29.4.14

او مرد عرصه دیگری بود


«من از قدیم همیشه از گرفتن کارهای پرمسئولیت (در حزب) پرهیز داشتم. بارها استعفا داده‌ام و پیشنهاد کرده‌ام که در گوشه‌ای یک کار فرهنگی به من بدهند. کار من تحقیق و نویسندگی است، اما همیشه با اصرار کارهایی را به گردن من گذاشته‌اند. من خودم می‌دانم و هر کس دیگری هم که به من نگاه کند می‌فهمد که من تاب تحمل کوچکترین تغییر در شرایط زندگی‌ام و کوچکترین فشار و اذیت و مخصوصا توهین را ندارم، تا چه رسد به شکنجه... یک رفیقی در مسکو داشتیم، از همین مهاجران توده‌ای که می‌گفت: «من در عمرم یک اشتباه اساسی کردم که جای ر را با ب عوضی گرفتم. فکر می‌کردم رزمی هستم، ولی بعداً فهمیدم که نه‌خیر، بزمی بوده‌ام! حالا البته من بزمی نیستم، اما بهتر بود که یک کار فرهنگی در گوشه‌ای به من می‌دادند.»

این شاه‌بیت نظر کسی است که به رغم استعدادهایش در زمینه‌های فرهنگی شخصیتی داشت که کمتر به کار سیاسی پرهزینه در ایران می‌خورد. سرخوردن او به وادی سیاست اما ماند و ماند تا زمانی که پا در زندان جمهوری اسلامی گذاشت. او نزدیک به ۵ دهه فعالیت سیاسی با خوب و بد حزب متبوعش راه آمد، اینجا و آنجا توجیه‌گر تئوریک مشی بعضاً پرآسیب و بی‌چشم‌انداز آن شد و بدین‌گونه شاید استعدادی شگرف که می‌توانست کارهای تالیفی و تحقیقی جاندار بیشتری در زمینه فرهنگی انجام دهد کم و بیش به هدر رفت.

به‌خصوص شراکت در درگیری‌ها و باندبازی‌های حزبی او را از ذهن و منش فرهنگ‌گرایش اینجا و آنجا پرت انداخت. مصلحت‌های زندگی در خارج نیز سبب شد که جانب نگاه‌ها و سیاست‌هایی را بگیرد که با آزادمنشی در زمینه فرهنگی کمترین قرابت را داشت، از جمله در مناقشه میان نورالدین کیانوری و ایرج اسکندری بر سر خط مشی در قبال انقلاب ایران. جای طبری به لحاظ ذهنیت و منش فرهنگی‌ و آکادمیکش دستکم در کنار مشی نسبتا آزادیخواه‌تر اسکندری بود و نه در جنب و هواداری از دیدگاه‌های کیانوری.

 طبری پس از ۳۰سال مهاجرت با بازگشت به ایران گویی که عمر دوباره‌ای یافته و همه آن تجارب تلخ مهاجرت دیرپا و عصب‌سوز انگیزه محکمی  است که تا آخر در ایران بماند و به ویژه در پیرانه‌سری آوارگی تازه‌ای را تجربه نکند: « تهرانی که پس از سی سال و در سال ۱۳۵۷ به هنگام بازگشت دیدم تهران سال ۱۳۲۷ نبود. .. به نظر من همه چیز غریبه بود و روح می‌بایست تقلایی به کار بَرَد تا خود را با این محیط آشفته، با این آمیزه‌ مدرنیسم امریکایی و خودسازی پوچ شرقی جور کند. ولی احساس من این بود که به سنگر تاریخی خود برگشته‌ام. به قول گوته: "این‌جا من انسانم، و باید در این‌جا زیست کنم". بدون نوعی سرگیجه برای وطن، عزمم از همان آغاز جزم بود که آزمون مهاجرت تکرارپذیر نیست... درود بر تو ای دماوند! هنوز آن‌جا با تاج سپید خود ایستاده‌ای!.. در آن‌سو که خزر می‌خروشد و در این‌سو که کویر شنگرفی خفته ‌است. اینک من، فرزندی که با موی سیاه و دلی از امیدهای سپید رفتم، و اینک با موی سپید و دلی از غم‌ها سیاه باز آمدم. با او آن ‌چه می‌خواهی بکن که اینک بار دیگر به عتبه ‌بوسی ِ بارگاه ِ جاویدانت آمده است ...»

طبری البته در خارج زندگی را به بطالت نگذارنده بود و در همان آکادمی‌های ولو ایدئولوژیک از مطالعه و تحقیق بازنایستاده بود. به ویژه آشنایی و تسلطش به زبان‌های مختلف، از جمله زبان پهلوی نتیجه همین دوران بود. آثاری که پدید آورده گرچه با رگه‌های سیاسی غلیظ و «نبرد حق و باطل» و «نور و ظلمت‌گونه» در آمیخته ولی کم و بیش از عشقش به زبان پارسی و فرهنگ ایران حکایت دارند، از جمله کتاب « برخی بررسی‌ها در باره جهان‌بینی‌ها و بینش‌های اجتماعی در ایران».

کارهای طبری در حوزه زبان فارسی نیز کم نیستند، ولو که با همه آنها نتوان موافق بود:
• تاثیرات زبان عربی در پیدایش زبان دری و شعر عروضی فارسی
• مشکلات کنونی زبان فارسی و راه های حل آن ها 
• مساله ی خط      
• چهره های فولکلوریک در قصه ها و مثل های ایرانی
• ترانه های عامیانه و برخی مختصات فنی و هنری آن ها 

طبری در واژه‌سازی هم دستی نسبتاً توانا داشت:
«خود اينجانب طي چهل سال اخير واژه‌هاي بسياري ساخته‌ام كه اكنون در فارسي چنان متداول است كه كسي از نخستين آورنده‌اش خبري ندارد، مانند: دستاورد و پيگير و پنهان‌كاري و يا مصدر قياسي رزميدن (براي MILITANT فرانسه، در فارسي مصادر تركيبي«رزم- آزمودن» و «رزم جستن»، «رزم راندن» و غيره بود، ولي «رزميدن» نبوده است). ولي واژه‌ها و تركيباتي نيز بود كه رخنه‌اي در زبان نيافت، مانند: برون رفت... و يا ادامه‌كاري، كه امروز بيشتر «تداوم» به كار مي‌برند و بسياري، بسياري نمونه‌هاي ديگر...»

درگیرشدن طبری در کارزار سیاست و جد و جهد در کنار حزب توده ایران اگر در سال‌های قبل و پس از ۱۳۲۰ با توجه به این گرایش عمومی در میان روشنفکران قابل فهم باشد، ولی او بسان مسکوب‌ها، مهرداد بهارها، غلامحسین صدری افشارها، پرویز شهریاری‌ها و ... این امکان را داشت که دیرتر به سود گستره فرهنگ بر این عرصه تمرکز کند و ارزش آن را کمتر از گستره سیاسی نگیرد.

هرچه که بود تصمیم شخصی طبری در تلفیق با مشی و سیاست گهگاه کژوکوله حزب متبوعش و به ویژه تمایلات سرکوبگرانه حکومتی برآمده از انقلاب که در زدن مخالفانش به کمتر از خرد و خوارکردن شخصیت انسانی ودرهم‌شکستن اراده و توازن روانی آنها رضایت نمی‌داد، سرنوشتی را برای "عتبه بوس بارگاه ایران" رقم زد مالامال از تراژدی و اندوه که همچون زهر جان و باغ امید او را خشکاند.

امروز، ۹ اردیبهشت ۱۳۹۳، بیست و پنجمین سالگرد خاموشی احسان طبری است.

28.4.14

ابو غریب، ده سال بعد


«از روزی که لیندی انگلند (زنی که در عکس‌های زندان ابوغریب بندی را بر گردن یک زندانی انداخته یا در برابر زندانی‌های روی هم افتاده ایستاده و می‌خندد) در سال ۲۰۰۷ از زندان آزاد شده فقط سکوت کرده و حاضر نیست در باره آن ماجرا با کسی صحبت کند. از مردها هم می‌ترسد، هر چند که صاحب موسسه مشاور مالیاتی‌ایی که در آن کار می‌کند مرد فلجی است. تنها این مرد حاضر شد با ما در باره حال و هوای لیندی گفت‌وگو کند. می‌گوید که یازده سپتامبر کار خود دولت آمریکا بود و لیندی هم قربانی پیامدهای آن ...».

«سایر سربازان آمریکایی حاضر در ماجرای زندان ابوغریب بغداد هم حاضر نیستند مصاحبه کنند. خانم ژنرال سابق، جنیس کاریپنسکی که مسئولیت ۱۷ زندان عراق را به عهده داشت اما با ما صحبت کرد. او  ۴ درجه دیگر لازم داشت که به بالاترین مقام نظامی آمریکا ارتقا یابد که با ماجرای ابوغریب رویاهایش  به نابودی کشیده شد. 

می‌گوید که این رامسفلد، وزیر دفاع وقت بود که در اوت سال ۲۰۰۳ ، ژنرال میلر، مسئول زندان گوانتانامو را با خود به بغداد آورد. میلر سیاست زندان‌ها را عوض کرد: از این پس زندان برای نگه‌داری اسرای جنگی و بزهکاران نیست، بلکه برای کسب اطلاعات جهت مقابله با شورش‌گران در عراق است. اول سپتامبر ۲۰۰۳، سه هزار نفر در زندان‌های عراق بودند، مشی میلر باعث شد که یک ماه بعد ۶ هزار نفر را در زندان‌ها داشته باشیم که بعدا معلوم شد ۹۰ درصدشان کوچکترین تقصیری ندارند.

کارپینسکی ما را با تاکسی به محل برج‌های دو گانه فروریخته در ماجرای ۱۱ سپتامبر می‌برد و با تکیه‌دادن صورتش به نرده‌های اطراف محل، حرفی مشابه حرف‌های رئیس لیندی انگلند می‌زند: یازده سپتامبر خواست دولت خودمان بود. من برای سربازانی که در عکس‌ها دیده می‌شوند و تنها به فرمان بالاتر عمل کرده‌اند هنوز هم قلبم جریحه‌دار است.»

طاها یاسین، شهروند عراقی که سه ماه تمام در ابوغریب زیر بازجویی بود نیز به اربیل آمد تا به دور از انفجارهای بغداد با ما صحبت کند. او سال ۲۰۰۳ تصادفا در همان لحظه‌ای که یک خودرو نظامیان آمریکایی در بغداد منفجر می‌شود در محل بوده و یک دوربین هم با خود داشته. طاها از دهشان به بغداد آمده بوده تا این دوربین را برای عروسی عمویش کرایه کند. 

پس از سه ماه که آش و لاش در یک سلول جا می‌گیرد دختری به نام حنا را هم در کنار خود می‌یابد. دختر تصور می‌کرده که طاها جاسوس آمریکایی‌هاست، ولی بعداً با او مانوس می‌شود. روزی اما سربازها حنا را از سلول بیرون می‌کشند و در همان راهرو جلوی چشمان طاها و عراقی‌های در بند دیگر به او تجاوز می‌کنند. حنا که به سلول برمی‌گردد طاها قول می‌دهد که با وی ازدواج کند: «تو نباید شرمسار باشی، تو قادر به ممانعت از تجاوز آنها نبودی».
 
«سال ۲۰۰۵ پس از یک سال و نه ماه طاها آزاد می‌شود و بعد از استقبال گرم خانواده‌اش دوباره به سر مزرع می‌رود و سیب‌زمینی کاری و ... او هیچگاه نه روانکاوی دیده است و نه توانسته از کابوس آنچه که در ابوغریب کشیده نجات یابد. از حنا یک بار فقط نامه‌ای در زندان دریافت کرده که به او خبر داده که ازدواج کرده و زندگی بدی ندارد. خودش هم در این میان ازدواج کرده و ۲ فرزند دارد. در برابر این سوال که آیا از آمریکایی‌ها نفرت دارد، می‌گوید که نه، کسانی که آن بلاها را سر ما آوردند افراد بدی بودند که همه جا یافت می‌شوند.»

«علی القعیسی، هم مدتی را در ابوغریب بوده. او هم در این زندان، هم خودش ماجراها و شکنجه‌های عجیب و غریب دیده و مورد تجاوز واقع شده و هم دیده که مثلا چگونه پسری را واداشته‌اند که بر روی پدرش ادرار کند. علی حالا به دلیل ضرباتی که به زانویش در زندان وارد آمده قدرت ایستادن و راه رفتن ندارد. او فقط این شانس را داشته که به وسیله سازمان ملل به برلین منتقل شود و تحت مداواهای روانی قرار گیرد. سه سالی می‌شود که با حقوق بیکاری در برلین روزگار می‌گذراند و تحت مداوای روانی است، از جمله از طریق نقاشی. آرزویش این است که دیک چینی و رامسفلد به محاکمه کشیده شوند و خودش هم یک سه چرخه مخصوص فلج‌ها نصیبش شود، دومی ظاهرا زودتر متحقق خواهد شد.»

نکات بالا بخش‌هایی از گزارش ویژه روزنامه زود دویچه سایتونگ به مناسبت ده سالگی افشای تصاویر زندان  ابوغریب است. 

روز ۲۸ آوریل ۲۰۰۴ شبکه سی بی اس آمریکا با انتشار عکس‌های ابوغریب بهت و انزجار جهان را برانگیخت. رامسفلد و دیک چینی منکر شدند که دستوراتی داده‌اند که این گونه اقدامات انزجارآور هم نتیجه آنهاست. آنها هم موضوع را به «مشتی عناصر خودسر» ربط دادند. 

اما سال ۲۰۰۹ که دولت بوش کنار رفت، سرانجام گزارش دویست صفحه‌ای مجلس سنا منتشر شد که در آن از جمله آمده است: « فضا و شرایطی که به شکنجه و بدرفتاری‌ با زندانیان در ابوغریب انجامید را دستورات و خواست مقامات بالا ایجاد کرد.» 

اما نه چینی و نه رامسفلد دادگاهی نشده‌اند، عناصری هم که در زندان ابوغریب به اجرای فرامین آنها مشغول بودند به زندان‌هایی تا حداکثر ده سال محکوم شدند که اکثر آنها در نیمه‌های راه به دلیل «خوش‌رفتاری» آزاد شدند. دولت آمریکا هم تا کنون حاضر نشده به قربانیان ابوغریب صناری بپردازد.

ده سال پس از ماجرای زندان ابوغریب، بسیاری از کارشناسان سیاسی و حقوقی خود آمریکا معتقدند که ضربه‌ای که این ماجرا به کشورشان زد بزرگتر از ترور ۱۱ سپتامبر بود، زیرا وجهه اخلاقی آمریکا را مخدوش و‌ آلوده کرد. این که رژیم‌های دیکتاتوری نیز قیافه حق به جانب گرفتند که تنها ما نیستیم که شکنجه می‌کنیم، بلکه خود آمریکا، از مهدهای آزادی در این کار استاد است هم، از ضرباتی بود که به تلاش‌های آزادیخواهان در جهان وارد آمد. طنز تلخ آنجاست که قوه قضائیه ایران و چین هم حالا درصدد "ارائه گزارش از وضعیت حقوق بشر در غرب" برآمده‌اند، اقدامی از سر پررویی و بی‌شرمی که شاید بدون ابوغریب و گوانتانامو جرئتش را نمی‌داشتند.

27.4.14

اینترنت؛ ترس‌ها و تدبیرها


این روزها بحث داغی  میان اریک اشمیت، مدیر امور اداری گوگل و ماتیاس دوپفنر، مدیر موسسه اشپرینگر آلمان، بزرگترین موسسه مطبوعاتی و رسانه‌ای اروپا در جریان است که زاویه‌ دیگری از نگرانی از قدرت‌گیری انحصاری گوگل را به نمایش می‌گذارد. 

تا کنون بیشتر کاربران عادی اینترنت و  آن دسته از کارشناسان نگران نسبت  به انحصار اطلاعات در دست شرکت‌های معظم اینترنتی بوده‌اند که به خصوص پس از برملاشدن دامنه عملیات شنود و جمع‌آوری اطلاعات توسط NSA  انتقادها و راهجویی‌ها برای مهار گوگل و فیس‌بوک و ... را شدت بخشیده‌اند.

اریک اشمیت در مقاله خود با تعجب از  انتشار مقالات انتقادآمیز مکرر در نشریات اروپایی در باره خطر گوگل اطمینان می‌دهد که قدرت‌گیری این موسسه و گسترش امکانات آن  را عاری از خطر و به سود همه طرف‌ها است. مدیر بزرگترین موسسه رسانه‌ای اروپا در پاسخ می‌گوید که خاک در چشم ما نپاشید،  زیرا با قدرت‌گیری بی‌حد و مرز شما هم اقتصاد گستره دیجیتال به شدت نامتوازن شده، هم عرصه خصوصی در معرض تهدید است و هم گستره سیاسی و استقلال عمل کشورها.
 
دوپفنر از جمله به وابستگی موسسات مطبوعاتی به گوگل و امکانات بازاریابی و جستجوی آن به شدت یک طرفه شده و این موسسات یادشده هستند که به گوگل سخت وابسته شده‌اند، در حالی که برعکسش صادق نیست. او به این واقعیت اشاره می‌کند که با توجه به سهم ۹۲ درصدی گوگل در بازار جستجوی اینترنتی هر موسسه‌ای که بخواهد از گوگل دل بکند و به سراغ آلترناتیو‌های دیگر برود، در عمل قصد خودکشی دارد.

به گفته مدیر بزرگترین موسسه مطبوعاتی اروپا در چنین شرایطی صحبت‌کردن از گفت‌وگو در سطح برابر با گوگل تنها توهم است و شکایت ما به کمیسیون اروپا که برای انحصار قدرت گوگل در اروپا سد و مانع ایجاد کند در همین راستاست.
القصه مجادله غول‌ها بر سر انحصار یا عدم انحصار قدرتشان خواندنی است:
این مقاله اشمیت به انگلیسی است و این هم به آلمانی.  و این هم پاسخ مدیر اشپرینگر به انگلیسی و به آلمانی
 
در این میان، جارون لانیر، از کارشناسان قدر اینترنت و خالق مفهوم «واقعیت مجازی» هم پا به میدان گذاشته و به ادعاهای مدیر گوگل پاسخ داده و در عین حال راهکارهایی هم برای مهار سلطه گوگل و ... بر اینترنت ارائه کرده که در مورد اجرایی‌بودنشان جای بحث بسیار است. مقاله لانیر به انگلیسی و به آلمانی .

در حالی که این بحث در آلمان داغ است، سنای فدرال برزیل قانون بی‌سابقه‌ای  را از تصویب گذرانده که ناظر بر بی‌طرفی اینترنت و حفظ حریم خصوصی شهروندان است. این قانون که یک ماه پیش از تصویب مجلس نمایندگان هم گذشته بود برای حقوق و وظایف کاربران اینترنت و ارائه‌دهندگان سرویس‌های اینترنتی چارچوبی را ترسیم می‌کند که ناظر بر حفظ حریم خصوصی و داده‌های شهروندان در برابر دستبرد  شهروندان دیگر، شرکت‌های تجاری و اقتصادی و نهادهای دولتی است، دسترسی آزادنه به اینترنت را برای همگان تضمین می‌کند و اجازه نمی‌دهد که سرعت اینترنت به ویژه در دانلودها و اپلودها تابعی از میزان پرداخت شهروندان شود.

بنا به قانون یادشده هیچ شرکتی اجازه ندارد از داده‌های افراد استفاده تجاری و تبلیغاتی کند و شهروندان باید در مورد ضبط داده‌ها و اطلاعاتشان مطلع شوند. قانون یادشده همچنین موارد معینی را که دستگاه قضایی می‌تواند به داده‌های افراد سرکشی کند را ذکر کرده. این قانون می‌گوید که پرسش افراد از ماشین‌های جستجو حداکثر شش‌ماه می‌تواند ضبط شود.

البته در متن اولیه قانون گفته شده بود که گوگل و فیس بوک و شرکا باید داده‌های کاربران برزیلی را در سرورهایی که در داخل برزیل نصب می‌کنند ذخیره کنند. ولی به دلیل مخالفت این شرکت‌ها و خود اپوزیسیون برزیل این قسمت درز گرفته شد. با این همه شکایت شهروندان برزیل از این شرکت‌ها از این پس در خود برزیل پی‌گیری می‌شود.

جالب این که متن اولیه این قانون را کاربران اینترنت سال ۲۰۰۹ در شبکه گذاشتند و سال ۲۰۱۱ دولت مجبور شد به آن واکنش نشان دهد و در دستور کارش قرار دهد. به خصوص افشای فعالیت‌های ان اس ای آمریکا و شنود رئیس جمهور برزیل از سوی آن به تصمیم دولت بعد تازه‌ای داد. به هر صورت برزیل امروز صاحب اولین قانون جامعه حقوق شهروندی در استفاده از اینترنت است.

22.4.14

آلمان و صد و پنجاه سالگی ماکس وبر


روز ۲۱ آوریل (اول اردیبهشت)، صد و پنجاهمین سالگرد تولد ماکس وبر، جامعه‌شناس، حقوقدان و اقتصاددان  معروف آلمانی بود که در گسترش معنایی مفاهیمی مانند کاریسما، بوروکراسی، حرفه و مسئولیت و ... نقشی کم‌نظیر داشت.

به همین مناسبت اوایل همین ماه یک سمینار دو روزه در دانشگاه هایدلبرگ برگزار شد با سخنرانی‌هایی تحت عناوینی همچون «تاملات علمی- تئوریک در باره هدفمندی و فرهنگ‌گرایی مفهوم سازی»، «نظریه وبر در زمینه تیپولوژی سیادت چه کمکی به سیادت‌ورزی ملی و بین‌المللی در دوران معاصر می‌کند»، «جامعه‌شناسی دینی وبر و بینادگرایی و سکولاریسم در زمانه ما»، «تحلیل‌های وبر در زمینه سرمایه‌داری چه کمکی به درک سرمایه‌داری مالی کنونی می‌کنند»، «از شیوه‌های زندگی مبتنی بر سنت و مذهب تا شیوه‌های مبتنی بر نرم‌ها و اقتدارهای جدید»، ... 

اگر در صدسالگی تولد ماکس وبر کسانی چون جرج لوکاچ و ریمون آرون در چنین سمیناری شرکت کردند، در سمینار امسال خبری از چهره‌هایی از این دست نبود که قسما به «بحران جامعه‌شناسی» یا به «پایان‌رسیدن دوران غول‌ها» و تخصصی‌تر‌شدن و در عین حال عمومی‌ترشدن تاملات و نظریه‌پردازی‌ها ربط داده شد.

دو بیوگرافی جامع با نکاتی تا کنون ناگفته در باره کارهای علمی و زندگی شخصی وبر هم امسال منتشر شده است. یکی را یورگن کاوبه، دبیر بخش علوم انسانی روزنامه فرانکفورتر آلگماینه  نوشته با عنوان «ماکس وبر، یک زندگی در تقاطع دوران‌ها» در ۵۰۰ صفحه، و دیگری را اریک کسلر، جامعه‌شناس، نوشته با عنوان «وبر پروسی، وبر اندیشمند و وبر عزیزکرده (بچه ننه؟)» در ۱۰۰۷ صفحه.
 
موفقیت تئوریک وبر، نظراتی از او که حالا دیگر مصداق ندارند، نگره‌های ژرف او در باره چالش‌ها و تناقضات همیشگی میان دولت دمکراتیک و اقتصاد بازار و خطراتی که لجام‌گسیختگی این  می‌تواند برای دمکراسی ایجاد کند،  آگاهی و ایستادگی وبر در دفاع از پایگاه و جایگاه طبقاتی خویش و در عین حال شکست‌ها و نامرادی‌های جسمی و عاطفی‌اش در زندگی (نه یک کتاب را کامل به پایان برد، به رغم ملی‌گرایی‌اش در شرایط جسمی مناسبی نبود و «حسرت» شرکت در جنگ جهانی اول به دلش ماند، بچه‌دار هم نشد، زندگی زناشویی‌اش هم پر از نوسان و تنش بود، ثروتی هم نیاندوخت و ... ) ملی‌گرایی بعضا افراطی و بیگانه‌ستیز او، تعصبات ملی او و حمایتش از جنگ جهانی اول و در عین حال چرخش چپ- لیبرالی‌اش در پایان زندگی از نکات برجسته دو کتاب هستند. 

سهم وبر در ایجاد حزب چپ‌- لیبرال دمکرات که کمکی به دمکراسی تازه‌ پاگرفته آلمان در سال ۱۹۲۰ باشد و شور او که در اولین انتخابات دمکراتیک شرکت کند و رای بدهد در کتاب کسلر جذاب و روشنگرند. وبر اما به لحاظ جسمی از رای‌دادن محروم می‌ماند و در همین انتخابات است که احزاب دمکراتیک نیز می‌بازند و اولین نشانه‌های قدرت‌گیری راست‌ افراطی در چشم‌انداز هویدا می‌شود.

هم کسلر و هم کاوبه در کتاب خود تاکید ویژه‌ای دارند روی ارزش کار همسر ماکس وبر، ماریانه وبر، که تازه پس از مرگ همسر ساعت‌ها و هفته‌ها و ماه‌ها پشت میز او نشست تا مجموع دست‌نوشته‌ها و مقالات و جستارهای اغلب ناتمام او را به صورت چند کتاب دربیاورد و معروفیتی پسامرگ را برای او تدارک کند. این در حالی بود که در دوران حیات وبر ماریانه کم رنج نکشید، چه به لحاظ معشوقه‌هایی که وبر داشت و چه به لحاظ بیماری و تشنجات عصبی گاه و بی‌گاه او.

با این  همه کسلر با اشاره به برخی مستندات می‌گوید که پشتوانه عاطفی وبر نه ماریانه وبر بود و نه معشوق‌های وبر مانند الزه یافه یا قبل از آن یک پیانیست سویسی، که ماریانه هم به تمایل وبر به آنها آگاه بود و تحمل می‌کرد. از نظر کسلر این مادر وبر بود که تا آخر او را پوشش عاطفی می‌داد و شاید تصادفی نبود که وبر ۵ ماه بعد از مرگ مادر دوام نیاورد.

در یکی دو دهه اخیر تلاش برای بازشناسی قرابت‌ها و نزدیکی‌های فکری و نظری وبر و مارکس در آلمان به نحوی محسوس افزایش یافته است. کتاب اعتناانگیز «مدرن‌سازی همچون انقلاب خاموش» از نقاط عطف این تلاش‌هاست. این کتاب را یان رمن، استاد دانشگاه‌های برلین و نیویورک و از نویسندگان نشریه آرگومنت نوشته و چند ماه پیش انتشار یافته.

18.4.14

کاش دوچرخه زیرت گرفته بود!


«دوازده ساله که بودم روزی نزدیک بود دوچرخه‌ای با من تصادف کند. در همین لحظه کشیشی که همان دور و برها بود مرا نجات داد. او صدا زد: احتیاط (مواظب باش). من آسیبی ندیدم، دوچرخه‌سوار اما به زمین افتاد. کشیش رو به من کرد و گفت: دیدی که واژه چه قدرتی دارد. از آن روز من به این قدرت پی برده‌ام. حالا البته این را می‌دانیم که مایاها از عهد قدیم به قدرت واژه و کلام آگاه بوده‌اند و حتی یک خدای مخصوص برای واژه‌ها دارند.

گابریل گارسیا مارکز (۲۰۱۴-۱۹۲۷ )
هیچ‌گاه قدرت واژه به اندازه امروز بزرگ نبوده است. انسان، هزاره سوم را به عنوان هزاره‌ای زیر حاکمیت امپراطوری واژه‌ها درک و فهم خواهد کرد. این واقعیت ندارد که تصویر واژه را به حاشیه می‌راند یا آن را به نابودی می‌کشد. بر عکس، به آن قدرت و توان بیشتری می‌بخشد... 

واژه در همه جای زندگی حی و حاضر است، واژه‌های ساخته‌شده‌ای که در روزنامه‌ها یا کتاب‌ها یا در کتاب‌های  یک بار مصرف یا پلاکات‌های تبلیغاتی با آنها بدرفتاری می‌شود یا عزیز داشته می‌شوند یا در رادیو، تلویزیون، سینما و تلفن ادا می‌شوند یا به شکل آواز درمی‌آیند یا در بلند‌گوهای عمومی شنیده می‌شوند، یا با بروس‌های درشت بر روی دیوارها نقش می‌بندند یا در فضایی نیمه‌تاریک با آنها ندای عشق در گوش‌ها نجوا می‌شود... 

نه، آن چه مغلوب شده سکوت است، نه واژه. اشیاء حالا به اندازه زبان‌ها کثیر دنیا، برایشان نام وجود دارد، به گونه‌ای که کمتر شیئی را می‌توان یافت که نامی برایش در یک زبان وجود نداشته باشد. زبان‌ها در هم می‌آمیزند، بی آن که قید و بندهای پدرخوانده‌های سابق بر گردنشان باشد.‌ آنها با هم در حال تبادل و تعویضند... وظیفه ما این نیست که بر رفتار و تحرک زبان‌ بند نهیم، بلکه باید آن را از قید و بندهای آهنین رها کنیم تا بتواند با مقتضیات قرن بیست و یکم دمساز شود.

از همین رو پیشنهاد من این است که دستور زبان را ساده کنیم، پیش از آن که این دستور ما را بدوی و نازل کند. قوانین زبان را انسانی کنیم، از زبان بومیان بیاموزیم که این همه مدیون آنها هستیم، که واقعا هم هنوز می‌توانند بسیار چیزها به مابیاموزاند... عقلانیت بیشتری در باره لحن و لفظ‌های مکتوب به خرج دهیم ... این‌ها همه نکاتی هستند که فی‌البداهه به نظرم رسیدند، همچون شیشه‌‌هایی افکنده به دریا، به این امید که به دست خدایگان واژه‌ها برسند. مگر این که هم آن خدا و هم شما تاسف بخورید که چرا آن کشیش سبب شد که فردی که حالا این گونه به ساحت زبان جسارت می‌کند و پرت و پلا می‌گوید زیر دوچرخه نرود!»

این فقط بخشی از سخنرانی گابریل گارسیا مارکز در  اولین کنگره زبان اسپانیایی در سال ۱۹۹۷ است. می‌توان آن را به زبان‌های انگلیسی و آلمانی و لاتین خواند. 

بخشی از حرف‌های مارکز در باره قید و بندهایی که به زبان اسپانایی بسته شده، گویی که توصیفی از قید و بندهای مشابه در مورد زبان فارسی است که با خواندن کامل متن بیشتر می‌‌توان به آن پی برد. ولی سوال این است که حرف‌های مارکز در باره نسبت میان واژه و تصویر (با توجه به مسائل مربوط به مولتی مدیا) و هم در باره ساده‌سازی زبان تا چه حد درست و نافذ است؟

13.4.14

مردی در دو چهره


(در باره جعل و جنگ رسانه‌ای در بحران اوکراین)

فشارهای سیاسی، اقتصادی و نظامی روسیه بر دولت موقت اوکراین و ناآرامی و برخوردهای رادیکال و غیررادیکال در شرق اوکراین در مخالفت با دولت مرکزی بر خلاف آنچه که اینجا و آنجا عنوان می‌شود زمینه‌سازی یا مقدمه ورود نیروهای روسیه به شرق اوکراین و تکرار سناریوی کریمه نیست. در واقع کریمه هم به لحاظ ترکیب جمعیت، هم از حیث سابقه تاریخی، هم از جهت اهمیت ژئواسترایکش برای روسیه در اشراف و تسلط نظامی بر دریای سیاه و هم از منظر نفت و گازی که در کف این دریا حدس زده می‌شود وضعیتی به شدت متفاوت از شرق اوکراین دارد.   

ورود نظامی روسیه به شرق اوکراین هم به لحاظ وسعت این منطقه، هم به لحاظ ترکیب جمعیت و سابقه تاریخی و نیز حساسیت و واکنش شدیدتر غرب و تاثیری که خود حمله و همچنین تشدید مناقشه با غرب بر اقتصاد روسیه می‌گذارد گزینه‌ای نیست که کرملین به سادگی دست به ریسک انجام آن بزند.
 
در واقع رویکرد در غلیان‌ نگه‌داشتن شرق اوکراین از سوی روسیه و مردم و نیروهای نزدیک به آن در این منطقه عمدتا معطوف به تداوم بی‌ثباتی دولت موقت و همچنین ممانعت از انتخابات ریاست جمهوری در ماه مه است تا از این انتخابات پشتوانه‌ای برای مشروعیت دولت کنونی یا ترکیبی مشابه ساخته نشود.

روسیه و نیروهای هواداراش مایلند حالا که دولت مرکزی تمام و کمال به سوی غرب چرخیده است، قبل از هر انتخاباتی قانون اساسی تغییر کند، کشور فدرالیزه شود تا اختیارات این دولت محدود بماند و مسائلی مانند ورود به اتحادیه اروپا یا ناتو صرفا با تصمیم دولت مرکزی و مجلس احیانا نزدیک به آن عملی نباشد. 

فدرالیزه‌شدن و  بی‌طرف‌ماندن اوکراین همچنان اولویت اول کرملین در این کشور است، ولی سیاست‌های توام با ریسک جاری روسیه و سرسختی و پافشاری غرب و دولت مرکزی در مقابله با خواست‌های کرملین در خود این خطر را نهفته دارد که وضعیت از دست همه طرف‌ها خارج شود و رادیکالیزم و هرج و مرج بیش از پیش میدان باز کند و حتی به درون خود روسیه و سایر کشورهای منطقه هم سرازیر شود.

مزدور یا خودی؟


طرفه این که اگر در غرب در هفته‌ها و روزهای منتهی به سرنگونی یانوکویچ بخش قابل اعتنایی از رسانه‌ها سیاست یک جانبه‌ای را پیش می‌بردند و بخشی از واقعیت، به خصوص قدرت‌گیری نیروهای راست رادیکال و خشونت‌طلب در میان مخالفان را ناگفته می‌گذاشتند، در رسانه‌های روسیه هم در حال حاضر وضع به همین شکل است و جعل اطلاعات و خبرپراکنی مخدوش سکه روز. البته شبکه‌های خارجی این کشور هنوز می‌کوشند که تصویری متوازن از وضعیت به دست دهند، گرچه روز به روز این ویژگی در خبررسانی‌اشان رو به کاهش است. ولی به خصوص در داخل روسیه رسانه‌ها در وجه عمده بازتاب‌دهنده سیاست کرملین هستند و در این راستا از قاطی‌کردن دوغ و دوشاب بیش از پیش ابایی ندارند.

از جمله این روزها در اینترنت موردی بحث را داغ کرده که به حضور یک چهره در دو تلویزیون روسیه و در دو نقش برمی‌گردد. این مرد در تلویزیون NTW به عنوان یک مزدور کشورهای غربی معرفی می‌شود که دستگیر شده و روی تخت بیمارستان در حال بازگویی ماموریتش برای برکناری دولت یانکوویچ است. همین مرد و با همان نام  اما روز بعد در همان تخت در تلویزیون دولتی  روسیا به عنوان یکی از تظاهرکنندگان مسالمت‌جو در جنوب اوکراین معرفی می‌شود که مورد حمله نیروهای راستگرای حامی دولت موقت قرار گرفته است. یکی از کاربران اینترنت نوشته این‌ کانال‌ها نمی‌توانستند کمی کارها را بهتر هماهنگ کنند تا این سوتی پیش نیاید!

و ماجرا آنجا قابل بیشتر قابل تامل می‌شود که ۹۰ درصد جمعیت روسیه اطلاعات و اخبار خود را از کانال‌های تلویزیونی دولتی می‌گیرد و دوسومشان هم باورشان این است که اطلاعات دریافتی‌اشان دقیق و بی‌خدشه است. و البته ۵۰ درصد از همین پرسش‌شوندگان گفته‌اند که اشکالی نمی‌بینند اگر اینجا و آنجا منافع ملی ایجاب کرد اخبار و اطلاعات مخدوش و دستکاری شوند.

در چنین شرایطی فشار بر سایت‌ها و شبکه‌های خبری مستقل و منتقد رو به فزونی است و روز به روز به دلایل مختلف دامنه کار آنها محدود می‌شود. طرفه این که میخائیل فودوتف، رئیس شورای حقوق بشر روسیه که زیر نظر پوتین کار می‌کند در مصاحبه‌ای که اخیرا با رادیوی اکوی مسکو داشت مجبور شد اذعان کند که رسانه‌های مستقل نه صرفا برای روشنگری اجتماعی که برای  خود دولت هم سود و منعفتشان  کم نیست: «ما به رسانه‌های مستقل نیاز داریم. فساد و ارتشا همه چیز را در این کشور به خود آلوده است، به گونه‌ای که هر چه هم که دولت انجام می‌دهد باد هوا می‌شود. این در همه ابعاد زندگی سیاسی و اجتماعی قابل مشاهده است. در مجموع می‌توان گفت که رسانه‌های مستقل کمکی هستند به امنیت ملی ما.»

فعلا اما جریان به سمت دیگری در جریان است. البته در تلویزیون اوکراین هم در جنگ تبلیغاتی با روسیه از جعل اطلاعات ابایی نیست، از جمله این که مخالفان دولت موقت را تمام و کمال مزدور روسیه نشان دهند.

7.4.14

خشونت علیه زنان، کارزار زن خبرنگار و حمایت خانم رئیس‌ جمهور



سال ۲۰۱۴ برای خانم دیلما روسف، رئیس جمهور برزیل سال سخت انتخابات است، با مشکلاتی مانند تورم و کاهش رشد اقتصادی.  ولی حالا مقابله با گرایش‌های نژادپرستانه و زن‌ستیزی شدید در درون جامعه هم، به مشکلات او اضافه شده.
برزیل معمولا در قیاس با کشورهای مشابه به عنوان کشوری موفق در رفع نژادپرستی و تبعیض جنسیتی و  از بین‌بردن کلیشه‌های مربوط به رنگ‌پوست و زنان شناخته می‌شود. ولی رویدادهای چند ماه اخیر نشان دادند که وضعیت بدتر از آن است که بتوان به خصوص در آستانه بازی‌های جام جهانی فوتبال تصویر همیشه مثبت برزیل را در صحنه جهانی حفظ کرد.

دو ماه پیش در جریان بازی‌های فوتبال در استادیوم‌های مختلف برزیل حملات و توهین‌هایی علیه فوتبالیست‌های معروف سیاه‌پوست روی داد، موز به آنها پرتاب شد و داوران سیاه‌پوست نیز مشمول حرکاتی مشابه شدند. کار به جایی رسید که خانم دیلما روسف قربانیان این حملات و توهین‌ها را در اقدامی نمادین به دفتر ریاست جمهوری دعوت کرد و حمله به آنها را رسما محکوم نمود: «نژادپرستی در جامعه‌ای که بعد از قاره آفریقا بیشترین تعداد سیاه‌پوست را دارد، جایی نباید داشته باشد.»

ولی یک مشکل عمده دیگر نیز به تازگی جامعه برزیل را به خود مشغول کرده. هفته گذشته موسسه مطالعات اقتصادی کاربردی (Ipea) نتیجه یک نظرسنجی انجام‌شده در ماه مه و ژوئن سال ۲۰۱۳ را منتشر کرد که بسیاری را انگشت به دهان و حتی وحشت زده کرد.

 موضوع نظرسنجی بی‌تفاوتی و حتی همدلی و تفاهم نسبت به خشونت علیه زنان است. نتایج این نظرسنجی به خصوص از آن جهت حائز اهمیت است که موسسه یادشده وابسته به دولت است و تحقیقاتش معمولا دقیق است و مبنایی برای تصمیم‌گیری پارلمان، دولت و سایر نهادهای حکومتی.

در نظرسنجی یادشده از طریق یک پرسشنامه نظر ۴ هزارنفر از شهروندان در دویست شهر کوچک و بزرگ برزیل پرسیده شده است. دوسوم پرسش‌شوندگان زن بوده‌اند. 

 ۶۵ درصد پرسش‌شوندگان یا تام و تمام یا تا حدودی گفته‌اند با این نظر موافقند که زنان اگر لباس‌هایی بپوشند که زیبایی و اندام آنها را به نمایش بگذارد، خودشان زمینه‌ساز و محرک اقدامات خشونت‌آمیز و مستحق چنین رفتاری‌ هستند. ۵۸ درصد پرسش‌شوندگان هم یا تمام و کمال یا قسما با این نظر موافقت کرده‌اند که اگر زنان «رفتار شایسته‌ای» داشته باشند میزان تجاوز به آنها کاهش می‌یابد. این پاسخ‌های شگفت‌انگیز در کشوری داده‌ شده‌اند که کارناوال و رقص رقصنده‌های تقریبا برهنه آن در جهان مشهور خاص و عام است و بخش بزرگی از جمعیت هم با آن همنوایی و شادی می‌کنند. همین تناقض باعث شد که بعدا نتایج نظرسنجی دوباره بازخوانی شود...
 
بنا به داده‌های Ipea سالانه در برزیل ۵۲۷ هزار مورد تجاوز به زنان انجام می‌شود که اغلب دختر یا دختربچه هستند و از این میزان هم فقط ۱۰ درصد آن به پلیس اطلاع داده می‌شود.

آن طور که رسانه‌های برزیل نوشته‌اند روسف دهانش از نتایج این نظرسنجی بازمانده، به خصوص که بخش قابل توجه‌ای از زنان برزیل برخوردی منفی نسبت به خشونت علیه همجنسان خود ندارند.

با انتشار نتیجه نظرسنجی روزنامه‌نگاری به نام نانا کویروز از طریق اینترنت کارزاری به نام  Não mereço ser estuprada راه انداخت که معنایش می‌شود «من مستحق تجاوز نیستم».

 کویروز از زنان خواست که با بالاتنه پوشیده یا برهنه و در حالی ک شعار یادشده را به پوشش (پوشش مضاعف) بالاتنه خود بدل کرده‌اند از خود عکس بگیرند و در اینترنت قرار دهند.


بسیاری از زنان و نیز مردان به کارزار کویروز پیوستند ولی شمار مخالفان و مهاجمان به این اقدام هم کم نبود. بودند زنانی که از «شدت خشم» از کویروز آرزو می‌کردند که او مورد تجاوز قرار گیرد و مردانی نیز تهدید کردند که این کار را انجام خواهند داد. کار به جایی رسید که خود روسف وارد میدان شد و در توئیترش نوشت: «نانا کویزور از همبستگی کامل من برخوردار است. دولت و قانون در کنار او و همه زنانی ایستاده‌اند که قربانی خشونت و تهدید هستند.»

در این میان موسسه Ipea اعلام کرده است که در یک مورد، یعنی رقم ۶۵درصد موافقان اعمال خشونت علیه زنان اگر «لباس محجوبانه» نپوشیده‌ باشند اشتباهی صورت گرفته، و این رقم ۲۶ درصد بوده، و نزدیک به ۴ درصد هم گفته‌اند نظر خاصی ندارند. در مورد رقم دیگر (۵۸ درصدی که گفته‌اند «رفتار شایسته» زنان به کاهش تجاوز منجر می‌شود) اصلاحی صورت نگرفته، یعنی این رقم همچنان دقیق است.

به رغم اصلاح یادشده، با توجه به درستی بقیه ارقام نظرسنجی و نیز تهدیدات گسترده‌ای که متوجه نانا کوایزر شد بحث  همچنان در برزیل داغ است و دولت در صدد تشدید مجازات‌های بیشتر، حتی برای خشونت‌ها و تهدیدها از طریق اینترنت است.

 این که البته صرفا با این قوانین به سرعت ذهنیات و رویکردها عوض شود، از نگاه بسیاری تردیدآمیز است، و لازم است که این اقدام با تلاش در زمینه‌های آموزشی، فرهنگی و توانمندسازی هر چه بیشتر زنان در عرصه‌های مختلف و کمک به برآمد قوی‌تر آنها در عرصه اجتماعی تکمیل و بدرقه شود.

عده‌ای هم به رغم مخالفت علیه خشونت نسبت به زنان در کارآیی اقدام نانا کویروز تردید کرده‌اند و حتی آن را سبب میدان‌دارترشدن نیروهای متعصب‌تر در جبهه مقابل دانسته‌اند. با این همه به نظر می‌رسد که حمایت خانم روسف کفه ترازو را به سود بازتاب اعتراض خانم کویروز سنگین‌ کرده و برزیل درگیر بحثی جدی در باره نگاه خود به زنان شده است.

1.4.14

تولیتاریسم و بهشت؛ زادگاه و زبان

میلان کوندرا امروز (اول آوریل)  ۸۵ ساله شد. او حالا دیگر نصف عمرش را در مهاجرت و در پاریس گذرانده. زمانی که می‌خواست چکسلواکی را حتی قبل از سرکوب بهار پراگ ترک کند، از مترجم آلمانی‌اش پرسید که آیا او را از زبان چکی رهایی‌یی است. پاسخ مترجم این بود: نه. طرفه این که «بار هستی» او تازه ۲۲ سال پس از انتشار به زبان فرانسوی به زبان چکی ترجمه شد!

با این همه چیزهایی هست که همچنان او را به اروپای مرکزی (زادگاهش) و نه اروپای غربی پیوند می‌دهد: «وقتی که من موسیقی کلود دبوسی (آهنگساز فرانسوی) را می‌شنوم خوشم می‌آید ولی به وجد نمی‌یایم، بارتوک اما برایم چیز دیگری است، مرا به شور می‌آورد و همه خاطرات در ذهنم زنده می‌شوند، هر چند که اصل موسیقی به مجارستان برمی‌گردد و نه به چک. بر همین اساس است که من به این نتیجه رسیده‌ام که اروپای مرکزی یک مجموعه واحد است. من ابتدا این را کمتر دریافته بودم. در واقع اول اروپای مرکزی را به لحاظ احساسی کشف کردم، و بعدا به لحاظ ذهنی و درک و دریافت‌های روشنفکری و تحلیلی به سراغ آن رفتم.»

او اما مخالف است که آثارش به موضوع‌هایی مانند مهاجرت و مسائلی از این دست فروکاسته شود:
«پیوسته صفت مهاجر یا تبعیدی را بر خود داشتن مرا افسرده می‌کند. در سده به شدت سیاست‌زده ما مردم دیگر حاضر یا قادر نیستند یک رمان را به عنوان رمان بخوانند و نه مجموعه‌ای از تزهای سیاسی فرم‌یافته در بیانی ادبی. به همین خاطر رمان‌نویس باید بتواند گاه به گاه سکوت اختیار کند تا آفریده‌ هنری خود را از دستبرد تفسیرهای ساده‌شده و کاملا سیاسی مصون نگه دارد.»

از زمان انتشار رمان «بار هستی» و شهرت بین‌المللی ناشی از آن کوندرا بیش از پیش گوشه عزلت گزیده و کمتر در مجامع عمومی ظاهر می‌شود. در زادگاهش هم اصلا پا نمی‌گذارد. شاید برای خودش چنین سفری یادآور شعرهایی است که در ستایش استالین سروده یا تبادرکننده اتهامی است که متوجه واسلاو هاول کرد و او را به تلاش برای «شو و صحنه‌سازی اخلاقی» متهم نمود.

اما شاید به خصوص از چندی پیش که شایعات و مدارکی بحث‌انگیز دال بر تماس او با سازمان امنیت دولت چکسلواکی در سال‌های دهه ۱۹۵۰ و لودادن یک دانشجوی هم‌دوره‌اش به عنوان جاسوس آمریکایی‌ها بر سر زبان‌هاست، چنین سفری بیش از پیش فاقد موضوعیت شده . کوندرا در برابر این اتهام به یک تکذیب ساده بسنده کرده و گفته است که کار او نویسندگی است و نمی‌گذارد که این مسائل ذهن و فعالیتش را تحت‌الشعاع قرار دهد: «رمان‌نویس کارش پیام‌آوری مورخان نیست، کار او نه روایت تاریخ است و نه تفسیر آن، بلکه کشف جنبه‌های پنهان و ناشناخته هستی انسان است.»

تم‌های کوندرا تم‌های شناخته‌شده‌ای هستند: سویه‌های ناشناخته هستی، عشق، سکس، انقلاب، اقتدارگرایی و ایدئولوژی‌زدگی و شک و تردید. خودش می‌گوید که تکرار و تنوع در بیان این تم‌ها را دوست دارد:
«من عاشق تکرار و تنوع‌بخشیدن به این موضوع‌ها هستم، به شرطی که هر بار بتوانم چیز نویی در آنها کشف کنم».

طرفه این که پیوند محکمی میان توتالیتاریسم و آرزوی انسان به رفتن به بهشت می‌بنید: «توتالیتاریسم فقط جهنم نیست، بلکه بازتابی از رویای بهشت است، رویایی دیرین در هستی بشر که در آن همه چیز در هماهنگی با هم  است. بهشت که متحقق شد، اینجا و آنجا افرادی پیدا می‌شوند که به این یا آن گوشه آن ایراد دارند، امری که سبب می‌شود بهشت‌داران گولاک کوچکی هم در کنار باغ عدن خویش (بهشت) برای این افراد ایجاد کنند. اما به مرور زمان این گولاگ بزرگتر می‌شود و خود بهشت کوچک‌ و محقرتر.»