21.10.12

جدایی‌خواهی‌ها چرا؟



این هفته رئیس دولت محلی اسکاتلند و نخست‌وزیر بریتانیا توافق کردند که سال ۲۰۱۴ در اسکاتلند رفراندوم جدایی از بریتانیا برگزار شود. گرچه بر سر جزئیات سوالی که قرار است در رفراندوم پرسیده شود هنوز اتفاق نظر وجود ندارد، ولی دولت کنونی اسکاتلند و دست کم (فعلا) یک سوم جمعیت آن، خواهان جدایی‌اند. البته روند و پیامدهای جدایی احتمالی هم با تناقضات و دشواری‌های متعددی همراه خواهد بود: آیا بریتانیا اجازه خواهد داد که اسکاتلند به اتحادیه اروپا وارد شود؟ سرنوشت پایگاه‌های نظامی بریتانیا در این ایالت چه خواهد شد؟ آیا اسکاتلند در ناتو می‌ماند؟ آیا اسکاتلند حاضر خواهد شد بخشی از بدهی‌های بریتانیا را تقبل کند؟ آیا ...

در کاتالونی اسپانیا هم قرار است سال ۲۰۱۴، یعنی در سیصدمین سالگرد نقض خودمختاری این ایالت به دست ارتش اسپانیا رفراندوم جدایی برگزار شود، رفراندومی که دولت مرکزی با آن توافقی ندارد و اصولا مودالیته چنین رفراندومی تعیین‌شده نیست: چنین رفراندومی تا چه حد با قانون اساسی مطابق است؟ آیا همه مردم اسپانیا باید در رای‌گیری شرکت کنند؟ آیا این حق فقط منحصر به مردم کاتالونی است؟ نتیجه رفراندوم تا چه حد تعهدآور است؟ چند درصد مردم باید در رفراندوم شرکت کنند و چه تعداد باید رای مثبت بدهند تا جدایی قابل تحقق باشد؟ ...
(این لینک به رفراندوم قبلی در کاتولونی برمی‌گردد ولی برخی از ریشه‌های مسئله در آن شرح داده شده‌اند)

حضور یک و نیم میلیونی جمعیت ۸ میلیونی کاتالونی در چند هفته پیش در تظاهراتی به سود استقلال از اسپانیا به هر صورت نشانه‌ای از جدی‌بودن این تمایل است، به گونه‌ای که پادشاه اسپانیا هم که معمولا نباید در سیاست دخالت کند، نامه‌ای به کاتالونی‌ها و باسک‌ها نوشته و خواسته است که دست از جدایی‌طلبی بردارند.

در بلژیک هم پس از آن که آذرماه گذشته بحران ناشی از قدرت‌گیری حزب ملی‌گرای فلامن‌ها (هلندی‌تبارها) در منطقه فلاندر و عدم توافق ۵۴۱ روزه آنها با والونی‌ها (فرانسوی‌تباران) برای تشکیل دولت فدرال به سود تشکیل یک دولت ائتلافی و حفظ موجودیت بلژیک تمام شد، اینک با پیروزی مجدد حزب ناسیونالیست "ائتلاف نوین فلامن" (این بار در انتخابات شهرداری‌ها) بار دیگر خواست جدایی‌خواهی یا دستکم تشکیل یک کنفدراسیون با دو بخش نسبتا مستقل در بلژیک، به خواستی مورد بحث از سوی ملی‌گرایان فلاندر بدل شده.
(این مقاله مربوط به یک سال و نیم پیش است، ولی در آن ریشه‌های مشکل بلژیک تشریح شده‌اند)

اگر این جدایی‌خواهی‌ها رو به تشدید برود و اینجا و آنجا عملی شود، احتمالا سنگ روی سنگ مرزهای اروپا و اتحادیه اروپا باقی نخواهد ماند. باسک‌ها در اسپانیا به شدت از حرکت‌ها و اقدامات کاتالونی‌ها تاثیر می‌گیرند و آنها هم بنا به نظر سنجی‌ها با رایی که امروز در انتخاب  نمایندگان پارلمان محلی خود می‌دهند بیش از پیش بر دورشدن از مادرید تاکید خواهند کرد. در فرانسه نیز مشکل باسک‌ها تا حدی موجود است. ساکنان کرس و تیرول جنوبی نیز نامزدان احتمالی بعدی برای جداسری خواهند بود. گرجستان (نه در اروپا، ولی مرتبط با اروپا) و مولداوی هم بامشکلات مشابه‌ای درگیرند. همه این‌ها مقام‌های اتحادیه اروپا در بروکسل و برلین و پاریس را به شدت نگران کرده و به یکی از بحث‌های عمده محافل سیاستگذار در قاره بدل شده است، بدون آن که راه‌حل ساده و سریعی برای مهار این گونه جداخواهی‌ها در دسترس باشد.

نکته قابل اعتنا در همه این گرایش‌های جدایی‌خواهی این است که به نظر می‌رسید بعد از تجزیه چکسلواکی، تبدیل یوگسلاوی به ۷ کشور و جدایی کوسوو از صربستان دیگر سیر جدایی‌خواهی و تغییر احتمالی مرزها در اروپا رو به پایان باشد، به خصوص که اتحادیه اروپا هم مرزها را برداشته و ناسیونالیسم و ملی‌گرایی متاثر از منطقه‌ای شدن و جهانی‌شدن سیاست و اقتصاد بیش از پیش در حال رنگ باختن است.

نکته دیگر این است که در همه کشورهای بالا که با خطر تجزیه روبرو شده‌اند دموکراسی در مقیاس‌های غربی حاکم است، حقوق شهروندی به خوبی رعایت می‌شود و مناطق جدایی‌خواه از بیشترین حقوق محلی و خودمختارانه برخوردارند.

و نکته مهم سوم هم این است که در پس این جداخواهی‌ها مانند شماری از جدایی‌خواهی در منطقه ما مطامع و منافع قدرت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی نقش محسوسی بازی نمی‌کند.
آیا می‌توان از روندهای مورد اشاره به این تحلیل رسید که بر خلاف برخی ایده‌های رایج، استقرار و تحکیم صرف دمکراسی و حقوق مدنی حل‌کننده کامل مسائل قومی و ملی نیست و پیچیدگی مسائل برخوردی همه‌جانبه‌تر و ظریف‌تر را می‌طلبد؟

یا آیا باید تحلیلی را بیشتر بها داد که بیش از همه بر تشدید "تفرد و خودمحوری" در جدایی‌خواهی‌های یادشده تاکید کرده و می‌گوید، در وجه عمده همبستگی‌گریزی اسکاتلندی‌ها، کاتالونی‌ها و ... که دیگر نمی‌خواهند بخشی از درآمد خود را به دولت مرکزی بدهند تا صرف توسعه ایالات عقب‌مانده‌تر و ضعیف‌تر یا بازپرداخت قروض دولت فدرال بشود، عامل تشدید جدایخواهی آنهاست. منتقدان این تحلیل که مدعی‌اند بیشتر جدایی‌ها در بیست‌سال گذشته به حاشیه‌هایی برمی‌گشته که به لحاظ اقتصادی نسبت به مرکز عقب‌افتاده‌تر بوده‌اند را چقدر باید جدی گرفت؟
 آنهاستآنها
 یا آیا ...

و آیا مسائلی که در بیست سال گذشته و اینک در اروپا و حواشی آن جاری و ساری بوده‌اند برای منطقه ما هم حاوی نکته آموزنده و قابل درنگی هست یا این دو منطقه به کلی متفاوتند و جنس مسائل و مشکلاتشان هم شباهتی با هم ندارد؟