9.4.17

لنین و ویلهلم دوم، خمینی و گودالوپ، و دو تصمیم

انقلاب شوروی که پیروز شد، نقاش  خودش را هم پیدا کرد، پ. و. واسیلیف. او از جمله تصویری از حرکت لنین از سوئیس به روسیه در آستانه انقلاب اکتبر کشیده، تصویری که با واقعیت آن سفر چندان تطابق ندارد.

لنین صد سال پیش در چنین روزی (۹ آوریل ۱۹۱۷) در سوئیس سوار بر یک قطار ویژه شد که آلمان برای این سفر در اختیار او قرار داده بود. برای لنین ضرورتی مبرم داشت که خودش را به روسیه در حال انقلاب برساند و این انقلاب را به سوی منویات و نظرات خود سوق دهد. کم نیستند تحلیل‌گران و تاریخ‌نگارانی که معتقدند اگر توافقی میان دولت آلمان و لنین بر سر این سفر شکل نمی‌گرفت معلوم نبود که مهمترین حادثه قرن بیستم، یعنی انقلاب اکتبر که هشتاد سال سیاست جهان و صف‌بندی‌ها و قطب‌بندی‌های آن را شکل داد هم، تحقق یابد.

سوئیس در جریان جنگ جهانی اول بی‌طرف بود و لنین هم همراه با همسرش در مهاجرت در همین کشور سکنی گزیده بود. او کاری نداشت به جز خواندن و نوشتن در کتابخانه زوریخ.

خبر انقلاب فوریه و سقوط تزار که به زوریخ رسید، لنین بی‌تاب بود برای بازگشت، امری که در بحبوبه جنگ جهانی و ناامنی‌ها و خطرات عبور از کشورهای دشمن روسیه چندان عملی نبود. یک ماه قبل از شروع سفر لنین در نامه‌ای به یک دوست نوشته بود که می‌ترسد که همچنان مجبور به ماندن در «سوئیس نکبت‌زده» باشد و بازگشت به روسیه میسر نشود.

در این میان اما از سویی پیشنهاد انتقال لنین به روسیه آمد که کمتر انتظارش می‌رفت. ویلهلم دوم قیصر آلمان در فعالیت‌ها و افکار لنین این پتانسیل را دید که به محض ورود به پتروگراد نارضایتی‌ها را بیشتر بشوراند و روسیه را که دشمن آلمان در جنگ بود بیش از پیش تضعیف کند.

لنین عملا با پیشنهادی مخمصه‌آمیز روبرو شده بود. از سویی خبر قبول پیشنهاد که به روسیه می‌رسید می‌توانست حمل بر خیانت لنین و همکاری او با دشمن شود، از سویی هم لنین راه و چاره‌ای برای بازگشت به روسیه نمی‌دید.

فریتس پلاتن، مذاکره‌کننده سوئیسی لنین با دولت آلمان در کتاب خاطراتش  نوشته است که لنین برای ممانعت از انگ‌ خیانت خوردن اصرار داشت که بخشی از قطار ویژٰه‌ای که  که قرار است در آلمان او را حمل می‌کند به عنوان «منطقه‌ای بیرون از قلمرو حاکمیت آلمان» (مثل مثلا خاک یک سفارت) تلقی شود. در همین راستا دولت آلمان موافقت کرد که با یک خط گچی قسمتی از قطار که لنین و همراهان او سوارند از بقیه قطار تفکیک شود. پیشنهاد آلمان در مورد اختصاص یک واگن فرست‌کلاس هم رد شد و لنین و سی همراه او با خرید بلیط از جیب خود سوار بر واگنی عادی شدند که حالا با اقدامی سمبلیک و برای حفظ اعتبار و وجهه لنین با یک خط گچی از سایر بخش‌های قطار جدا شده بود و مثلا خاک یک کشور دیگر (به غیر از‌ آلمان) به شمار می‌رفت. درهای واگن هم البته قرار بود به جز یکی همگی پلمپ شوند که این کار نشد.

در همان ایستگاه زوریخ هم که لنین و همراهانش صد سال پیش در روزی چون امروز،  سوار بر قطار شدند عده کثیری جمع بودند، از مخالف و موافق این سفر و عبور از خاک آلمان، و بحث‌های شدیدی در جریان بود.


در مرز آلمان که لنین و همراهان سوار بر قطار ویژه آلمان شدند، احساس ناخوشایندی حاکم بود. کارل رادک، فعال سندیکایی اتریش که لنین را در این سفر همراهی می‌کرد، ورای نگرانی لنین و همراهان از متهم‌شدن به خیانت در روسیه، از بیم و هراسی دیگر هم خبر می‌دهد، بیم و هراس از این که دولت آلمان خلاف قولش عمل کند و آنها را به عنوان تبعه روسیه‌ی دشمن بازداشت کند.

لنین به نوشته رادک در قطار همچنان سرش به خواندن و نوشتن مشغول است و از سر و صدای همسفران در عذاب. پلاتن هم نوشته است که این که همراهان سرودهای انقلاب فرانسه را می‌خواندند هم مزید بر علت بود و این خطر را داشت که آلمانی‌ها را حساس کند و کار دست لنین و همراهان بدهد.

در توقف قطار در اشتوتگارت یک فعال سندیکایی می‌خواست به قطار برود و با لنین در مورد صلح صحبت کند، که به گفته پلاتن لنین هشدار می‌دهد که اگر سوار بر قطار شد کتک می‌خورد. در فرانکفورت اما سه سرباز موفق می‌شوند وارد قطار شوند و بحث مشابه‌ای را شروع کنند، امری به قول رادک از سرخوردگی آلمانی‌ها از ادامه جنگ حکایت داشت. یادداشت‌هایی که گریگوری زینویف، از رهبران بلشویک‌ها و از همسفران لنین و نیز خود پلاتن از سیما و رفتار فقیرانه و مات و رنجور آلمانی‌ها در طول سفر نوشته‌اند سند قابل اعتنایی از تاثیرات جنگ بر آلمان تلقی می‌شود. زینویف نوشته است: برلینی که من از دریچه قطار دیدم برایم یادآور یک قبرستان بود.

این دیده‌ها بلشویک‌های مسافر را به این تصور رهنمون شد که به زودی در آلمان هم مثل روسیه شرایط انقلابی شکل خواهد گرفت، تصوری که  البته یک سال و نیم بعد به واقعیت پیوست، ولی از درون آن نه انقلاب اکتبر که یک جمهوری تکثرگرا (جمهوری وایمار) سربرآورد، گیرم که به دلیل بی‌ثباتی سیاسی و کابوس جنگ جهانی اول و به قدرت رسیدن هیتلر این جمهوری فنا شد تا جمهوری کنونی و باثبات‌تر  آلمان سر برآورد.

تزهای آوریل و رادیکالیسمی که وارد میدان شد

سفر در درون آلمان "به خیر" گذشت و با ورود به سوئد لنین زیر فشار همراهان کت و شلوار و کفشی نو پوشید، ولی سایر "تحمیلات" برای تزیین خود را نپذیرفت و صدایش درآمد که "مگر می‌خواهم مغازه لباس‌فروشی باز کنم. دلتان را به خبرها از روسیه بدهید»!

نگرانی‌ها رفع نشده بود، و این احتمال که در ورود به پتروگراد (سنت‌ پترزبورگ) به اتهام عبور از آلمان بازداشت شوند همچنان جدی گرفته می‌شد. اما استقبالی که بلشویک‌های قدرت‌ گرفته در شرق روسیه در «ایستگاه فنلاند» سنت پترزبورگ  از رهبر و همراهان او کردند نگرانی را کلا بلاموضوع کرد.

با ورود لنین به روسیه و تدوین «تزهای آوریل» وضعیت گرگ و میش روسیه‌ی برآمده از انقلاب فوریه و تحت رهبری کرنسکی که با هرج و مرج و تدوام جنگ، تعلل رهبران جدید در انجام اصلاحات و چندگانگی نهادهای قدرت در این جا و آن جای کشور روبرو بود با تزریق مایه‌هایی از رادیکالیسم به مسیری افتاد که انقلاب اکتبر فرجام آن شد. تزهای آوریل بر ملی‌کردن همه زمین‌ها و وسایل تولید در روسیه نسبتا عقب‌افتاده، ایجاد جمهوری بر مبنای شوراها در روسیه‌ای که هنوز با سنت‌ها و روش‌های دمکراتیک آشنایی نداشت و نیز با صلح بدون قید و شرط با آلمان ناظر بودند.

خواب قیصر آلمان البته تعبیر شد و با خروج روسیه لنین از جنگ عملا کمک بزرگی به پایان جنگ شد، ولی شوروی همچون دشمنی علیه کل نظام‌های غربی برآمد کرد. کارل رادک، روزنامه‌نگار و سندیکالیست اتریشی در خاطراتش نوشته است: اریش لودندورف، از رهبران نظامی و سیاسی آلمان، که در کار انتقال لنین از خاک آلمان به روسیه نقش محوری را داشت هنوز از هم از این اقدام خود مو بر تنش راست می‌شود. زیرا او دریافت که با این کار خود نه خدمتی به امپریالیسم آلمان که به انقلاب جهانی خدمت کرده است.


 به رغم برخی تفاوت‌ها میان انقلاب ایران و روسیه، تصمیم ویلهلم دوم را شاید بتوان با تصمیمی که ژانویه ۱۹۷۹ در اجلاس سران غربی در گودالوپ  در زمینه نوع رویکرد در برابر انقلاب ایران گرفته شد بی‌شباهت ندانست. در گوادلوپ هم این درک و دریافت وجود داشت بود که حالا که متحد ما، شاه، رفتنی است، تعامل با آیت‌الله خمینی و قدرت‌گیری احتمالی او بی‌حسن هم نیست، از جمله جلوگیری از قدرت‌گیری چپ‌ها و رادیکال‌شدن انقلاب و سوار شدن بر گرایش اسلامی و ضدکمونیستی رهبران جدید در برابر شوروی. تصوراتی که چندان نادرست نبود، ولی کمتر تصورش را کرده بودند که تیر کمانه کند و جمهوری اسلامی بیش از درافتادن با شوروی و روسیه، با غرب در بیافتد، هر چند که در گودالوپ، به دلیل اشتباهات شاه در تاخیر در اصلاحات، رادیکالیسم اپوزیسیون،  اشتباهات غرب و ... کار به جایی رسیده بود که تصمیم دیگری هم شاید نمی‌توانستند بگیرند.