3.5.09

خنده همیشه سلاح آزادی در دست مردم بوده است

امروز (اولین یکشنبه ماه مه هر سال) روز جهانی خنده است. ۱۱ سالی است که این روز را در گوشه‌ و کنار جهان برگزار می‌کنند. مبتکرش هم جنبش یوگای خنده بود که با هدف تقویت برادری و دوستی میان مردم جهان آن را مطرح کرد. پیشنهاد هم این بود که در این روز راس ساعت دو بعد از ظهر همگان به مدت سه دقیقه بخندند.

از سال ۱۹۹۸ که این روز برگزار می‌شود، در گوشه و کنار دنیا اشکال گوناگونی دارد. در زوریخ رژه‌ی خنده برگزار می‌شود و دست آخر هم هر بخش از شهر با تئاتر و سیاه بازی و نمایش‌های دلقکی و ... بر خنده‌ی حاضران می‌افزاید. در شهرهای مختلف آلمان هم گردهمایی‌هایی به همین مناسبت صورت می‌ گیرد.

صرف‌نظر از این روز سمبلیک، حالا دیگر کمتر جای شک و تردید است که عبوست و ترشی و جدیت بیش از حد، جز بیماری و عمر کوتاه ثمری ندارد. بر عکس، اگر با دشوارترین مسائل هم برخوردی راحت و توام با فانتزی و هومور صورت گیرد، تحمل و حلش آسانتر خواهد بود. حال اگر قول اسپینوزا هم بپذیریم که وجه ممیزه‌ی انسان نسبت به سایر موجودات را «توانایی او به خندیدن» توصیف می‌کند و یا این قول را نادرست ندانیم که که«خندیدن متمدنانه‌ترین شکل سروصدای آدمی است» که دیگر فبها.

باری در گرماگرم روز خنده، یاد سمینار دو روز پیش می‌افتم که همکاری برای بهترشدن مناسبات میان همکاران که ایرانی‌ هم درمیانشان کم نیست، پیشنهاد رفتن به یوگای خنده و تمرین خندیدن و نگاه نرم‌تر و لطیف‌تر را به قضایا داشت، چون معتقد بود که ما ایرانی‌ها نمی‌دانیم که خوشرویی و نرم‌خویی چه تاثیری در مناسبات سالم و بی شیله و پیله و کم تنش میان انسان‌ها دارد

و نیز یادم می‌آید که امروز روز جهانی آزادی مطبوعات هم هست، و وضعیت مطبوعات و اهالی آن درایران کمتر جایی برای شعف و شوق باقی می‌گذارد، سهل است که خود داستانی است پر آب چشم.

و باز در ذهنم می‌خلد که دو روز پیش اول ماه مه بوده است، روزی که در سپیده‌ی سحرش دلارا را به دار کشیدند و در پسین‌گاهش شماری را که جز بر رعایت حقوق زحتمکشان جامعه تاکیدی نداشتند دست‌بند زدند و با ضرب و شتم به بازداشتگاه بردند، پس چه جای خنده و لبخند. با این همه، حافظ در شرح اوضاعی مشابه نیز عنصر خنده را از یاد نمی‌برد: «زیرکی را گفتم این احوال چیست؟ خندید و گفت///// صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی.

الکساندر هرتسل در این زمینه پا را از حافظ فراتر می‌گذارد. او در همین رابطه مقاله‌ی درخشانی دارد که مترجمش کسی نیست، جز زنده‌یاد محمد پوینده، یعنی همانی که حداقلی از آزادی و سعادت و رفاه و ارتقای فرهنگی و لبخند را برای همگان می‌خواست و سر در این راه گذاشت. هرتسل نوشته است: دوران رابله، سروانتس و شکسپیر چرخشی اساسی را در تاریخ خنده نشان می‌دهد. مرزهای مشخص‌کننده‌ی قرن هفدهم و قرن‌های بعد از دوران رنسانس در هیچ جایی به اندازه‌ی نگرش در باب خنده، قاطع، آشکار و روشن نیستند....

بر خلاف خنده، لحن جدی فئودالی ذاتاً انباشته از عواملی مانند ترس، ضعف، اطاعت، تسلیم، دروغ، ریاکاری، یا بر عکس، خشونت، ارعاب، تهدید و انواع ممنوعیت بوده است. لحن جدی در دهان صاحبان قدرت به ارعاب، تسلیم و ممنوعیت فرمان می‌داده است... لحن جدی، لحن رسمی بوده است و مردم مانند همه‌ی چیزهای رسمی با آن برخورد می‌کرده‌اند. این لحن سرکوبگر، ارعاب‌گر واسارت‌آور بوده و به تهدید و نیزنگ دست می‌زده و خسیس و عبوس بوده است...

خنده نه فقط ما را از سانسور خارجی ، بلکه پیش از همه از سانسور عظیم درونی، نجات می‌دهد، انسان را از ترس از مقدسات ، ممنوعیت‌های استبدادی، گذشته و قدرت که در طول هزاران سال در ذهن جای گرفته‌اند، می‌رهاند. خنده اصل مادی و جسمانی را زنده‌ و آشکار می‌کند. چشم را بر هر چیز تازه و به آینده می‌گشاید. در نتیجه نه فقط بیان حقیقت مردمی ضد فئودالی را ممکن ساخته، بلکه در کشف و شناخت ذات آن یاری رسانده است. این حقیقت در طول هزاران سال در دل خنده و صورت‌های خنده‌آور جشن مردمی، شکل و دوام آورده است.... هرگز کسی نتوانسته است آن را به تمامی رسمی کند. خنده همیشه سلاح آزادی در دست مردم بوده است... (درآمدی بر جامعه‌شناسی ادبیات/ گزیده و ترجمه‌ی محمد پوینده/ صفحات ۴۸۰ به بعد)