است که پیوسته در طاعون زندگی کنیم» دو تن از چهره‌های اصلی رمان برهنه به دریا می‌پرند.

برهنگی برای کامو همزمان هم نماد فقر است و هم نماد غنا. فقر به خاطر بی‌لباسی‌اش و غنا به خاطر حساسیت بیشتر و فشرده‌تری که به محیط و طبیعت پیدا می‌کند. و این هر دو را کامو در کودکی و جوانی‌اش در الجزایر شخصا تجربه کرده است. او در رمان بیوگرافیک «آدم اول» توصیف زیبایی از این برش‌های زندگی خود به دست می‌دهد و در کتاب «افسانه سیزیف» نیز تجربه جوانی‌ خویش، یعنی برهنه و بی هیچ پوششی خود را به هجوم سنگین آفتاب و دریا سپردن را وارد فلسفه می‌کند.

حرفش این است که باید از پیش‌داوری‌های محیط انسانی پیرامون رها شد، برهنه در پیشگاه جهان ایستاد و باورنکرد که این جهان معنایی دارد که گویی همچون جامه‌ای متناسب با قد و قامت انسان دوخته‌اند.

پلمیک‌هایی ارزان

موقعیت اجتماعی او به عنوان کودکی برخاسته از مناسباتی فقیر در قلب الجزایر نیز  در رقابت‌ها و کشاکش‌ها با دوست و هماورد فکری‌اش، ژان پل سارتر، بی‌تاثیر نبود. سارتر که خود از خانواده متمولی برخاسته بود از زمان انتشار کتاب «انسان طاغی» کامو در سال ۱۹۵۱، از او فاصله گرفت و به چالش با او افتاد. او را جوان کوچه‌های الجزیره نامید و متهمش می‌کرد که فاقد ایده‌های پیشروانه و امروزین است و با تبلیغ و ستایش از شورش و طغیان فردی انسان‌ها درک درستی از انقلاب جمعی معطوف به پیشرفت ندارد. هواداران سارتر نیز آثار کامو را درخور «طبقه دیپلم» لقب دادند.

کامو نیز به نوبه خود سارتر را متهم می‌کرد که «خیلی راحت صندلی‌اش را در مسیر باد پیشرفت» قرار داده است. این که ماهیت و ابعاد اختلافات کامو و سارتر به دستمایه پلمیک‌های و جناح‌بندی‌های سیاسی بدل شده و همچنان هم ادامه دارد شاید بتواند از جنبه‌های تراژیک زندگی هر دو چهره پرآوازه فلسفه اکزیستنیسالیسم تلقی شود. اسطوره‌سازی از آزادی‌خواهی کامو و استالینیست خواندن سارتر یا بالعکس، تقدیس سارتر و غیراجتماعی و تثبیت‌کننده مناسبات فرهنگی و اجتماعی خواندن فکر و آثار کامو از مولفه‌های این برخورد غیرهنری و تندروانه در دو سو است.
 
با این همه، این واقعیت دارد که در سال‌های پس از مرگ نیز، کامو عملا در سایه بود و سارتر مطرح و مورد استناد و اقبال. این که برخورد و نوع نگاه کامو به استعمار فرانسه و مبارزه الجزایری‌ها برای استقلال به نقطه‌ای مبهم و منفی در زندگی نامه او بدل شد نیز در این ماجرا تا حدی دخیل بود.

در گرماگرم دریافت جایزه نوبل این موضع کامو بیش از پیش برایش دردسرساز شد. او در جلسه‌ای عمومی در پاسخ به این پرسش که میان عدالت (برای الجزایر) و مادرش (که کماکان در الجزایر زندگی می‌کرد) کدام را ترجیح می‌دهد پاسخ داد که دومی را. به عبارت دیگر، کامو خواهان خودمختاری‌ بیشتری برای الجزایری‌ها بود اما از ایده استقلال کامل آنها از فرانسه دفاع نمی‌کرد. این موضع سبب شد که در الجزایر و در فرانسه بسیاری «کاموی هومانیست» را مرعوب «کاموی استعمارگرا» توصیف کنند. برخی توصیفات و تبیین‌ها در آثار او نیز دستمایه‌ تشدید این اتهام‌ها بوده‌اند.

با این همه، در سال‌های اخیر کامو بیش از پیش مطرح شده و آثارش خوانده می‌شود. ترجمه‌های متعددی که از آثار او به فارسی منتشر شده نیز شاهدی بر این مدعاست. به عبارتی، شاید بتوان گفت که با فروافتادن دیوار برلین و پایان سیاه و سفید‌گرایی‌های سیاسی و هنری، آنهایی که آثار کامو را نمی‌پسندیدند نیز در پیام‌ها و نشانه‌های فرازمانی و پرسش‌های هستی گرایانه او درنگ بیشتری را مفید دانستند و از جنبه اجتماعی نیز پی بردند که با رمان‌ها و آثار کامو نیز می‌توان  بدون ایدئولوژی‌های معطوف به مدینه فاضله با نابرابری و بی‌عدالتی مخالف بود و با آنها مقابله کرد.

2.11.13

غیرقابل فهم!


مناسبات روسیه  و ژاپن هنوز هم کمابیش تحت تاثیر معادلات شکل‌گرفته پس از جنگ جهانی دوم است. هر دو کشور با هم اختلاف ارضی دارند و هنوز هم قراداد صلحی با هم امضا نکرده‌اند.

امروز اما در اقدامی بی‌سابقه که با داده‌های بالا کمتر سازگار به نظر می‌رسد وزرای خارجه و دفاع روسیه در توکیو برای اولین بار در تاریخ مناسبات دو کشور با همتایان ژاپنی خود در باره همکاری‌های تنگاتنگ در زمینه امنیت و مسائل دفاعی مذاکره کردند، قرار مانورهای مشترک نظامی را گذاشتند و بر اراده و اقدام مشترک در جنگ علیه تروریسم، راهزنی و حملات سایبری تاکید گذاشتند.

حجم نسبتا بالای مناسبات اقتصادی دو کشور که بر ۲۵ میلیارد دلار بالغ می‌شود البته زمینه‌ساز همکاری‌های بیشتر در زمینه های سیاسی و امنیتی هم هست. ولی هم روسیه و هم ژاپن از از این نزدیکی بی‌سابقه اهداف ژئوپلیتک دیگری را هم دنبال می‌کنند. در واقع اهمیت این اهداف آن قدر هست که هر دو کشور اسیر مسائل و مشکلات گذشته نمانده‌اند و بدون قرارداد صلح راه همکاری نزدیک با یکدیگر را در پیش گرفته‌اند.
 
برای روسیه ورای استفاده از ظرفیت‌های تکنولوژیک و اقتصادی ژاپن این هم اهمیت بسیار  دارد که تا حد ممکن این کشور به جزیی فعال از سیستم دفاع ضدموشکی گلوبال آمریکا در منطقه جنوب شرقی آسیا بدل نشود. روسیه منافع خود در این می‌بیند که  غرب و جنوب شرقی آسیا در مجموع در حیطه اختیار و اقدام کشورهای حول و حوش ان بماند و راه برای حضور آمریکا به این یا آن اندازه سد شود. هدفی که البته ژاپن شاید به همین سادگی‌ها با آن همراهی نکند.

چین هم که حضور فزاینده آمریکا در منطقه اقیانوسیه و غرب و جنوب شرقی آسیارا تهدیدی برای برآمدن خود درک و فهم می‌کند با هدف یادشده روسیه آشکار و پنهان همراه است. از همین رو، چین شاید به رغم چالش‌های روزافزونی که با ژاپن دارد نزدیکی روسیه به این کشور را بیش از آن که خطری برای خود حس کند در جهت دورنگه‌داشتن آمریکا و در راستای منافع ژئوپلتیک خود بیابد و لذا ا ز آن ناخشنود نشود.

برای ژاپن هم که اینک با سه کشور منطقه (چین و کره جنوبی و کره شمالی) چالش‌های اساسی روزافزون دارد مهم است که روسیه را در نه در اتحاد و همراهی با این قدرت‌ها که حداکثر در موضعی خنثی بیابد. حضور قوی در بازار اقتصاد و انرژی روسیه  هم چیزی نیست که برای ژاپن کم اهیت باشد. توکیو این امیدواری را هم دارد که تعمیق و گسترش مناسبات اقتصادی و دفاعی و امنیتی نهایتا موضوع مالکیت جزایر کوریل که در تصرف روسیه است را نیز حل کند و راه‌حلی برای بازگرداندن این جزایر به ژاپن به دست آید.

در یک کلام، توافقات بی‌سابقه امروز روسیه و ژاپن بار دیگر نشان داد که در مناسبات متحول کشورها منافع امنیتی و اقتصادی و اهداف ژئوپلیتک است که حرف اول را می‌زند، نه شعارهای آرمانی و ایدئولوژیک و مناسبات سیاه و تیره گذشته. این که دو کشور در حال آتش‌بس باشند و قرارداد صلحی بین آنها امضا نشده باشد و با این وجود مذاکرات و توافقاتی در سطح امروز را رغم بزنند با معادلات و آموزه‌های «ارزشی» و ایدئولوژیک غیرقابل فهم است.

به نظر نمی‌رسد که تحول امروز در توکیو برای تهران و مناسباتش با غرب هم بدون آموزه باشد، به شرطی که  گوش‌ها و چشم‌ها برای تجربه‌گرفتن باز باشد.

بدشانسی چندجانبه!


دو هفته پیش، در همان روزهایی که ویتنامی‌ها ژنرال جیاپ، فرمانده پرآوازه جنگ علیه آمریکایی‌ها را به خاک می‌سپردند، میان واشنگتن و هانوی قراردادی برای همکاری‌های تنگاتنگ در زمینه انرژی اتمی امضا شد. این قرارداد اوج بهبود مناسبات میان دو کشور است که از بیست سال پیش با فروپاشی اتحاد شوروی آغاز شده.

در واقع، ویتنام به جای یادآوری مکرر جنگی که آمریکا علیه این کشور پیش برد و به کشته‌شدن میلیون‌ها نفر و ویرانی‌ها و پیامدهای ناگوار دیگر انجامید و به جای آن که «تغییر ماهیت استکباری» آمریکا را شرط بهبود مناسبات با این کشور قرار دهد نوعی از پراگماتیسم و سیاست معطوف به منافع و مصالح ملی را دنبال کرد و گام در راه عادی‌سازی تدریجی با واشنگتن گذاشت.

طرفه این که در قرارداد جدید اتمی میان دو کشور گفته می‌شود که ویتنام در ابتدا باید سوخت اتمی را از خارج وارد کند و در صدد تلاش برای ایجاد چرخه سوخت برنیاید. ولی ویتنام این حق را برای خود قائل شده که بعداً راسا به تولید سوخت اتمی دست یازد و حتی بازفرآوری میله‌های سوخت مصرف‌شده را هم در خاک خود انجام دهد.

هر دو کشور به خصوص در برابر قدرت‌گیری چین به یکدیگر نیاز دارند. واشینگتن با توجه به تمرکز استراتژی امنیتی و اقتصادی خود در حوزه آسیا- اقیانوسیه و ارزیابی چین به عنوان رقیب اصلی خود در آینده نزدیک، روی ویتنام به عنوان کشوری که سنتا با پکن مناسبات راحتی ندارد حساب می‌کند. ویتنام هم از دوستی و نزدیکی با آمریکا هم سود اقتصادی می‌برد و هم در برابر ناسازگاری‌ها و تهدیدهای احتمالی چین خاطر جمعی بیشتری دارد، بدون آن که از گسترش دم‌آفزون رابطه اقتصادی خود با همسایه بزرگش هم هراسی داشته باشد.

چون نیک بنگریم با قراداد اتمی جدید میان آمریکا و ویتنام نزدیکی و همکاری میان دو کشوری در حال تکوین و گسترش است که سابقه‌ای از خصومت پر خون و جنایت با یکدیگر دارند و نظام‌های سیاسی‌اشان هم کمتر به هم شبیه است. برای آمریکا این که در ویتنام به حقوق بشر اعتنای چندانی هم نمی‌شود مسئله مهمی نبوده و نیست و مانعی در راه بهبود مناسبات ایجاد نکرده و ویتنام نیز کم‌کاری واشینگتن در جبران غرامت و خسارت مربوط به جنگ را آن چنان عمده نکرده که به مانعی بر سر راه گسترش مناسبات تبدیل شود.

اگر ایران هم به ویژه فتیله اسرائیل‌ستیزی خود را در منطقه پایین می‌کشید شاید برنامه اتمی‌آش حساسیت چندانی برنمی‌انگیخت و حتی خود آمریکایی‌ها هم در پیشبرد آن شریک می‌شدند و با جمهوری اسلامی هم همان می‌کردند که اخیرا با ویتنام کردند، هر چند که موضوع حقوق بشر در ایران هم در سطح بین‌المللی (متاسفانه) در حاشیه قرار می‌گرفت.

به انحصار دیکتاتورگونه حزب کمونیست و نقض حقوق بشر در ویتنام می‌توان و باید انتقادهای بسیار داشت، ولی این نافی این واقعیت نیست که این کشور، هم در تلفیق عملیات نظامی و دیپلماسی در پایان‌دادن به جنگ موفق بود (بدون آن که یک روز هم جنگ را بیشتر به درازا بکشاند یا شعار «جنگ جنگ تا رفع فتنه» بدهد!) و هم در دو دهه اخیر در پیشبرد یک سیاست خارجی معقول و متوازن و معطوف به تامین منافع ملی و رشد اقتصادی ناموفق نبوده‌ است، ولو که ادامه سالم این روند بدون نظارت دمکراتیک و گشایش در ساحت سیاسی و مدنی با دشواری همراه باشد.

در ایران ما مشکلات انسداد سیاسی ویتنام را داریم، ولی همزمان با جنبه مثبت سمت‌گیری‌ها آن در عرصه بین‌المللی هم غریبه‌ایم. بدشانسی چند جانبه مگر غیر از این است؟