چه گوارا ، افت و خیزها و آب مروارید
۱۰ اکتبر امسال( ۱۸مهر) چهلمین سالگرد مرگ ارنستو چه گواراست. مناسبتی شد که چند خطی در این باره بنویسم. طبیعی است که اتفاق نادری که در این روزها در کوبا روی داده و با این مرگ بی ارتباط نیست هم بی اشاره نماند.
۱۹۵۵:سال سرنوشتساز برای چه گوارا. آشنایی در مکزیکو با گروهی به رهبری فیدل کاسترو، گروهی که قصد دارد بعد از شکست اولیه، دوباره حملهای را از خارج برای سرنگونی رژیم باتیستا سازماندهی کند. چه ۲۸ ساله است، پزشکی خوانده و در سیرو سیاحتش در آمریکای لاتین از فقر و نکبتی که زندگی مردم آنجا را فراگرفته متآثر است. قبل از آغاز سفر چندان به عدالت و مسائلی از این دست نمیاندیشد. در نیمههای سفر نیز کتاب خاطراتش را که میخوانی بیش از هر چیز در توصیف بازیهایش در تیمهای فوتبال کلمبیا موفق است و نه در ترسیم تاثری که بعداً از فقر و فلاکت مردم بروز میدهد. انتهای سفر که نزدیک میشود رادیکالیسم رو به اوجی در یادداشت چه موج میزند:« من برای مردم خواهم رزمید و میدانم که هر سنگری را که فتح کنم سلاحم را در خون خواهم شست و هر آن که را به شکست کشانده باشم، سر بر بدنش نخواهم گذاشت.» او همین ایام در نامه به مادرش آرزو میکند که ای کاش مناسبات مسلط در قاره به سود عدالت اجتماعی دستخوش تغییر شود.
سال فرار از گواتمالا
سه سال قبل از آشنایی با گروه کوباییها: چه در گواتمالاست. دولت اصلاحطلب آربنز سر کار است و در صدد انجام اصلاحات ارضی. چه نیز قصد دارد که به هر طریق به این دولت کمک کند. سازمان سیا با کودتا به عمر دولت آربنز پایان میدهد. چه نیز ناگزیر به ترک گواتمالا میشود.
در مکزیک دیدار با کاسترو برای چه تعیینکننده میشود. چه تا به اینجا برسد کتابها و آثار زیادی را خوانده و در عرصه تئوری یک سر و گردن از کاسترو بالاتر است. رفتار، رویکرد و گفتار کاسترو اما ارادهای خللناپذیر و معطوف به انقلاب و تحول را به نمایش میگذارد و این برای چه سخت جذاب و اعتنابرانگیز است. و به این ترتیب، او برای اولین بار با طیب خاطر رضایت میدهد در پروژه سیاسییی که کس دیگری طراح آن بوده شرکت کند و عملاً تابع منویات و راهبردهای کاسترو شود.
نبرد فشرده کاسترو ، چه و همقطاران علیه حکومت باتیستا دو سال طول میکشد. در ژانویه ۱۹۵۹ عکسهای ورود انقلابیون به هاوانا که به جهان مخابره میشود سه چهره بیش از همه برجستهاند: کاسترو، چه و کامیلو سین فوگس. مردانی ریشو که نه تنها در کوبا که در سراسر جهان بسیاری با ایدهآلهای آنها همزادپنداری میکنند. قبل از ورود به هاوانا فتح سیرا ماسترا روی میدهد. در دفتر خاط چه آمده است: پاسگاه محل که سقوط کرد، ۱۲ پلیس پاسگاه را سینه دیوار ردیف کردم و آتش گلوله ...
زندگی کسالتبار روزمره
زندگی روزمره در هاوانای بعد از انقلاب برای چه شروع میشود. ارتش را تصفیه میکند، دادگاههای خلقی به راه میاندازد و احکام اعدام صادر میکند. اردوگاهی ایجاد میکند که آنهایی را که به لحاظ اخلاق و رفتار با انقلاب راه نمیآیند در آنجا «تربیت» شوند.
مسئول اصلاحات ارضی میشود و به عنوان فرستاده ویژه کوبا به گوشه و کنار دنیا میرود تا کمکها و همکاریهای اقتصادی برای کشوری جلب کند که با سرنگونی رژیم باتیستا تحت تحریم اقتصادی و سیاسی آمریکاست. روحش اما در کوهها و در مبارزه چریکی برای آزادکردن سایر کشورهای آمریکای لاتین است. در وزارت کشور کوبا بخشی به وجود میآورد برای صدور انقلاب. وظیفهی این بخش آموزش انقلابیون و فرستادن پول و سلاح برای عملیات آنها در کشورهای خودی و همسایه است.
سوء تفاهمات
بانک مرکزی کوبا فاقد مدیر کارآمدی است. کاسترو در جمع یاران و همکارانش میپرسد: در میان شما اکونومیستا ( اقتصاددان به زبان اسپانیولی) وجود ندارد؟ چه پاسخ آری میدهد و در راس بانک مرکزی قرار میگیرد. اندکی بعد به دوستانش توضیح میدهد که حرف کاسترو را درست متوجه نشده و فکر کرده که او میپرسد آیا در میان شما کمونیستا ( کسی که کمونیست باشد) وجود ندارد و به همین خاطر پاسخ آری داده است. اولین سخنرانی چه در جمع کارکنان بانک مرکزی در مورد ضرورت سلب مالکیت خصوصی و بینیازشدن از خدمات بانکی است.
بعدتر چه در صدر وزارت صنایع قرار میگیرد. کوبا به خواست او باید صنعتی شود و آن هم در کوتاه مدت و با موفقیت هر چه بیشتر. چه به طرح اقتصادی کشورهای سوسیالیستی باور ندارد، چرا که از نظر او انسانهایی علاقهمند به پول تربیت میکند. چه به دنبال انسانی است که حاضر باشد هر روز و همه جا خود را فدای منافع و مصالح جمع کند. طرح اقتصادی چه به اجرا درمیآید اما اثری در بهبود وضع اقتصادی کوبا ندارد. به سهمیهبندی کالاها نیاز میافتد، چه خشنود است، چون از نظر او نوعی از عدالت را در میان همه برقرار میکند.
حرفی که پابلو نرودا را سردرگم کرد
در همین ایام است که شماری از روشنفکران جهان نیز گاه و بیگاه به دیدار چه میروند. سارتر از آن جمله است. پابلو نرودا هم. چه روزها با کسی فرصت ملاقات ندارد و وقت خود را یکسره صرف مسائل و مشکلات انقلاب میکند. پس،ملاقاتکنندگان را شب به خانهاش میپذیرد.
پاسی از شب گذشته است. چه با نرودا گرم صحبت است. در حین صحبت جملهای میگوید که شاعر شهیر شیلیایی را سردرگم و انگشت به دهان میکند، بعداً ولی نرودا میگوید که چه با آن جمله فرجام کار خودش را پیشبینی کرد. در آن شب صحبت از امکان حمله آمریکا به کوبا درمیان است. چه رو به نرودا میکند و میگوید: « جنگ... جنگ... آره ما همیشه علیه جنگ بودهایم، ولی وقتی یک بار وارد آن شدیم دیگر زندگی بدون آن ممکن نیست. هر لحظه میخواهیم به سوی آن برگردیم.» ذهن و زبان چه کماکان در ارتفاعات سیرا ماستراست.
۶ سال آزگار چه زندگی بدون سلاح و درگیری را تاب میآورد. در این شش سال که او در دستگاه رهبری کوبا به فعالیت مشغول است، دو بحران که میتوانستند آغازگر جنگی بزرگ باشند از گرد سر کوبا دور میشوند. اول حمله بقایای رژیم باتیستا و گریختگان از کوبا با کمک سازمان سیا و دوم بحران میان واشنگتن و مسکو بر سر استقرار موشکهای اتمی شوروی در خاک کوبا. بحران در گفتگوی مستقیم میان مسکو و واشنگتن و بدون مشارکت کوبا و توجه به حساسیتهای رهبری آن حل و فصل میشود. چه سخت سرخورده است. به باور او این نه سیاستی واقعگرایانه از سوی شوروی که نشانهای از خیانت آن به منافع ملتها و کشورهای کوچک است. او میگوید:« مردم کوبا حاضر بودند قربانی درگیری اتمی شوند، تا خاکسترشان به شالودهای برای جامعهی آینده بدل شود... سیاست همزیستی مسالمتآمیز میان شرق و غرب کشورهای جهان سوم را دور میزند و منافع آنها را قربانی میکند.»
چه کم کم به یاد گفتگوی خود با کاسترو در مکزیک میافتد. کاسترو به او میگوید که همراهی و همکاری او آزادانه است و هر وقت که خواست میتواند راه و اقدامی دیگری را در پیش گیرد.
ابراز نفرت در بولیوی
۱۹۶۵ دوباره وقت رفتن است. کوبا را ترک میکند و در شمال آرژانتین به جنگ چریکی میآغازد. عملیات ناموفق میماند. کاسترو به او پیشنهاد میکند که برای دستگرمی به آفریقا برود، به کنگو، جایی که پاتریس لومباما از قدرت کنار زده شده، به قتل رسیده و هوادارنش کماکان در یکی از ایالات کشور به مقاومت ادامه میدهند.
از کنگو نیز چه گوارا با شکست برمیگردد. اما باورش این است که با استناد به درسهای این شکست میتواند عملیات جدیدی را از خاک بولیوی آغاز کند و بعد دامنه آن را به آرژانتین و شیلی بگسترد. در بولیوی اما دهقانان که قرار است پشتوانه مردمی انقلاب او را بسازند تنهایش میگذارند. چه و حرفهایش برای آنها بیگانه اند. رژی دبره تعریف میکند که در بولیوی او را در حال صحبت تند با بولیویاییهایی دیده و سرخوردگی خود از عدم همراهی مردم محلی را این گونه بیان میکرده است: از شما و مردم اینجا متنفرم. از شهرها هم کسی فراخوان چه را لبیک نمیگوید. ارتش بولیوی هم با توجه به تجربه باتیستا آماده و حاضر یراقتر است. سازمان سیا هم دیگر نمیخواهد انقلاب دیگری را در آمریکای لاتین تحمل کند. همه اسباب شکست برای پروژه چه گوارا آمادهاند. از ۴۶ نفری هم که با او حرکت را آغاز کردهاند تنها ۱۷نفر باقی ماندهاند.
روز ۸ اکتبر ۱۹۶۷ چه گوارا با ۱۷ همراهش پس از نه ماه درگیری و مبارزه در بولیوی در محاصره ۱۸۰۰ نیروی ارتش بولیوی قرار دارند. دهقانی به نام پدرو پنا مخفیگاه آنها را لو میدهد. مقاومت بینتیجه میماند. چه و یارانش دستگیر میشوند. چه انتظار دارد که محاکمهای عادلانه برایش ترتیب دهند. او شاید دادگاهی را به یاد میآورد که پس از حمله کاسترو و یارانش به پایگاه مونکادا برپا شد و کاسترو با استفاده از تریبون دادگاه، دفاعیه معروف خود با عنوان «تاریخ مرا تبرئه خواهد کرد» را قرائت کرد.
از چه میپرسند که چرا به بولیوی آمده است؟ میگوید:« نمیبینید که دهقانان بولیویایی در چه شرایطی زندگی میکنند؟ در فقری که قلب انسان را به درد میآورد.»
درست نشانه بگیر!
روز ۸ اکتبر ۱۹۶۷ چه گوارا با ۱۷ همراهش پس از نه ماه درگیری و مبارزه در
بولیوی در محاصره ۱۸۰۰ نیروی ارتش بولیوی قرار دارند. دهقانی به نام پدرو پنا مخفیگاه
آنها را لو میدهد. مقاومت بینتیجه میماند. چه و یارانش دستگیر میشوند. چه
انتظار دارد که محاکمهای عادلانه برایش ترتیب دهند. او شاید دادگاهی را به یاد میآورد
که پس از حمله کاسترو و یارانش به پایگاه مونکادا برپا شد و کاسترو با استفاده از
تریبون دادگاه، دفاعیه معروف خود با عنوان «تاریخ مرا تبرئه خواهد کرد» را قرائت
کرد. اما واشنگتن در مذاکره با مقامهای بولیوی تاکید دارد که نباید به هیچوجه
تریبونی مشابه در اختیار چه قرار گیرد.
از چه میپرسند که چرا به بولیوی آمده
است؟ میگوید:« نمیبینید که دهقانان بولیویایی در چه شرایطی زندگی میکنند؟ در
فقری که قلب انسان را به درد میآورد.»
بعد از ظهر روز بعد، در حالی که صبحش رئیس جمهور بولیوی اعلام میکند که چه
گوارا دیروز در جریان درگیری با ماموارن دولتی کشته شده، او با دست و پای بسته بر
کف مدرسهای در لا هیگووراٰ، دهی نزدیک محل دستگیریاش نشسته است. ساعاتی قبل
تلگراف رئیس جمهور بولیوی، بارینتو، به دست مقامات محلی رسیده است، تلگرافی که با
همکاری سفارت آمریکا در لاپاز تهیه شده. عنوان تلگراف هست: عملیات ۶۰۰.۵۰۰ پانصد
نام مستعاری بود که مقامات آمریکایی و بولیویایی به چه داده بودند و ۶۰۰ هم حرف
رمزی بود برای اعدام.
افسر جزء، ماریو تران داوطلبانه آماده اجرای متن تلگراف است. او ۱۰ سال بعد،
در مصاحبهای با نشریه فرانسوی پاری دماچ رویاروییاش با چه گوارا و نحوه کشتن او
را ولو با تاثر از چه او، اما با قساوت تمام شرح میدهد: وقتی که من وارد اتاق
شدم، چه روی یک نیمکت نشسته بود. با دیدن من، پرسید: «برای کشتن من آمدهاید؟»
سوال او غافلگیرم کرد. سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم. برای شلیک کردن به او
اطمینان و قدرت لازم را از دست دادم. در این لحظه چه را بسیار بزرگ و با عظمت
یافتم. چشمانش میدرخشیدند. احساس کردم که در حال بلندشدن و قدبرافراشتن است.
نگاهش که روی چهرهام ثابت شد گویی که رگباری بر من باریدن گرفته است. فکر کردم که
چه به راحتی میتواند با یک حرکت اسلحه را از دست من بگیرد. او ولی به جای این
کار، اینجا هم فرمانده شد: « دقیق نشانهگیری کن! دستت نلرزد! تو یک انسان را
خواهی کشت.» من به درگاه اتاق عقب نشستم، چشمان خود را بستم و اولین رگبار گلوله را
شلیک کردم. چه روی پاهایش در هم شکست، به خاک افتاد و خونی زیاد از بدنش جاری شد. من
دوباره خودم را جمع کردم و رگبار دوم را هم به او بستم. این بار قلب و دستتش را
نشانه رفتم. و او مرد.»
رفت و بازگشت
دیوار برلین که فرو ریخت، نام و تصویر و اسطوره چه هم تا حدودی به حاشیه رانده شد. نام و اشارهای اگر از او در میان بود عمدتاً به جنبش محدود زاپاتیستهای در یکی از ایالات مکزیک برمیگشت. چند سال بعد کم کم اما هیجانها میخوابد، فقر و بیعدالتی اما همچنان جهان را رها نکرده است. کسانی عامل این وضع را در روند جهانی شدن دیدهاند. پس جنبش مخالفان جهانیشدن سربرمیآورد و دوباره چه و تصویر و اسطورهی او هم اینجا و آنجا میچرخد و جمعیتی را گرما و تحرک میبخشد، هر چند که کارنامه چه در کلیتش مقبول آنها نباشد. به قدرت رسیدن چپگرایانی که قسماً در دهههای ۷۰ و ۸۰ با الهام از شیوه چه و کاسترو با حکومتهای خود درافتاده بودند نیز سبب شده که نام و اسطوره چه دوباره احیا شود و رنگ و جلایی بیابد. این که در کنارش تجارت با این اسطوره ( تی شرت و بند ساعت و گردن بند و کلاه و ...) هم برای خودش بازار پررونقی داردکه خوب کمتر از دیدهها نهان است و شاید طنز تلخ تاریخ باشد که کسی که با تجارت و سوداگری میانه خوشی نداشت اینک نام و آوازهاش عامل معاملات و سودهای هنگفتی است.
آب مروارید چشم و ...
نیمه سپتامبر ۲۰۰۷: بیش از یک سال از روی کارآمدن اوه مورالس در بولیوی میگذرد. روابط گرم او با کوبا باعث شده که معلمان و پزشکان کوبایی به بولیوی بیایند و خدمات پزشکی و آموزشی ارائه کنند.
روزنامه گرانما، ارگان حزب کمونیست کوبا در صفحات درونیاش آگهی تشکر یکی از اهالی بولیوی را چاپ کرده است: بدین وسیله سپاس و تشکر خود و خانوادهام از زحمات و تلاشهای پزشکان کوبایی مستقر در بولیوی ابراز میکنم که باعث شدند آب مروارید چشم پدرم، ماریو تران، برطرف شود.
نام ماریو تران اما آشناست. همانی که چه را زنده زنده به گلوله بست. یحث در کوبا بالا میگیرد و هنوز هم ادامه دارد:آیا خدمات انسانی پزشکان ما باید کسی همچون ماریو تران را هم شامل شود؟ ....
0 Comments:
Post a Comment
بالای صفحه