25.5.14

آخرین عشق کافکا

سال ۱۹۷۱ استاد ادبیات آلمانی دردانشگاه جرجیا هنگام بحث بر سر کتاب مسخ کافکا از  یک دانشجوی دختر به  نام کاتی دیامانت می‌پرسد آیا نسبتی با دورا دیامانت، آخرین دوست دختر فرانتس کافکا دارد. کاتی برای اولین بار بود که اسم دورا را می‌شنید، ولی وسوسه شد که رد او را بگیرد. او گرچه بعداً به تولید فیلم تلویزیونی و بازیگری تئاتر و نویسندگی در باره مناطق دیدنی جهان روی آورد ولی از پیگیری رد و نشانه‌های دورا هم غافل نماند. در کتابی که از نتایج این پیگیری‌ها و تحقیقات  منتشر کرده می‌نویسد: «دورا به قهرمان من بدل شد. من می‌بایست سر در بیاورم که بعد از کافکا چه بر او گذشته است

کتاب کاتی دیامانت ۱۰ سال پیش به زبان انگلیسی (Kafka's Last Love: The Mystery of Dora Diamant ) منتشر شده ولی ترجمه آن اخیراً به زبان آلمانی (Kafkas letzte Liebe) با اضافاتی، درآمده.  این تاخیر هم به نحوی کم‌سابقه به اختلاف مترجم و ناشر مربوط می‌شده.

کاتی برای نوشتن این کتاب آرشیوهای بسیاری را در آلمان، آٔمریکا، اسرائیل و اتریش ورق زده و با بسیاری از معاصران و آشنایان کافکا و دورا به صحبت نشسته است.

دورا(۱۸۹۸- ۱۹۵۲) در خانواده‌ای مذهبی یهودی در لهستان به دنیا آمده بود. پدر که تعصبات مذهبی داشت او را از یادگیری زبان عبری و رفتن به مدرسه بازیگری منع می‌کند. ولی دورا در خفا به این کارها می‌پردازد. او دست به  عصیان می‌زند و دوبار از مدرسه‌ دخترانه شبانه‌روزی که در آن به اجبار به تحصیل فرستاده شده بود می‌گریزد. از همان دوران نوجوانی از تعصبات و تابوهای مذهبی و اجتماعی خود را رها می‌کند و  سال ۱۹۱۹ هم نهایتاً لهستان را ترک می‌کند و سر از برلین در می‌آورد.

دورا ۴ سال بعد در یک منطقه ساحلی در شمال آلمان در حالی که در یک  خوابگاه‌ بچه‌های یهودی مشغول به کار بوده با  کافکا آشنا می‌شود. راینر اشتاخ، بیوگرافی‌نویس معروف کافکا در مقدمه‌ای که بر کتاب دیامانت نوشته در باره این آشنایی می‌گوید: «کافکا سریعا دریافت که دورا تجسم نوعی از همزیستی شرق و غرب (اروپا) است که زیستن با او می‌تواند برایش نوعی از رهایی و آرامش خاطر به‌وجود آورد، هر چند که این آشنایی و زندگی مشترک نه در برنامه کافکا بود و نه در برنامه دورا.»

دورا کافکا را تشویق می‌کند که خود را از خانواده در پراگ بکند و به برلین نقل مکان کند. به این ترتیب دورا تنها زنی می‌شود که کافکا ۱۱ ماه تمام با او زندگی مشترک داشت و به ویژه آخرین هفته‌های حضور کافکا در بیمارستان تا مرگش در سال ۱۹۲۵ را همراه او بود و نهایتا هم کافکا در دستان او به خواب ابدی فرو رفت.

مسیر دشوارتر زندگی پس از کافکا

عشق کافکا به دورا به حدی بود که او بر خلاف معمول که با کمتر  زنی دوام می‌آورد به پدر دورا نامه نوشت و تقاضای ازدواج کرد، پدر اما معتقد بود که کافکا به اندازه کافی یهودی نیست و از در مخالفت درآمد.

کاتی دیامانت در شرح این مراحل به رمان‌نویسی نزدیک می‌شود و اثری پرکشش پیش روی خواننده می‌گذارد.

روی جلد کتاب "آخرین عشق کافکا" به زبان انگلیسی
گرچه کافکا از دورا می‌خواهد که همه آثاری را که به دست او سپرده نابود کند، ولی بخشی را نگه می‌دارد شامل ۳۵ نامه و ۲۰ دفتر یادداشت روزانه. این‌ها نیز در حمله گشتاپو در سال ۱۹۳۳ به خانه دورا مصادره می‌شوند و هیچ‌گاه تحویل داده نمی‌شوند و ردی از آنها به دست نمی‌آید.

زندگی دورا پس از کافکا به مسیر دشوارتری می‌افتد. می‌کوشد به عنوان بازیگر تئاتر مشغول به کار شود و از قبل درآمد آن روزگار بگذراند. برای این کار به پراگ می‌رود، دوباره به برلین برمی‌گردد، به لهستان و از آنجا به دو سلدورف ...

سال ۱۹۳۰دوباره به برلین برمی‌گردد و عضو حزب کمونیست آلمان می‌شود و به مدرسه مارکسیستی حزب می‌رود. ۱۹۳۱  در همین مدرسه با لوتس لاسک، اقتصاددان وچهره صاحب نام حزب آشنا می‌شود و یک سال بعد با او ازدواج می‌کند. او به به این ترتیب پا به خانواده‌ای می‌گذارد اهل بحث و مباحثه، به‌خصوص که مادر لوتس نیز نویسنده است و اهل کتاب و ادبیات. لوتس در فاصله۳ ۱۹۳ و ۱۹۳۴ چندین بار توسط گشتاپو بازداشت و شکنجه می‌شود، ولی نهایتا موفق به فرار می‌شود و به شوروی می‌رود. دو سال بعد دورا با دختر دو ساله‌اشان هم به لوتس می‌پیوندند.

سال ۱۹۳۸ اما لوتس در مظان «جاسوسی علیه شوروی» قرار می‌گیرد،  بازداشت و به اروگاه کار در سیبری منتقل می‌شود. دورا اما موفق می‌شود از موج تصفیه‌های استالینی بگریزد و اتحاد شوروی را ترک کند. با دخترش ابتدا به هلند می‌روند و از آنجا پس از ۸ بار تلاش نهایتا موفق می‌شوند که به بریتانیا بروند، آن هم یک هفته پیش از تجاوز نیروهای هیتلری به لهستان و آغاز جنگ جهانی دوم.

در بریتانیا ابتدا دورا به عنوان «خارجی دشمن» به زندان زنان هالووی منتقل می‌شود و از آنجا به زندان دیگری. او مجموعا ۱۵ ماه را در زندان می‌ماند. سال ۱۹۴۱نزد بستگانش در لندن ماوا می‌گیرد و به کار در رستوران یا به عنوان خیاط مشغول می‌شود. علیرغم این که او با کافکا ازدواج رسمی نکرده بود اما در لندن به عنوان بیوه کافکا شناخته می‌شد.

ماکس برود، نویسنده و میراث‌دار و حاشیه‌نویس و مفسر آثار کافکا، نیز بخشی از درآمد ناشی از انتشار آثار کافکا را دورا می‌دهد، هر چند که دورا با  توجه به تقاضای کافکا مبنی بر نابودکردن آثارش، زیاد با انتشار این آثار موافق نیست و در گرفتن وجه از برود در تناقض و کشاکشی درونی و بیرونی است.

پس از ۱۹۴۵دورا به نوشتن جستار، مقاله، نقد کتاب و ترجمه روی می‌آورد و می‌کوشد که فرهنگ یهودی را زنده نگه دارد.

سفری که میسر نشد

 او اوایل سال ۱۹۵۰ ۴ ماهی به اسرائیل می‌رود تا با اندک بازماندگان خانوادگی‌اش از کشتار هولوکاست دیدار کند. امیدش این است که در این کشور کار و زندگی آرامی را شروع کند. با همین امید به اروپا برمی‌گردد تا بار سفر ببندد و برای همیشه به اسرائیل برود. سر راه خود با کارگردانان و مترجمان قدر آثار کافکا، از جمله مارته روبرت در پاریس دیدار می‌کند. یادداشت‌های سال‌های آخر زندگی دورا نزد همین خانم روبرت می‌مانند. این یادداشت‌ها اخیرا یافت شده‌اند و در ترجمه آلمانی کتاب کاتی دیامانت هم انتشار یافته‌اند، در حالی که نسخه آمریکایی بدون این یادداشت‌هاست.

دورا نهایتا در لندن مریض می‌شود و سال ۱۹۵۲ در سن ۵۴ سالگی قبل از آن که به اسرائیل اسبا‌ب‌کشی کند، فوت می‌کند. او تا دم مرگ هم نمی‌تواند دوباره لوتس لاسک را ببیند. لاسک یک سال پس از خاموشی دورا، بعد از ۱۵ سال اسارت در اردوگاه‌های استالینی رهایی می‌یابد.

«آخرین عشق کافکا» تنها نقب‌زدن به گم‌گوشه‌های زندگی آخرین معشوق کافکا نیست، بلکه از خلال آن می‌توان شمای پر داده و اطلاعاتی در باره تاریخ و وضعیت یهودیان در اروپای شرقی به دست آورد که دورا از میان آنها برخاسته بود و نیز یافتن مایه‌هایی در باره خوانندگان کافکا در دوره پیش از جنگ جهانی دوم و این که او چگونه در دوران پس از جنگ به نویسنده‌ای با آوازه بین‌المللی بدل شد.


آخرین عشق کافکا ۴۶۴ صفحه دارد و بهای آن ۸۰ / ۱۹ یورو است. بر اساس عشق دورا و کافکا رمانی هم در آلمانی منتشر شده به نام «شکوه (زیبایی) زندگی» (Die Herrlichkeit des Lebens) به قلم میشائیل کوپف‌مولر.