"قدرتی که از بیقدرتی برمیخیزد"
امروز، ۳۱
مارس، صدمین سالگرد تولد اکتاویو پاز اوست. در زادگاهش
به همین مناسبت امسال را سال او نام نهادهاند. از سمینارها و جلسات و کلاسهای آموزشی
گرفته تا شعرخوانی از او و برگزاری کنسرت برای بزرگداشتش برنامههایی هستد که در
سراسر سال برگزار میشوند. انتشار یک تمبر یادگاری و حتی یک بلیط بختآزمایی ویژه
برای کمک به رشد و گسترش ادبیات نیز اجزای دیگر برنامههای ویژه ارجگذاری نسبت به پاز هستند. به همه دانشآموزانی که امسال دوره راهنمایی (سیکل) را به پایان میبرند
نیز، از سوی وزارت آموزش و پرورش گزیدهای از آثار او اهدا میشود.
پاز در سال
۱۹۱۴ و در گرماگرم انقلاب مکزیک به دنیا
آمد که ده سالی این کشور را در غلیان و طغیان نگه داشت. اولین مجموعه شعرش را در ۱۴
سالگی منتشر کرد، ولی در سال ۱۹۵۰ و با مجموعه جستارهایش با نام «هزارتوی تنهایی»
بود که به شهرت بینالمللی رسید. در این اثر چیستی هویت جامعه مکزیک و زیر و بم
فرهنگ آن در ارتباط با جهان به نقد و ارزیابی کشیده میشود.
"نرودا و
مشغولیاتی که مانعش شدند"
گرایشهای چپ
داشت و از دلدادگان به جنبش ضدفرانکو بود و سخت در حمایت از آن میکوشید. اما سال
۱۹۳۹ قرارداد استالین و هیتلر را برنتابید و چپگراییاش رو به افول رفت. این
رویگردانی بر مناسبات او با کسانی مثل نرودا هم بیتاثیر نماند. نرودا که او در
اسپانیا و در گرماگرم جنگ جمهوریخواهان علیه نیروهای فرانکو ملاقاتش کرده بود در
کنار الیوت بر ذهن و شعرش تاثیری چشمگیر گذاشتند. مدتی نیز در پاریس با نرودا و آندره
برتون بحث و فحصهای همدلانهای داشت، تا گسست پیش آمد. خودش گفته است:
«فقط ادببات و
در درجه اول شعر است که موجب احیا تفکر، کلمه و حفظ زبان و اهمیت آن میشود. مخصوصاً در این مورد
تاکید روی شاعری دارم که خیلی بر این مسائل تاکید داشت و علاقهمند بود که روی
آنها کار کند، اما اجبارها و دستوپاگیریهای فعالیت سیاسی زمانی طولانی او را از
این کار بازداشت. فقط در پایان زندگیاش بود که ما دوباره به اتفاق نظر رسیدیم. و
او کسی جز نرودا نبود.»
دو سال بعد از
مرگ فرانکو که کنگره نویسندگان اسپانیا برگزار شده بود پاز هم یکی از سخنرانان
بود. در این سخنرانی به یاد حضار آورد که احساس مشترکی از ۴۰ سال پیش (جنگ داخلی
اسپانیا) او و آنها را پیوند میدهد، احساسی اما متناقض: «ما را احساس مشترک
ایستادن و رزمیدن در کنار ستمدیدگان و برای یک امر عادلانه به هم پیوند میدهد. ایده
انقلابی اما ضربهای سخت و مهلک خورد، البته نه تنها از جانب دشمنان آن. زخمی که
انقلابیون خود بر پیکر خویشتن وارد آوردند کم از ضربت دشمن نبود. هر جا که این
انقلابیون خود به قدرت رسیدند نیز نظامهایی بسته ایجاد کردند و جامعه را به صلابه
کشیدند.»
او در ۵ دهه
میانی قرن گذشته در میان روشنفکران آمریکای لاتین که عمدتا گرایشهای چپ داشتند به
لحاظ سیاسی محافظهکار شناخته میشد، هر چند که اهلیت هنری و درخششهای ذوق ونگاه
او را کمتر کسی یارای نفی بود.
فروپاشی کمونیسم
شوروی را پاز با خشنودی به استقبال رفت و
حتی سمیناری بزرگ در این رابطه در مکزیک
برگزار کرد. با این همه، این هیجان به معنای لبیکگفتن بیچون و چرا به نظم دیگر
جهان نبود. از همین رو، در سخنرانی معروفش در سال ۱۹۹۰ به مناسبت دریافت جایزه
نوبل، به خطر حاکمیت و تهاجم بازار و سلطه بورکراسی سرمایهمحور بر گستره فرهنگ و
روح جامعه تاخت و آن را به باد انتقادی سخت گرفت.
کارش البته صرفا
نویسندگی وشاعری نبود و بیست سالی را هم به عنوان دیپلمات برای دولت مکزیک در
پاریس و لندن و هند خدمت کرد و به خصوص از فرهنگ و آیینهای هند تاثیر فراوان
پذیرفت. سال ۱۹۶۸ با حمله پلیس مکزیک به دانشجویان اما او به اعتراض کار دیپلماتیک
را رها کرد و از خدمت دولت بیرون آمد.
"ناسازگای با جهان"
در مورد نویسندگی
و شعر و شاعری درک و دریافتهای خاص خودش را داشت. معتقد بود که: «نویسنده نه از
کاخ ملی و دادگاه مردمی یا دفتر هیئت سیاسی حزب بلکه از درون اتاق خودش سخن میگوید.
او به نمایندگی از ملت، طبقه کارگر یا زمینداران و اقلیتهای قومی و احزاب سخن نمیگوید. او حتی از جانب خویش هم حرف نمیزند، بلکه
اولین کاری که یک نویسنده واقعی میکند شککردن در هستی خویش است. ادبیات زمانی
آغاز میشود که کسی از خود بپرسد چه کسی در من سخن میگوید وقتی که من حرف میزنم.
منشا اولیه ندا و صدای نویسنده در ناسازگاری با جهان و با خویشتن خویش است. این
ندا بیان سرگیجه ناشی از تحلیلرفتن هویتی است که نویسنده برای خود میشناسد... کلام
نویسنده پرقدرت است، زیرا از موضعی فاقد
قدرت سخن میگوید.»
شعر، گهگاه
سرگیجهی تنهاست
سرگیجهی سخن
است
و سرگیجهی مرگ
گامیست با
چشمانی بسته بر لبهی پرتگاه
و گل شاهپسندیست
در باغهای زیردریایی
خندهای است که
قانونها و فرمانهای مقدس را
بر آتش میافکند
فرود واژههای
چتربازیست بر شنهای صفحه
نومیدیست که
سوار بر زورقی کاغذی
در چل شب و چل
روز
از دریای اندوه
شبانه و بیابان اندوه روزانه
عبور میکند
ستایش خود است
و توهین خود وعشرت خود
سربریدن عنوانهاست
و به خاک سپاری آینهها
سر در آوردن
ضمیرهاییست تازه بریده در باغ اپیکور
تکنوازی فلوتیست
بر ایوان خاطره
و رقص شعلههاست
در غار اندیشه
و در جایی میپرسد: «آیا
بهتر نیست که زندگی را به صورت شعر درآوریم تا از زندگی شعر بسازیم؟ آیا شاعر نمیتواند
به جای آفریدن شعر، خلق لحظههای شاعرانه زندگی را هدف اصلی خود قرار دهد؟»
میان آنچه میبینم و آنچه بر
زبان میآورم
میان آنچه بر زبان میآورم و
آنچه به سکوت
وا میگذارم
خواب میبینم
میان آنچه به خواب میبینم و
آنچه به
فراموشی میسپارم
شعر است
شعر لغزان است
میان آری و نه
به زبان میآورد
آنچه را که من به خاموشی وامیگذارم
به خاموشی وامیگذارد
آنچه را که من بر زبان میآورم
به خواب میبیند
آنچه را که من به فراموشی میسپارم
شعر کلام نیست
کردار است
کردار کلام
سالهای آخر
زندگی را پاز به بیماری گذراند. آتشی که سال ۱۹۹۶ به کتابخانه بزرگ او افتاد و صدها
کتاب او را نابود کرد ضربه روانی سختی برایش بود. سال ۱۹۹۷ یک خبرگزاری اشتباهاً خبر
مرگ پاز را منتشر کرد. واکنشش این بود که «متاسفم که کسانی که مایلند مرا مرده
ببینند با عجله این کار را میکنند». ۵ ماه
بعد از پس سرطان برنیامد و خاموش شد.
شعرها از کتاب
"آزادی" (گزیده اشعار پاز)، ترجمه حسن فیاد برگرفته شدهاند.
برخی از شعرهای
پاز با ترجمه احمد شاملو در اینجا
برخی از شعرهای
پاز با ترجمه احمد میرعلایی در اینجا
0 Comments:
Post a Comment
بالای صفحه