22.11.14

در انتخابات ریاست جمهوری تونس رقابت بر سر چیست؟


انتخابات ریاست جمهوری تونس که باید با آن دوره انتقالی پس از انقلاب این کشور بسته شود فردا (یکشنه، ۲ آذر/ ۲۳نوامبر) برگزار می‌شود. مجموعا ۲۲  نفر در این انتخابات نامزد هستند که تنها یکی از آنها خانمی است با نام کلثوم کنو، حقوق‌خوانده و رئیس جامعه قضات تونس که در سال‌های حکومت بن‌علی مدتی را به خاطر اعتراض به عدم استقلال قوه قضائیه در مناطق عقب‌افتاده تونس در تبعید گذراند. شعارش هم این است: Yes, we Kannou

۹ حزب چپ که مشترکا در انتخابات مجلس در اوایل مهر تحت عنوان «جبهه مردمی» ۱۵ کرسی از ۲۱۷ کرسی مجلس را از آن خود کردند هم، آقای حمه الهمامی را به میدان فرستاده‌اند، با شعار اصلاحات مالیاتی و اعمال حق بیکاری و اصلاح ساختار دستگاه‌های امنیتی.

چهره ثروتمند و میلیونر تونس سلیم ریاحی که حزبش در انتخابات مجلس سوم شد و ۱۶ کرسی را از آن خود کرد نیز از دیگر نامزدهاست.

رقابت اصلی اما احتمالا میان الباجی قائد السبسی و منصف مرزوقی درخواهد گرفت. اولی از پایوران حکومت بورقیبه است با ۸۷ سن سال. در دوره بورقیبه وزیر کشور و دفاع بوده و در سرکوب اسلام‌گرایان هم نقش داشته. یکی دو سالی هم در دوران بن علی ریاست مجلس را به عهده داشته، اما در مجموع ابواب جمعی رژیم سابق به شمار نمی‌رود. او بعد از فرار بن‌علی تا چند ماهی رئیس دولت موقت بود. 

با این همه بخش عمده‌ای از قشرهای میانی و سکولار کشور و نیروهای ارشد اداری و نظامی و امنیتی دوران بن علی، چه از ترس قدرت‌گیری اسلام‌گرایان حزب النهضه و بربادرفتن احتمالی دستاوردهای سکولار دوران بورقیبه و چه از ترس بازشدن پرونده‌های سرکوب دوره گذشته، در حزب ندای تونس آقای سبسی جمع شده‌اند یا از آن و رهبرش هواداری می‌کنند. ندای تونس در انتخابات مجلس به بزرگترین برنده بدل شد و ۸۵ کرسی را از آن خود کرد. النهضه (اخوان‌المسلمین) که در انتخابات مجلس قانون‌گذاری سه سال پیش در اکثریت بود این بار تنها ۶۹ کرسی را دارا شد و در مقام دوم ایستاد.

سبسی در اقدامی نمادین اولین اکسیون انتخابات ریاست جمهوری خود را در کنار مقبره بورقیبه، بنیانگذار تونس نوین که بر جدایی دین و دولت تاکید داشت، برگزار کرد. حرف اساسی او هم واهمه‌دادن مردم از به قدرت‌رسیدن النهضه و تاکید بر مرز کم‌رنگ این حزب و سایر احزاب رادیکال‌تر اسلامی است. سبسی هم  به تجربه بهار عربی در کشورهای دیگر که اسلام‌گرایان قدرت را در دست گرفتند (مصر و لیبی و ...) اشاره می‌کند و هم برخی ناامنی‌ها و تحرکات ارتجاعی که به اقدامات اسلام‌گرایان افراطی در تونس برمی‌گردد را مورد تاکید قرار می‌دهد.

خوشبختانه نفوذ و تاثیر قدرت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی در روندهای سیاسی تونس در این سه چهار سال زیاد نبوده است. با این همه نمی‌توان منکر شد که عربستان و امارات و دیگر کشورهای مخالف اخوان‌المسلمین اینک کم و بیش (و شاید پارادوکس‌گونه) از  سبسی سکولار حمایت می‌کنند.

اگر انتخابات به دور دوم بکشد شاید مهمترین رقیب سبسی منصف مرزوقی باشد و در حالتی کمتر محتمل، سلیم ریاحی، ثروتمند تونسی و صاحب یکی از باشگاه‌های فوتبال معروف این کشور.

منصف مرزوقی، پزشک و از فعالان حقوق بشر است که در دوران بن‌علی در تبعید بود. او که در سه چهار سال گذشته ریاست جمهوری موقت تونس را به عهده داشته گرچه خود رئیس یک حزب جمهوریخواه است، ولی تنها با حمایت (غیررسمی) النهضه می‌تواند در برابر سبسی سینه سپر کند. البته نزدیکی مزروقی با النهضه بخشی از آرای سکولار او را گرفته است، و در عین حال به جای آنها نیروهای اسلام‌گرای کشور به حمایتش برخاسته‌اند. الهنضه ظاهرا با تجربه‌گیری از اخوان‌المسلمین مصر خود نامزد مستقلی معرفی نکرده است. ولی می‌توان محتمل شمرد که حمایت قطر و ترکیه از آن در حال حاضر در حمایت غیرآشکار از مزروقی سرریز کرده است.

در زمینه اقتصادی دو نامزد تفاوت‌های زیادی ندارند و بیشتر سبقه و سابقه آنهاست که شعارها را سمت و سو می‌دهند. مرزوقی شعارش این است که رای به سبیسی رای به گذشته‌ای است که با رفتن بن‌علی به پایان رسیده و نباید تکرار شود. به بیان او، رقابت میان اسلام‌گرایی و سکولاریسم نیست، رقابت میان گذشته و آینده دمکراتیک است و او به عنوان میانجی میان دو نحله فرهنگی و اجتماعی جامعه (سکولارها و اسلام‌گرایان) عمل خواهد کرد.

در حالی که النهضه‌یی ها بیم دارند که قدرت گیری حزب ندا در مجلس و ریاست جمهوری احتمالی سبسی عرصه سیاسی را برای آنها تنگ کند وعدم اصلاح دستگاه‌های امنیتی محدودیت‌های جدیدی را برای آنها رقم زند، هواداران سبسی از این بیم دارند که در صورت شکست و با شروع به کار عنقریب کمیسیون حقیقت‌یاب  که قرار است سرکوب‌ها و جنایات دولت های قبلی را بررسد پرونده شماری از مقام‌های ارشد دوران بن‌علی و بورقیبه (از جمله سبسی) که هنوز مصدر کارند یا از لحاظ حقوقی پیگیری‌اشان بلاموضوع مانده نیز شروع شود.

نظام سیاسی جدید تونس نه ریاستی کامل است و نه پارلمانی کامل، بلکه معجونی  از این دو است. ولی رئیس جمهور تحت شرایطی اختیار انحلال مجلس و دولت را دارد و بالعکس، مجلس هم تحت شرایطی حق برکناری رئیس جمهور را.

طرفه این که تعیین نخست‌وزیر و تشکیل دولت که می‌بایست بعد از انتخابات مجلس شروع شود به تابعی از نتایج انتخابات ریاست جمهوری بدل شده. النهضه بسیار تاکید دارد که دولت فراگیر ملی تشکیل شود و خود نیز جزیی از آن باشد. حزب سبسی، قوی‌ترین فراکسیون، می‌تواند هم با النهضه برای تشکیل دولت ائتلاف کند و هم با چهار حزب کوچکتر حاضر در پارلمان. ولی نهایتا قرعه به نام حزبی خواهد افتاد که در دور دوم احتمالی انتخابات ریاست جمهوری از سبسی حمایت کند.

هر چه که هست تا کنون هم به اعتبار جامعه مدنی نسبتا قوی‌تر تونس، هم به دلیل حساسیت‌  نیروهای سیاسی و ممانعت آنها از تاثیرگذاری شدید از بیرون بر تحولات سیاسی این کشور و هم با درسی که النهضه از سرنوشت نامطلوب همتایانش در دیگر کشورهای بهار عربی گرفته و بیشتر اهل سازش و اجماع شده در مجموع این کشور مسیر کم‌آسیب‌تری را در پروسه گذارش طی کرده است.

اما مشکلات تونس به خصوص در زمینه اقتصادی کم نیستند و در سه چهار سال گذشته بیش ازپیش تشدید شده‌اند. این مشکلات اقتصادی شمار چشمگیری از جوان‌ها را به سوی گروه‌های افراطی در سوریه و ... سایر نقاط رانده‌اند یا آنها را به دست زدن به ریسک بزرگ و گذر خطرناک از مدیترانه برای رسیدن به اروپا سوق داده‌اند.

 آزادی‌ها و دستاوردهای حقوقی و مدنی در قانون اساسی جدید، برابرحقوقی زن و مرد و ... تنها زمانی محمل اجرایی بیشتری پیدا می‌کنند که رفاه هم به سطحی معین برسد و شکنندگی ثبات جامعه به دلایل اقتصادی بلاموضوع شود. در همین رابطه، شاید هنوز هم جامعه تونس ظرفیت و توان قطبی‌شدن را نداشته باشد و همچنان به همکاری و همراهی همه نیروها نیازمند، تا احیانا افراط هم کمتر میدانی برای بروز و قدرت‌گیری بیابد. اگر انتخابات ریاست جمهوری و تشکیل دولت هم با چنین مضمون وسمت‌گیری جریان یابد، دولت بعدی بتواند در زمینه اقتصادی خوب عمل کند و برخورد با گذشته را هم برای درس‌اموزی جامعه خوب پیش ببرد در مجموع تونس برد کرده است.

17.11.14

پختگی پیری؟

هنری کیسینجر، وزیر خارجه و مشاور سابق امنیت ملی آمریکا به دون خوان دیپلماسی معروف است. اقدامات و کارنامه‌ او کم جنجال و انتقاد برنیانگیخته است. زمانی باورش این بود که قدرت بزرگترین و بهترین وسیله تشدید شور جنسی است! حالا اما نظرات نسبتا متفاوت‌تری دارد.

ویلی برانت زمانی گفته بود که هر چه پیرتر می‌شوم بیشتر به باورهای چپ برمی‌گردم و نسبت به ناعادلانه‌بودن نظم کنونی جهان حساس می‌شوم. کیسینجر البته به چپ نچرخیده، چون اصولا از این نحله نبوده است، ولی سر پیری ظاهرا تامل و میانه‌روی و جامع‌نگری بیشتری در فکر و ایده‌های او دیده می‌شود. این تغییرات از جمله در نگاه او به نظم جهانی که روزگاری خود از معماران آن بوده برجسته شده است، در کتابی که به تازگی منتشر کرده با نام «نظم جهانی» (World order). ترجمه کتاب اخیرا به آلمانی هم به بازار آمده با عنوان Weltordnung

افزایش کانون‌های جنگ و ترور، مشکلات دوران انتقالی در بسیاری از کشورها از سوریه و مصر گرفته تا افغانستان و لیبی، فروپاشی ساختارهای دولتی در شماری از کشورهای و بروز هرج و مرجی که به مرزهای آنها خلاصه نمی‌شود، خطر بروز جنگ سردی مجدد که در اوکراین نشانه‌هایش دیده می‌شود، گسترش کم‌سابقه اپیدمی‌ها، جنگ سایبری، افزایش جنگ‌های نامتقارن و معلوم‌نبودن شعاع حضور و عمل دشمن، بحران‌های مالی و اقتصادی و ... همه و همه نشان‌دهنده آن هستند که نظم جهانی بعد از جنگ جهانی دوم  که با فروپاشی شوروی از بین رفت هنوز جایگزینی پیدا نکرده و این نظم همچنان چارچوب‌های سیال و لرزانی دارد. عمده تلاش‌های قدرت‌های بین‌المللی و اندیشکده‌های نزدیک به آنها  هم در «مدیریت بحران‌ها»، مهار ضررها و کسب بیشترین سود از آنها خلاصه می‌شود و نه ترسیم و تدوین چشم‌اندازهایی برای یک نظم باثبات و کم و بیش عادلانه.

حرف کسینجر، معمار برقراری رابطه آمریکا و چین، از طراحان کودتاهای دهه هفتاد در آمریکای لاتین و ... و پایان‌دهنده به جنگ ویتنام حالا این است که آمریکا باید کمی تواضع پیشه کند و تصور خارق‌العاده‌ای از قدرت خویش نداشته باشد: «آمریکا باید یاد بگیرد که تنها به دنبال اهداف خود نباشد، بلکه خواست و اراده سایر جوامع نیز توجه داشته باشد و آنها را نیز درک کند».

کیسینجر که همزمان دولت متبوعش را برای پاسداری و گسترش «آزادی و دموکراسی» و «حفظ نظم بین‌المللی» به فروریختن بمب بر سر کامبوج رهنمود می‌داد و در گوشه دیگری خود به مذاکرات صلح با ویتنامی‌ها مشغول بود، حالا می‌گوید که باید نظام بین‌المللی عادلانه‌تری ساخت. به باور او آمریکا دیگر به تنهایی قادر به ایجاد نظمی باثبات برای جهان نیست و به متحدان مختلفی نیاز دارد: «من به واژه‌های ایمانول کانت باور دارم: جهان زمانی نظم خود را پیدا خواهد کرد، یا در اثر عقلانیت و دوراندیشی  انسان یا در اثر تجربه ناشی از هرج و مرج».

او مبنای نظم جدید جهانی را هم کماکان پرنسیپ‌های صلح وستفالی (۱۶۴۸) ٰیعنی برابرحقوقی کشورها و و برقراری «توازن قوا» می‌داند.

کیسینجر به بحث‌ها و شعارهای رایج این روزها که روسیه را دوباره در مقام شیطان و اهریمن می‌نشانند و برای آن نقشی حاشیه‌ای در نظم بین‌المللی قائل می‌شوند چندان باور ندارد و معتقد است که روسیه یکی از ستون‌های نظم بین‌المللی جدید و توازن قوا در درون آن است:
«پوتین را باید بیشتر با پطر کبیر مقایسه کرد تا با هیتلر. من فکر نمی‌کنم که او در فکر تسلط بر اروپا یا کل جهان باشد. اقداماتی که او در حال حاضر انجام می‌دهد واکنش نامتناسب و افراطی است به خطری که متوجه امنیت روسیه می‌بیند.»

او «تلاش‌های ایران برای دستیابی به سلاح اتمی» را نیز آلترناتیوی افراطی در برابر نظمی می‌داند که عمدتا بر راهبردهای غرب شکل گرفته بوده و جمهوری اسلامی خود را با آن سازگار نمی‌بیند.

کسینجر برای اروپا در راهبری نظم جهانی جدید به ویژه به خاطر اختلافات درونی آن نقش فائقی قائل نمی‌شود. می‌نویسد که اروپا می‌خواهد  از گذشته خود (دولت‌-ملت‌های در حال جنگ) دور شود، ولی طرح جامعی برای آینده‌اش ندارد، که از جمله در پیش و پس رفتن‌های اتحادیه‌ اروپا بارز است. او ولی معتقد است که چین نقشی عمده در این نظم بازی خواهد کرد.

ولی به این ترتیب، یعنی با میدانداری کشورهایی در نظم جدید که به جهان آزاد تعلق ندارند، مسئله گسترش آزادی‌ و دموکراسی در جهان که غرب دستکم در حرف از معیارهای نظم جهانی مورد نظر خود می‌دانسته چه خواهد شد. پاسخ کیسینجر این است: «آمریکا همچنان باید مشعل‌دار آزادی باقی بماند، ولی بیشتر به عنوان یک ابرقدرت روشنگر  که رفتاری از سر ملاحظه و احترام با  بقیه جهان خواهد داشت. ما باید از نظم نوین جهانی مدلی بسازیم که اغلب جوامع جهان آن را به اندازه کافی عادلانه ببیند و به فکر نیافتند که کل این نظم را اسقاط کنند».

کتاب «نظم جهانی» البته حاوی رهنمودهای و راهکارهای مشخصی برای ایجاد این نظم نیست، ولی بیش از همه بازتاب‌دهنده تغییر و تحول در نگاه کسی است که زمانی از معماران نظم جهان بود و قدرت سخت و محوریت تام و تمام منافع خودی هم مولفه اصلی آن را شکل می‌داد.

10.11.14

تروریست یا قهرمان مقاومت؟

دو روز پیش، یعنی ۸ نوامبر، هفتادوپنجمین سالگرد تلاش نافرجام گئورگ الزر برای ترور هیتلر بود. او پس از دستگیری، در بازجویی‌ها گفت که هدفش تنها این بود که جلوی خونریزی‌های بیشتر رژیم هیتلری را بگیرد. 

اقدام الزر تا دهه ۹۰ قرن گذشته با بی‌اعتنایی و حتی نفی بخش‌هایی از جامعه آلمان روبرو بود، در حالی که تلاش شماری از افسران ارشد برای ترور هیتلر مورد اعتنا بود و بزرگ داشته می‌شد. محافلی در آلمان اصلا باورشان نمی‌شد که کارگری از یک خانواده معمولی بنا به احساس و درک خویش به ضرورت نابودی هیتلر برسد و به او ظن عاملیت برای مسکو و لندن را می‌بردند. تنها در بیست سال گذشته است که الزر جایگاه واقعی خود را در تاریخ جنگ جهانی دوم بازیافته است و نگاه به «ترور» او تا حد زیادی عوض شده است. امسال در اردوگاه داخائو نیز که الزر را آنجا اندکی پیش از پایان جنگ   به دار کشیدند به عنوان ادای احترامی مجدد تندیسی از او  را نصب کردند.

در تغییر نگاه جامعه آلمان به اقدام و نیت الزر سخنرانی خانم یوتا لیمباخ رئيس پيشين دادگاه قانون اساسي آلمان و سرپرست بعدی انستيتوي بين المللي گوته نقش مهمی داشت.

لیمباخ در این سخنرانی كه روز ١٣ ژانويه ۲۰۰۳ به مناسبت صدمين سال تولد گئورگ الزر ايراد شد اقدام الزر را از جنبه هاي اجتماعي ، حقوقي و اخلاقي به بحث مي گيرد و نكاتي را مطرح مي كند كه از جهاتي قابل اعتنا و درنگانگيز و قابل بحث‌اند.

این سخنرانی را همان روزها ترجمه کردم، منتهی لینک اینترنتی آن دیگر موجود نیست. آن را در اینجا دوباره منتشر می‌کنم.
# # #
هیچ کدام از کسانی که قصد داشتند هیتلر را با اقدامی قهرآمیز از میان بردارند به اندازه گئورگ الزر مورد فراموشی و بی‌توجهی قرار نگرفته‌اند. البته نه تنها این اقدام فردی بلکه مقاومتی که در کودتای ٢٠ جولای ١٩۴۴ تجلی یافت نیز، اعتنا و احترام لازم را نیافته است. حتی پس از پایان جنگ نیز نداهایی به گوش می‌رسید که این گونه مقاومت‌ها را خیانت به میهن تلقی می‌کرد. و همین امروز هم از این گلایه می‌شود که قربانیان ٢٠ جولای به ندرت در قلب مردم ما احساسی از ستایش و همدردی برانگیخته‌اند.

با این همه تصور امروزین ما از مقاومت، در مقیاس گسترده‌ای از کودتای ٢٠ جولای ١٩۴۴ متاثر است. نویسنده‌ای همچون یواخیم فست که مسیر منتهی به کودتای مزبور را به نحوی موجز و تاثیرگذار توصیف و تبیین کرده است، تنها در گاهنامه‌ای که در پایان کتاب خود آورده به واقعه ٨ نوامبر ١٩٣٩ اشاره می‌کند: ((سو قصد فردی و ناکام جرج الزر علیه هیتلر)). به عبارت دیگر فست در کتاب خود عمدتا به مقاومت محدود خبرگان جامعه علیه رژیم هیتلری می‌پردازد.

به نظر می‌رسد که نه در مخیله هواداران و نه در تصور دشمنان هیتلر نمی‌گنجیده است که فردی از میان مردم عادی برای از میان برداشتن وی عزم جزم کند، بدون یاری دیگری طرحی برای حمله به او تدارک ببیند و خود نیز راسا آن را به اجرا گذارد. ظاهرا برای بسیاری غیرقابل درک می‌نموده و می‌نماید که کارگری فنی، برخاسته از یک مناسبات ساده اجتماعی به خطر حکومت هیتلر برای صلح جهانی پی برده باشد. 

فراموشی عامدانه یا نفی
 اشتهای سیرناپذیر هیتلر به تجاوز و توسعه طلبی انگیزه الزر برای اقدامش بود. این نکبت و پلشتی قابل پبش بینی مایه شرم همه آنهایی بود که ماهیت جنایتکارانه ناسیونال - سوسیالیسم هیتلر را دیر و یا اصلا نشناختند. به نظر من از همین جاست که می‌توان دریافت که چرا اقدام الزر برای نابودی هیتلر تعمدا به فراموشی سپرده می‌شود، یا به دست‌هایی در پشت صحنه ارتباط داده می‌شود و یا به لحاظ اخلاقی مورد رد و نفی قرار می‌گیرد. واقعیت این است که حساسیت و قدرت اراده الزر باورپذیری و حس مسئولیت بسیاری از معاصرانش را به چالش و پرسش می‌کشد.

مانفرد هاوس هوفر این ناتوانی و ضعف معاصران الزر را در کتاب خود به نحوی تکان دهنده به تصویر می‌کشد: ((من می‌بایست پیشاپیش وظیفه و تعهد خود را در می‌یافتم و به نحوی قاطع‌تر نکبت را نکبت می‌نامیدم. من در ارزیابی درست اوضاع تاخیر و تعللی ناموجه داشتم)).

مقاومت در سال‌های ١٩٣٣ تا ١٩۴۵ علیه رژیم هیتلر تنها مسئله نخبگان جامعه نبود. گیرم که پخش مخفیانه اعلامیه توسط گروه ((رز سفید)) و یا تلاش شماری از مردان سیاست و ارتش برای انجام کودتا در افکار عمومی بازتاب بیشتری یافت. مسئله اما اتفاقا و از جمله به رفتار انسان‌های عادی جامعه در زیر سیطره یک رژیم بی‌اعتنا به مبانی و ارزش‌های انسانی هم مربوط می‌شود. حق مقاومت قانونی که از سال ١٩۶٨ وارد قانون اساسی ما شده برای هر فرد آلمانی معتبر است. این حق در قانون یادشده چنین رقم خورده است: ((علیه هر کسی که بخواهد این جمهوری را با اقدام خویش نفی و مسخ کند همه شهروندان آلمان اگر چنین اقدامی از طرق متعارف متوقف نشود حق مقاومت دارند)).

ما نمی‌توانیم اقدام الزر را مستقیما به حقوق مصرح در قانون اساسی ارتباط دهیم ولی می‌توانیم در پرتو معیارهای این قانون به قضاوت و داوری در باره آن بپردازیم... حق مقاومت یادشده در پیوند با مقرارت مربوط به شرایط اضطراری، در قانون اساسی طرح شده است. این حق تا حدودی به ایجاد یک توازن لیبرالی در برابر مواد اختلاف انگیز مربوط به محدودسازی آزادی‌ها مربوط می‌شود که دولت می‌تواند در شرایط اضطراری آن‌ها را اعمال کند. به قول ((ایزنزه)) این حق به ((یک هویج لیبرالی)) در کنار ((شلاق اقتدار حکومتی)) شباهت دارد. با این همه مضمون نمادین این حق فردی جای هیچگونه چون و چرایی ندارد، چرا که استفاده واقعی از حق مقاومت عمدتا در زیر سیطره یک رژیم جبار و قانون شکن است که معنا مفهوم می‌یابد. بعبارت دیگر در یک حکومت حقوقی آزاد و مبتنی بر قانون اشکال دیگری از اعتراض و مخالفت کاربرد می‌یابند.

 سال ١٩٣۹ یعنی زمانی که الزر دست به اقدام علیه هیتلر زد اما، با توجه به تهدید مبرم صلح و حقوق بشر شرایط به گونه‌ای بود که مقاومت روا و موجه بود. در سپتامبر‌‌ همان سال قوای آلمان به لهستان وارد شده بودند و از چند سال پیش در اردوگاه‌های اجباری و زیرزمین‌های گشتاپو حق زندگی و سلامت جسمی و نیز حق آزادی انسان‌ها به گونه‌ای منظم و سیستماتیک نقض و پایمال می‌شد. اشکال دیگری از اعتراض و مخالفت غیرممکن بود و اعزام شدگان به اردوگاه‌ها و دستگیرشدگان توسط گشتاپو نمی‌توانستند به ادارات و دوائر مربوطه شکایت برند. نه پلیس و نه دستگاه قضایی مامنی برای حمایت از این افراد در برابر جور و ستم رژیم نازی نبودند. جرج الزر ظاهرا به این باور رسیده بود که در چنین شرایطی حق مقاومت دارد.

البته می‌توان پرسید که آیا شیوه مقاومت وی درست بود؟ واقعیت این است که در باره اشکال مقاومت، قانون اساسی خاموش است، گویی که معنای مقاومت امری بدیهی و بی‌نیاز از توصیف است.

مقاومت به چه معناست؟

در پاسخ به این پرسش که ((مقاومت چیست؟)) آدولف آرنت می‌گوید که همه آن رفتار‌ها و کنش‌هایی که فرد را از گردن نهادن به اطاعت از یک رژیم غیرعادلانه و ظالم معاف می‌کند را می‌توان در زمره مقاومت به حساب آورد. این تعریف از مقاومت عمدتا به نافرمانی‌هایی همچون فرار از خدمت ارتش و یا پناه دادن به یهودیان گریخته از چنگ ماموران هیتلر مربوط می‌شود. شاخص‌های معنایی مقاومت اما از نفی ذهنی و معنوی یک رژیم غیرانسانی و نافرمانی علیه آن گرفته تا کاربرد قهر را شامل می‌شود. به گفته ایزنره مقاومت یعنی شکستن انحصار قدرت و اقتدار حکومت.

چه ریسک انجام اشتباه و چه ریسک شکست یک اقدام مقاومت آمیز، تراژدی ویژه هر فرد مبارز و مقاومت‌گری است. به قول ((توماس فون آکویین)) فردی که دست به مقاومت می‌زند باید در پیامدهای اقدام خود درنگ کند مبادا که از رهگذر اقدام وی نکبت و نابسانی زندگی مردم در تحت یک حکومت جبار و ناعادل باز هم فزون‌تر شود.

این هشدار به ویژه زمانی معنا می‌یابد که مقاومت نه تنها دشمن قانون اساسی بلکه مثل مورد جرج الزر به طرف سوم و بی‌گناهی نیز ضربه وارد کند. بمبی که الزر در رستوران مونیخ کار گذاشت اما نه هیتلر، بلکه ٨ فرد دیگر را کشت و ۶٣ نفر را هم مجروح کرد. هیتلر به خاطر بدی هوا رستوران مزبور را ١٣ دقیقه پیش از موعد ترک کرده بود. عواقب نامطلوب فوق ((لوتار فریتسه)) را به آنجا رهنمون شده است که الزر را به ضعف و شکست اخلاقی متهم کند و برای وی حقی جهت توجیه اقدام خود قائل نشود. فریتسه در تبیین اتهامات خود مبنا را بر این می‌گذارد که کشتن جباری همچون هیتلر اقدام غیرموجه‌ای نیست. مشکل چنین اقدامی اما به لحاظ اخلاقی این است که طرف‌های سومی هم در تیررس این اقدام قرار گرفته‌اند که از میان آن‌ها دستکم ٢ نفر از هر جهت بی‌گناه بوده‌اند. این دو تن گارسون‌های رستوران بودند که در جریان انفجار بمب از همکاران هیتلر پذیرایی می‌کردند.
 
از نظر فریتسه کسی که به انجام یک سوقصد مصمم می‌شود باید پیامدهای نامطلوب اقدام خویش را برآورد کند و آن‌ها را با هدف مطلوب آن اقدام به قیاس و سنجش بگیرد تا نسبت به مفیدبودن اقدام خود یقین حاصل کند. واقعیت این است که به دست دادن قضاوتی در باره پیامدهای نامطلوب اقدام الزر چندان به اطلاعات و یافته‌های امروز ما مربوط نمی‌شود. بعبارت دیگر اقدام سئوال برانگیز الزر بیشتر در متن وضعیت الزر، به ویژه موقعیت روحی و روانی‌اش و با توجه به میزان آگاهی‌ها و اطلاعات وی قابل ارزیابی و بررسی است.

لوتار فریتسه در کتاب خود به میزان دانش، اطلاعات، توانایی‌ها و ساختار شخصیتی الزر اشاراتی می‌کند و سپس می‌پرسد: ((آیا یک شهروند متوسط آلمانی در قد و قواره الزر می‌توانسته است در پاییز ١٩٣٨ (یعنی زمانی که الزر مقدمات اقدام خود علیه هیتلر را فراهم می‌آورد) مستدلانه حدس بزند که جنگی که مسئولیت آن به گردن هیتلر خواهد بود اجتناب ناپذیر است))؟ فریتسه خود، چنین ظرفیتی را در الزر به دیده شک و تردید می‌نگرد چرا که الزر بنا به داده‌هایی که از خود در بازجویی ارائه کرده اطلاعات اندکی از ایدئولوژی ناسیونال ـ سوسیالیستی داشته، با کتاب‌ها و نشریات مطرح روز چندان آشنایی نداشته و هیچگاه به گونه‌ای جامع به مسائل سیاسی نپرداخته است. ((این ویژگی‌ها)) به نوشته فریتسه راه را برای پی بردن به کیفیت باورهای الزر و شکل گیری اراده وی به اقدام علیه هیتلر هموار می‌کنند و این شک و تردید منطقی را دامن می‌زنند که الزر از توانایی ارزیابی‌های سیاسی خود فرا‌تر رفته و لذا نمی‌توانسته است به خوب و بد اقدام خود وقوف کامل داشته باشد.

شکست اخلاقی؟
فریتسه در ادامه بحث خود می‌نویسد: ((اگر الزر آن گونه که ((آنتون هوخ)) توصیف کرده فردی بسیار مطمئن به حس و رهیافت‌های خود بوده، خود را همیشه حق به جانب می‌دانسته و در موارد معینی رفتاری قاطع و بی‌تخفیف را به نمایش می‌گذاشته است پس به سختی می‌شود گفت که تصمیم وی حاصل ارزیابی‌ها و محاسبات آگانه و کار‌شناسانه بوده که جنبه‌های سیاسی و اخلاقی در آن ملحوظ شده و سرانجام به اقدام شجاعانه و عاری از تقدیرگرایی راه برده است)).

فریتسه با این مقدمات در چهره الزر فردی را می‌بیند که با نیتی نیک و در تعقیب هدفی قابل قبول، در تصمیمی عاری از احساس و اندیشه به شیوه‌ای دست می‌یازد که هلاک افراد بی‌گناه در جریان آن از‌‌ همان ابتدا قابل پیش بینی بوده است. با این ارزیابی، فریتسه به این نتیجه می‌رسد که پس می‌شود الزر را به شکست و ناکارایی اخلاقی متهم نمود. اگر فریتسه اتهاماتی را که شاهدان منفعل کودتای شکست خورده ٢٠ جولای ١٩۴۴ در زمینه تاخیر در شناخت تعهد و وظیفه وجدانی خویش به خود وارد کرده‌اند را می‌خواند شاید درمی یافت که در نفی الزر شخصیتی را برای ما آرمانی و ایده آلیزه می‌کند که در مقابل قصاوت و ددمنشی تمام عیار، ابدا و یا حداکثر با تاخیر بسیار دست به اقدامی می‌زد.

از نظر فریتسه ظاهرا الزر می‌بایست دور دومی از تحصیلات عالیه را پشت سر می‌گذاشت تا بتواند در باره اوضاع سیاسی روز قدرت قضاوت و داوری بیابد و به خود اجازه اقدام علیه هیتلر را بدهد. واقعیت اما این است که نمی‌توان با استناد به ضعف آگاهی الرز راجع به پشتوانه ایدئولوژیک حکومت نازی‌ها و کمبود دانش مطالعاتی وی مدعی شد که او در ارزیابی و تخمین ماهیت رژیم هیتلر ناتوان بوده است. الزر دستکم روزنامه‌ها را می‌خوانده است و در دور دوم بازجویی‌های خود توسط گشتاپو آشکارا می‌گوید که قرارداد ١٩٣٨ به میزان زیادی وی را نگران کرده است. الزر اطمینان داشت که جنگ درخواهد گرفت و هیتلر کشورهای دیگری را نیز به اشغال خود در خواهد آورد.

در این داوری الزر، بسیاری از معاصرانش نیز هم عقیده بودند. و به راستی چرا الزر نتواند بهتر از چمبرلن در باره ماهیت رژیم هیتلر و میزان وفاداری او به قراردادهای بین المللی قضاوت و داوری کند؟ آیا تجربه به ما نمی‌گوید که در موارد متعددی افراد متعارف و ساده از درون مردم عادی از قدرت داوری و شم قوی تری راجع به انگیزه‌ها، منافع و گرایش‌های افراد و گروه‌ها برخوردارند تا آنهایی که انبوهی از دانش تئوریک و کتابی را در مغز خود انباشته‌اند؟

اما صرفنظر از فرادستی اجتماعی که فریتسه با استناد به آن، قدرت اندیشه ورزی، درک درست از واقعیت‌ها و توان درنگ اخلاقی را در الزر مورد شک و تردید قرار می‌دهد چهره حماقت آمیز و به دور از واقعیتی هم که وی از مهاجم به هیتلر به دست می‌دهد سخت عجیب و شگفت انگیز است. فریتسه بر آن است که الزر نمی‌بایست و نمی‌توانست با استناد به قرارداد ١٩٣٨ مونیخ مدعی شود که جنگ اجتناب ناپذیر است. اما ١١ ماه بعد با هجوم هیتلر به لهستان معلوم شد که الزر خطا نکرده است.

علاوه بر این در همین فاصله هزاران نفر آلمان را ترک کردند تا از پلشتی و نکبتی که کشور در حال ابتلای به آن بود در امان بمانند. هزاران نفر هم به اردوگاه‌های مرگ اعزام شدند و یا سر از سلول‌های شکنجه گشتاپو درآوردند. آیا الزر نمی‌توانست از این همه واقعیت به استنتاجی منطقی و واقعی در باره رژیم هیتلر برسد؟ نکند که فریتسه به واقع می‌خواهد با همصداشدن با ادعای بی‌اساس مبنی بر بی‌اطلاعی عمومی از سرشت و کارکرد رژیم هیتلری که بار‌ها پس از جنگ عنوان شده همنوا شود و نادرستی تحلیل الزر از خطرهای آتی را نتیجه بگیرد؟

اگر فریتسه به تحلیلی که ((ی. پ. اشترن)) از مجموعه اسناد و مدارک گشتاپو به دست می‌دهد دقیق‌تر نظر می‌کرد به انگیزه‌ها و زمینه‌های اقدام الزر بهتر پی می‌برد. بنا به نوشته اشترن، الزر به بازجویان خود گفته است که او ((قصد برچیدن ناسیونال ـ سوسیالیسم را نداشته است)). الزر، باز هم به نوشته اشترن، هیچگاه از سیاست درکی انتزاعی و یا معطوف به ((ایسم‌ها)) نداشته است، ولی احساس می‌کرده است که وضعیت آلمان تنها از طریق حذف رهبران وقت (هیتلر، گورینگ و گوبلز) تغییر و تحول می‌یابد و امیدوار بوده است که پس از حذف این افراد، شخصیت‌های میانه روی قدرت را در دست بگیرند که به کشور دیگری تجاوز نکنند و بتوانند وضعیت طبقه کارگر را بهبود بخشند. او همچنین بر این باور بوده است که سوقصدی به جان رهبری رژیم نازی مانع از خونریزی‌های بیشتر خواهد شد. الزر به نوشته اشترن به خاطر نفرتی که از هیتلر داشته سعی می‌کرده است که در بازجویی‌ها حتی اسم او را هم بر زبان نیاورد. در مجموع اشترن الزر را فردی فاقد ایدئولوژی و در عین حال مخالف سرسخت هیتلر ارزیابی می‌کند.

محاسبه سود و زیان‌ها
اجازه بدهید باز هم به نکته‌ای در برخورد فریتسه با اقدام قهرآمیز الزر اشاره کنم که توجه ویژه‌ای را طلب می‌کند. منظور من مسئله کشته و مجروح شدن طرف‌های سوم و بی‌گناه و یا بعبارت دقیق‌تر دو گارسون رستوران در جریان اقدام الزر است. حقوقدانان در این باره اتفاق نظر دارند که کشتن مستبدین، جباران و پایمال کنندگان قانون اساسی به عنوان اقدامی از سر اضطرار کامل مانعی ندارد. ولی چه در این باره و چه در باره پرسشی که بعدا طرح خواهد شد در جریان ارزیابی حقوقی به مبانی و معیارهای بررسی تناسب میان هدف اصلی و آسیب‌های نامطلوب رجوع داده می‌شود.

به طور اصولی نباید پای طرف سوم و بی‌گناه به ماجرا کشیده شود گیرم که بنا به ارزیابی درست ایزنزه مقاومت در معنای واقعی آن ایجاد حفره و شکاف در نظم متعارف و موجود است. گرچه ممکن است مقاومت با تعریف فوق اگر نخواهد در حرف باقی بماند با خدشه و تجاوزی ناخواسته به حقوق افراد نامربوط توام باشد اما چنین امری باید با توجه به ممنوعیت‌ها و محدودیت‌ها تنها در شراط فوق العاده اضطراری روا داشته شود. از نظر دیوان عالی کشور آلمان خدشه دارکردن هستی طرف سوم و نادخیل در ماجرا مطلقا ممنوع است.

ولی آیا من نباید به خود اجازه دهم که قربانی شدن دو گارسون رستوران و نقض حق هستی آن‌ها را در قیاس با بی‌شمار قربانیانی بسنجم که خونریزی‌های مورد پیش بینی الزر به بار آوردند؟ از قربانیان کوره‌های آدم سوزی که الزر قادر به پیش بینی آن‌ها نبود فعلا صرف نظر می‌کنیم. چنین (معادله) تساوی و یا ناتساوی که ما ظاهرا با توجه به میلیون‌ها قربانی جنگ جهانی دوم مجاز به آن هستیم نباید کسی را به این اشتباه رهنمون شود که جان حتی یک فرد را هم عزیز و محترم ندارد. از این رو ما باید در سبک و سنگین کردن ارزش دستیابی به صلح و آرامش در برابر نقض حقوق هر فرد هم حساس و محتاط باشیم.

در مورد گئورگ الزر اما، ما هیچ سند و مدرکی در دست نداریم که او نیل به یک هدف نیک (یعنی ممانعت از خونزیزی‌های بیشتر) را بی‌اعتنا به پیامدهای اقدام خود دنبال کرده است. حس قوی الزر و پایبندی‌اش به اصول و مبانی انسانی حاکی از آن نیستند که او مرگ و یا جراحت احتمالی گارسون‌ها را امری عادی و غیرمهم تلقی کرده باشد. برعکس، همانطور که فریتسه هم اشاره می‌کند او از این مبنا حرکت کرده است که در جریان سخنرانی هیتلر پذیرایی تعطیل خواهد شد و لذا انفجار بمب به کارکنان رستوران صدمه‌ای نخواهد زد.

البته از نظر من هم این سئوال بی‌معنی است که آیا بهتر نبود که الزر در محل می‌ماند و از قربانی کردن خود هم ابایی نمی‌داشت تا در صورت ضرور مانع ضرر و زیان به بی‌گناهان می‌شد؟ پس از وقوع ماجرا، آدم همیشه وقوف و اشراف بیشتری به سیر ماجرا پیدا می‌کند و می‌تواند اگر و مگرهای بسیاری مطرح کند. مگر در مورد خطاهای طرح کودتای ٢٠ جولای پرسش‌ها و اگر و مگرهای زیادی مطرح نمی‌شود. مگر در بررسی آن کودتا ما پیوسته با این سئوال مواجه نیستیم که آیا ((کلاوز فون اشتاوفن برگ)) نمی‌توانست کیف حاوی مواد منفجره را بهتر پنهان کند؟ و آیا در چنین صورتی بسیاری از افراد از تیغ انتقام نازی‌ها در امان نمی‌ماندند؟

درسی که اقدام الزر به ما می‌آموزد

این تنها در پرسش مربوط به ناکام ماندن و ارزیابی سود و زیان‌های کودتای بخشی از نخبگان جامعه و اقدام مردی برخاسته از مناسبات عادی جامعه نیست که اشتراکات و قرینه‌هایی وجود دارد. چنان که ی. پ. اشترن هم به درستی اشاره می‌کند شباهت دیگری که در هر دو مورد به چشم می‌خورد همانا فقدان حمایت عمومی از آن هاست. بعبارت دیگر، در آلمان به هیچ وجه مثل فرانسه حمایت مردمی از اعضای جنبش مقاومت بروز و برآمد نکرد. هم گئورگ الزر و هم سایر سوقصدکنان به جان هیتلر در عزلت و تنهایی و در ((دریایی از دشمنی و ترس)) زیستند. تنهایی، بی‌اعتمادی، و فقدان پشتوانه مردمی تنها دشواری و معضل کودتاگران ٢٠ جولای ١٩۴۴ نبود. یواخیم فست در کتاب خود با عنوان ((کودتا)) به درستی از ((مقاومت بدون شرکت مردم)) سخن می‌گوید.

ارزیابی اخلاقی از انفعال مردم آلمان در دوران میان ١٩٣٣ تا ١٩۴۵، حالا که دیگر از آن سال‌ها گذشته‌ایم کار دشواری نیست. ترور حکومت نازی یکی از فصل‌های کراهت آمیز و در عین حال آموزنده تاریخ آلمان است. و مگر این بخش از تاریخ آلمان نشان نداد که حکومت اقتدارگرا نه تنها عدالت و آزادی را به قربانگاه می‌برد بلکه با ابزار رعب و ترس، به گونه‌ای آگاهانه و بابرنامه، همبستگی اجتماعی و یا بعبارت دیگر اساسی‌ترین فضیلت انسانی را نیز به خاک می‌سپارد. و هنگامی که جامعه از اخلاق و فضیلت‌های خود تهی شد به چنان خلایی می‌رسد که هر طغیانی در برابر ظلم و بیداد حکومت در نظرش رفتاری انحرافی و یا حتی جنایتکارانه تجلی می‌کند. در چنین شرایط غیرمتعارفی که افراد قرارگرفته در مسئولیت‌های مدنی هم ناتوان و بی‌اختیار می‌شوند خیزش فعال، نافرمانی و اندیشیدن به مصالح همنوع در افراد عادی جامعه نشانه‌ای از اراده همچنان زنده معطوف به برقراری حق و عدالت در میان مردم تحت سرکوب است.


در ۵٠ سال گذشته، تنها به صورتی تدریجی و بطئی و با تحول ((فرهنگ فرمانبری)) به ((فرهنگ شهروندی)) است که در جامعه آلمان چرخشی در افکار عمومی پدیدار شده است. تقریبا از دهه ٩٠ است که ما به فکر افتاده‌ایم با مردی عادی همچون گئورک الزر که از میان مردم معمولی برخاست و جرئت ایستادن و عصیان پیدا کرد به عدالت رفتار کنیم و به او به دیده تکریم بنگریم. هفته الزر که اینک به مناسبت ١٠٠مین سالگرد الزر در شهر برمن برگزار شده به همه ما پیام می‌دهد که هشیارانه حقوق شهروندی خود را پاس داریم و ملهم از روحیه‌ای مبتنی بر ایستادگی و مقاومت تجاوز به حقوق مصرح در قانون اساسی را دفع کنیم. آری، بزرگداشت یاد الزر ما را زنهار می‌دهد که در ممانعت از هرگونه سو استفاده حکومت از قدرت نباید آنقدر تاخیر کنیم که کار از کار گذشته باشد. آموزه و میراث معنوی مردانی همچون الزر که در برابر رژیم هیتلری سینه سپر کردند همانا آمادگی برای هشیاری دائمی یعنی برای پرداخت بهایی است که آزادی‌ها و جامعه مدنی امان از ما طلب می‌کند.

8.11.14

چرا تعداد دیوارها در جهان زیاد شده است؟

نه، اصلا تردیدی نیست که دیوار برلین که یک ربع قرن پیش (۹ نوامبر ۱۹۸۹) فروریخت نمادی از استبداد و محدودسازی آزادی‌ انسان‌ها بود و نمی‌توانست برای مدتی مدید دوام بیاورد. بیست و هشت سال دوام‌ آوردنش در قلب اروپا هم عمدتا با جنگ سرد و تخاصم بلوک شرق و غرب قابل توضیح است.

دیوار در جهان بسیار بوده است، ولی سابقه نداشته است که دیواری در قلب یک شهر آن را به دو قسمت مجزا بدل کند، قسمت غربی آن در محاصره دیوار بماند و نمادی از یک نظام و قسمت شرقی هم نمادی از نظام دیگر.

فروپاشی این دیوار ۱۶۰ کیلومتری در قلب برلین اما به فروپاشی دیوارهای دیگر نیانجامید، سهل است که دیوارها در جهان فزونتر شده‌اند. البته مرز بین یمن جنوبی و یمن شمالی هم دو سه سال بعد برچیده شد و کشوری واحد شکل گرفت. سرنوشت کنونی یمن اما بر خلاف آلمان موردی نیست که کسی لزوما از آن ابراز خشنودی کند.

در خود آلمان هم که روند وحدت در مجموع موفقیت‌آمیز بوده همچنان دشواری‌هایی وجود دارد، که البته اصلا قابل مقایسه با یمن و موارد مشابه نیستند.

 بنا بر داده‌های «بنیاد فدرال برای بررسی تاریخ دیکتاتوری آلمان شرقی» ۵۹ درصد ساکنان آلمان شرقی سابق بر این نظرند که بررسی‌های تا کنون ارائه شده با زندگی واقعی آنها در نظام خاك شده "جمهوري دمكراتيك آلمان" ، ربط و پیوندی ندارد  و از موضعی از بالا و خودپسندانه (غربی‌ها) انجام شده، یا این واقعیت که هنوز هم بسیاری از مردم غرب آلمان به ندرت به شرق رفته‌اند و کمتر هم، مردم دو بخش که ۴۰ سال در دو فرهنگ ارزشی مختلف بار آمده‌اند با هم کاری دارند یا درمی‌آمیزند. این‌ها به علاوه تفاوت‌های همچنان موجود قانونی در سطح دستمزدها و حقوق‌ بازنشستگی یا مهاجرت‌های گسترده از شرق به غرب که نسل جوان را در برخی مناطق آلمان شرقی به پدیده‌ای نادر بدل کرده و بسته‌شدن کودکستان‌ها و مدارس غیرقابل استفاده از پیامدهای آن است همه و همه مشکلاتی هستند که باید زمان بیشتر و تدابیری موثرتر آنها را حل کند.

مردم آلمان و به‌ویژه شرق آلمان البته این شانس را داشتند که برچیده‌شدن دیوار برلین و فروریزی نظام به لحاظ سیاسی مستبدانه‌اشان در کمال مسالمت انجام شد و خون هم از دماغ کسی نیامد. اگر رهبران نظام‌های مستبد جهان در همه جا مثل آلمان شرقی بودند جهان حالا بیش از این‌ها آزاد بود که هست.

این واقعیت هم در باره رهبران آلمان شرقی شاید قابل اشاره باشد که مستبد بودند اما به فساد اقتصادی آلوده نبودند و خود جامعه هم نبود. استبداد آلمان شرقی استبداد ایدئولوژیکی بود.  روزی که اریش هونکر، رهبر حزب کمونیست پس از سقوط آلمان شرقی به شیلی رفت تا در کنار دخترش زندگی کند یک ولوو کهنه ازش مانده بود و یک خانه. در شیلی هم بعضا یاسر عرفات برایش کمک خرجی می‌فرستاد. به عبارتی، استبداد گرچه استبداد است، ولی اگر در اطرافش هم تجربه‌هایی از آزادی وجود نداشته باشد و اگر در آن ایدئولوژی و منافع نامشروعی اقتصادی و فساد و ... با هم درآمیزند رفع و دفعش دشوارتر می‌شود و خشونت هم شاید محتمل‌تر.

ولی استبداد و تا حدودی عقب‌ماندگی، آن سوتر از آلمان شرقی، یعنی در سایر کشورهای کمونیستی اروپای شرقی و جنوبی این پیامد را داشت که کمتر نهاد مدنی شکل بگیرد و جامعه مدنی در ضعیف‌ترین شکل خود باشد، به گونه‌ای که با فروپاشی نظام‌های سیاسی، به خصوص در عرصه اقتصادی هرج و مرجی تمام شکل گرفت، شماری یک شبه به ثروت‌های نجومی دست یافتند و الیگارشی اقتصادی تازه‌ای را شکل دادند.

این الیگارشی‌ها که اغلب برای همراه کردن افکار عمومی با خود به رسانه‌های مدرن هم مجهزند، حالا بیش از پیش سیاست کلان و خرد کشور را در دست خود می‌گیرند و  احزاب و صف‌بندی‌های قدیم را یا حذف می‌کنند یا «به راه» می‌آورند. نگاهی به صحنه سیاسی کنونی در جمهوری چک، اسلواکی و بلغارستان و رومانی و اوکراین موید این معناست. عضویت در اتحادیه اروپا هم چندان این روند منفی را سد نکرده است.

شاید در اشاره به همین روندها بود که زمانی واسلاو هاول ، روشنفکر ناراضی در نظام کمونیستی چکسلواکی و رئیس جمهور این کشور بعد فروپاشی نظام یادشده، گفته بود: «ما چیزی فراتر از سوپرمارکت‌های پر از جنس می‌خواستیم».

این نیز هست که بعد از دیوار برلین امکان تهدید امنیت و ایجاد بی‌ثباتی از تمرکز و انحصار در رویارویی مستقیم و غیرمستقیم دو نظام خارج شده و ابعادی همه‌جایی به خود گرفته است. جهان تک قطبی بعد از پایان جنگ سرد نیز اینک به فرسایش افتاده. ناکارایی نسبی آمریکا در اینک پلیس و مامور امنیت جهان باشد بیش از آن که به رویکردها و سیاست‌های اوباما مربوط باشد به ضعف کلی آمریکا، کاسته‌شدن هر چه بیشتر از تاثیر راهکارهای سخت‌آفزاری در رویارویی با مشکلات جهان و برعکس نتیجه‌دادن استفاده غیرمتعارف از از این سخت‌افزارها، سیال‌شدن پایه‌های نظم بین‌المللی، شکل‌گیری قدرت‌های جدید، و نیز به فزون‌شدن معضلات جهان و کانون‌های بحران آن مربوط است.

حالا جنگ، اعم از کلاسیک و نامتقارن، تروریسم، افراطی‌گری، آوارگی، فقر یا احساس فقر و نیز شوق به زندگی بهتر در نتیجه گسترش ارتباطات و رسانه‌ها، پدیده‌ها و معضلاتی‌ به مراتب بیشتر از دوران قبل از دیوار برلینند و امنیت و ثبات هم از این رهگذر بیش از پیش به کالایی گرانتر و شاید لوکس بدل می‌شود.

همین معضلات سبب شده که گرایش به راه‌حل‌های آسان مثل ایجاد دیوار، در مناطقی از جهان فزونتر شود، از مرزهای کشمیر در هند و پاکستان یا مرز عربستان با عراق و یمن گرفته تا میان اسرائیل و کرانه باختری یا مرز مکزیک و آمریکا تا دیوارهای مرئی و نامرئی‌یی که اتحادیه اروپا به گرد خود کشیده است و ... دیوارهایی مانند دیوار میان کره شمالی و جنوبی و دو بخش قبرس هم که حکایت خود را دارند.

آیا این دیوارها هم سرنوشت دیوار برلین را پیدا خواهند کرد؟