مایا آنجلو و حکایت ترجمه شعر در ایران
مایا آنجلو که در دهههای گذشته از چهرههای شاخص شعر و مبارزه مدنی در
آمریکا بود دیروز درگذشت. او در کودکی به دلیل ضربه روحی ناشی از تجاوز
دوست پسر مادرش ۵ سالی را لال ماند. رفتار سفیدپوستان هموطنش نیز مزید بر علت بود.
بعدها، هم مادر شد و هم ایفاگر نقشهایی متعدد در صحنه زندگی، از پیشخدمتی و
خوانندگی و رقصندگی و هنرپیشگی تا مبارز
حقوق سیاهپوستان، سردبیر و سرانجام استاد
دانشگاه.
شعرهای آنجلو در ایران ناشناخته نیستند، از جمله با انتشار کتاب «در صحنه میمانم»
به ترجمه فرزین هومانفرد یا شعرهایی از او در مجموعه «شعرزنان جهان» به ترجمه
فریده حسنزاده. در سایت خانه شاعران جهان هم شعرهایی از آنجلو ترجمه و منتشر
شده است. در خارج از کشور مجموعهای از شعرهای آنجلو در کتابی به نام سرودههای مایا آنجلو به صورت آنلاین منتشر شده که مترجم آن
گیلآوایی است. حتما ترجمههای دیگری از شعر آنجلو هم وجود دارد.
در زیر شعر « عشق» آنجلو را در دو ترجمه یکی از فریده حسنزاده و یکی از دو
مترجم وابسته به سوره مهر (هادي محمدزاده- كامبيز تشيعي) میتوان خواند و دید که
ترجمه شعر در ایران از جمله با صرف بودجه عمومی و از جیب دولت چه ابعاد کمیکی پیدا
میکند. شعر «برابری» را نیز با دو ترجمه میتواند خواند، اولی با ترجمه فریده حسنزاده
و دومی از ترجمه گیلآوایی. طرفه این که در این مورد ترجمه آن که در ایران نشسته
(حسنزاده) از ترجمه خارج از کشور (گیلآوایی) رساتر و شجاعانهتر است.
عشق
Midwives and winding sheets
Know birthing is hard
And dying is mean
And living s a trial in between .
Why do we journey. muttering
Like rumors among the stars
Is a dimension lost
Know birthing is hard
And dying is mean
And living s a trial in between .
Why do we journey. muttering
Like rumors among the stars
Is a dimension lost
Is it love?
ترجمه فریده حسنزاده
ماماها و مردهشوها خوب میدانند
زادهشدن مشقتی است
مردن فراغتی
و زیستن، آزمونی کوتاه در فاصلهی این دو.
پس از چیست که ما شکوهکنان
همچون
شایعهپراکنان
در میان ستارگان، سرگردان و دربدریم؟
آیا به جستجوی حجمی گمشدهایم؟
آیا نام آن حجم گمشده عشق است؟
ترجمه مترجمان سوره مهر
بعد گمشده
قابلهها وكفنها
خوب مي دانند
كه زايش دشوار است
و مرگ فرومايه است
و زندگي تنها آزموني در اين ميانه است
چرا با شكايت و غرولُند
سفر ميكنيم
چون هياهويي
در دل ستارگان؟
آيا بعدي گم شده است؟
بُعد گمشده عشق نيست ؟
برابری
Equality
You declare you see me dimly
through a glass which will not shine,
though I stand before you boldly,
trim in rank and making time.
You do own to hear me faintly
as a whisper out of range,
while my drums beat out the message
and the rhythms never change.
Equality, and I will be free.
Equality, and I will be free.
You announce my ways are wanton,
that I fly from man to man,
but if I'm just a shadow to you,
could you ever understand?
We have lived a painful history,
we know the shameful past,
but I keep on marching forward,
and you keep on coming last.
Equality, and I will be free.
Equality, and I will be free.
Take the blinders from your vision,
take the padding from your ears,
and confess you've heard me crying,
and admit you've seen my tears.
Hear the tempo so compelling,
hear the blood throb through my veins.
Yes, my drums are beating nightly,
and the rhythms never change.
Equality, and I will be free.
Equality, and I will be free.
You declare you see me dimly
through a glass which will not shine,
though I stand before you boldly,
trim in rank and making time.
You do own to hear me faintly
as a whisper out of range,
while my drums beat out the message
and the rhythms never change.
Equality, and I will be free.
Equality, and I will be free.
You announce my ways are wanton,
that I fly from man to man,
but if I'm just a shadow to you,
could you ever understand?
We have lived a painful history,
we know the shameful past,
but I keep on marching forward,
and you keep on coming last.
Equality, and I will be free.
Equality, and I will be free.
Take the blinders from your vision,
take the padding from your ears,
and confess you've heard me crying,
and admit you've seen my tears.
Hear the tempo so compelling,
hear the blood throb through my veins.
Yes, my drums are beating nightly,
and the rhythms never change.
Equality, and I will be free.
Equality, and I will be free.
ترجمه فریده حسنزاده
برابری
وانمود میکنی مرا سایهای گریزان میبینی
از ورای پنجرهای با شیشههای مات
اگر چه ساعتها بیپروا در برابر نگاهت بایستم
و قدم از قدم برندارم
اعتراف میکنی مرا به سختی میشنوی
همچون نجوایی از دور دستها
اگرچه تپشهای دلشکستهی قلبم، یکنواخت و رسا
آهنگ دلخستهی روحم را بنوازند
برابری! و آنگاه من آزاد خواهم شد
برابری! و آنگاه من آزاد خواهم شد
فاش میگویی سرشتی شهوتران دارم
هرزهگردی که از آغوشی به آغوش دیگر فرو میافتد
اما چگونه میتوانی مرا معنی کنی
درحالی که به چشم تو سایهی گریزانی بیش نیستم؟
ما، من و تو، گذشتهای بس اندوهبار را سپری کردهایم
ما، من و تو، از تاریخ تاریک خود شرمساریم
اما من در جادهی آینده رهسپارم
و توهمچنان در جادهی گذشته راه میپویی.
برابری! و آنگاه آزاد خواهم شد
برابری! و آنگاه آزاد خواهم شد.
چشمبند سیاهت را بردار
و گوشهایت را از پنبههای انبوهی که در آنها فرو کردهای برهان!
آنگاه اعتراف کن صدای فریادم را شنیدهای
و اشکهایم را بر گونههایم دیدهای.
جاری پرخروش خون در رگهایم را بشنو
و به تپشهای دلشکسته قلبم گوش فرادار
که چگونه در شبان و روزان بیانتها با صدایی یکنواخت و رسا
آهنگ غمبار روحم را مینوازند.
برابری! و آنگاه من آزاد خواهم شد
برابری! و آنگاه من آزاد خواهم شد
ترجمه گیلآوایی
برابری
اعلام می کنی که تو مرا به سیاهی می بینی
از شیشه ای که نمی درخشد
از ایستادن جسورانه ام در برابرت
پیراسته با درجه و مجال
نارسا شنیدنِ از من با توست
بسان زمزمه ای گذرا
وقتی که طبلهای من با پیامهایم نواخته می شوند
و ریتمهای آن هرگز تغییر نمی یابند
برابری. و من آزاد خواهم بود
برابری. و من آزاد خواهم بود
تو راه مرا گستاخی می دانی
که من از انسانی به انسانی پرواز می کنم
اما از نگاه تو اگر من سایه ای هستم
آیا می توانی زمانی بفهمی؟
ما در تاریخی از درد زیسته ایم
ما گذشته شرمگین را می دانیم
اما من به پیس رفتن ادامه می دهم
و تو به آخرین نفری که بیایی و باشی، ادامه می دهی
برابری. و من آزاد خواهم بود
و من آزاد خواهم بود
چشم بند را از نگاه خود برگیر
گوش بند را از گوش خود بردار
و اعتراف کن که گریه ام را شنیده ای
و بپذیر که اشکهای مرا دیده ای
زمان را بشنو که وادارت می کند
صدای جاری خون در رگهای مرا بشنوی
آری، طبلهای من شبانه می کوبند
و ریتمهای آن هرگز تغییر نمی یابند
برابری. من آزاد خواهم بود
برابری. من آزاد خواهم بود.
اعلام می کنی که تو مرا به سیاهی می بینی
از شیشه ای که نمی درخشد
از ایستادن جسورانه ام در برابرت
پیراسته با درجه و مجال
نارسا شنیدنِ از من با توست
بسان زمزمه ای گذرا
وقتی که طبلهای من با پیامهایم نواخته می شوند
و ریتمهای آن هرگز تغییر نمی یابند
برابری. و من آزاد خواهم بود
برابری. و من آزاد خواهم بود
تو راه مرا گستاخی می دانی
که من از انسانی به انسانی پرواز می کنم
اما از نگاه تو اگر من سایه ای هستم
آیا می توانی زمانی بفهمی؟
ما در تاریخی از درد زیسته ایم
ما گذشته شرمگین را می دانیم
اما من به پیس رفتن ادامه می دهم
و تو به آخرین نفری که بیایی و باشی، ادامه می دهی
برابری. و من آزاد خواهم بود
و من آزاد خواهم بود
چشم بند را از نگاه خود برگیر
گوش بند را از گوش خود بردار
و اعتراف کن که گریه ام را شنیده ای
و بپذیر که اشکهای مرا دیده ای
زمان را بشنو که وادارت می کند
صدای جاری خون در رگهای مرا بشنوی
آری، طبلهای من شبانه می کوبند
و ریتمهای آن هرگز تغییر نمی یابند
برابری. من آزاد خواهم بود
برابری. من آزاد خواهم بود.
0 Comments:
Post a Comment
بالای صفحه