12.10.06

"این مهم نیست"

" من هيچ‌وقت با فروغ از نزديک آشنا نبودم، ولی اين مهم نيست، من اين قدر خودم را نزديک می‌بينم به شعرها، به لحظه‌ها و به احساس فروغ که انگار مرتب او را ديده‌ام. حتی اين نامه‌ها را که من بازنويسی می‌کردم اصلا نفس فروغ را حس ‌می‌کردم و کلی باهاش صحبت کردم، برای من واقعا غنيمتی بود..."

اين جمله‌ای است از زنده‌ياد عمران صلاحی که هفته گذشته غيرمنتظره از ميان ما رفت. بر خلاف مرده‌پرستی قسما رايج در ميان ما، عمران صلاحی سجايای اخلاقی‌اش چنان بود که در همان دوران زندگی‌اش هم از او به نيکی و احترام ياد می‌شد.

نگاه انسانی ، صميمانه و آميخته با احساس و عاطفه صلاحی را از جمله در مصاحبه‌ای می‌توان شنيد که آذر سال ۱۳۸۳ راديو فرانسه به مناسبت انتشار کتاب " اولين تپش‌های عاشقانه قلبم" با او انجام داده است. اين مصاحبه همان زمان برايم آن قدرها گيرايی داشت که از ضبط کردنش نتوانستم بگذرم. . فايل آن را حالا در اينجا می‌گذرام. من هر بار که آن را گوش داده‌ام تاثرم از فقدان نابهنگام عمران فزونتر شده و گاه بغضم ترکيده است.

قبل از انقلاب به رغم آن که توفيق را کم و بیش می‌خواندم نام های مستعاری که صلاحی پای طنزهايش( فکاهی‌هايش؟) می گذاشت را نمی‌شناختم و لذا با او چندان آشنا نبودم. سال ۱۳۵۸که انقلاب هنوز معنايی اين چنين منفی نيافته بود و همه مدعی‌ شرکت در تدارک و تداوم آن بودند و از آن سهم می‌طلبيندند شعر "من آنم که رستم جوانمرد بود " صلاحی که بيرون آمد عجيب به دلم نشست و طنز شيطنت‌آميز، فروتنانه و هوشمندانه او در ذهنم حک شد. در سال‌های بعد صرفنظر از شعرهايش که در برخی نشريات به چاپ می رسيد و مجموعه‌هايی که از اين شعرها انتشار داد به نظر من صلاحی دو کار مهم و به ياد ماندنی ديگر هم در کارنامه آش ثبت کرد: يکی انتشار آن صفحه معروف "حالا حکايت ماست" در مجله "دنيای سخن" در نيمه دوم دهه ۶۰، که فضای سرد، انسدادزده و آلوده به جنگ و مرگ و اعدام را تا حدودی تلطيف می‌کرد و تنفسگاهی برای همه کسانی بود که کم يا بيش اهل کتاب و روزنامه و مطالعه بودند. کار برجسته ديگر صلاحی در آن سال‌ها تجديد چاپ کتاب " طنز‌آوران معاصر ايران" بود که اين يکی هم در آن سال‌ها تاثيری کم و بيش مشابه "حالا حکايت ماست" داشت.

در سال‌های بعد به جز انتشار "پنجره دن داش گلير"، مجموعه‌ای از شعرها به زبان ترکی، صلاحی باز هم دو کار قابل اعتنا و به يادماندنی انجام داد که در تاريخ ادبيات معاصر ايران ثبت خواهد شد: يکی تکميل و جمع‌آوری ترجمه‌هايی که زنده‌ياد جلال خسرو شاهی و نيز رضا سيدحسينی از شاعران معاصر ترکيه انجام داده بودند وبا معرفی جامع پيشگامان شعر معاصر اين کشور توامان بود. مقدمه‌ای که صلاحی در ۵۷ صفحه برای اين مجموعه ترجمه کرده است و ترجمه‌هايی که خود او از شعر معاصر ترکيه در اين مجموعه دارد همگی نماد همت وتلاش او در ارائه اثری جامع برای شناخت هر چه بيشتر بخشی از ادبيات معاصر همسايه غربی ما (ترکيه) است.

کار ارزشمندتر صلاحی دراين سال ها اما، انتشار "اولين تپش‌های عاشقانه قلبم" در سال ۱۳۸۳ است، مجموعه‌ای حاوی نامه‌های فروغ فرخزاد به پرويز شاپور در دوران قبل از ازدواج، دوران زندگی مشترک و دوران پس از طلاق. تا زمان انتشار اين نامه‌ها و مقدمه‌ای که صلاحی بر آنها نوشته می‌توان گفت که شناخت از بخشی از ادبيات معاصر ايران که فروغ نماينده آن بود و از تب و تاب و پست و بلندی که او در شعر و زندگی خصوصی و اجتماعی پشت سرگذاشت ناقص و نيمه‌کاره بود. صلاحی با اهتمام در انتشار اين مجموعه برگ‌هايی قابل اعتنا به تاريخ ادبيات معاصر ايران افزود.

برخی از نامه‌های فروغ که مستقيم و غيرمستقيم به خصلت‌های سنتی و مردسالارانه پرويز شاپور اشاره دارند در خواننده امروزين آن نامه‌ها احساس مثبتی را نسبت به اين روشنفکر سرشناس دهه‌های قبل از انقلاب دامن نمی‌زنند. و اين باعث شده که کسانی صلاحی را به خاطر آن که در مقدمه‌اش از شاپور به عنوان "انسانی والا" ياد کرده به باد انتقاد بگيرند. نمی‌دانم ، شايد رفاقت ۳۵ ساله با شاپور و يا اين درک که وی در زمان زندگی با فروغ روشنفکری متعلق به دهه ۴۰ بوده با همه عقب‌ماندگی‌هايی که هنوز هم ما را رها نکرده، سبب شده که صلاحی به رغم احساس و عاطفه سرشار و نيز ستايش‌ بی‌غل و غشش از فروغ نسبت به شاپور نيز ديدی مثبت داشته باشد. دليل هر چه که بوده که باشد ،‌ از اهميت کارصلاحی و مقدمه ای که او بر نامه‌های فروغ نوشته به هيچ‌وجه نمی‌کاهد.

اگر خود کتاب " اولين تپش‌های عاشقانه قلبم" دم دست نباشد دستکم مقدمه‌ گيرا، جاندار و خواندنی صلاحی بر نامه‌های فروغ را اينجا می‌توان خواند.

در اين يک هفته ای که خاموشی صلاحی می‌‌گذرد بسيار کسان در باره او نوشته‌اند و اين يا آن گوشه از زندگی و آثار و خاطره‌ مشترک با او را بازگفته ‌اند. من ابتدا به جز صحبتی در جمع برخی از دوستان دليلی نمی‌ديدم که تاثرم را بيرونی کنم و وقتی که نکته‌ای بر آن حرف‌ها و يادها که نوشته و گفته‌شده ندارم قلم را بی‌سبب بچرخانم. اما باز هم دريغم آمد که احساس و درک ناشی از مصاحبه صلاحی و نيز مقدمه‌اش بر نامه‌های فروغ را با دوستانی که اين سطرها را می‌خوانند تقسيم نکنم و دينی را که به عنوان يک مصرف‌کننده عادی توليدات فرهنگی به او دارم به زبان نياورم.

"من هيچ‌وفت با صلاحی از نزديک آشنا نبودم، اما اين مهم نيست" ، چرا که همين طوری هم نمی‌توانم از تاثیری که طنز و شعر صلاحی بر من و بسیاری دیگر گذاشته و از بابت خدمتی که او با منش‌اش و نيز با تلاش‌‌های متقاوتش به فرهنگ و ادبيات ایران کرده مديون و ارج‌گذارش نباشم.