19.3.07

فصل‌ها و وصل‌ها

اول از شادباش سال نو شروع کنم و اين آرزوی قلبی که بحران‌ها و چالش‌هايی که بالای سر ما و مملکتمان می‌چرخند به خير و آرامی تمام شوند. در زمره بهترين آرزوهايم برای سال نو طبعا دورماندن فعالان اجتماعی و سياسی از حبس و اسارت و بروز گشايش‌های بيشتر در حيات سياسی و اجتماعی و اقتصادی جامعه هم جای ويژه خود را دارند.

همين حالا که اين مطلب را می‌نويسم خبر رسيد که شادی صدر و محبوبه عباسقلی‌زاده‌ آزاد شدند. آزادی سربلندانه زرافشان* که روسياهی را از آن به بندکشيدگانش کرد را هم همين روزها شاهد بوديم. به تجربه هم ديده‌ايم که فعالان مدنی و سياسی آزادشده از زندان‌ها معمولا کنار نمی‌کشند و دوباره به فعاليت خود ادامه می‌دهند؛ و اين يعنی اين که بالابردن هزينه فعاليت‌ها و کنش‌های اجتماعی و مدنی هم، برای "مبتکران" آن نتيجه مطلوب را به بار نياورده و در اين جنگ فرسايشی آن کس که در حال عقب‌نشينی است نه مدافعان و کوشندگان راه آزادی‌ها و رفع محدوديت‌ها، که حاميان و وضع‌کنندگان اين گونه محدوديت‌ها و انسدادها هستند.

در آستانه سال ۱۳۸۶ هنوز هم ايران گرفتار محدوديت و سرکوب و فقدان آزادی‌هاست، اما خوب فرق است ميان اين سال با سال ۱۳۷۶ و يا سال ۱۳۶۶. اين تفاوت هم، که کسانی می‌کوشند غيرمنصفانه انکارش کنند، به دست نيامده جز در اثر تلاش و رنج و همت کسانی مانند زرافشان‌ها و صدرها و عباسقلی‌زاده‌ها و هزاران کوشنده و فعال جنبش‌های مدنی و سياسی و اجتماعی و فرهنگی. نوروز بر همه اينان و خانواده‌هاشان مبارک باد و سالی با گشايش‌ و رفع بيشتر انسدادها در انتظارشان.

پس از يک سال

اين وبلاگ هم سال گذشته در چنين روزهايی راه افتاد. جای انکار نيست که زياد در به روز کردن آن فعال نبوده‌ام. ولی اين که همين پنجاه سياه‌مشقی‌ که سال گذشته تو اين وبلاگ درج شدند تا چه حد نکته و حرفی برای گفتن داشتند پرسشی است که اگر دوستان خواننده پاسخی به آن بدهند ممنونشان خواهم شد و طبعا برايم آموزنده خواهد بود.

ديکتاتوری و يک نمای عجيب

در خبرها آمده بود که "هتل مسکو"، هتل معروف و مجلل دوران شوروی دوباره بازسازی می‌شود و از سال آينده پذيرای مهمان خواهد بود. اين هتل از بناهای مثال‌زدنی زمان حکومت استالين بوده که خود وی نيز شخصا بر ساخت آن نظارت می‌کرده است.

نمای جلوی هتل را که نگاه می‌کنی نامتقارن است، يعنی سمت چپ و راست نما با هم تفاوت دارند و بر اساس دو طرح مختلف ساخته شده‌اند. ولی اگر تصور کنيد که اين نمای کم‌سابقه حاصل فانتزی و نوآوری مهندسان شوروی است به خطا رفته‌ايد. جريان کميک- تراژيک اين نمای دو تکه ظاهرا از اين قرار است که آرشيتکت‌های دست‌اندرکار ساخت هتل روی يک برگ دو طرح متفاوت را می‌کشند و برای استالين ارسال می‌کنند تا او نظر دهد که نمای جلوی هتل را بر اساس کدام طرح بسازند. استالين هم پايين برگ يک امضاء می‌گذارد و نتيجتا آرشتيکت‌ها نمی‌توانند بفهمند که او کدام طرح را بيشتر پسنديده است. کسی هم ظاهرا جرئت نداشته که برود و از او سوال بکند. نهايتا آرشتيکت‌ها خود را قانع می‌کنند که استالين از هر دو طرح خوشش آمده. لذا دست به کار می‌شوند و نما را نامتقارن می‌سازند تا هر دو طرح در آن قابل رويت باشد. خلاصه حالا هنوز هم هتل مسکو دونمايی است و ظاهرا بازسازی آن هم مشمول نمای جلويش نمی‌شود. الحق که ديکتاتوری و بيم و هراس زيردستان چه نتايجی که به بار نمی‌آورد!

چرخش‌های نه چندان عجیب

حمايت شماری از روشنفکران سابقا چپ فرانسه از "نيکلا سرکوزی"، نامزد محافظه‌کاران در انتخابات آتی رياست‌جمهوری فرانسه باز هم بحثی را دامن زده که تا حدود زيادی تداوم همان بحث مربوط به حمايت صريح يا ضمنی شماری از روشنفکران ايرانی و غربی از سياست جرج بوش در حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ است.

کسی مانند "هانس ماگنوس انسنسرگر" شاعر و نويسنده نامدار آلمان که در دهه‌های پيش از دست "تداوم فاشيسم در آلمان" مدتی را در تبعيد خودخواسته در کوبا به سر برد، در آستانه جنگ آمريکا عليه عراق سفت و سخت مدافع اين جنگ شده بود و يورگن هابرماس را به عنوان مخالف جنگ به چالش کشيده بود. مقاله هابرماس در انتقاد به رويکرد انسنسبرگر را که همان روزها ترجمه کردم اينجا می‌توان خواند. روشنفکرانی از سنخ انسنسبرگر که برای آثار فلمی و اجتماعی‌اشان در دهه‌های گذشته جز تحسين و احترام نمی‌توان داشت و يا کسانی مانند آندره گلوکسمان و ماکس گالو (سخنگوی فرانسوا ميتران) در فرانسه همگی سابقه چپ راديکال (مائوييست و تروتسکيست و چه گواريست و ...) داشته‌اند. روشنفکران فرانسوی يادشده حالا اعلام کرده‌اند که در انتخابات آتی رياست جمهوری از نيکلا سرکوزی، نامزد راست محافظه‌کار حمايت می‌کنند. کسانی مانند رژی دبره و برنارد هنری لوی به صراحت نگفته‌اند که از سرکوزی حمايت می‌کنند، ولی بدون هيچ ابهامی اعلام کرده‌اند که از خانم رويال، نامزد سوسياليست‌ها حمايت نخواهند کرد. معنای اين موضع را شايد جز حمايت ضمنی از سرکوزی نتوان تعبير کرد.

يکی از دلايل موافقت روشنفکران يادشده با جنگ عراق و يا حمايت آنها از نيروهای راست را می‌توان در موضع سرسختانه‌ آنها در قبال "بنيادگرايی اسلامی" و "فاشيسم اسلامی" دانست که بسان همان دوران مبارزه ضدامپرياليستی‌اشان مقوله‌ای به نام برخورد فاصله‌مند و نه لزوما مبتنی بر خشونت چندان برايشان ملموس و آشنا نيست. برای مثال گلوکسمان که حالا هواداری خود را رسما از سرکوزی اعلام کرده از جمله کسانی است که ميان فاشيسم و بنيادگرايی اسلامی علامت تساوی می‌گذارد و اروپايی‌ها را فرامی‌خواند که مبارزه‌ای سازش‌ناپذير عليه آن را تدارک ببينند و از کاربرد قهر هم ابايی نداشته باشند.

اين که اسلام‌گرايی راديکال و يا بنيادگرا جريانی محافظه‌کار و واپسگراست در موردش شک و ترديدی وجود ندارد. ولی اين که چرا اين جريان در خاورميانه از پايگاه اجتماعی معينی برخوردار است (حماس/ حزب‌الله/ اخوان‌المسلمين و ...) سوالی است که کمتر برای مدافعان اعمال قهر و خشونت عليه اين گروه‌ها حائز اهميت است.

شباهت گذشته (دوران انقلابيگری و ايجاد عدالت به قوه قهر) و حال (دوران حمايت علنی يا ضمنی از نئوکانزها و هواداران اعمال قهر خالص عليه اسلام‌گرايی و برای اشاعه‌ "دمکراسی") اين روشنفکران که درس درستی از گذشته‌ نگرفته‌اند در اين است که می‌خواهند به طور ارادی جهان را مطابق با تصورات و ايده‌آل‌های خود بسازند و به هر ايده‌ای (دمکراسی، عدالت،‌...) هم که می‌رسند نوعی شيفتگی تا حد بنيادگرايی به آن پيدا می‌کنند. و خوب، در اين راه به سبب شتاب و بی‌تابی هم که دارند طبيعی است که به راه‌حل‌های جراحی‌گونه هم علاقه‌ خاصی نشان دهند. اين نوع نگاه و رويکرد زمانی آنها را در کنار چه‌گوارا و مائو ‌و ... قرار می‌داد و حالا با بوش و اولمرت و سرکوزی هم‌جبهه‌اشان می‌کند.

برای روشنفکران سنخ يادشده طبعا اهميت چندانی هم ندارد که چرا عراق که قرار بود مشعل دمکراسی در خاورميانه بشود به ميدان جنگ فرقه‌های مذهبی بدل شده، و يا چرا حزب‌الله با جنگ تابستان گذشته از صحنه سياسی لبنان حذف نشده و يا چرا محمود عباس حالا پس از يک سال امتناع بالاخره مجبور به تشکيل دولت وحدت ملی با حماس شده، و يا چرا اخوان المسلمين قوی‌تر از هر زمان ديگری در صحنه سياسی مصر حضور دارد، و يا چرا رژيم‌های عربستان و مصر و ... در قياس با ۴ سال پيش به تداوم حکومت خود اطمينان بيشتری دارند و يا چرا .... اين که حمايت سابق و فعلی غرب از رژيم‌های آتوکرات در منطقه ، فقدان دمکراسی و نبود مناسباتی عادلانه در خاورميانه چه سهمی در قدرت‌گيری نيروهای اسلام‌گرا داشته هم، طبعا مسئله روشنفکران يادشده و همسنخان ايرانی‌اشان نيست. و خوب تا چنين است جز اشاعه ولو ناخواسته خشونت "برای نيت خير" و جز کمک به قدرت‌گيری نيروهايی که ظاهرا عليه‌اشان می‌جنگند سياست و رويکردشان بعيد است که حاصل ديگری داشته باشد. به قدرت رسيدن سرکوزی در ماه آينده و راه‌يابی کسی مثل بوش به کاخ سفيد در انتخابات ۲۰۰۸ هم در اين نتيجه‌گيری لزوما تغييری ايجاد نمی‌کند.

مجازات باشد يا نباشد؟

در آلمان اين روزها يک بحث حقوقی بر سر مجازات يا عدم مجازات همخوابگی و توليد مثل ميان اعضای درجه يک خانواده در جريان است. در کشورهايی مانند بلژيک و پرتغال و هلند و ترکيه و ... گرچه اين عمل در مجموع مذموم است، ولی مشمول مجازات نمی‌شود. در قوانين کيفری آلمان اما تا سه سال زندان برای آن در نظر گرفته شده است، چون بيم آن می‌رود که بچه توليدشده به اين يا آن صورت دچار عقب‌ماندگی باشد.

چپ و راست آلمان بر سر اين مسئله با هم در جدال‌اند و نظرات تقريبا متفاوتی دارند. چپ‌ها و نيز ليبرال‌ها در مجموع می‌گويند که چنين مواردی به ندرت پيش می‌آيد و از طرفی جامعه را هم، اگر خود پاسدار اخلاق و هنجارها نباشد لزوما به زور مجازات نمی‌توان به اين کار وادارش کرد. به نظر اين گروه‌ها قانون جزايی فعلی در اين مورد ، ملهم از تصورات اخلاقی صد سال پيش است که دولت خود را موظف و مختار می‌ديد در همه روندها و رفتارهای عمومی دخالت کند.

احزاب راست و محافظه‌کار اما پاسداری از حريم خانواده و مبانی آن و نيز ممانعت از تولد کودکان عقب‌مانده را آن قدر با اهميت می‌دانند که دولت برای رعايت آنها از سوی جامعه نبايد از اعمال مجازات هم ابايی داشته باشد.

در مورد اين دليل آخر پاسخ ليبرال‌ها و چپ‌ها اين است که خوب، بچه زنان بالای چهل‌ سال هم امکان عقب‌مانده‌بودنش بالاست، ولی کمتر کسی تا کنون به فکر افتاده است که چنين زنانی را به خاطر باردارشدن و توليد مثل مستحق مجازات بداند.

البته بحث بر سر مجازات همخوابگی اعضای درجه يک خانواده در آلمان ابتدا به ساکن شروع نشده و زمينه قبلی دارد.

جريان از اين قرار است که پسری به نام پاتريک که در خانواده‌ای غير از خانواده اصلی خود بزرگ شده به هجده سالگی که می‌رسد می‌خواهد بداند که پدر و مادر واقعی‌اش چه کسانی هستند. ادارات مربوطه کمک می‌کنند و او درمی‌يابد که پدرش فوت کرده ولی مادرش هنوز زنده است. با مادر تماس می‌گيرد و در همان ابتدا متوجه می‌شود که تنها فرزند خانواده نيست و يک خواهر ۱۶ ساله به نام سوزان هم دارد.

اندکی بعد از اين ديدار مجدد،‌مادر پاتريک فوت می‌کند و خواهر و برادر که در محيطی مشترک بزرگ نشده‌اند عاشق هم می‌شوند و سال ۲۰۰۱ اولين بچه خود را توليد می‌کنند. دادگاه برای پاتريک يک حبس تعليقی می‌برد و برای سوزان هم مقرر می‌کند که تحت نظارت يک مددکار اجتماعی بماند. اما خواهر و برادر دست بردار نيستند و به کار خود ادامه می‌دهند. آنها سال ۲۰۰۳ دومين و سال ۲۰۰۴ سومين فرزند خود را هم توليد می‌کنند. دادگاه پاتريک را برای ۱۰ ماه به زندان می‌فرستد و برای سوزان هم مجازاتی مشابه بار اول وضع می‌کند. اما پيش از آن که پاتريک به زندان برود چهارمين بچه را هم توليد می‌کند.

با آزادی پاتريک از زندان دوباره محاکمه خواهر و برادر به خاطر بچه چهارم شروع می‌شود و دادگاه دو سال و نيم زندان برای پاتريک وضع می‌کند. اين بار اما وکلای پاتريک به دادگاه قانون اساسی( بالاترين مرجع قضايی آلمان) مراجعه کرده‌اند و خواسته‌اند که در قانون مجازات همخوابگی اعضای درجه اول خانواده تجديد نظر کند. استدلال آنها هم اين است که اين قانون با حق مندرج در قانون اساسی مبنی بر آزادی و سلامت تصميم‌گيری بزرگسالان در تعيين روابط جنسی خود مغاير است؛‌ ضمن اين که از دويست سال پيش،‌ فرانسه اين گونه روابط را از شمول مجارات خارج کرده و تا کنون هم کمتر ديده شده که نبود مجارات سبب رواج روابط جنسی ميان اعضای خانواده شده باشد.

دادگاه قانون اساسی هم فعلا اجرای حکم زندان در مورد پاتريک را به حال تعليق درآورده تا به شکايت وکلای او به موقع رسيدگی کند.

در وبلاگ‌های آلمانی هم بحث داغ اين ماجرا جريان دارد. دوستانی که آلمانی می‌دانند از جمله می‌توانند در اينجا و اينجا نزديک به ۵۰۰ کمنت ( از موافق و مخالف)‌را ببينند.


*عکس ناصر زرافشان و همسرش را از سایت کسوف برگرفته‌ام


1 Comments:

At 2:09 AM, Anonymous Anonymous said...

امسال که از نوشته هات استفاده کردیم. ایشالا سال دیگه هم اینجوری پرمغز باشه. سال نو مبارک

 

Post a Comment

بالای صفحه