27.3.06

سازمان ملل، سيزده به در، به آتش کشيدن ويلا و برخی نکات ديگر



ظريفی می گفت اين ادعا که اعضای شورای امنيت سازمان ملل در مورد نوع برخورد با برنامه هسته ای ايران به توافق نرسيده اند را نبايد جدی گرفت. پرسيدم: چطور؟ جوابش اين بود که اونها به توافق رسيدند و تصميم هم گرفتند، منتهی می گن خوب اگر ما اين توافق و تصميم رو حالا اعلام کنيم چه فايده داره؟ چون تو ايران تا سيزده به در همه چيز تق و لقه و تا اون موقع اگر دنيا رو آب ببره ، ايران رو خواب می بره. لذا شديدترين تصميمات رو هم که ما تو شورای امنيت اتخاذ کنيم، ايرانی ها شايد تازه بعد از اين که سيزده شون رو به در کردند يه خورده ککشون از تصميم ما بگزه و نسبت بهش واکنش نشون بدن. پس بهتره که خودمون رو سبک نکنيم و بذاريم تصميم رو هم بعد از ۱۳ اعلام کنيم!


اسم سازمان ملل اومد بد نيست اشاره کنيم که دامنه نوع نئوليبرالی جهانی شدن به اين سازمان هم کشيده شده. جريان اينه که سازمان ملل هم می خواد "تعديل نيروی انسانی" انجام بده ، به اين معنا که قراره کارهايی مثل ترجمه و تايپ و تدوين اسناد اين سازمان به ۶ زبان و چاپ و انتشار اونها رو از نيويورک به کشورهای ارزونتر منتقل کنند. آقای عنان می گه که فقط انتقال کار ترجمه به کشورهای ارزون قيمت تر سالانه ۳۵ ميليون دلار از هزينه های سازمان ملل کم می کنه. خدمات بهداشتی سازمان ملل رو هم با همين منطق بايد کشورهای ارزونتر به عهده بگيرند و کار حسابداری و امورفنی و نرم افزاری رو هم بايد مشمول تصميم مشابه ای بشه.


سنديکای کارکنان سازمان ملل شديدا با اين گونه طرح ها مخالفت کرده و می گه اکثر اين برنامه ها زير فشار آمريکا صورت می گيره که می خواد سازمان ملل رو هم به صورت يک کنسرن تحت کنترل خودش دربياره و حذف و تعديل ها رو عمدتا متوجه پروژه هايی بکنه که کشورهای در حال توسعه از اجرای آنها سود می برند. خلاصه جنگ فعلا مغلوبه است و کشاکش بر سر خصوصی سازی خدمات درونی و بيرونی سازمان ملل ادامه داره.


ولی جالب اينه که تو گرماگرم اين جر وبحث ها بانک جهانی که بی ارتباط به سازمان ملل نيست، گزارشی منتشر کرده که نوعی وداع با نسخه هايی هست که ظرف ۲۰ سال گذشته در مورد خصوصی سازی به ويژه در کشورهای در حال توسعه منتشر کرده . مدعای اين بانک در دو دهه گذشته اين بوده که کم شدن مسئوليت های دولت ها، بازگذاشتن بی دروپيکر دست بخش خصوصی، مقرارت زدايی از عرصه فعاليت های اقتصادی و برداشتن موانع گمرکی، تدوين بودجه های رياضت کشانه و ... خود به خود به رشد اقتصادی می انجامند و فقر و ناداری و هر درد بی درمون ديگه رو دوا می کنند . ولی حالا تو گزارشی که اين بانک با عنوان "کاهش فقر و رشد اقتصادی" منتشر کرده نوعی رويکرد به سياست های اقتصادی کينز مشاهده می شه. گزارش آشکارا اذعان می کنه که تجارت آزاد در کوتاه مدت به فقر و نابرابری های بيشتر می انجامه. در جايی از گزارش می خونيم:"۳۸ ميليادر دلاری که بانک جهانی از سال ۱۹۸۷ برای تقويت و گسترش تجارت جهانی ( وام به کشورهای در حال توسعه برای ليبراليزه کردن اقتصادشون) هزينه کرده کم و بيش به باز شدن و ليبراليزه شدن بازارهای ملی کمک کرده ، ولی در عرصه هايی مانند تقويت صادرات، رشد اقتصادی و کاهش فقر نتيجه چندانی به بار نياورده است." کمی بعدتر هم چنين می خوانيم:" اين نه اختيارات زياد دولت ها ، بلکه فقر بيش از ا ندازه است که مانع رشد اقتصادی شده است. .. در اين راستا دولت ها بايد به نيرويی تبديل بشوند که تقويت کننده و حامی ايجاد برابری فرصت ها برای شهروندان و توزيع موثر و ثمربخش ثروت در ميان آنها باشند." به حق چيزهای نشنيده! چشم هاتون رو نماليد. درست خونديد . بانک جهانی دوباره می گه که نهاد دولت بايد مقتدارنه به سود منافع عمومی بياد ميدون.


مدت ها بانک جهانی و صندوق بين المللی پول اين جوری تبليغ می کردند که " هر چه رشد اقتصادی بيشتر باشه، اشتغال و درآمد هم بيشتر خواهد بود." ولی حالا تو گزارش مزبور می خونيم که " فقرا نه می تونند آنچنان مصرفی داشته باشند، نه می تونند تو چرخه تجارت و دادوستد و فعاليت های اقتصادی وارد بشند و نه می تونند هزينه آموزش بچه هاشون رو تامين کنند. و همه اين ها تنش های اجتماعی رو افزايش می ده و شرايط باز هم نامناسب تری رو برای سرمايه گذاری های بخش خصوصی به وجود می ياره. از اين رو بايد هزينه های دولت ها برای آموزش شهروندان نادار و کم درآمد و ايجاد زيرساخت های لازم در مناطق فقير و توسعه نيافته افزايش پيدا کنه. در اين راستا کاملا مجاز و طبيعيه که اين دولت ها سطح و ميزان ماليات ها رو هم افزايش بدن تا بودجه لازم رو برای کارهای يادشده تامين بکنند. " عجبيه، تا همين دو سال پيش همين بانک می گفت که افزايش ماليات ها برای رشد اقتصادی جوامع مثل سم می مونه. حالا که کفگير نئوليبراليسم به ته ديگ خورده ماليات هم در چشم بانک جهانی دوباره عزيزش شده. گرچه دو قلوی اين بانک، يعنی صندوق بين المللی پول کماکان همون ساز قديمی رو می نوازه، ولی از همين قدرچرخش هم دهن آدم از حيرت بازمونده.


باز تو مسائل مربوط به سازمان ملل بمونيم و بريم سراغ نکته ديگری. يکی از وظايف سازمان ملل از جمله کمک به مين روبی در سطح جهانه. وجود اين نوع سلاح تو مناطقی از جهان سالانه جون ۱۵ تا ۲۰ هزار نفر رو می گيره. تو مملکت خودمون هم گاه و بی گاه از کشته شدن مردم نواحی مرزهای جنوبی در اثر برخورد با مين های کاشته شده در جريان جنگ با عراق و يا جان باختن افراد مين روب در هنگام اجرای ماموريتشون خبرهايی رو می شنويم. حالا جالب اينه که يک شرکت دانمارکی با به کارگيری دانش دستکاری های ژنتيک، بنيانهای ژنتيک يک گياه رو طوری تغيير داده که ۶ هفته پس از کاشت اگر در منطقه حول و حوش ريشه اش اثری از مين باشه رنگ برگ هاش سرخ می شه و مين روبان رو از ريسک کورمال کورمال رفتن و جون خودشون رو به خطر انداختن معاف می کنه. خاصيت اين گياه تغيير ژن يافته اينه که ريشه اش در تماس با دی اکسيد نيتروژن و يا فلزات سنگين( عناصر سازنده مين،به صورت تی ان تی و ...) ذراتی از اونها رو جذب می کنه که همين جذب به صورت سرخ شدن برگش تبارز پيدا می کنه.


البته کارشناسان ارشد مين روبی ضمن استقبال از اين دستاورد می گن در هيجان نشون دادن بايد کمی محتاط بود، چون اولا همه مين ها درشون نيتروژن به کار نرفته و ثانيا معلوم هم نيست که اين گياه با شرايط اقليمی همه نقاطی که مين درشون کاشته شده سازگار باشه. به علاوه از کجا معلوم که ريشه گياه به اندازه کافی در خاک فرو بره و با مين های ضد تانکی که معمولا يک خورده عميق تر کاشته می شن هم برخورد کنه. با اين همه به گفته اين کارشناسان بايد از اين کشف استقبال کرد و در تجارب ميدانی کم و کيف کارآيش رو سنجيد.


يک رمان،يک نامه


" من در آن يکشنبه ۵ ژانويه ۱۹۷۵ که جنگ سرد همچنان جريان داشت، ويلای آقای " آکسل آشپرينگر" را در دامنه آلپ، در سويس به آتش کشيدم." اين اولين جمله رمانی است با نام " يکشنبه ای در کوه ها" نوشته "دانيل د رولو" نويسنده نامدار سويسی . او بعد از سی سال در اين رمان اذعان می کنه که ويلای صاحب بزرگترين کنسرن رسانه ای آلمان، که روزنامه راستگرا، بولوار و پرتيراژ "بيلد" را هم منتشر می کنه را به آتش کشيده است. نکته جالب در مورد رولو اينه که اون هم شهروند کشوری ( سويس ) هست که درش به رغم شمار زيادی از سلاح که برای دفاع عمومی در صورت لزوم، در دست مردم هست جنبش های خشونت گرای دهه هفتاد( چريکی) هيچگاه به صورت مسلحانه بروز پيدا نکرد. مثلا مخالفان تندرو انرژی هسته ای و يا اعضای گروه های راديکال حداکثر کارشون شده بود تخريب دکل های مربوط به شبکه انتقال و ژنراتورهای تقويت برق و يا تخريب ويلاهای ثروتمندها و راستگرايان.


د رولو که در ضمن قهرمان دو ماراتون هم هست تو رمان قبلی اش ، "خط آبی " ، در حالی که "ماکس"، شخصيت اصلی رمان، در نيويورک، در يک دو ماراتون ۲۶ مايلی شرکت داره، در يک درنگ و درون کاوی مرور می کنه حادثه منفجرکردن در ورودی و سالن روابط عمومی يک نيروگاه اتمی را و روابط و انگيزه هايی که او رو به چنين اقدامی رهنمون شدند. ماکس تو اين رمان با سه چهره واقعی هم برخورد داره: ورنر زاوبر، پسر يک ميلياردر آلمانی که به گروه چريکی چپ گرای ۲ ژوئن پيوست و سال ۱۹۷۵با گلوله پليس از پا دراومد، فريتس سورن، باز هم پسر يک ميلياردر سويسی که در کتاب خود زيست نگاريش با پدرش و خواستگاه طبقاتيش تسويه حساب می کنه و دست آخر هم از سرطان می ميره و ناشر ثروتمندی به نام فرلترينلی که عضو گروه "جنگ سبز" بود و در تلاش برای انهدام يک دکل برق خودش هم از بين رفت.


د رولو در رمان "خط آبی " از زبان ماکس توجيه ای که برای اقدام خودش به دست می ده، " تبليغ عمل" ( نه عمل تبليغ، به اين معنی که خود عمل بايد تبليغی برای عمل باشه) هست و در اين رابطه به گوستاو کوبرت ،نقاش معروف استناد می کنه که بعد از کمون پاريس در سال ۱۸۷۱ به سويس فرار کرد، چون از سازماندهندگان انهدام ستون های کاخ معروف پاريس بود و جمله معروفی داره به اين مضمون:" تنها سياستی که من می فهمم شورش است."


نکته جالب تو اين رمان اينه که آدم با حال و هوا و فکر و ذکر دونده های ماراتن هم آشنا می شه ، به اين معنی که اين ورزش گرچه يک فعاليت سنگين و غيرمتعارف برای بدن هست، ولی در عين حال فرصتی هم هست برای درون کاوی و مرور کردن مسائل مختلف. هم آدم تا رسيدن به مقصد سرش گرم می شه و حوصله اش سر نمی ره و هم احتمالا به نکات جديدی هم می رسه.


د رولو تو رمان جديدش ( يکشنبه ای در کوه ها) نحوه به آتش کشيدن ويلای اشپرينگر رو شرح می ده. او و دوست دختر متوفاش تو يک هتلی تو همون نزديکی ها اتاقی کرايه می کنند و د رولو هم خودش رو پزشک معرفی می کنه. بعد هم يک تلفن ساختگی بهش می شه که به صورت اورژانس بايد برای معاينه بره. او به همين بهانه از هتل خارج می شه و دورتادور ويلا رو در کمال آرامش و در حالی که تو اون موقع سال خالی بوده مواد منفجره می ذاره . بعدش هم برمی گرده به هتل و دريچه اتاق رو باز می کنه تا بوی سوختن ويلا به مشامش برسه و از سوختن اون هم مطمئن بشه. جالب اينه که اندکی بعد از سوختن هم برفی می ياد و ردی از جای پای د رولو که قابل شناساييش بکنه باقی نمی ذاره. د رولو از زبان شخصيت اصلی رمان دو انگيزه برای اقدام فوق به دست می ده: می خواستم به دوست دخترم نشون بدم که من مرد عملم و در عين حال نمی خواستم که سويس تفريگاه يک نازی ( اشپرينگر) باشه. البته ۲۹ سال بعد شخصيت اصلی رمان می فهمه که اشپرينگل ميلياردر و راست بوده ،ولی نازی نبوده.


گرچه رمان "يکشنبه ای در کوه ها" مثل رمان " خط آبی" چندان سبقه نقد و واکاوی خويشتن و انگيزه های اقدامات در دهه هفتاد رو نداره و کمتر جنبه انتقاد به خود پيدا می کنه، ولی ارسال اين رمان به همراه يک نامه توام با پوزش برای بيوه اشپرينگر خودش حاوی پيامی هست که می شه بر سرش بحث و جدل کرد و اون رو درست يا نادرست دونست. کما اين که ديدار محسن مخملباف در سال های پس از انقلاب با خانواده پاسبانی که در دوران شاه زير ضربات چاقوش قرار گرفت هم ، البته در سطحی متفاوت شايد مشابهات هايی با اقدام د رولو داشته باشه. تا نظر شما چی باشه؟ گفتنی هست که آقای د رولو به خاطر اقدامش ديگه ترسی از محاکمه و مجازات نداره، چون اين اقدام مشمول مرور زمان شده و به لحاظ قضايی قابل تعقيب نيست.