متنهایی حیرتانگیز
اخیراً سه متن در آلمان منتشر شده که همگی حیرتانگیزند و از تصورات نادرست یا اشتباه و کژفکری متفکران و نویسندگانی حکایت دارند که از چهرههای مطرح جامعهشناسی، فلسفه و ادبیات قرن بیستماند. این چهرهها در ایران هم نامهایی آشنا هستند و حتی در برخی از محافل فکری و فلسفی مورد علاقه و توجهاند.
یکی از این سه متن نامهای است که سال ۱۹۱۵ گئورگ زیمل، جامعه شناس نامدار آلمانی به هرمن ولف، فلیسوف آلمانی- هلندی نوشته و در آن با شوق و حرارت تمام از جنگ جهانی اول حمایت میکند. زیمل این جنگ را نبرد تمدن آلمانی و فرانسوی میداند که به وحدت ملت آلمان کمک شایانی میکند. ولف که شاگرد زیمل است با روشنبینی این روایت را نفی میکند.
زیمل در ایران نام آشنایی است و بسیاری از کتابهای او ترجمه شده است.
نامه دیگری که در میراث ولف اخیراً پیدا شده مربوط به توماس مان است که سال
۱۹۳۶ به ولف نوشته و در آن از نزدیکی فکری
خود به مسکو (دوران استالین) میگوید، از "دمکراسی آمرانه و اقتدارگرای"
شوروی دفاع میکند و آرزو میکند که کل اروپا کمونیستی (به سبک شوروی) شود، زیرا
سنت و میراث فرهنگی در این کمونیسم بهتر حفاظت میشود. آبشخور این افکار مان البته
جنبه سیاسی دارد که در نامه به آن اشاره میکند.
.
متن دیگر جلدهای دیگری از «دفترهای سیاه» هایدگر است که مجموعه یادداشتها و
تاملات او در فاصله ۱۹۳۱ تا ۱۹۴۱ را
دربرمیگیرد. هایدگر وصیت کرده بود که این یادداشتها به عنوان آخرین بخش مجموعه
آثارش منتشر شود و لذا از مضمون آنها تا کنون کمتر کسی خبر داشته است. این یادداشتها
نافی این مدعای حامیان هایدگر است که او فقط مدتی کوتاه به رژیم هیتلر و ایدئولوژی
آن روی خوش نشان داده. در این متنها سرریز یهودستیزی و لیبرالیسمستیزی و ...
هایدگر به وضوح دیده میشود و جالب این که او در سالهای پس از جنگ هم نیازی ندیده
در این یادداشتها دست ببرد و آنها را بعد از مشخص شدن آن همه فجایع اصلاح یا
نابود کند. این که او این کار را نکرده نیز از نظر حامیانش نشانه صداقت اوست که خواسته
افکارش را در مراحل مختلف بازنمایاند.
ولی متنها به راستی انزجارآورند. یکی از موضوعهای محوری این یادداشتها آرزوی هایدگر برای رسیدن به جهانی بهتر بدون یهودیت است. انتشار این دفترها بحثهای گستردهای را در آلمان دامن زدهاند. احتمالا در ایران هم گروندگان به هایدگر اگر به امر دمکراسی و ضدیت با نژادپرستی باورمند باشند، در برابر این افکار نمیتوانند بیتفاوت بمانند.
ولی متنها به راستی انزجارآورند. یکی از موضوعهای محوری این یادداشتها آرزوی هایدگر برای رسیدن به جهانی بهتر بدون یهودیت است. انتشار این دفترها بحثهای گستردهای را در آلمان دامن زدهاند. احتمالا در ایران هم گروندگان به هایدگر اگر به امر دمکراسی و ضدیت با نژادپرستی باورمند باشند، در برابر این افکار نمیتوانند بیتفاوت بمانند.
بخشهایی از سه متن یادشده را در زیر میتوان خواند:
• «تازه با این جنگ (جنگ جهانی اول) است که وحدت و یگانگی مردم ما کامل میشود.
این جنگ بر سر این است که آیا آلمان باید باشد یا نه، جنگی است که تضاد و تناقض
میان «من» و «جامعه» را برای همیشه حل میکند. این جنگ نبرد میان فرهنگ و تمدن
فرانسه و آلمان است که کمتر نقطه مشترکی دارند و نه نبرد قدرت و هژمونی»
از نامه تازهیافته شده جورج زیمل جامعهشناس معروف آلمان که در ایران هم
بسیاری از آثار او ترجمه شدهاند. زیمل این نامه را سال ۱۹۱۵ به شاگرد خود هرمان
ولف نوشته است.
پاسخ هرمن ولف، فیلسوف آلمانی- هلندی و شاگرد زیمل به استادش: « فرهنگ و
ادبیات آلمان بیش از آنها در فرانسه شناخته شدهاند که بتوان از عدم اشتراک
فرهنگی صحبت کرد. این جنگ تنها جنگ بر سر قدرت و حوزه نفوذ است.»
••«تمایل و علاقه شما به روسیه شوروی را کاملا درک میکنم و با شما همرای هستم. البته
من انسانی غربی هستم و به این که مسیحیت و آنتیک حوزه مدیترانه از ستونهای فکری و
معنوی ماست پایبندم. در مجموع من انسانی سنتگرا و فرهنگی هستم و علاقهمند به میراثها تا یک انسان انقلابی. با این همه موضوع
اصلی این است که امروز در روسیه نیز احساس و گرایش به سنت چیز بدی تلقی نمیشود،
به همان دلیلی که اینک در من هم عمل میکند: نفرت از ناسیونال سوسیالیسم هیتلری.
این باعث نزدیکی من و مسکو شده، امری که برخیها را به حیرت و انتقاد سوق داده،
بدون آن که در علت این نزدیکی دقیق شوند. مسئله به یک تاثیر و دادوستد متقابل برمیگردد.
در روسیه چیزهایی عوض شدهاند. پیوستن این کشور به جامعه ملل و بلوک صلح قدرتهای
غربی به لحاظ داخلی نیز بیتاثیر نمانده و تاثیراتی ایدئولوژیک بر جا گذاشته که
آستانه تحمل در برابر انسانهایی سنتدوست و غیرآتهئیست مثل من را هم بالا برده.
مفاهیمی مانند آزادی و دمکراسی نیز ارج و اعتبار بیشتری یافتهاند. قانون اساسی
جدید شوروی قانونی معطوف به ایجاد یک دمکراسی آمرانه و آوتوریتر است و در محورهای
اصلیاش برای کسی همچون من قابل قبول. من هم از این سو این درس راگرفتهام که
اومانیسم باید بر بدبینی خود غلبه کند، مردانگی و عدم لطافت خود را هم کشف کند و
دست به تهاجم بزند، اگر بخواهد همه تهاجمات نفرتبارنیروهایی که مجموعا به عنوان
فاشیسم میشناسیم را دفع کند...
زیر نام کمونیسم چیزهای متفاوتی فهمیده میشود. ولی این مفهوم در حال حاضر بازتابدهنده محتوایی است که رو به آینده دارد. به تصور من اروپا کم یا بیش باید کمونیستی بشود، امری که از نظر من محتمل است. باور من این است که در چنین شرایطی میتوانیم سنت و فرهنگ و هر آنچه را که دوست داریم به نحوی غیرقابل مقایسه بهتر حفظ کنیم تا در دستان بورژوازی سحر و جادو شده (از سوی فاشیسم).
ایده جبهه خلق را من خوب و بزرگ تلقی میکنم، چرا که ضرورت زمانه ماست.
امیدوارم که جبهه خلق در اسپانیا (علیه فرانکو) پیروز شود و در اروپا هم پا
بگیرد... با توجه به نیروهای مختلفی که در این جبهه گرد میآیند شاید گفته شود که
من ریشهها و پیشینه خویش را نفی میکنم... راستش، نگرانی شما در مورد تناقض و
تضاد میان مسیحیت و ضدمتافیزیکگرایی سوسیالیسم چندان عاجل نیست و موضوعیت
ندارد.در بینش من این تناقض را نیچه حل کرده است، البته در شخص خودش نه در آموزههایش
که حاوی سوءبداهتهای زیادی است.جستار خوبی در باب خود نیچه یکی از ضرورتها و
نیازهای امروز ماست. این اپیگون مسیحی میخواست به زمین وفادار باشد و انسان به آن
معنا و مضمون بدهد، معنایی انسانی. و همین
برای من سوسیالیسم است. ضمن این که، مسیحیت، کاتولیسم،دمکراسی، کمونیسم همه خوبند،
همه خوش آمدند به اتحاد، همه باید در کنار هم باشند و به ید واحدهای در «جبهه
خلق» بدل شوند برای نابودی پلشتی و تباهی»
با سلامهای گرم
توماس مان
در نامه تازهیافتهای به هرمان ولف در سال ۱۹۳۶
•••«حسابگری، پستنژادی و توطئهگری و پنهانکاری یهودیان در اصل خصوصیات اصلی
بلشویسم و تفکر انگلیسی یا به عبارت دیگر خصوصیات سوسیالیسم اقتدارگرا و لیبرالیسم
هستند. این دو نحله در جوهر خود یکی هستند و مدافع بلاشرط شکوفایی و سوق سوبژه به
سوی عقلانیت محض. هر دوی این نحله در تحلیل نهایی در خدمت بینالمللی یهود هستند...
روی دیگر سکه بلشویسم، آمریکانیسم است، امریکانیسم هم چیزی نیست جز تبارز به لحاظ
تاریخی متعین اتمام بیقیدوشرط برهوتسازی (فرهنگی و متافیزیکی) جهان... حمله قوای
آلمان به شوروی (در سال ۱۹۴۱) هم متوجه نابودی یهودیت جهانی است که از حمایت مهاجران از آلمان (هیتلری) برخوردار است، قابل تعقیب و تجمیع نیست و هیچ جا
هم نیازی ندارد که برای گسترش قدرت و نفوذ خود راسا وارد اقدامات جنگی شود. در
چنین شرایطی راهی نیست جز آن که برای مقابله با یهودیت بهترین خون بهترین فرزندان خویش
را قربانی کنیم».
مارتین هایدگر، دفترهای سیاه. (Schwarze Hefte) این دفترها مجموعه یادداشتهای وی در فاصله ۱۹۳۱ تا ۱۹۴۱ هستند.
0 Comments:
Post a Comment
بالای صفحه