17.1.07

جمهوری اسلامی و "رژیم صهیونیستی"؛ مقایسه یک رفتار

يک عرب مسلمان اين روزها وارد کابينه اسراييل شده. اسمش هست "غالب مجادله". عضو حزب کارگر هست و قرار است که عهده‌دار وزارت ورزش و فرهنگ بشود. وارد شدن يک مسلمان به کنگره آمريکا در چند هفته پيش هم که يادمان نرفته. اين که ايشان به چه کتابی سوگند بخورد چند روزی موضوع مناقشه و بحث و جدل بود.

چيزی که مورد اسراييل را متفاوت می‌کند،‌ اين است که کابينه اين کشور نزديک به ۶ دهه است که فقط از يهودی‌ها متشکل بوده و حالا ورود يک عرب مسلمان به دولتی که دستکم جناح راست آن کماکان خودش را يک سره پاسدار انديشه و نگرش يهوديت می‌داند تا حدودی غريب و بی سابقه است.

مجادله از نمايندگان حزب کارگر در مجلس اسراييل بوده و از جمله قول‌هايی که به انتخاب‌کنندگانش داده اين است که پيگير ايجاد يک نمازخانه در فرودگاه بين‌المللی بن‌گوريان در تل‌آويو خواهد شد. لابد حالا که او به مقام وزارت رسيده در موقعيت بهتری برای تحقق اين خواست قرار می‌گيرد. منتهی در جامعه‌ای که بخش بزرگی از آن را يهوديان معتقد و يخشی را هم شهروندان سکولار تشکيل می‌دهند اگر آقای مجادله بخواهد صرفا در فکر مسائلی مثل نمازخانه برای مسلمانان باشد و يا تيم فوتبال و گروه‌های تئاتری اعراب مسلمان اسراييل را تقويت کند، يک خرده کلاهش پس معرکه خواهد بود و فقط خودش را کم‌اعتبار می‌کند.

جالب اين است که کسی که قبل از مجادله وزير ورزش و فرهنگ اسراييل بود به عنوان اعتراض به ورود حزب صهيونيستی- ملی‌گرای افراطی "اسراييل خانه ما" به کابينه، از مقام خودش استعفاء داد. رهبر حزب "اسراييل خانه ما"، يعنی آقای ليبرمان، عرب‌های مسلمان اسراييل را عمدتا " وطن‌فروشانی" می‌داند که يا بايد به جوخه اعدامشان سپرد و يا مجبورشان کرد به اردن و ساير کشورهای عربی مهاجرت کنند. و خوب حالا اين آقا مجبور شده در کابينه اسراييل با يکی از همين عرب‌های مسلمان‌ سر يک ميز بنشيند و در مورد منافع اسراييل با او مشترکا تصميم بگيرد.

آقای عمير پرتز، رهبر حزب کارگر بنا به يک محاسبه سياسی، و برای اين که رای مسلمانان عرب عضو حزب کارگر را برای انتخاب دوباره خودش به رهبری اين حزب کسب کند مجادله را وارد کابينه کرده . کم نيستند کسانی که معتقدند اين اقدام تير خلاص به هويت خالص و يهودی حکومت اسراييل است. ولی خوب بالاخره يک پنجم جمعيت ۷ ميليونی کشور را نمی‌شود برای هميشه ناديده گرفت و اگر بنا بر حساب‌گری سياسی باشد به سختی می‌توان از از رای اين يک ميليون و ۵۰۰ هزار نفر و نمايندگان آنها صرفنظر کرد.

گرچه برای من حقوق شهروندی و برابری شهروندان ورای تعلقات مذهبی و قومی آنها ارزش اساسی دارد ،‌ ولی ماجرای ورود مجادله به کابينه اسراييل را که سبک و سنگين می‌کردم بی‌ آن که از برخی از تبعيضات موجود در جامعه اسراييل نسبت به اين اقليت غافل باشم،‌ دائم اين سوال تو ذهنم لول می‌خورد که آيا جمهوری اسلامی هم بالاخره حاضر خواهد شد در اقدامی مشابه "رژیم صهیونیستی"،‌ حالا نه يک ايرانی يهودی، دستکم يک ايرانی سنی را به مدارج بالای قدرت وارد کند. و آيا برای به رسميت شناختن حق اين اقليت بزرگ مذهبی کشورمان و ساير اقليت‌ها پيه اصلاح قانون اساسی را به تن خودش خواهد ماليد ؟ اسراييلی‌ها هم ۵ سال پيش فکر نمی‌کردند که "حکومت یهودی‌اشان" به تحول امروز برسد و به ورود مجادله به کابينه رضایت دهد، ولی خوب دیدند و دیدیم که شد.

خلاصه می‌گويند در سياست نه مطلق وجود دارد. فشار که زياد شد، نسل‌ها که در جامعه و حکومت جا به جا شدند، تغييرات بطئی و یا شتاب‌مند که رو و زير پوست جامعه به مرحله معينی رسيد و فشار ضرورت‌ها که دیگر راه پس و پیش نگذاشت بالاخره اگر حکومت‌ها را یک دفعه از این رو به آن رو نکند،‌ دستکم خيلی چيزها را عوض می کند.

حالا که صحبت از مسلمان‌ها به عنوان اقليت هست بد نيست به اين نکته هم اشاره کنم که به رغم نوعی ذهنيت منفی تا حد اسلام ستيزی که متاثر از ۱۱ سپتامبر و ترورهای اسپانيا و لندن و هلند در جوامع غربی به وجود آمده،‌ و به رغم داغ بودن بحث مربوط به رشد "بنيادگرايی اسلامی" و "فاشيسم اسلامی" و ..در اين جوامع، ما شاهد برخی پديده‌های برعکس هم هستيم. از جمله اين که سال گذشته در آلمان شمار شهروندانی که از مسيحيت به اسلام تغيير مذهب دادند به ۱۰۰۰ نفر رسيده که بالاترين ميزان را در تاريخ آلمان نشان می‌دهد. و جالب هم اين که آلمانی‌های مسلمان‌شده به اعتبار زبان قوی‌تر و آشنايی بيشتر به ساختار و قوانين حقوقی و اجتماعی کشورشان بلافاصله در ميان جوامع اسلامی محل سکونتشان که عمدتا از مهاجران تشکيل شده وزن و اعتبار بالايی پيدا می‌کنند و محل رجوع شماری از مسلمان‌هايی می‌شوند که در زمينه‌های فوق به ياری نياز دارند.

در اين مورد هم بلافاصله ياد تازه‌ترين تعويض پرمناقشه دين از طرف يک مسلمان افغانی در سال گذشته افتادم که گرويدنش به مسيحيت چطوربراش به صدور حکم اعدام انجاميد و با چه بدبختی تونست از افغانستان فرار و از اين مهلکه نجات پيدا کند. خلاصه از اين که مسيحی‌ها و يا يهودی ها به اسلام گروند با شوق و ذوق استقبال می‌شود،‌ ولی امان از زمانی که مسئله برعکس باشد.

همين‌ موارد هست که نشان می‌دهد کار نوانديشان اسلامی از این سوی آفریقا تا آن سوی آسیا تا چه حد دشوار و هر موفقيت آنها در جا انداختن قرائت جديدی از احکام و روايت اسلام تا چه حد برای جوامعی مثل جوامع ما حياتی و ضروری است.