12.2.07

مشکل مجسمه لنين و يک راه حل ظاهرا عجيب

۱

قبل از ورود به بحث اصلی اين پست بد نيست به يک نکته اشاره کنم که به يکی از پست‌های قبلی برمی‌گردد.

نمی‌دانم پست دو هفته پيش که به بحث مربوط به آزادی يا عدم آزادی دو تن از کادرهای ار آ اف در آلمان برمی‌گشت را خوانده‌ايد يا نه؟ به هر صورت امروز( دوشنبه/ ۱۲ فوريه) دادگاه عالی شهر اشتوتگارت آلمان حکمی صادر کرد که بر اساس آن خانم "مون هاوپت" (نفر سمت راست در عکسی که به سال 1985 برمی‌گردد) پس از طی کردن حداقل زندانش (۲۶ سال) که در ماه مارس به پايان می‌رسد، از حبس آزاد می‌شود و دادگاه دليلی نمی‌بيند که او را بيش از اين در زندان نگاه دارد.

اين که کدام استدلال‌ها دادگاه را به اين نتيجه رسانده قسما در پست قبلی به آنها اشاره کرده‌ام. ولی يک نکته ديگر را هم که شايد بتوان به اين بحث اضافه کرد ابعاد و شيوه‌های تروريستی بعد از ۱۱ سپتامبر است که به عقيده شماری از کارشناسان حقوقی و امور جنايی، ترورها و سوء قصدهای ار آ اف و گروه‌های چريکی مشابه که عمدتا نمايندگان ارشد نظام سياسی و اقتصادی را نشانه می‌رفت در قياس با آنها به بازی بچه‌ها شبيه است. به عقيده اين کارشناسان دولت‌ها( دمکراتيک) با اين نوع خشونت‌ها خيلی راحت‌تر می‌توانستند کنار بيايند و آن را مهار کنند و امروز اگر با اقدامات مسلحانه شبيه دهه هفتاد و هشتاد روبرو شوند به احتمال زياد رويکردها و تاکتيک‌های بازدارنده منعطف‌تر و نيز، مجازات‌های سبک‌تری وضع خواهند کرد.

حکم دادگاه اشتوتگارت در حالی صادر شد که افکار عمومی‌آلمان در اکثريتش،‌ چه به خاطر اتهاماتی که متوجه مون هاوپت به عنوان رهبر نسل دوم گروه ار آ اف بوده و چه به خاطر فضايی که نشريات راست بولوار و احزاب و رسانه‌های عمدتا محافظه‌کار ايجاد کرده بودند با آزادی وی موافق نبود. اما قوه قضاييه آلمان بر اساس مبانی حقوقی و روانشناختی و بر مبنای برابری همگان در برابر قانون عمل کرد و مرعوب نظرسنجی‌ها نشد.

از نظر تعدادی از حقوقدانان آلمان اگر در دهه هشتاد نوع برخورد با اعضای ار آ اف و شرايط حبس و محاکمه آنها بسيار سختگيرانه و در مواردی غير انسانی بود و دولت بيش از اندازه در قبال اين افراد به سختگيری روی آورده بود،‌ اما با تصميم روز دوشنبه، قدرت و روح دمکراتيک‌ خودش را به نمايش گذاشت و نشان داد که ولو با تاخير، ترورهای سياسی را از ترورهای جنايی تا حد ممکن تفکيک کرده و در احساس مسئوليت نسبت به سرنوشت فرد ، حق او برای بازگشت به جامعه و ايجاد زمينه برايش جهت شروع يک زندگی جديد کم و بيش جانب انصاف و عدالت را رعايت کرده است.

۲

"مکلنبورگ فورپومرن" يکی از ايالات پنج گانه‌ای است که تا سال ۱۹۹۰، يعنی تا سقوط ديوار برلين، در قلمرو آلمان شرقی قرار داشت. اسم مرکز اين ايالت "شورين" است و ميدان معروفی دارد به نام ميدان هامبورگ. سابقا به اين ميدان،‌ "ميدان لنين" می‌گفتند. مجسمه‌ای از بنيانگذار اتحاد شوروی سابق هنوز هم در وسط اين ميدان عابران را به تماشا ايستاده است. لنين در اين مجسمه ، بر خلاف اغلب مجسمه‌ها نه شور انقلابی در وجناتش ديده می‌شود و نه با انگشت جهتی را نشان می‌دهد و نه ... بلکه دست در جيب پالتوش کرده و نگاهی ترديد‌آميز به دوردست‌ها دارد.

ظاهرا پس از سقوط اتحاد شوروی، اين تنها مجسمه‌ای از لنين در مرکز و غرب اروپاست که مشمول حذف و براندازی نشده و همچنان سرجايش ايستاده است.

يک سال پيش اما، يک معلم رياضی اهل شورين به نام "کريستف پريزه‌مان" که در ضمن به نمايندگی از حزب ليبرال‌های آزاد ( حزب آقای گنشر) عضو شورای شهر هم هست سفت و سخت خواهان آن شد که هر چه سريعتر مجسمه لنين برکنده و نابود شود. انگيزه اين خواست آقای پريزه‌مان اطلاعاتی است که وی سال ۲۰۰۵ در سفری به مسکو از سرنوشت پدرش به دست آورده است. پدر آقای پريزه‌مان را سال ۱۹۵۰ از شورين به مسکو تبعيد می‌کنند و در آنجا او در سال‌های آخر حکومت استالين به جوخه اعدام سپرده می‌شود. پريزه‌مان سال ۲۰۰۵ ، در مسکو شاهد پرده‌برداری از لوح يادبود قربانيان آن سال‌ها و از جمله پدرش هم بوده ،‌ با برخی از تاريخ‌دانان روسيه نيز به بحث نشسته و بر داده‌ها و اطلاعات خويش در باره تاريخ و کارکرد حکومت شوروی افزوده است. پريزه‌مان وقتی با داده‌ها و يافته‌های جديدش به شورين برمی‌گردد فورا تقاضا می‌کند که مجسمه بنيانگذار حکومت شوروی که "ننگی برای اين شهر است" برچيده شود.

تقاضای پريزه‌مان همانا و به راه‌افتادن موجی از بحث و جدل در کل ايالت "مکلنبورگ ‌فورپومرن" همانا. در يک سال گذشته روزی نبوده است که روزنامه های محلی از بازتاب‌دادن نظرات موافق و مخالف بری باشند. مخالفان از جمله استدلال کرده‌اند:

- "آقای پريزه‌مان در نظام کمونيستی سابق معلم بوده، يعنی شغلی را داشته که لازمه‌اش ابراز وفاداری کامل به نظام بوده است و به سهم خودش در اجرای برنامه حزب در سيستم آموزشی آلمان شرقی نقش ايفا کرده. اين که حالا ۱۷ سال پس از فوت آن نظام ايشان يادش افتاده که مجسمه لنين بايد برداشته شود، کمی عجيب می‌نمايد."

- " ايده سوسياليسم چيز بدی نبود. منتهی مورد سوء استفاده قرار گرفت. ولی خوب آموزه‌های مسيح هم به چنين سرنوشتی دچار شدند و جنايات‌های قرون وسطا هم به نام مسيح صورت گرفتند. ولی آيا درست است که به اين خاطر مجسمه‌های مسيح را هم مشمول مجازات کنيم."

- " مجسمه را بذاريد همانجا بماند، و يک سری نيلوفر و پيچک‌ کنارش بکاريد. راستش آن ميدان زيادی خشک و بی گل و گياه است."

- " لنين وکيل و مدافع ضعفا بود و مردم روسيه را از اسارت نجات داد."

يکی از ساکنان ميدان لنين هم به يکی از روزنامه‌های محلی گفته:" اين مجسمه آزاری به من نمی‌دهد و تا حد زيادی هم يادی و نمادی از تاريخ آلمان شرقی است. اين که لنين اشتباه کرده هم بر منکرش لعنت، ولی خوب، کی اشتباه نمی‌کنه؟ و مگر تو قرن بيستم و قبل از آن، انقلاب بدون قهر و بکش و بکش هم سابقه داشته؟ ولی خوب،‌ انصاف داشته باشيم و کارهای خوبش را هم از ياد نبريم."

آقای پريزه‌مان در پاسخ به اتهامات که چرا حالا زبان باز کرده می‌گويد که من هم مثل خيلی های ديگر در آن دوره ناآگاه بودم.

در اين ميان، آن دسته از اعضای شورای شهر شورين که به حزب چپ آلمان ، يعنی حزبی که از درون حزب کمونيست حاکم بر آلمان شرقی سابق بيرون آمده تعلق دارند در صدد يافتن يک راه حل ميانه بوده اند و در اين راه گهگاه مجبور شده‌اند با رفقای سابق و کنونی خودشان نيز بحث‌های گاه تندی داشته باشند. طرفه اين که مسئله حفظ يا برچيدن مجسمه لنين بحث‌های عمومی متفاوتی را در باره کارنامه لنين و نظام‌های شوروی و آلمان شرقی سابق به راه انداخت، کلی مباحث نظری را دامن زد و طرفين تلاش کردند که با استدلال و ارجاع به تاريخ در جهت اثبات مدعای خود حجت بياورند.

خلاصه در نهايت نه سمبه هواداران برچيدن مجسمه لنين آن قدر پر زور بود که خواستشان را به کرسی بشانند و نه آن قدر هم ضعيف بودند که تقاضايشان ناديده گرفته شود. اين بود که بنا به منش و روشی که در ميان آلمانی‌ها نادر نيست يک راه‌حل ميانه پيدا شد:

مجسمه سرجاش می‌ماند، منتهی به جملاتی که در لوح کنار آن آمده يکی دو نکته ديگر هم اضافه شود. متن لوح به طور خلاصه چنين خواهد بود:

لنين، صادر کننده فرمان برای تقسيم زمين

لنين، صادر کننده فرمان برای استقرار صلح

لنين،‌ رهبر انقلابی که به جنگ جهانی اول پايان داد

لنين، بنيانگذار يک نظام ديکتاتوری که با قهر و خشونت با مخالفان درافتاد.

راه‌حل شورينی‌ها شايد کمی عجيب و خنده‌آور به نظر برسد ولی تا زمانی که باشندگان و سازندگان يک مقطع‌ زمانی خاص زنده‌اند و بررسی‌های تاريخی از منظر نسبتا جانبدارانه‌ای صورت می‌گيرد طبيعی است که نوعی سازش و اجماع بهتر از درگيرشدن و جنگ و جدل‌های ايدئولوژيک و گاه عصب‌سوز و جراحت‌خيز است. نسل‌های بعدی شايد ذهن آزادتری در برخورد با روندها و رويدادهای اين مقطع داشته باشند و به نتايج منعطف‌تر و کمتر چالش‌خيزی برسند.

راستی، فکر می‌کنيد اگر چنين بحثی در ايران راه می‌افتاد چه فرجامی پيدا می‌کرد و آيا راه‌حل ميانه‌‌ای مثل راه حل بالا اصولا در ميان ما خريداری داره؟