آزادی در اسارت
روز ۷ نوامبر صدمین سالگرد تولد آلبر کامو است. برای کامو تنها امر قطعی مرگ
است ولی او به رغم این سرنوشت محتوم دعوت میکند که انسان از جهان بهترینها را
بسازد.
برنده نوبل ادبیات سال ۱۹۵۷ را فیلسوف ناامیدی لقب دادهاند، برآمده از محلههای
فقیر الجزایر، از پدری فرانسوی و مادری بیسواد. سال ۱۹۱۴زمانی که یک سال بیشتر
نداشت پدرش در جنگ فروافتاد، او ماند و مادری آرام و ساکت و سرد. گفتهاند که همین
سردی و سکوت مادر از تعینبخشهای فکر و ذهن او و نوع نگاهش به هستی بودهاند. در
کتاب افسانه سیزیف، میگوید که پرت و پلاترین وضعیت، برخورد ندا و صدای انسان با
سکوت غیرقابل فهم جهان است. از نظر او همین سکوت است که تراژدی هستی خودش و همه
جهانیان را بیان میکند.
کامو فرزند زمانه خودش بود، اما آثارش مرز زمان را شکستهاند. این آثار به
ویژه با فاصلهگیری از همه اتوپیاها و ایدئولوژیهای مسلط قرن گذشته برای نسلهایی
از اروپاییان که جنگ جهانی دوم (و جنگ جهانی اول) و سایر فجایع و نکبتهای این قرن
را تجربه کرده بودند مضامین و معناهایی آشنا داشتند. او رمان «بیگانه» و اثر فلسفیاش
با نام «اسطوره سیزیف» را سال ۱۹۴۲ در پاریس اشغال شده منتشر کرد که با حال و روز
و ذهنیت انسانهای گرفتار در نکبت جنگ و حامل تردید در باره معنای هستی تطابقی کمنظیر
داشت.
در واقع سه رمانی که کامو در دوران حیاتش منتشر کرد و دو رمانی که بعد از مرگش
منتشر شدند به علاوه داستانهای کوتاه و جستارها و مقالاتش در روزنامهها به رغم
آن که رشتهای سرخ از تبیین پوچگرایانهاش از هستی در همه آنها ادامه مییابد،
ولی در عین حال تناقضاتی را هم به نمایش میگذارند که قسما بخشی از سرنوشت انسان
قرن بیست بود.
او در دوران حکمروایی روایتهای بزرگ و
ایدلوئوژیهای قطعیتگرا هم جهان و هم زیستن در آن را پوچ و بیمعنا میدانست.
برای او تنها یک چیز قطعیت داشت: مرگ. و این که انسان با چنین قطعیتی باید زندگی
کند و بمیرد جز پوچی نیست.
متعهد به خوشزیستن
هستی بیمعنای انسان که از زمان نیچه توجیه متافیزیکیاش هم محو شده بود در
منظر او اما به زیست توام با افسردگی و یاس راه نمیبرد. حرفش مثل خیام این است که
این نافرجامی و ناهدفمندی هستی را باید انگیزهای دانست برای غنیمتدانستن امروز و
زندگی در معنای خصوصی و عمومیاش را از
لذت سرشار کردن. و نیز نقد حال خوش داشتن را نباید به نسیه جهان بهتری که قولش
داده میشود عوض کرد و آن را تا رسیدن به آن آرمان شهر به تعویق انداخت.
شاهبیت حرفش این بود که بیغایتی هستی
و سرنوشت بیفرجام هستی انسان او
را موظف و متعهد به خوشزیستن میکند. میگوید که حال که نه خدایی وجود دارد و نه
آن دنیایی و نه نجاتبخشی، باید از زندگی بهترینها را ساخت. این گونه است که در
ناآزادی آزادی شکل میگیرد.
روحی ناآرام در درون کامو جولان میداد که در زندگی و فعالیت نوشتاریاش کاملا
آشکار است. او تنها رماننویس و جستارنویس نبود. درامنویس چیرهدستی هم بود که
برخی از آنها را خود به صحنه میبرد. به ژورنالیسم هم تقریبا تا آخر وفادار ماند.
در سرمقالههای نشریه «کومبا» در باره مسائل روز به اظهار نظر میپرداخت بدون آن که به جناح سیاسی
خاصی متمایل شود.
دو واژه از ده واژه
در یادداشتهای روزانهاش مینویسد که از او خواستهاند ده واژه مورد علاقهاش
را ذکر کند. و پاسخی که میدهد این است: جهان، انسان، درد، زمین، مادر، بیابان، حرمت،
نکبت، تابستان و دریا.
دستکم ۸ واژه اول همانهایی هستند که او فلسفه پوچیاش را کم و بیش بر آنها
بنا نهاده است. تابستان و دریا اما یادآور هستی او در کودکی و جوانیاش در
الجزایرند و حاوی تجربهای ناب از برهنگی.
مینویسد که برهنهشدن در کنار دریا، و خورشید و آب را بر پوست خویش حسکردن
آنچنان لذت و ارزشی دارد که در توصیف نمیآید.
از نظر کامو پس از دو هزاره «فروکاستن و نهانسازی جسم و نیز پیچیدهکردن لباس
و پوشش، انسان در هیبت شهروند اروپایی امروز به طبیعت یونانی دیرینه خود بازمیگردد.»
هیجان و شور و شوقش برای برهنهشدن جسم در زیر آفتاب و رطوبت دریا تا به
آنجاست که در رمان سنگین و عبوس «طاعون» در گرماگرم مرگ و میر عمومی با این
استدلال که «این دیوانگی است که پیوسته در طاعون زندگی کنیم» دو تن از چهرههای
اصلی رمان برهنه به دریا میپرند.
برهنگی برای کامو همزمان هم نماد فقر است و هم نماد غنا. فقر به خاطر بیلباسیاش
و غنا به خاطر حساسیت بیشتر و فشردهتری که به محیط و طبیعت پیدا میکند. و این هر
دو را کامو در کودکی و جوانیاش در الجزایر شخصا تجربه کرده است. او در رمان
بیوگرافیک «آدم اول» توصیف زیبایی از این برشهای زندگی خود به دست میدهد و در
کتاب «افسانه سیزیف» نیز تجربه جوانی خویش، یعنی برهنه و بی هیچ پوششی خود را به
هجوم سنگین آفتاب و دریا سپردن را وارد فلسفه میکند.
حرفش این است که باید از پیشداوریهای محیط انسانی پیرامون رها شد، برهنه در
پیشگاه جهان ایستاد و باورنکرد که این جهان معنایی دارد که گویی همچون جامهای
متناسب با قد و قامت انسان دوختهاند.
پلمیکهایی ارزان
موقعیت اجتماعی او به عنوان کودکی برخاسته از مناسباتی فقیر در قلب الجزایر
نیز در رقابتها و کشاکشها با دوست و
هماورد فکریاش، ژان پل سارتر، بیتاثیر نبود. سارتر که خود از خانواده متمولی
برخاسته بود از زمان انتشار کتاب «انسان طاغی» کامو در سال ۱۹۵۱، از او فاصله گرفت
و به چالش با او افتاد. او را جوان کوچههای الجزیره نامید و متهمش میکرد که فاقد
ایدههای پیشروانه و امروزین است و با تبلیغ و ستایش از شورش و طغیان فردی انسانها
درک درستی از انقلاب جمعی معطوف به پیشرفت ندارد. هواداران سارتر نیز آثار کامو را
درخور «طبقه دیپلم» لقب دادند.
کامو نیز به نوبه خود سارتر را متهم میکرد که «خیلی راحت صندلیاش را در مسیر
باد پیشرفت» قرار داده است. این که ماهیت و ابعاد اختلافات کامو و سارتر به
دستمایه پلمیکهای و جناحبندیهای سیاسی بدل شده و همچنان هم ادامه دارد شاید
بتواند از جنبههای تراژیک زندگی هر دو چهره پرآوازه فلسفه اکزیستنیسالیسم تلقی
شود. اسطورهسازی از آزادیخواهی کامو و استالینیست خواندن سارتر یا بالعکس، تقدیس
سارتر و غیراجتماعی و تثبیتکننده مناسبات فرهنگی و اجتماعی خواندن فکر و آثار
کامو از مولفههای این برخورد غیرهنری و تندروانه در دو سو است.
با این همه، این واقعیت دارد که در سالهای پس از مرگ نیز، کامو عملا در سایه
بود و سارتر مطرح و مورد استناد و اقبال. این که برخورد و نوع نگاه کامو به
استعمار فرانسه و مبارزه الجزایریها برای استقلال به نقطهای مبهم و منفی در
زندگی نامه او بدل شد نیز در این ماجرا تا حدی دخیل بود.
در گرماگرم دریافت جایزه نوبل این موضع کامو بیش از پیش برایش دردسرساز شد. او
در جلسهای عمومی در پاسخ به این پرسش که میان عدالت (برای الجزایر) و مادرش (که
کماکان در الجزایر زندگی میکرد) کدام را ترجیح میدهد پاسخ داد که دومی را. به
عبارت دیگر، کامو خواهان خودمختاری بیشتری برای الجزایریها بود اما از ایده
استقلال کامل آنها از فرانسه دفاع نمیکرد. این موضع سبب شد که در الجزایر و در
فرانسه بسیاری «کاموی هومانیست» را مرعوب «کاموی استعمارگرا» توصیف کنند. برخی
توصیفات و تبیینها در آثار او نیز دستمایه تشدید این اتهامها بودهاند.
با این همه، در سالهای اخیر کامو بیش از پیش مطرح شده و آثارش خوانده میشود.
ترجمههای متعددی که از آثار او به فارسی منتشر شده نیز شاهدی بر این مدعاست. به
عبارتی، شاید بتوان گفت که با فروافتادن دیوار برلین و پایان سیاه و سفیدگراییهای
سیاسی و هنری، آنهایی که آثار کامو را نمیپسندیدند نیز در پیامها و نشانههای
فرازمانی و پرسشهای هستی گرایانه او درنگ بیشتری را مفید دانستند و از جنبه
اجتماعی نیز پی بردند که با رمانها و آثار کامو نیز میتوان بدون ایدئولوژیهای معطوف به مدینه فاضله با
نابرابری و بیعدالتی مخالف بود و با آنها مقابله کرد.
0 Comments:
Post a Comment
بالای صفحه