23.3.06

دل‌ و جانتان‌ بي‌غم و سوز باد‌


شب‌ و روزتان‌ گيتي‌افروز باد


در اين‌ لحظه‌هاي‌ بهاري‌ و شاد


همه‌ روزتان‌ عيد نوروز باد


۱


این روزها ، یعنی در آستانه نوروز، شماره آخر نشریه "نقد نو" (دی و بهمن ۱۳۸۴) به دستمون رسید که در ایران به مدیریت مسئولی رحیم رحیم زاده اسکویی منتشر می شه و محور اصلی مطالب این شماره اش به سالگرد سیاهکل برمی گرده.سردبیر ۴ سوال مطرح کرده و کسانی مثل حمید ارض پیما( که خودش هم از اعضای گروه های چریکی بوده) ، فریبرز رییس دانا، فرشین کاظمی نیا، علی رضا ثقفی و علی امینی به آنها پاسخ گفته اند. همه جواب ها در تایید آن حرکت و مشی و مرزبندی با منتقدانش است. ولی راستش کاش شمار پاسخ دهندگان را کمی فراختر گرفته بودند شاید پاسخ های محکم تری به سوال ها داده می شد، بحث ها حالت پلمیکی پیدا نمی کرد و گفتمان سال های ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۹ را به یاد نمی آورد. این نشریه، داستان چاپ نشده ای هم از امیرپرویز پویان چاپ کرده و یادداشتی هم داره به قلم علی داناییان در باره جنبه های مختلف تابلوی سیاهکل اثر بیژن جزنی. این یادداشت دستکم از جنبه فنی و مضمونی ( صرفنظر از این که با اون موافق باشیم یا نه ) نقاشی بیژن را می کاوه و نکاتی در باره اون مطرح می کنه . خواستید این یادداشت یک صفحه ای رو بخونید به صورت تصویر در ضمیمه است.


۲


سال نو رو در حالی آغاز می کنیم که کشور درگیر بحران های بزرگی است (مگه کی نبوده؟!). صحبت از مذاکره میان ایران و آمریکا هم ، هم می تونه فرصت باشه و هم تهدید. فرصت از این جهت که مطابق تجارب قبلی در صحنه بین المللی می تونه چنین مذاکراتی به رغم شرط و شروط های اولیه تو مسیر گشایش های بیشتر تو رابطه فی مابین بیفته. ولی لازمه چنین امری اینه که دو طرف در باره مسائل فی مابین حاضر به توافق و کوتاه اومدن باشن. مثلا جمهوری اسلامی راجع به سیاست های منطقه ایش( به ويژه در قبال اسراییل) تغییر نگاه وروش بده و آمریکا هم اطمینان های معینی رو به جمهوری اسلامی بده که موی دماغش نخواهد شد و موجودیت اون رو تو مختصات کنونی اش با این یا اون اندازه تفاوت در رفتارش به رسمیت خواهد شناخت ودر پی براندازیش بر نخواهد اومد.. با توجه به مزمن بودن مسائل فی مابین و با توجه به دیوار بلند بی اعتمادی و با توجه به این که جمهوری اسلامی با تغییر یادشده یکی از اصول بنیادین خودش رو نفی می کنه ، آیا انتظار چنین تحولاتی واقعیه؟ تو آمریکا هم کار آسون نیست. اونجا هم گرچه در کنار معضلات عراق ، سمبه هوادارن مذاکره با ایران هم اون قدر پر زور بوده که دولت بوش رو به چنین مذاکره ای رهنمون شده، ولی خوب قدرت مخالفان تماس و عادی شدن رابطه واشنگتن و تهران هم در هیئت حاکمه آمریکا کم نیست. آیا اونها به راحتی گشایشی ولو اندک در مناسبات دو کشور رو به آسونی به استقبال خواهند رفت؟ در سیاست کمتر چیزی رو می شه رو منتفی دونست، ولی برخی مسائل حلشون دشوارتر از اونه که یک ماهه و یک ساله حل بشن. شاید هم نباید بدبین بود.


مذاکره میون جمهوری اسلامی و آمریکا در عین حال می تونه تهدید هم باشه. تهدید به این معنی که آمریکایی ها از اول مذاکره رو در خدمت القاء بیشتر این نکته به افکار عمومی گرفته باشند که جمهوری اسلامی نقش عمده و مخربی در عراق بازی می کنه . و بعد هم پس از چند دور مذاکره اون رو شکست خورده اعلام بکنند و تبلیغ بکنند که وضعیت خراب عراق تقصیر ایرانه که ما خواستیم رویه اش رو تغییر بده ، ولی حاضر نشد. چنین سیاستی هم پیدا کردن رسمی و شرعی شریک جرم در مورد وضعیت خراب عراق و انداختن بار اصلی ماجرا به دوش اون هست و هم زمینه دیگری برای آماده سازی افکار عمومی برای تشدید فشار به جمهوری اسلامی در کنار فشار ناشی از مسئله اتمی هست. این که سرانجام چنین سیاستی به کجا می تونه منجر بشه ، بیشتر از این که امید بخش باشه شاید نگران کننده باشه. تا نظر شما چی باشه؟


حالا بگذریم از این که معلوم نیست اصلا مذاکره ای شکل بگیره، چون سرو صدای کردها و سنی های عراق دراومده که دو کشور خارجی ( ایران و آمریکا) به چه حقی به خودشون اجازه می دن که در باره مسائل عراق به مذاکره و تصمیم گیری بپردازند؟ زیاد هم بی ربط نمی گن! همونطور که برخی از روزنامه نگارهای داخل هم انتقاد کردند که ما چند سال داره می گیم که با آمریکا مذاکره کنید، ولی به حرفمون بی اعتنایی کردید، ولی حالا یک آدم غیر ایرانی ( عبدالعزیز حکیم عراقی) می یاد می گه مذاکره کنید، وشما راحت قبول می کنید. یعنی حرف ما شهروندان این مملکت به اندازه حرف شهروند یک کشور دیگه اهمیت نداره؟ این ها هم ظاهرا بی ربط نمی گن. تا باز هم نظر شما چی باشه؟


باری، آزادی اکبر گنجی و فغالین سندیکایی دراین روزها رو به فال نیک بگیریم و آرزو کنیم که این پایان نسبتا خوش سال ۱۳۸۴ اثراتش رو به سال آتی هم سرایت بده و سایه بدشگونی ها و تشدید بحران ها از سر مملکتونمون دور بشه و گشایش های اساسی در عرصه های مختلف پیش بیاد.


۳


نوروز رو با طنزی از عمران صلاحی به استقبال بریم:


يك سر و هزار سودا


عمران صلاحى



آدم يك سر دارد و هزار سودا. گاهى اين هزار سودا فشار مى آورد و سرآدم را مى تركاند. آدم اگر به جاى چند سر عائله، چند سر واقعى داشته باشد، مى تواند آن هزار سودا را بين آن سرها سرشكن كند و دچار عوارض جانبى نشود.اژدهاى هفت سر اگر يك سرش را از دست بدهد، مى تواند با سرهاى ديگرش به طرف آدم شعله پخش كند.اژدهاى مزبور: سر كه نه در راه عزيزان بود/ بار گرانى ست كشيدن به دوش. مخصوصاً اگر هفت تا هم باشد.از قديم گفته اند آدم بايد چهارچشمى مواظب باشد. اين نشان مى دهد كه دوتا چشم براى انسان كم است. حتى چهارچشم هم كافى نيست. شما در پياده رو راه مى رويد. از يك طرف بايد مواظب باشيد كه پايتان توى چاله نرود، يا توى چاه نيفتيد، يا پا روى آثارالباقيه اين و آن نگذاريد. اين خودش دوتا چشم مى خواهد. از يك طرف بايد مواظب باشيد كه از عقب به شما حمله نكنند، يا از پشت سر به شما خنجر نزنند، يا كيف شما را نقاپند. اين هم خودش دوتا چشم مى خواهد شايد هم بيشتر. از يك طرف بايد مواظب باشيد مصالح ساختمانى روى سر شما سقوط نكند. چنان كه افتد و ندانى. اين هم خودش دو تا چشم مى خواهد. آن هم روى فرق سر. پس ملاحظه مى فرماييد كه حتى شش تا چشم هم كافى نيست. شايد بتوان با نصب آينه بغل تا حدى اين كمبود را برطرف كرد.كمى كه پائين تر بياييد، مى رسيد به دماغ كه آن هم كافى نيست. با اين كه هر دماغى دوتا سوراخ دارد، باز به جايى نمى رسد. در شهرى كه پر از دود و آلودگى است، ناگهان سوراخ هاى دماغ شما كيپ مى شود و از راه دهان هم نمى توانيد نفس بكشيد، چون آن را بسته ايد كه چيزى از دهانتان در نرود. سوراخ هاى ديگر هم به درد نمى خورد (مثل سوراخ گوش). پس سوراخ كم مى آوريد. از اين گذشته شما وقتى عينك را روى دماغتان گذاشته ايد، ديگر نمى توانيد با كسى دماغ به دماغ بشويد، پس نياز به دماغ بيشترى داريد.حالا مى رسيم به دهان. مولانا فرموده: يك دهن خواهم به پهناى فلك/ تا بگويم وصف آن رشك ملك. پس نتيجه مى گيريم كه يك دهن براى انسان كافى نيست. اگر هم كافى باشد، سايزش مناسب نيست. پس دهنى لازم است كه مولانا اندازه اش را مشخص كرده. چنين دهنى را معمولاً سرويس مى كنند. مگر اينكه وصف افرادى را بگويد كه از معتمدين محل باشند. كاش انسان هم مثل بعضى از مغازه ها دو دهنه بود، تا اگر يكى از دهان ها كركره اش پائين كشيده شد، دهان ديگر كار خود را ادامه دهد. حالا دست ها را در نظر بگيريد. دوتا دست واقعاً براى انسان كم است. شما پشت فرمان نشسته ايد و داريد رانندگى مى كنيد. با يك دست فرمان را گرفته ايد، با يك دست كلاج را. در همان موقع تلفن همراهتان به صدا در مى آيد. در اينجا به دست سوم نياز است. دست سوم را هم كه به دست بياوريد، باز كم است. شما در آن واحد مى خواهيد، هم رانندگى كنيد، هم با تلفن همراه حرف بزنيد، هم با انگشتتان كند و كاوى در مسائل بى تربيتى كنيد، هم ميوه پوست بكنيد، هم موهايتان را (اگر وجود داشته باشد) شانه كنيد، هم دستتان را از پنجره بيرون بياوريد و حركات نمادين انجام دهيد و هم مشت محكمى بر دهان استكبار جهانى بكوبيد. ببينيد به چند دست احتياج داريد. در پياده رو ناگهان دوست و آشنايى را مى بينيد. به طرف او مى رويد. با يك دست با او دست مى دهيد. با يك دست مى خواهيد از پشت به او خنجر بزنيد (بلا نسبت شما، دور از جناب). بعد مى خواهيد يك دستتان را هم توى جيبش بكنيد. احساس كمبود دست مى كنيد. براى جبران اين كمبود، مى توانيد وردست و دستيار داشته باشيد. بعضى از دستشويى هاى ايرانى را طورى شيب دار مى سازند كه شما وقتى مى خواهيد بنشينيد، بايد محكم شير را بگيريد كه نيفتيد. در آن موقع مى خواهيد هم شيلنگ را بگيريد و هم به امور طهارت بپردازيد. ضمناً مى خواهيد روى ديوار شعارهاى سياسى و اجتماعى هم بنويسيد. مى بينيد دست كم آورده ايد.انسان بيش از هر عضو ديگرى به دست نياز دارد. بعضى از مجسمه ها را ديده ايد كه چندين دست دارند؟ اين مجسمه ها تجسم واقعى آرزوى ديرينه انسان است. حتى افرادى كه مى خواهند به آدم يك دستى بزنند، باز به دست اضافى نياز دارند. بهتر است دست از سر دست برداريم و برويم سراغ اعضاى ديگر. مثلاً پا.اصطلاحى داريم كه مى گويد: فلانى دوپاداشت، دوتاپاى ديگر هم قرض گرفت و فرار را بر قرار ترجيح داد. واقعاً هم همين طور است. شما وقتى كه هيچ كارى از دستتان بر نمى آيد، بايد پا به فرار بگذاريد و براى بعضى از فرارها دوتا پا كم است. البته داشتن پاى اضافى عوارض جانبى هم دارد كه از همه مهمتر تهيه كفش است. فكر كنيد اگر هزارپا مجبور به تهيه كفش بود، از هستى ساقط مى شد. با اين حال داشتن پاى اضافى به دردسرش مى ارزد. حتى اگر شست پايمان توى چشممان برود.بقيه اش را خودتان مجسم بفرماييد. در آن واحد نمى توان با يك عضو چندين كار انجام داد. مثلاً با يك دست نمى توان دوتا هندوانه برداشت و در آن واحد نمى توان روى دوتا صندلى نشست، مگر اينكه حالتى سوررئاليستى پيدا كنيد. با داشتن عضو اضافى، اين مشكل هم خودبه خود حل مى شود. با تشكر از آقاى راضى كه اين فكرها را به سر من انداخت.