تهران و بغداد از سه نگاه
۱
اميرحسن چهلتن را احتمالا میشناسيد، با آثار داستانیای مانند روضه قاسم و تالار آيينه و ... يکی از اجزای ثابت داستانهای او دقيق شدن در تناقضاتی است که جامعه ايرانی در گذار از سنت به مدرنيسم با آنها مواجه بوده و هست. روز سهشنبه اين هفته هم که چهلتن به دعوت روزنامه آلمانی زوددويچه سايتونگ درک و دريافتهای خودش از تهران،يعنی شهر زادگاه و محل سکونتش را با خوانندگان حوزه زبان آلمانی در ميان گذاشت باز همين موضوع بود که محور اصلی نوشتارش را تشکيل میداد. میتوان اميدورا بود که اين نوشتار نسبتا گيرا که با رگههايی از نوعی طنز سياه درآميخته به فارسی هم انتشار يابد تا درک و دريافت ما از شهری که عنوان پايتختمان را يدک میکشد غنیتر شود. علیالحساب اشارهای میکنم به يکی دو تکه از اين نوشتار:
چهلتن که اينک به ۵۱ سالگی رسيده، در بخشی از مقاله خود، خاطرهای از دوران بچگیاش را بازگو میکند که به خوبی نشانگر چالش ميان مدرنيسم و سنت در زندگی همشهريان تهرانی اوست. چهلتن هنگامی که هفتساله بوده ، مادرش درتاريک روشنای يک شامگاه بهاری دستش را میگيرد و به فرودگاه می برد تا همراه با جماعت بزرگی از مردم شاهد ورود خانم "جينا لولوبريجيدا" ، هنرپيشه معروف ايتاليا به تهران باشند. به نوشته چهلتن،ازدحام جمعيت چنان بود که پليس با همه تلاش خود نتوانست نظم را حفظ کند و هرج و مرج فرودگاه تهران و اطراف آن را فراگرفت. تا روزی هم که لولو بريجيدا تهران را ترک میکند مادر چهلتن به ديدار چهره او از نزديک موفق نمیشود و تنها در روزنامهها جريان سفر وی را تعقيب میکند.
چهلتن سپس ادامه میدهد: يکی دو روزی پس از آن که لولوبريجيدا تهران را ترک کرد ،رويداد ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به وقوع پيوست و اهالی بخشهای جنوبی تهران به حمايت از آيتآلله خمينی دست به تظاهرات زدند، تظاهراتی که توسط پليس پراکنده شد و خمينی نيز متعاقب آن به تبعيد رفت. بهمن ۱۳۵۷،يعنی ۱۵ سال پس از استقبال کم سابقه تهرانیها از هنرپيشه زن ايتاليايی ، حالا نوبت رهبر مذهبی ايران ، يعنی آيتآلله خمينی بود که با استقبالی مشابه از تبعيد وارد تهران شود...
چهلتن سپس اشاره ای دارد به به روسپیخانه ويژه تهران در سالهای دهه بيست و اين که که چگونه دختران روستايی به کارگرفته شده در آن با ميل و سليقه نيروهای متفقين سازگار نبودند. اين روسپیخانه و مکانهای مشابه آن به نوشته چهلتن، در جريان انقلاب بهمن آماج حمله و آتشسوزی انقلابيونی شدند که شايد برخی از آنها خود پيشتر از مشتريانی چنين مکانهايی بودند.
فقهای ايران به توصيف چهلتن، سال ۱۳۵۷ شهری را تحويل گرفتند که دارای سينما و تثاتر و فاحشهخانه و دانشگاه و عرقفروشی و کتابخانه بود . دست به دستشدن قدرت باعث شد که روسپیها محل کار خود را به کنار خيابان منتقل کردند و بازيگران تثاتر به بازکردن چلوکبابی روی آوردند. دانشگاه ها و عرقفروشیها هم تعطيل شدند ، همه چيز بايد اسلامی میشد. اما يک مشکل لاينحل وجود داشت که هنوز هم باقی است و آن اين که خود تهران را نمیشد تعطيل کرد.
چهلتن سپس به مسئله ترافيک و نقشی که اين معضل در ايجاد يک زندگی جهنمگونه در تهران ايجاد کرده، میپردازد و دست آخر مینويسد: جرج بوش دائم اشاره میکند که در برخورد با ايران گزينه نظامی کماکان روی ميز است. ولی آمريکايیها بهتر است که اين گزينه را در کشو ميز بگذارند، زيرا بدون يک حمله نظامی هم تهران از هر جهت که نگاه کنی تنها يک ايستگاه با جهنم فاصله دارد.
۲
۴ روز بعد از انتشار مقاله چهلتن در زود دويچه سايتونگ، "گی هلمينگر"، شاعر و نويسنده لوکزامبورگی مقيم آلمان هم که تازه از ايران بازگشته است ديدهها و دريافتهايش از تهران را در شماره شنبه (۱۵ آوريل) روزنامه دی ولت آلمان منتشر کرد. طرفه اين که هلمينگر در اين سفر ميهمان اميرحسن چهلتن هم بوده است.
حرف اصلی هلمينگر اين است که حکومت در ايران راه خودش را میرود و مردم هم راه خودشان را. او از اين که مساجد و صدای موذنها در تهران چندان به چشم و گوش نمیآيند اظهار شگفتی کرده و میگويد تنها يک هفتهای پس از ورودش به تهران آخوند عمامه به سری را در خيابان ديده است.
نگاه هلمينگر به تهران، به عنوان يک مسافر، خوشبينانهتر از چهلتن است: تهران رنگهای گوناگونی دارد. باز و گشاده روست و آماده کمک. و صبح زود، وفتی که چتری از دود بر سر شهر حائل نيست قلههای متفاوت ارتفاعات البرز گويی که يک آينده گشوده به جهان را به نظاره نشستهاند. جوانهايی هم که من با آنها صحبت کردم شهرشان را باحال میدانند، زيرا که در آن همه کاری میتوان کرد. هر موزيکی را میتوان شنيد و هر فيلمی را هم که بخواهی قابل دسترسی است. البته آنها ديسکو ندارند که مکانی برای تماس با جنس مقابلشان باشد، ولی برای اين کار هم، مراکز خريد را ميعادگاه خود کردهاند. آنها در ميان ستونها و سوقهای اين مراکز شماره تلفن ردوبدل میکنند و به هنگام اين کار، طوری رفتار میکنند که انگار در حال صحبت در باره لباس پشت ويترينها هستند.
هلمينگر به اصفهان میرود و در آنجا در يک پيادهرو، مردی که از چهره او متوجه خارجیبودنش شده از پشت به شانهاش میزند و به زبان انگليسی شکستهبسته میگويد: من نمیدانم که تو روزنامهنگاری يا نه، ولی برو و در روزنامههای کشورت بنويس که هيچکس در ايران هوادار آخوندها نيست. قول بده که بنويسیها. ما نمیخواهيم که کشورمان بمباران شود، به هيچ وجه. ما در سالهای گذشته به اندازه کافی جنگ را تجربه کردهايم...
۳
عمر موسی، دبيرکل اتحاديه عرب، اگر همه حرفهايش هم بیربط باشد، دستکم جملهای که قبل از حمله آمريکا به عراق بر لبانش جاری شد، خيلی هم دور از واقعيت نبوده است: حمله به عراق گشودن درهای جهنم است. اخيرا کارمندان صليب سرخ در بغداد از شماری از زنان اين شهر پرسيدهاند که چگونه میتوان به آنها کمک کرد؟ به گزارش بیبیسی يکی از اين زنها در پاسخ گفته است: ما به کمک نياز داريم تا اجسادی را که هر روز صبح در خيابان جلوی خانهامان افتادهاند جمع کنيم. ما هيچکس را پيدا نمیکنيم که جرئت نزديک شدن به اين اجساد، تماس با آنها و جمعآوریاشان را داشته باشد. برای زنان غيرقابل تحمل شده که هر روز صبح بچههايشان در سر راه مدرسه شاهد چنين اجسادی و صحنههايی باشند."
صليب سرخ در تازهترين گزارشش از وضعيت عراق، میگويد که علاوه بر دهها هزار کشته، ۴ ميليون از مردم عراق هم آواره شدهاند، دو ميليون در داخل خود عراق و دو ميليون هم در سوريه و اردن و ... همين گزارش میگويد که وضع بهداشت و درمان در عراق هم به سکته دچار شده، زيرا يکی از تاثيرات منفی اوضاع بد امنيتی عراق، کوچکردن نيمی از پزشکان اين کشور به خارج است.
بغداد، عمر موسی، جهنم، تهران، چهلتن، ايستگاه ماقبل آخر، نويسنده آلمانی، مرد اصفهانی ...
0 Comments:
Post a Comment
بالای صفحه