1.4.14

تولیتاریسم و بهشت؛ زادگاه و زبان

میلان کوندرا امروز (اول آوریل)  ۸۵ ساله شد. او حالا دیگر نصف عمرش را در مهاجرت و در پاریس گذرانده. زمانی که می‌خواست چکسلواکی را حتی قبل از سرکوب بهار پراگ ترک کند، از مترجم آلمانی‌اش پرسید که آیا او را از زبان چکی رهایی‌یی است. پاسخ مترجم این بود: نه. طرفه این که «بار هستی» او تازه ۲۲ سال پس از انتشار به زبان فرانسوی به زبان چکی ترجمه شد!

با این همه چیزهایی هست که همچنان او را به اروپای مرکزی (زادگاهش) و نه اروپای غربی پیوند می‌دهد: «وقتی که من موسیقی کلود دبوسی (آهنگساز فرانسوی) را می‌شنوم خوشم می‌آید ولی به وجد نمی‌یایم، بارتوک اما برایم چیز دیگری است، مرا به شور می‌آورد و همه خاطرات در ذهنم زنده می‌شوند، هر چند که اصل موسیقی به مجارستان برمی‌گردد و نه به چک. بر همین اساس است که من به این نتیجه رسیده‌ام که اروپای مرکزی یک مجموعه واحد است. من ابتدا این را کمتر دریافته بودم. در واقع اول اروپای مرکزی را به لحاظ احساسی کشف کردم، و بعدا به لحاظ ذهنی و درک و دریافت‌های روشنفکری و تحلیلی به سراغ آن رفتم.»

او اما مخالف است که آثارش به موضوع‌هایی مانند مهاجرت و مسائلی از این دست فروکاسته شود:
«پیوسته صفت مهاجر یا تبعیدی را بر خود داشتن مرا افسرده می‌کند. در سده به شدت سیاست‌زده ما مردم دیگر حاضر یا قادر نیستند یک رمان را به عنوان رمان بخوانند و نه مجموعه‌ای از تزهای سیاسی فرم‌یافته در بیانی ادبی. به همین خاطر رمان‌نویس باید بتواند گاه به گاه سکوت اختیار کند تا آفریده‌ هنری خود را از دستبرد تفسیرهای ساده‌شده و کاملا سیاسی مصون نگه دارد.»

از زمان انتشار رمان «بار هستی» و شهرت بین‌المللی ناشی از آن کوندرا بیش از پیش گوشه عزلت گزیده و کمتر در مجامع عمومی ظاهر می‌شود. در زادگاهش هم اصلا پا نمی‌گذارد. شاید برای خودش چنین سفری یادآور شعرهایی است که در ستایش استالین سروده یا تبادرکننده اتهامی است که متوجه واسلاو هاول کرد و او را به تلاش برای «شو و صحنه‌سازی اخلاقی» متهم نمود.

اما شاید به خصوص از چندی پیش که شایعات و مدارکی بحث‌انگیز دال بر تماس او با سازمان امنیت دولت چکسلواکی در سال‌های دهه ۱۹۵۰ و لودادن یک دانشجوی هم‌دوره‌اش به عنوان جاسوس آمریکایی‌ها بر سر زبان‌هاست، چنین سفری بیش از پیش فاقد موضوعیت شده . کوندرا در برابر این اتهام به یک تکذیب ساده بسنده کرده و گفته است که کار او نویسندگی است و نمی‌گذارد که این مسائل ذهن و فعالیتش را تحت‌الشعاع قرار دهد: «رمان‌نویس کارش پیام‌آوری مورخان نیست، کار او نه روایت تاریخ است و نه تفسیر آن، بلکه کشف جنبه‌های پنهان و ناشناخته هستی انسان است.»

تم‌های کوندرا تم‌های شناخته‌شده‌ای هستند: سویه‌های ناشناخته هستی، عشق، سکس، انقلاب، اقتدارگرایی و ایدئولوژی‌زدگی و شک و تردید. خودش می‌گوید که تکرار و تنوع در بیان این تم‌ها را دوست دارد:
«من عاشق تکرار و تنوع‌بخشیدن به این موضوع‌ها هستم، به شرطی که هر بار بتوانم چیز نویی در آنها کشف کنم».

طرفه این که پیوند محکمی میان توتالیتاریسم و آرزوی انسان به رفتن به بهشت می‌بنید: «توتالیتاریسم فقط جهنم نیست، بلکه بازتابی از رویای بهشت است، رویایی دیرین در هستی بشر که در آن همه چیز در هماهنگی با هم  است. بهشت که متحقق شد، اینجا و آنجا افرادی پیدا می‌شوند که به این یا آن گوشه آن ایراد دارند، امری که سبب می‌شود بهشت‌داران گولاک کوچکی هم در کنار باغ عدن خویش (بهشت) برای این افراد ایجاد کنند. اما به مرور زمان این گولاگ بزرگتر می‌شود و خود بهشت کوچک‌ و محقرتر.»