2.6.07

هفته‌ای که تاريخ ساز شده است

شايد اين حرف کمی غريب باشد, ولی راستش شاه در بروز دو انقلاب نقش داشت، هر چند که نقش و تاثيرش در اين دو انقلاب متفاوت بود. ۴۰ سال پيش در چنين روزی، يعنی دوم ژوئن ۱۹۶۷ (۱۲ خرداد) صبح، شاه و فرح برای تکميل سفر خود به آلمان از مونيخ سوار هواپيما شدند به طرف برلين غربی. دانشجويان اين شهر البته قبل از اين تاريخ هم تظاهرات و اعتراض‌هايی عليه جنگ ويتنام، عليه قانون حالت اضطراری و عليه ... برپا کرده بودند و به ويژه از مسکوت ماندن تاريخ ۸ سال جنگ جهانی دوم و تلاشی که پدرانشان برای سرپوش گذاشتن برای وقايع و جنايات آن دوران به خرج می‌دادند هم، دل خوشی نداشتند.

صبح روز دوم ژوئن ۱۹۶۷ شاه در برابر شهرداری برلين غربی مورد استقبال شهردار اين شهر قرار گرفت. اين استقبال اما در ميان اعتراض ۲۰۰۰ دانشجو گم و کم رنگ شد، دانشجويانی که به حضور يک ديکتاتور که با کودتا به قدرت رسيده و بساط داغ و درفش به راه انداخته بود معترض بودند. ۴۰ نفری از عناصر ساواک و يا هوادارن شاه هم در محل بودند. اين‌ها استقبالشان از شاه که تمام شد، پلاکات‌ها را از سر چوب‌ها برداشتند و با اين چوب‌ها و هر آنچه که دم دستشان بود به دانشجويان تظاهرات‌کننده حمله‌ور شدند. پليس برلين هم يا نظاره‌گر بود و يا خود عليه دانشجويان رفتاری خشن و سختگيرانه داشت.

تظاهرات صبح در مجموع چندان به وخامت نگراييد. عصر همان روز،‌ شاه در اپرای آلمان برلين غربی نشسته بود و آلمانی‌ها هم برايش " فلوت جادويی" موتسارت را اجرا می‌کردند.بيرون باز تظاهرات بود و باز هم حاميان اندک شاه و ۲۰۰۰ دانشجوی معترض. تظاهرات گرچه رو به اتمام بود، اما پليس همان سختی و خشونت صبح را نمايش گذاشت و برای نشان دادن ضرب شصت گلوله‌ای هم در سر بنو اونه‌زورگ خالی کرد،‌دانشجويی ۲۷ ساله که برای اولين بار به تظاهرات آمده بود با همسری باردار. تا روز بعد هم روزنامه‌های زرد آلمان تبليغ می‌کردند که پليس مورد حمله قرار گرفته است و اسمی از کشته‌شدن بنو اونه‌زورگ نمی‌بردند.

جنبشی با نتايج تاريخی

باری، مرگ بنو اونه‌زورگ، تبرئه پليسی که تير را به او زده بود و حرف‌های تحريک کننده مسئولان امنيتی و قضايی آلمان که تظاهرات کنندگان"حقشان" بود، به علاوه گيرو گرفت‌هايی که جامعه، آماده پوست‌انداختن و عبور از آنها بود،‌ و نيز گره‌های بر هم انباشته‌شده ناشی از تاريخ عملکردها و رويکردهای آلمان در جنگ جهانی دوم که نسل جديد نمی‌خواست بر آن سرپوش بگذارد،‌ همه و همه تحرکات و جنبشی را دامن زد که به انقلاب ۱۹۶۸ آلمان معروف شد،‌ انقلابی که مشابه‌اش در کشورهای ديگر اروپا هم همزمان درگرفته بود و از يکديکگر متاثر می‌شدند.

بخشی از اين جنبش به راديکاليسم گراييد و از ار آ اف ( گروه چريکی فراکسيون ارتش سرخ) و جنبش دوم ژوئن سر درآورد که ادامه رويه مالوف، غيرمديرانه و به لحاظ پليسی و حقوقی خشن ِ‌حکومت در در شکل‌گيری آنها بی‌تاثير نبود.،‌ بخش ديگر هم در عرصه‌های سياسی و فرهنگی فعاليتی پرقدرت را نمايش گذاشت و عملاً تحولات بزرگی را در جامعه آلمان دامن زد. بررسی گذشته آلمان روی ميز قرار گرفت،‌ جامعه با مقوله‌ای به نام اپوزيسيون خارج از پارلمان و بيرون از مدارهای قدرت آشنا شد،‌ در روابط زن و مرد گشايش‌های چشمگيری صورت گرفت( اسم اين انقلاب را انقلاب سکسی هم گذاشته‌اند، تا قبل از سال ۱۹۶۸ در بسياری از شهرهای آلمان اگر دختر و پسری می‌خواستند در هتلی اقامت کنند می‌بايست عقدنامه خود را نشان دهند)‌،‌ مناسبات مبتنی بر اقتدار و فرماندهی در خانه و مدرسه و محيط‌های اجتماعی شکسته شد،‌ نسبت به مسئله هويت ملی و نوع نگاه به مهاجران درک و دريافت‌های بازتر و گشاده‌تری به وجود آمد و در مجموع جامعه در زمينه دمکراسی و حقوق فردی و اجتماعی گام‌های بلندی به جلو برداشت.

راهی که ما رفتيم

اما ثمرات اين انقلابی را که حضور شاه در برلين سلسله‌جنبانش شد، را بگذاريد کنار دومين انقلابی که اين بار در خود ايران در گرفت و سياست‌های شاه هم کم و بيش عامل و بانی آن بود. پس از سال ۱۳۵۷ بخشی از تاريخ ايران به اجبار به محاق فراموشی رفت ( تاريخ قبل از اسلام) و بخش ديگر،‌ يعنی تاريخ بعد از اسلام قداست يافت و انتقاد به آن غدغن شد. مناسبات سنتی در همه عرصه‌ها رو به تشديد رفت، اپوزيسيون داغ و درفشی بيشتری نصيبش شد، و روابط زن و مرد متحجرانه‌تر و واپسگرايانه‌تر شد.

يک ثمره اين انقلاب درگيرشدن مستقيم روحانيت با سياست و ملزومات اداره يک جامعه نيمه مدرن و در حال تعامل با جهان مدرن بوده. در واقع هيچ تحول ديگری شايد نمی‌توانست روحانيت وحوزه‌های علميه را که به هر صورت نقش اجتماعی قابل اعتنايی در ميان بخش‌های سنتی جامعه داشتند را از خواب هزاره‌ها بيدار کند و به وسط تحولات و جوش‌وخروش‌های معاصر بياندازد. ثمره ديگر هم شايد کاهش گير و گرفت‌ها در نگاه بخش‌های سنتی جامعه نسبت به پديده‌های مدرن و از جمله آموزش زنان و فعاليت اجتماعی آنها باشد. طبيعی است که اگر جامعه می‌دانست که حاصل آن شور و خروش سال ۱۳۵۷ عمدتاً به همين نتايج محدود می‌ماند شايد از انقلابش که دلايل عينی و واقعی داشت دست نمی‌کشيد، اما محتاطانه‌تر و مدبرانه‌ترعمل می‌کرد،‌ کما اين که در آلمان نيزنيافتادن بخشی از جنبش به مسير راديکاليسم و جنبش چريکی شايد نتايج باز هم مثبت‌تری برای تحولات سال ۱۹۶۸ به بار می‌آورد.. ولی خوب تاريخ را نمی‌توان به عقب برگرداند، فقط شايد بتوان از آن درس گرفت.

نهضت ادامه دارد، اما ...

البته همين امروز،‌ يعنی دوم ژوئن ۲۰۰۷ هم نوه‌های همان نسلی که انقلاب ۱۹۶۸ را به راه انداخت در آلمان مشغول تظاهراتی بزرگ است برای اعتراض به روند ناعادلانه جهانی‌شدن، به اجلاس بی‌ثمر و يا کم ثمر گروه ۸ که دو سه روز ديگر در اين کشور برگزار می‌شود و به محدوديت‌ها و حصارهايی که دولت برای تظاهرات و اعتراض وضع کرده است. ولی خوب راديکاليسم نسلی که ۱۹۶۸ را به راه انداخت سر از هوشياری و زيرکی نسل جديد درآورده که از همه امکانات حقوقی و اجتماعی و سياسی و دولتی و غيردولتی استفاده کند تا راه به جلو بگشايد. يعنی ديگر نه نوه‌های نسل ۱۹۶۸ آن برخورد خير و شری با حکومت دارد و نه دولت با توجه به خود‌آگاهی جامعه،‌ تجارب خودش و اين واقعيت که شماری از کارگزارنش همان‌ اعضای جنبش سال ۱۹۶۸ هستند،‌ ديگر در مقام و موقعيتی است که برخورد دهه ۶۰ را بتواند تکرار کند،‌ هر چند که محافظه‌کارانی رويای بازگشت به قبل از ۱۹۶۸ را از سر به در نکرده‌ا ند.

شور و شعف نيکسون را بوش بر باد می‌دهد

باری هفته‌ای که گذشت و هفته آينده سالگرد چندين تحول و رويداد تاريخی در ۵۰ سال گذشته بوده است. ۳۵ سال پيش در چنين روزی نيکسون به عنوان اولين رئيس جمهور آمريکا که به مسکو قدم نهاده بود، در برابر کنگره حاضر شد و بيلانی از اين سفر خود ارائه کرد، سفری که در هفته آخر ماه مه ۱۹۷۲ صورت گرفت و زمينه‌ساز قردادهای بزرگ خلع سلاح در دنيا،‌ آغاز تنش‌زدايی ميان شرق و غرب و بانی ايجاد کنفرانس امنيت و همکاری اروپا شد.

نيکسون در سخنرانی خود با شعف از اين ياد کرد که برای اولين بار پرچم آمريکا بر فراز کرملين به اهتزاز درآمده و مردم دنيا می‌توانند از رهگذر توافقات آمريکا و شوروی شاهد آغاز دوره‌ای از صلح و آرامش باشند، سخنی که قسماً درست بود. هر چند که می‌توان راجع به کارنامه نيکسون ارزيابی متفاوتی داشت، ولی از حق نبايد گذشت که پديدارشدن شکست آمريکا در جنگ ويتنام و رسيدن بلوک شرق به اين درک که مسابقه تسليحاتی کمرش را خواهد شکست هر دو قدرت را به مرحله‌ای رساند که با هم گام در راه کاهش تنش بگذارند. ثمرات و قردادهای مثبت ناشی از اين گام‌ها،‌ در سال‌های اخير از قبل زمامدای جرج دبليو بوش يک به يک يا لغو و يا از محتوا تهی شده‌اند، از جمله بنگريد به مقوله جنگ‌های پيشگيرانه و يا تلاش اخيرکاخ سفید برای استفرار سامانه دفاع موشکی در قلب اروپا که ناقض قراردادهای دوران نيکسون به بعد است و ...

فرود يک هواپيما،‌ فرود يک نظام

دو سه روز پيش (۲۸ مه ۱۹۸۷) بيستمين سالگرد فرود آمدن جوان آلمانی ،‌ ماتياس روست با هواپيمای کوچکش در ميدان سرخ مسکو هم بود. اين فرود اوج ضعف و ناکارايی سيستم دفاعی يک ابرقدرت را به نمايش گذاشت و شايد پس از سوء مديريت در فاجعه چرنوبيل نشانه بارزی از دوران حضيض اتحاد شوروی بود. مباحثات جلسه اضطراری هيئت سياسی کميته مرکزی حزب کمونيست اتحاد شوروی که پس از اين فرود برگزار شد را که می‌خوانی جز سردرگمی مقامات ارشد شوروی و جز اذعان غيرمستقيم به ناکارايی يک سيستم از نفس افتاده در آن نمی‌يابی. تنها يک جمله گورباچف هنوز هم معنا و طنين‌ خودش را شايد از دست نداده باشد: " همين امروز بايد همه واقعيت به مردم گفته شود." تندباد واقعيت‌ها اما کل نظام را در امان نگذاشت.

جنگی که ۴۰ ساله می‌شود

دو سه روز ديگر هم چهلمين سالگرد جنگ شش روزه اعراب و اسراييل است، جنگی که سرنوشت خاورميانه را وارد مرحله تراژيک‌تری کرد و از زخم و اشغالگری ای که اين جنگ به دنبال داشت هنوز هم از همه سو خون و خشونت جاری است و انسداد و استبداد زمامداران کشورهای خاورميانه تا حدود زيادی به همين بهانه توجيه و تداوم يافته است. در واقع تاريخ خاورميانه معاصر قسماً با ۱۹۶۷ شروع می‌شود و پايانش هم شايد زمانی باشد که نتايج اين جنگ به گونه‌ای عادلانه در عمل مورد تجديدنظر واقع شود، يعنی اشغالگری پايان گيرد، ذهنيت جوامع منطقه از زير تاثير اين جنگ و مسئله فلسطين به در‌آيد و کشورهای استبدادزده خاورميانه هم ديگر نتوانند مسئله فلسطين را ملعبه‌ای برای سرگرم نگه‌داشتن مردم و ادامه تبهکاری‌های خود کنند.