چند نکته با ربط و بی ربط
دو سه هفته گذشته، در صحنه سياسی جهان، به نوعی هفتههای زنان بودند. خانم سگولن رويال نزديک بود که اولين رييسجمهور زن فرانسه بشود. جالب اين که ايشان نگاه مثبتی ، ولو در مضمون قسماً متفاوت و مغاير، به انقلاب دانشجويی و تحولات سال ۱۹۶۸ داشت، در حالی که رقيبش آقای سرکوزی منشا تمام مشکلات کنونی فرانسه را پيامدها و الگوهای رفتاری ناشی از آن تحولات میداند.
به ويژه رايجشدن نافرمانی مدنی، شناورشدن مبانی سنتی خانواده ، بیخريدارشدن رفتار مبتنی بر اقتدار و امر و نهی والدين و آموزگاران در محيطهای خانه و مدارس و دانشگاهها و همچنين رواج مفاهيم و ارزشهايی مثل جامعه چندفرهنگی که به بهبود وضعيت فرهنگی و حقوقی مهاجران در غرب کمک کرد همه و همه از جمله نکاتی هستند که آقای سرکوزی تلويحاً يا آشکارا آنها را مضر توصيف کرده است.
سرکوزی رييسجمهور نمیشد اگر ...
ولی خوب، يک کسی مثل آقای دانيل کوهن بنديت، رييس فراکسيون سبزها در پارلمان اروپا و از رهبران انقلاب ۱۹۶۸ فرانسه جواب قانعکنندهای برای آقای سرکوزی دارد. کوهن بنديت میگويد که اگر تحولات سال ۱۹۶۸ و پيامدهای آن نبود اصولاً آقای سرکوزی امکان نداشت رييسجمهور فرانسه بشود، چون فاميلی او از دور داد میزنه که ايشون اصلاً فرانسوی نيست و از جای ديگری آمده ( سرکوزی مجاریالاصل است). به گفته کوهن- بنديت اگر مبانی جامعه فرانسه در برخورد با مهاجران و حق تابعيت آنها تغييری نکرده بود آقای سرکوزی فکر رييسجمهورشدن به مخيلهاش هم نمیتوانست خطور بکند. ضمن اين که تا همان سال ۱۹۶۸ اگر کسی مثل آقای سرکوزی دو بار ازدواج کرده بود پايبندیاش به مبانی خانواده زير سوال میرفت و از شرايط و وجاهت لازم برای رياست جمهوری برخوردار نبود و لذا بايد قيد راه يافتن به کاخ اليزه را میزد. از اين رو به قول آقای کوهن بنديت، آقای سرکوزی بهتره به خاطر مصالح و منافع خودش هم که شده و به خاطر سود و بهرهای که از رهگذر تحولات سال ۱۹۶۸ نصيبش شده، يک خرده سکوت اختيار کند و برای خوشآمد "عامی چند" حرفهای مفت و بیاساس نزند.
خانم رويال و ارزشهای انقلاب دانشجويی سال ۱۹۶۸
گفتم که خانم رويال هم به رغم دفاع لفظی از تحولات و دستاوردهای سال ۱۹۶۸ در مضمون سياستی قسماً متفاوت و مغاير با آن تحولات را تبليغ میکرد. از جمله ايشان سعی کرد که خودش را به عنوان مادر ملت معرفی کند و تا حدودی نقش سنتی مادر و خانواده را در ذهنيت جامعه فرانسه پس از ۱۹۶۸ احياء بکند. اين ايده خانم رويال که جوانان بزهکار چندباره را بايد برای تربيت به ارتش سپرد هم ,چندان با روح و مضمون ارزشها و شيوههای تربيتی پس از ۱۹۶۸ همخوانی ندارد. ضمن اين که خانم رويال هم ،اگر نه به شدت آقای سرکوزی, کم و بيش مدافع بازسازی ارزشهای اخلاقی و احياء مجدد، و ولو محدود ِ اتوريته خانواده و مدرسه برای تربيت بهتر نسل جوان بود. و باز رويال هم مثل سرکوزی ابايی نداشت که بر هويت ملی و ملیگرايی تاکيد کند، ارزشهايی که لزوماً با روح تحولات ۱۹۶۸ در يک مسير و مجرا نيستند. اينها همه اما به معنی علامت تساوی گذاشتن ميان دو نامزد نيست، تنها اشارهای است به حضور شبه محافظهکاری به اين يا آن ميزان بر سر سپهر عمومی و سياسی اروپا.
البته حرفهايی که هر دو نامزد انتخابات فرانسه میزدند برای جامعه ای مثل جامعه ما تا سالها حرفهايی انقلابی و رويايی به نظر خواهند رسيد، ولی در مقياس خود فرانسه نوع رجوع به محافظهکاری را به نمايش میگذاشتند. ظاهراً دور دور محافظهکاری هست. در دهه نود يک دوره چپها در شماری از کشورهای بزرگ و کوچک اروپا قدرت را دست گرفتند و در زمينههای اجتماعی و مسائل مربوط به حقوق زنان، مبانی خانواده، حقوق مهاجران، مواد درسی مدارس و ... يک سری تحولات به وجود آوردند و حتی برخی تابوها را شکستند. ولی خوب، از اول اين دهه، و به ويژه بعد از روی کارآمدن بوش و شرکا در آمريکا و حوادث ۱۱ سپتامبر دوباره محافظهکاری کم و بيش مشغول پيشروی هست، حتی قسماً در آن کشورهايی که چپها مصدر کارند. اسپانيا را میشود کاملاً از اين روند برکنار دانست و کارنامه آقای ساپترو را برجسته و در مقياس يک کشور مذهبی و کاتوليک شجاعانه توصيف کرد.
برگرديم به سخن اول و اين نکته که دو سه هفته گذشته هفتههای زنان بودند.
بعد از کوبا، فقط در مکزيکو
دو هفته پيش شورای شهر ( پارلمان شهر) مکزيکوسيتی يا همان مکزيکو تصميم گرفت که سقط جنين را برای ۱۲ هفته اول بارداری از شمول مجازات خارج کند و برای بعد از اين مدت هم اگر جنين حاصل تجاوز باشه، ناقص باشه و يا خطر جسمی و جانی برای مادر داشته باشد هم سقط جنين مجاز خواهد بود. به اين ترتيب مکزيکو بعد از کوبا دومين محلی درکل آمريکای لاتين کاتوليک هست که قوانين سقط جنين تا حدودی از سفت و سختی خارج شده. اکثر نمايندگان شورای شهر مکزيکو از احزاب چپگرا هستند. تلاش و مداخله واتيکان ( پاپ بنديکت) و تشويق مردم و احزاب راست به مخالفت هم افاقه نکرد و قانون بالاخره تصويب شد. جالب اين که فدراليسم و تمرکززدايی اختبارات قانونگذاری راجع به چنين مسائلی رو از تمرکز خارج کرده و هر منطقه بسته به تناسب قدرت میتونه قانون خاص خودش را داشته باشد. پديدهای که شايد هم جنبههای مثبت داشته باشه و هم گاه منفی. ولی خوب بنا به تجربه، جنبههای مثبت تمرکززدايی مجموعا به جنبههای منفیآش ش میچربه. در کشور ما که قدرت بيش از اندازه در مرکز متمرکزهست ، حسن تمرکززدايی البته عيان است و بی نياز از بيان.
۱۰ سال تلاشی که بیثمر نماند
زنان کاستاريکا هم دو هفته پيش، بعد از ۱۰ سال مبارزه، به يکی از خواستهاشون رسيدند. پارلمان اين کشور بالاخره قانون را تصويب کرد که خشونت عليه زنان را در زندگی زناشويی مشمول مجازات میکند. قتل زن به دست مرد و يا وابستگانش ۳۵ سال زندان داره و اعمال هر گونه خشونت لفظی، جنسی و کلامی و روانی هم دادگاهها بايد تا دو سال زندان براش ببرند. البته لازم هم نيست که خود زن مورد خشونت واقعشده بره شکايت بکند، که شايد از سر ترس و نگرانی نسبت به آينده خودش و بجههاش و ... هيچ وقت به چنين فکری نيفتد، بلکه طرح شکايت می تواند از سوی طرف سومی هم باشد.
شماری از سازمان زنان در کاستاريکا ضمن ابراز خشنودی از تصويب قانون يادشده، گفتهاند که اصل، اجرای آن و آگاهکردن زنان به حقوق مندرج در اين قانون است که کارلزوماً آسانی هم نيست. حق هم دارند. تجربه مراکش که از ۴ سال پيش يکی از مترقیترين قوانين زنان نه تنها در جهان عرب، بلکه در جهان در حال توسعه را دارد و اين که چقدر کار سازمانهای زنان در شکستن فرهنگ و عاداتها و نرمهای سنتاً جا افتاده برای اجرای اين قانون سخت است چيزی نيست که کسی بتواند ازش به راحتی بگذرد. و يا قانون منع خشونت عليه زنان در هند و ترکيه که تا زمانی که ميزان قابل اعتنايی از اعمال و اجرا پيدا کند و اصولاً در فرهنگ جامعه نهادينه بشود خوب راه درازی را در پيش دارد.
چرا سکوت چيز خوبی است؟
میشود کماکان در حيطه مسائل و نگاه زنان باقی بماند و اشاره ای هم داشت به اين که چرا خانم آنگلا مرکل سکوت را چيز مثبتی میداند؟ او در اين رابطه به کتابی از هاينريش بل استناد میکند که موضوع بکر و عجيبی دارد. مصاحبه مرکل در مورد ارزش سکوت را میشود اينجا خواند.
پيکاسو و تاريخ شاهکارش
ورای مسائل مربوط به زنان، چند روز پيش، هفتادمين سالگرد بمباران بیسابقه گرنيکا بود که تابلو معروف و شاهکار پيکاسو بر اساس آن نقاشی شده است. در اينجا روايتی است از رابطه متقابل تاريخ و تصوير و داستانی که در اين هفتاد سال بر جنايت گرنيکا و تابلوی پيکاسو گذشته است.
0 Comments:
Post a Comment
بالای صفحه