28.4.07

یک مناسبت و سه ویدیوی کوتاه

۱

۲۹ ماه آوریل (۹ اردیبهشت)، روز جهانی رقص است. حالا که این هنر و فعالیت شورانگیز آدمی هم، در ایران مشمول محدودیت و سانسور شده، پس بیشتر باید بر آن تمرکز کرد، بیشتر در باره‌اش گفت و به خصوص بیشتر به آن عمل کرد! یعنی باید بیشتر رقصید.

در باره روز جهانی رقص و اهمیت و ارزش‌های رقص مطلبی نوشته‌ و ترجمه‌ کرده‌ام که اینجا قابل دسترسی است.

۲

ديروز (جمعه ۷ ارديبهشت/ ۲۷ آوريل) مجلس آلمان (بوندس‌تاگ) شاهد اتفاق جالبی بود.

جريان از اين قرار است که مخالفان و منتقدان روندهای جهانی‌شدن اين روزها برای تدارک اعتراض و تظاهرات به هنگام اجلاس رهبران گروه ۸ (رهبران هفت کشور بزرگ صنعتی به علاوه روسيه) تحرک و فعاليت کم‌سابقه‌ای دارند و برای بسيج هر چه گسترده‌تر نيرو تلاش می‌‌کنند. اين اجلاس ماه ژو‌ئن آتی در ايالت مکلنبورگ فورپومرن آلمان برگزار می‌شود.

البته بين خود اين نيروها اختلافات معينی وجود دارد و برخی از آنها با نافرمانی‌های مدنی و آکسيون‌های کم و بيش غيرقانونی مخالفند. اين‌ها می‌گويند که از همين حالا بايد اعلام شود که هيچ‌گونه اقدام جنجالی و مخل نظم عمومی در اين تظاهرات و آکسيون‌ها صورت نخواهد گرفت. مخالفان اين اعلام می‌گويند که همه‌ ماجرا به خواست و نيت ما وابسته نيست و ميزان اجازه‌ای که برای تظاهرات و آکسيون به ما می‌دهند به علاوه نوع برخورد و رويکرد پليس هم شرط هست که خودش تحريک‌کننده است و يا ...

باری، خارج از اين بحث و فحص‌ها، تعدادی از فعالان تدارک برای تظاهرات عليه اجلاس گروه ۸، ديروز با طناب‌های صخره‌نوردی خودشان را به قسمت‌های بالای ساختمان پارلمان آلمان رساندند و پلاکات‌هايی آنجا نصب کردند که مضمونش اين بود: مجلس در خدمت سرمايه آلمان.

در درون صحن مجلس هم شماری از اين افراد، از سکوی تماشاگران تعدادی اسکناس (تقلبی؟) روی سر نمايندگان ريختند و دو سه تايی از آنها هم از آن سکو به وسط صحن مجلس پريدند.

جلسه مجلس به هم ريخت و نمايندگان کنجکاو به بيرون ساختمان آمدند تا پلاکات‌چسبانی منتقدان جهانی‌شدن بر در ديوار مجلس را هم تماشا کنند. القصه مجلس ديگر نتوانست به حال عادی‌اش برگردد، از اکثريت افتاد و نمايندگان هم که از خدا می‌خواستند هر چه زودتر جلسه تمام شود تا به مرخصی آخر هفته‌اشان بروند فرصت را غنيمت شمردند و با اعلام ختم جلسه زدند به چاک.

علی‌الحساب،‌ صرفنظر از درستی يا نادرستی شعارها و سياست‌های منتقدان جهانی‌شدن ( که تا آنجايی که متوجه متوازن و عادلانه‌تر‌کردن اين روندها باشد خيلی هم درست است) اقدام ديروز آنها ابتکاری بود که حسابی تو رسانه‌ها بازتاب پيدا کرد و نشون داد که کارزارهای تبلیغی برای برانگیختن توجه عمومی، همچنان نيازمند فانتزی و فکرهای بديع و تازه است.

کل ماجرای ديروز را در اين ويديو ببيند. متاسفانه گزارش تنها به زبان آلمانی است،‌ ولی جزيياتش همان است که در بالا ذکر شد.

۳

ویدیوی دوم شامل صحنه‌هایی است از فیلم جدید ""I Am an American Soldier ساخته گزارشگر معروف آمریکایی،‌ جان لاورنس که حاصل همراهی او با تفنگداران آمریکایی در عراق، ظرف ۱۴ماه گذشته است. صحنه‌ها کوتاه ولی تا حدودی گویا هستند و شاید محرکی‌ باشند برای دیدن اصل فیلم.

۴

ویدیوی سوم هم که شاید خودتان دیده باشید. نمونه تلخی است از رفتار سخت و ظالمانه‌ای که این روزها در ایران با زنان و دختران می‌شود.

23.4.07

يک سالگرد، يک کتاب و اطلاعات کهنه‌‌‌ای که تازه رو شده‌ا ند

آلمانی‌ها ۳۰ سال پس از آغاز ترورها و سوءقصدهای گروه چريکی فراکسيون ارتش سرخ (ار آ اف) کماکان هم با اثرات و پيامدهای حقوقی، سياسی ، فرهنگی، اجتماعی و روانی آن دوره درگيرند و از برخوردی باسمه‌ای و يک بار برای هميشه با تحولات و روديدادهای آن سال‌ها کم و بيش می‌پرهيزند.

از آن جنبش تنها ترور زاده نشد

هفته پيش، سی‌امين سالگرد اولين ترور ار آ اف بود که در جريان آن دادستان وقت آلمان، زيگفريد بوباک و محافظ و راننده او از پا درآمدند. بوباک از نظر نسل دوم گروه آر آ اف نماينده سرسخت نظام حاکم بر آلمان بود که به نظر آنها با مشی و رويه خود،‌ در تشديد سختگيری نسبت به زندانيان نسل اول اين گروه نقش عمده‌ای داشت.

سی‌امين سالگرد ترور بوباک انگيزه‌ای بود که نشريات آلمان دوباره از شرايط آن روزها و زمينه‌های برآمد ار آ اف از دل جنبش دانشجويی تصوير و تحليل‌های متفاوتی به دست دهند. و طرفه آن که شماری از نشريات ميانه نيز، به رغم محکوم کردن اين ترورها و اثرات مخربی که در تشديد جو پليسی بر جا گذاشت، ابا داشتند از اين که اين ترورها را با جنايات شخصی و مبتنی بر کينه و منافع و مصالح شخصی در يک تراز قرار دهند و از توجه به برخی پس‌زمينه‌های آن غافل بمانند.

روزنامه زود دويچه سايتونگ که برترين روزنامه آلمان به لحاظ حرفه‌ای به شمار می‌رود، در زمينه اقتصادی ليبرال است و در زمينه سياسی و اجتماعی و فرهنگی هم می‌توان آن را بيشتر ليبرال خطاب کرد و کمی هم چپ. اين روزنامه به مناسبت يادشده مقاله ‌ای تحليلی داشت که در بخش اول آن بی کم و کاست ترورهای ار آ اف را محکوم کرده بود و به ياد آورده بود که تاثيرات منفی اين ترورها بر فضای اجتماعی و امنيتی کشور چه بوده‌ا ند. اما در بخش پايانی مقاله اشاراتی هم داشت که چرا تمايل و ميل به عدالت خود را در سيمای ار‌ آ اف به صورت خودداوری نشان داد و اين گروه خويشتن خويش را محق دانست که آنچه را که عدالت می‌داند راساً اجرا کند،‌ ولو که به شکل ترور و گرفتن جان نمايندگان حکومت باشد.

اين هم بخش پايانی مقاله زود دويچه:

برای توضيح اين که چرا موج جنبش دانشجويی در سطح بين‌المللی، در آلمان شکلی راديکال به خود گرفت و قسماً در سيمای ار آ اف تبلور يافت،‌ بايد از جمله به سابقه ناسيونال سوسياليسم در جريان جنگ جهانی اشاره کرد.

در آلمان هرگز سابقه نداشت که يک نسل،‌ پدران و پدر بزرگان خود را به گونه‌ای گسترده از بابت جنايات يک جنگ بزرگ مسئول بداند و بعد هم شاهد باشد که با پايان جنگ انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و دوباره همه اين پدران بدون عذاب وجدان و بدون به عهده گرفتن مسثوليتی به سر پست و مقام‌های خود باز گردند. اين نسل شاهد بود که کمونيست‌هايی که از اردوگاه‌های مرگ جان سالم به در برده بودند دوباره يا راهی زندان شدند و يا از کار محروم، در حالی که جنايتکاران و همراهان نازی قدر و مقام يافتند و برکشيده شدند. اين نسل درمدارس خود کتاب‌های تاريخی را می‌خواند که در آنها تاريخ آلمان تا پايان جمهوری وايمار(۱۹۳۳) ادامه می‌يافت و بعد از آن،‌ گويی که آلمان تا پايان جنگ جهانی دوم در تعطيلات بوده است. اين‌ بغض و سرخوردگی از پدران خويش و از عدم آمادگی آنها به قبول مسئوليت، همه و همه در جنبش دانشجويی آلمان سرريز کرد، هر چند که در نگاه اول شعارهای ضدآمريکايی اين جنبش می‌توانست گمراه‌کننده باشد و انسان را از راه بردن به انگيزه‌های واقعی راديکاليسم آن بازدارد.

نسل‌های آتی می‌توانند بيش از پيش خود را از زير بار اين گذشته رها ببينند. نه تنها دوره ار آ اف، بلکه سال‌های پس از جنگ نيز برای اين نسل‌ها بی اندازه قريب و بيگانه جلوه خواهد کرد. برای اين نسل‌ها سخت خواهد بود دريابند آن رفتار مردم آلمان را که از به اصطلاح " شاهنشاه" ايران که ديکتاتور مستبدی بيش نبود به صرف آن که همسر ثرياست استقبالی گرم به عمل آورند. سخت خواهد بود دريابند که کسانی با استفاده از حق خود در قانون اساسی،‌ در برابر حضور اين مستبد دست به تظاهرات بزنند و بعد آماج خشونت پليس شوند و يکی‌اشان هم به ضرب گلوله همين پليس که بايد پاسدار امنيت وآزادی تظاهرات باشد از پا درآيد. وقتی که دانشجوی هانوفری ، بنو اونه زورگ، در برلين قربانی مخالفت با ديدار شاه از آلمان شد بسياری از دانشجويان به دامن راديکاليسم رانده شدند... وقتی که دستگاه قضايی آلمان در برابر اولين اقدامات نسبتا کم دامنه رهبران ار آ اف به شديدترين مجازات‌ها روی آورد و سياست چشم در برابر چشم و دندان در برابر دندان پيشه کرد خود راديکاليسم بيشتر را دامن زد، و روزی که برای همين رهبران که دستشان هنوز به خون کسی آلوده نشده بود سلول انفرادی و شکنجه‌های روحی تدارک ديد خود بذر راديکاليسم افشاند.

روزی که ار آ اف ترورهای خود را آغاز کرد هنوز سی درصد جامعه نسبت به آنها نگاه مثبتی داشت. ار آ اف از آسمان نيامده بود و رانده‌شدنش به دامن راديکاليسم افراطی و ترور هم تصادفی صورت نگرفت.

اين‌ها همه البته ترور را توجيه نمی‌کند. ولی اگر چيز مثبتی در اين ميان قابل اشاره باشد،‌ اين نکته است که همان جنبشی (جنبش دانشجويی)که ترور هم بر خاک آن رشد و نمو يافت، مايه دمکراتيزه‌شدن جامعه نيز شد. دانشجويان چون نمی‌خواستند به اجبار و قيودات روال عادی زندگی روزمره گردن بگذارند فاعل شماری از تحولات اجتماعی شدند که وقتش رسيده بود. اين نکته مثبت اما از درد و غم بازماندگان آن ترورها نمی‌کاهد.

پيامد اطلاعات کهنه‌ای که تازه رو شده‌اند

در تکميل نظرات نويسنده زود دويچه سايتونگ می‌توان به رويدادی اشاره کرد که به پرونده ترورهای ار آ اف برمی‌گردد و اين روزها به يکی از محورهای بحث رسانه‌ها و محافل سياسی و حقوقی آلمان بدل شده ، رويدادی که از همان نقص کارکردی نظام حقوقی و امنيتی آلمان حکايت دارد که قسماً به راديکاليسم جنبش دانشجويی منجر شد.

جريان از اين قرار است که آقای ميشاييل بوباک، پسر دادستان مقتول آلمان، هفته گذشته اعلام کرد که اطلاعاتی به دست آورده که آقای کريسيتان کلار که از جمله به خاطر ترور پدرش در زندان به گذراندن حبس ابد مشغول است در اين ترور دخالت مستقيم نداشته و تنها ماشين فرار عاملان ترور را رانندگی می‌کرده است. به عقيده ميشاييل بوباک ديگر هيچ توجيه‌ای برای ادامه حبس کلار وجود ندارد. او در اين رابطه به ديدار رييس جمهور آلمان رفته است تا از او بخواهد با عفو کريستيان کلار قبل از آن که دوره حداقل زندان او در سال ۲۰۰۹ تمام شود موافقت کند. در باره کريستيان کلار و همراه او خانم مون هاوپت و بحثی که بر سر آزادی و يا محبوس نگه داشتن آنها درگرفته بود قبلا در اينجا نوشته ام.

تا اينجای ماجرا شايد نکته تامل برانگيز و ستودنی پا درميانی پسر بوباک باشد که چون کلار تنها عامل فرار قاتلان پدرش بوده و نه مسئول شليک گلوله، خود وارد تلاش برای رهايی او از زندان شده است. ولی نکته جنجال‌برانگيزتر اين است که اطلاعات بوباک در مورد چگونگی وقوع ترور و هويت کسی که شليک گلوله به پدرش را به عهده داشته از ۲۰ سال پيش برای سازمان امنيت آلمان و پليس جنايی اين کشور مشخص بوده، اما به خاطر آن که ممکن بوده منبع اطلاعاتی‌اشان که از افراد بريده ار آ اف بوده لو برود از ارائه اين اطلاعات به دادگاه و رهنمون شدن قاضی‌ها به محاکمه‌ای منصفانه خودداری کرده‌اند. به اين ترتيب کريستيان کلار قسما زندان ِ "جرمی" را می‌کشد که در آن دخالت مستقيم نداشته و علاوه بر او،‌ يک نفر ديگر از اعضای ار آ اف هم که اصولا در آن ترور شرکت نداشته محکوم به حبس ابد شده و بيست سالی را در زندان به سر آورده است.

بد نيست اشاره شود که در ميان اعضای ار آ اف بسياری بر اين قول و قرار اوليه باقی مانده‌اند که جمعاً مسئوليت ترروها را به عهده بگيرند و از انداختن جرم به دوش اين يا آن عضو خودداری کنند. از همين رو کريستيان کلار جتی زمانی هم که از رييس جمهور تقاضای عفو کرده حاضر نشده در باره جزييات ترورهايی که در آن شخصا شرکت داشته و يا از آنها اطلاع داشته سخنی بگويد. و حالا هم که بحث آزادی او دوباره جدی شده از سر اطلاعاتی است که يکی از بريدگان از ار آ اف به اطلاع بوباک رسانده است. صرفنظر از قبول يا رد اين رازداری ار آ افی ها، درنوع خود پديده شگفت و قابل تاملی است.

باری، سازمان امنيت آلمان و پليس جنايی اين کشور اينک زير فشارند که چرا با سکوت خود سبب شده‌اند افرادی برای جرم ناکرده بی خود و بی مورد زندان بکشند. بحث کماکان داغ است و روزها و هفته‌های آتی شايد همين بحث در مباحثات جاری مربوط به صلاحيت و ريسک‌های ورود بيش از حد سازمان‌های امنيتی آلمان در مبارزه با تروريسم و شيوه‌های بهتر کنترل فعاليت اين نهادها تاثيرات معينی باقی بگذارد. آزادی کريستيان کلار هم می‌تواند از ديگر پيامدهای اين بحث‌ها باشد.

کتابی که از زوايای مختلف مسئله را برمی‌رسد

باز هم در بحث مربوط به ار آ اف بمانيم و به کتابی بپردازيم که موضوع برآمد ار آ اف و پيامدهای فعاليت‌ها و ترورهای آن را از جنبه‌های مختلف به بررسی می‌گيرئد. اين کتاب با مقالات ۱۵گانه خود از ۱۵ نفر، تبيينی تاريخی- جامعه‌شناختی از فعاليت‌های ار آ اف به دست می‌دهد و اين فعاليت‌ها را از سه جنبه ترور با انگيزه‌های سياسی، واکنش حکومت نسبت به آنها و بازتاب رسانه‌ای‌ ترورها و واکنش‌ها وامی‌رسد و مقايسه‌ای هم به عمل می‌آورد بين ترورها و سوء قصدهای چريکی در آلمان با برخی کشورهای ديگر مثل ايتاليا و اين که مثلاً نقش عوامل اقتصادی و اجتماعی در انگيزه‌بخشی به راديکاليسم در ايتاليا چرا پررنگ تر از آلمان بوده.

اسم کتاب هست:" ترور در آلمان. رسانه‌ها، حکومت و شبه‌فرهنگ‌ها در سال‌های دهه هفتاد". ۴۸۲ صفحه دارد و ناشرش هم انتشارات معروف کامپوس هست. برخی از مقالات کتاب موضوع بحثشان اين هست که اگر حکومت در برابر ار آ اف به جای سياست اشد تعقيب و سختگيری و مجازات و قدرت بخشيدن بی حد و حصر به سازمان‌های امنيتی واکنش احياناً متفاوت و کمتر سراسيمه‌ای را دنبال می‌کرد چه تاثيری در تشديد و يا افت احتمالی فعاليت‌های مسلحانه می‌توانست داشته باشد.

يک از مقاله‌های کتاب با استناد به پرونده‌های مراجع پليسی و قضايی به اين نکته می‌پردازد که چطور اين مراجع از سهم بالای زنان در ار آ اف و گروه‌های مشابه انگشت به دندان بوده‌اند. نويسنده نشان می‌دهد که محافل امنيتی و قضايی آلمان تا به آخر هم تحليل‌شان اغلب اين بوده که زنان عضو گروه‌های مسلح توسط پسران گمراه شده‌اند و يا از فرط وابستگی به آنها به چنين راهی کشيده شده‌اند. به عبارت ديگر،‌ اين محافل نمی‌توانسته‌اند باور کنند که زنان هم در پيوستن به گروه‌های مسلح و چريکی راساً و مستفلاً دارای انگيزه‌های سياسی بوده‌اند و خودمختار و آزاد به اين گروه‌ها پيوسته‌اند. نويسنده مقاله با بررسی متن احکام زندانی که برای ۶ زن عضو ار آ اف صادر شده به اين نتيجه می‌رسد که قاضی‌ها ابا داشته‌اند که در احکام خود زنان را مستقلاً دارای انگيزه‌های سياسی معرفی کنند.

در مورد نحوه وکالت و حق وکلای ار آ اف هم،‌ يکی از مقالات به اين نکته اشاره می‌کند که چگونه دستگاه قضايی آلمان در واکنش سراسيمه به ترورها و فعاليت‌های مسلحانه ار آ اف،‌ حقوق تقويت شده وکلا در سال ۱۹۶۶ را دوباره کان لم يکن اعلام کرد و چگونه در راه فعاليت وکلای دارای گرايش‌های چپ در دفاع از دستگيرشدگان ار آ اف مانع ايجاد ‌کرده است. شماری از وکلای آلمان در واکنش به محدوديت‌هايی که در راه فعاليت‌هايشان ايجاد شده بود سال ۱۹۷۹ انجمن وکلای جمهوريخواه را به وجود آوردند که هنوز هم يکی از نهادهای قوی حقوقی آلمان در دفاع از محاکمات عادلانه است.

15.4.07

تهران و بغداد از سه نگاه

۱

اميرحسن چهلتن را احتمالا می‌شناسيد،‌ با آثار داستانی‌ای مانند روضه قاسم و تالار آيينه و ... يکی از اجزای ثابت داستان‌های او دقيق شدن در تناقضاتی است که جامعه ايرانی در گذار از سنت به مدرنيسم با آنها مواجه بوده و هست. روز سه‌شنبه اين هفته هم که چهلتن به دعوت روزنامه آلمانی زوددويچه سايتونگ درک و دريافت‌های خودش از تهران،‌يعنی شهر زادگاه و محل سکونتش را با خوانندگان حوزه زبان آلمانی در ميان گذاشت باز همين موضوع بود که محور اصلی نوشتارش را تشکيل می‌داد. می‌توان اميدورا بود که اين نوشتار نسبتا گيرا که با رگه‌هايی از نوعی طنز سياه درآميخته به فارسی هم انتشار يابد تا درک و دريافت ما از شهری که عنوان پايتخت‌مان را يدک می‌کشد غنی‌تر شود. علی‌الحساب اشاره‌ای می‌کنم به يکی دو تکه از اين نوشتار:

چهلتن که اينک به ۵۱ سالگی رسيده،‌ در بخشی از مقاله‌ خود،‌ خاطره‌ای از دوران بچگی‌اش را بازگو می‌کند که به خوبی نشانگر چالش ميان مدرنيسم و سنت در زندگی هم‌شهريان تهرانی اوست. چهلتن هنگامی که هفت‌ساله بوده ، مادرش درتاريک روشنای يک شامگاه بهاری دستش را می‌گيرد و به فرودگاه می برد تا همراه با جماعت بزرگی از مردم شاهد ورود خانم "جينا لولوبريجيدا" ، هنرپيشه معروف ايتاليا به تهران باشند. به نوشته چهل‌تن،ازدحام جمعيت چنان بود که پليس با همه تلاش خود نتوانست نظم را حفظ کند و هرج و مرج فرودگاه تهران و اطراف آن را فراگرفت. تا روزی هم که لولو بريجيدا تهران را ترک می‌کند مادر چهلتن به ديدار چهره او از نزديک موفق نمی‌شود و تنها در روزنامه‌ها جريان سفر وی را تعقيب می‌کند.

چهل‌تن سپس ادامه می‌دهد: يکی دو روزی پس از آن که لولوبريجيدا تهران را ترک کرد ،‌رويداد ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به وقوع پيوست و اهالی بخش‌های جنوبی تهران به حمايت از آيت‌آلله خمينی دست به تظاهرات زدند،‌ تظاهراتی که توسط پليس پراکنده شد و خمينی نيز متعاقب آن به تبعيد رفت. بهمن ۱۳۵۷،‌يعنی ۱۵ سال پس از استقبال کم سابقه تهرانی‌ها از هنرپيشه زن ايتاليايی ، حالا نوبت رهبر مذهبی ايران ،‌ يعنی آيت‌آلله خمينی بود که با استقبالی مشابه از تبعيد وارد تهران شود...

چهل‌تن سپس اشاره ای دارد به به روسپی‌خانه‌ ويژه تهران در سال‌های دهه بيست و اين که که چگونه دختران روستايی به کارگرفته شده در آن با ميل و سليقه نيروهای متفقين سازگار نبودند. اين روسپی‌خانه و مکان‌های مشابه آن به نوشته چهل‌تن،‌ در جريان انقلاب بهمن آماج حمله و آتش‌سوزی انقلابيونی شدند که شايد برخی از آنها خود پيش‌تر از مشتريانی چنين مکان‌هايی بودند.

فقهای ايران به توصيف چهلتن، سال ۱۳۵۷ شهری را تحويل گرفتند که دارای سينما و تثاتر و فاحشه‌خانه و دانشگاه و عرق‌فروشی و کتابخانه بود . دست به دست‌شدن قدرت باعث شد که روسپی‌ها محل کار خود را به کنار خيابان منتقل کردند و بازيگران تثاتر به بازکردن چلوکبابی روی آوردند. دانشگاه ها و عرق‌فروشی‌ها هم تعطيل شدند ،‌ همه چيز بايد اسلامی می‌شد. اما يک مشکل لاينحل وجود داشت که هنوز هم باقی است و آن اين که خود تهران را نمی‌شد تعطيل کرد.

چهلتن سپس به مسئله ترافيک و نقشی که اين معضل در ايجاد يک زندگی جهنم‌گونه در تهران ايجاد کرده، می‌پردازد و دست آخر می‌نويسد: جرج بوش دائم اشاره می‌کند که در برخورد با ايران گزينه نظامی کماکان روی ميز است. ولی آمريکايی‌ها بهتر است که اين گزينه را در کشو ميز بگذارند، زيرا بدون يک حمله نظامی هم تهران از هر جهت که نگاه کنی تنها يک ايستگاه با جهنم فاصله دارد.

۲

۴ روز بعد از انتشار مقاله چهلتن در زود دويچه سايتونگ، "گی هلمينگر"، شاعر و نويسنده لوکزامبورگی مقيم آلمان هم که تازه از ايران بازگشته است ديده‌ها و دريافت‌هايش از تهران را در شماره شنبه (۱۵ آوريل) روزنامه دی ولت آلمان منتشر کرد. طرفه اين که هلمينگر در اين سفر ميهمان اميرحسن چهلتن هم بوده است.

حرف اصلی هلمينگر اين است که حکومت در ايران راه خودش را می‌رود و مردم هم راه خودشان را. او از اين که مساجد و صدای موذن‌ها در تهران چندان به چشم و گوش نمی‌آيند اظهار شگفتی کرده و می‌گويد تنها يک هفته‌ای پس از ورودش به تهران آخوند عمامه‌ به سری را در خيابان ديده است.

نگاه هلمينگر به تهران،‌ به عنوان يک مسافر، خوشبينانه‌تر از چهلتن است: تهران رنگ‌های گوناگونی دارد. باز و گشاده روست و آماده کمک. و صبح زود، وفتی که چتری از دود بر سر شهر حائل نيست قله‌های متفاوت ارتفاعات البرز گويی که يک آينده گشوده به جهان را به نظاره نشسته‌اند. جوان‌هايی هم که من‌ با آنها صحبت کردم شهرشان را باحال می‌دانند، زيرا که در آن همه کاری می‌توان کرد. هر موزيکی را می‌توان شنيد و هر فيلمی را هم که بخواهی قابل دسترسی است. البته آنها ديسکو ندارند که مکانی برای تماس با جنس مقابلشان باشد، ولی برای اين کار هم، مراکز خريد را ميعادگاه خود کرده‌اند. آنها در ميان ستون‌ها و سوق‌های اين مراکز شماره تلفن ردوبدل می‌کنند و به هنگام اين کار، طوری رفتار می‌کنند که انگار در حال صحبت در باره لباس پشت ويترين‌ها هستند.

هلمينگر به اصفهان می‌رود و در آنجا در يک پياده‌رو،‌ مردی که از چهره‌ او متوجه خارجی‌بودنش شده از پشت به شانه‌اش می‌زند و به زبان انگليسی شکسته‌بسته می‌گويد: من نمی‌دانم که تو روزنامه‌نگاری يا نه،‌ ولی برو و در روزنامه‌های کشورت بنويس که هيچ‌کس در ايران هوادار آخوندها نيست. قول بده که بنويسی‌ها. ما نمی‌خواهيم که کشورمان بمباران شود،‌ به هيچ وجه. ما در سال‌های گذشته به اندازه کافی جنگ را تجربه کرده‌ايم...

۳

عمر موسی، دبير‌کل اتحاديه عرب، اگر همه حرف‌هايش هم بی‌ربط باشد،‌ دستکم جمله‌ای که قبل از حمله آمريکا به عراق بر لبانش جاری شد، خيلی هم دور از واقعيت نبوده است: حمله به عراق گشودن درهای جهنم است. اخيرا کارمندان صليب سرخ در بغداد از شماری از زنان اين شهر پرسيده‌اند که چگونه می‌توان به آنها کمک کرد؟ به گزارش بی‌بی‌سی يکی از اين زن‌ها در پاسخ گفته است: ما به کمک نياز داريم تا اجسادی را که هر روز صبح در خيابان جلوی خانه‌امان افتاده‌اند جمع کنيم. ما هيچ‌کس را پيدا نمی‌کنيم که جرئت نزديک شدن به اين اجساد، تماس با آنها و جمع‌آوری‌اشان را داشته باشد. برای زنان غيرقابل تحمل شده که هر روز صبح بچه‌هايشان در سر راه مدرسه شاهد چنين اجسادی و صحنه‌هايی باشند."

صليب سرخ در تازه‌ترين گزارشش از وضعيت عراق، می‌گويد که علاوه بر ده‌ها هزار کشته، ۴ ميليون از مردم عراق هم آواره شده‌اند،‌ دو ميليون در داخل خود عراق و دو ميليون هم در سوريه و اردن و ... همين گزارش می‌گويد که وضع بهداشت و درمان در عراق هم به سکته دچار شده، زيرا يکی از تاثيرات منفی اوضاع بد امنيتی عراق، کوچ‌کردن نيمی از پزشکان اين کشور به خارج است.

بغداد، عمر موسی، جهنم،‌ تهران، چهلتن،‌ ايستگاه ماقبل آخر، نويسنده آلمانی، مرد اصفهانی ...

8.4.07

سیصد و اقلیم و درد

۳۰۰

بحث و جدل بر سر فیلم ۳۰۰ همچنان داغ است. اینجا مطلبی آورده‌ام از یک شخص ثالث، یعنی از یک استاد تاریخ آنتیک که به تاثیرات منفی نبرد ترموپیل به ویژه بر رویدادها و تحولات متاخر اروپا می‌پردازد. او اشاره‌ای هم دارد به زاویه نگاه افراد متفاوتی مانند مقامات ارشد رژیم هیتلری و هاینریش بل به این مسئله.

جو زمین بدجوری بیماراست

بخش دوم گزارش چهارم سازمان ملل در باره وضعيت وخيم جو زمين بالاخره هفته گذشته منتشر شد. گرچه به ضرب و زور آمريکا و چين و عربستان سعودی و برخی کشورهای ديگر جمله‌بندی‌های اين گزارش طوری تنظيم شد که واقعيت آنچه آن را که در جو می‌گذرد به درستی بازتاب ندهد ولی گزارش در همين شکلی هم که منتشر شده از گرم‌شدن بی‌سابقه جو و حال و روزی که زمين و بشر و گياهان و حيوانات در دهه‌های آينده پيدا می‌کنند چشم‌انداز پرفاجعه‌ای به دست می‌دهد.

به زير آب رفتن شهرهايی مانند شانگهای و بمبئی در ظرف دهه‌های آينده ، کمبود آب در قلب اروپا، غرق شدن شهرهايی مثل لاگوس و کيپ تاون در آفريقا و تشديد خشکسالی و بی‌آبی در مناطق ديگر اين قاره، در معرض خطر بودن زندگی ۶۵۰ ميليون از مردمی که در آسيا و کارايبيک در سواحل اقيانوس و درياها زندگی می‌کنند، آب‌شدن برف‌های هيماليا و يخ‌های قطب شمال و بروز متناوب‌تر سيلاب‌ها و گرداب‌ها و همچنين از بين‌ رفتن ۳۰ گونه گياهی و جانوری ، به علاوه مهاجرت‌های گسترده از عواقب تغيير و تحولات شديد جوی خواهند بود.

بخش اول گزارش که يک ماه قبل منتشر شد می‌گفت که ديگر شکی نمانده که افزايش شديد گازهای گلخانه‌ای در جو عامل تحولات بی‌سابقه آن است و مقصر اصلی هم در اين زمينه بشر است که شيوه زندگی و توليدش مصرف گسترده انرژی‌های فسيلی را دامن زده و همين نوع انرژی‌ها هستند که حجم گسترده‌ای از گازهای گلخانه‌ای را توليد کرده‌اند.

ولی خوب، دولت آمريکا هنوز هم به خاطر منافع کنسرن‌های نفتی و شماری از صاحبان صنايع حاضر نيست اين واقعيت را بپذيرد و هنوز هم از پيوستن به پيمان کيوتو، که ديگر آن هم زياد موثر نيست،‌ سرباز می‌زند. اين در حالی است که ۲۵ درصد گازهای گلخانه‌ای را آمريکا توليد می‌کند و هر شهروند آن سالانه به طور متوسط بين ۲۰ تا ۲۵ تن از اين نوع گازها را در جو پخش و نشر می‌کند. در نظر هم بگيريم که مثلا سهم يک آفريقايی در اين زمينه حدود ۵۰۰ کيلو است و چينی‌ها که بعد از آمريکا به دومين تخريب‌کننده جو بدل شده‌اند دستکم از لحاظ سرانه فقط سه تن دی اکسيد کربن و ... توليد می‌کنند.

روی‌آوردن دولت آمريکا به سوی سوخت‌های الکلی هم که اخيرا تشديد شده بی اشکال نيست. تو همين ماه‌های اخير ديديم که حجم بزرگی از ذرت مکزيک برای توليد سوخت الکلی به آمريکا صادر شد و بحران افزايش قيمت غذا رو در مکزيک دامن زد که تظاهرات و اعتراضات گسترده اقشار کم‌درآمد از پيامدهای آن بود. چيپسی به نام تورتيلاس که از آرد ذرت درست می‌شه غذای اصلی بسياری از خانواده‌های کم درآمد و فقير برزيل هست. خلاصه اينجا می‌شه در باره گزارش‌ دغدغه آور سازمان ملل و برخی از جوانب آن بيشتر خواند.

جالب ولی اين است که روزنامه گاردين اخيرا اسناد و مدارکی منتشر کرده بود که از پيشنهاد رشوه‌ از سوی موسسه اينترپرايز آمريکا ( همان تينک تانک نئو محافظه‌کاران که نفوذ گسترده‌ای در دولت بوش دارد،‌ روابط تنگاتنگش با بزرگترين کنسرن نفتی جهان يعنی شرکت اکسون اويل راز برملا شده‌ای است و جنگ عليه عراق را هم در همانجا طراحی و برنامه‌يريزی کردند) به متخصصان امور جوی و هواشناسی حکايت داشت. هر کارشناسی که داده‌ها و نتايج تحقيقات سازمان ملل در باره جو زمين و اثر گازهای گلخانه‌ای را زير سوال ببرد طبق گزارش گاردين دستکم ۱۰ هزار دلار و شمار ديگری از پرداخت‌ها و امتيازها را از اينترپرايز دريافت می‌کند. آمارها و اطلاعات ديگری هم در دست هست که نشان می‌دهد شرکت اکسون اويل چه هزينه‌ها که نمی‌کند تا رسانه‌های‌ آمريکا دائما نسبت به ارتباط ميان گرم شدن زمين و مصرف انرژی‌های فسيلی شک و ترديد ايجاد کنند.

يک نکته ديگر هم بگم و دفتر اين بحث را ببندم. يک مورد تاسف‌آور اين است که در اجلاس‌هايی که برای بررسی گزارش‌هايی مثل گزارش جو زمين تشکيل می‌شود معمولا نمايندگان کشورهای مثل کشورهای ما خاموشند و ريش و قيچی کماکان دست کشورهای بزرگ هست. علتش اين است که اين کشورها يا کارشناس زبده و خبره ندارند که آنجا عرض اندام کنند و از منافع کشور خود و يا شماری از کشورها دفاع کنند و يا اصولا مسئله‌اشان نيست.

برای مثال در ايران در حالی که دولت فخيمه و کل جامعه مسئله محيط زيست جزء فروع زندگی‌اشون هم نيست و سال‌هاست که معضلی به نام هوای آلوده و کشنده تهران و زباله‌های خطرناک بيمارستانی لاينحل مانده چه کسی به فکر جو زمين و تحولات خطرناک آن در دهه‌های آينده است؟ ( حالا کو تا فردا؟!) يک سری کشورها هم هستند که می‌دونند اگر حرفی مخالف آمريکا و يا کشورهای بزرگ ديگر بزنند کمک‌های مالی و اقتصادی اين کشورها را به خودشان را به خطر می‌اندازند. کم نبوده مواردی که نماينده يک کشور آفريقايی يا آسيايی در يکی از اين کنفرانس‌ها حرفی عليه آمريکا زده و هنوز پاش به کشورش نرسيده واشنگتن خبر داده که مثلا آن کمک مالی چند صد ميليون دلار در سال را لولو برد.

درد در تلفيقی از علم و تاريخ و هنر

تو برلين در دو نقطه نزديک به هم، يعنی در موزه معاصر، در ايستگاه راه‌ آهنی که به ايستگاه راه‌آهن هامبورگ معروف هست و در موزه تاريخ پزشکی وابسته به بيمارستان شاريته نمايشگاهی غير متعارف دائر هست به نام "نمايشگاه درد". درست خونديد، نمايشگاه درد. البته صرفا درد جسمی منظور نيست و درد و رنج ناشی از جدايی و يا مرگ عزيزان و ... را هم شامل می‌شود. اين نمايشگاه که ۴ قسمت دارد پر است از وسايل قديمی پزشکی و تصاوير و ماسک‌ها و نقاشی‌ها و نامه‌ها و آثاری که به مسئله درد مربوط می‌شوند.
آثار به نمايش درآمده در يک بخش از نمايشگاه نشان می‌دهند که تصور و درک مردمان مختلف از درد، در طول اعصار و قرون چه تحولاتی را پشت سر گذاشته و چقدر پا به پای پيشرفت علم اين درک و دريافت متغير شده است
.

بخش دوم نمايشگاه نوع بروز درد در نزد انسان ها، چه در چهره و اندام‌ آنها و چه در بيانشان را نشان می‌دهد. اين بخش حاوی تعدادی سند ، مجسمه‌ و تنديس ‌و موزيک و نقاشی و عکس است و فيلمی از بروس نويمان هم آن را تکميل می‌کند. عکس‌هايی از زنان کمی پيش از پايان وضع حمل و يا ورزشکارانی که زخم و زيلی شدند ولی پيروزی، احساس درد رو در چهره‌اشان به شکل متفاوتی درآورده است. نامه‌ای از فريدريش نيچه به خواهرش که در آن به دردها و بيماری‌اش اشاره دارد و همچنين وسايل جراحی قديمی که آدم‌ها را با آنها بدون بی‌هوشی مثلا قطع عضو می‌کردند از ديگر اجزای نمايشگاه هستند. جراحی به اين شيوه تا همين سده پيش کلی رضايت و شکرگزاری بيمار را برمی‌انگيخته،‌ چرا که با همه درد جراحی و به رغم از دست
دادن عضو، بالاخره از درد نجات پيدا می‌کرده است. جالب اين است که يک پروتکل مربوط به مدرن‌ترين نوع ثبت سير و شدت درد که اين روزها به کار گرفته می‌شود هم، در نمايشگاه قابل رويت است
.

بخش سوم نمايشگاه به شکل و بروز واکنش انسان به درد ديگران مربوط است. می‌دونيد که يکی از نمادهای اصلی درد و رنج در غرب، تصوير و يا بازسازی به صليب‌کشيدن مسيح است. و خوب تو اين نمايشگاه هم اثر معروف فرانس باکون از تصليب مسيح را هم قرض گرفتند و به نمايش گذاشتند تا بينند واکنش بيننده به آن چی هست؟ ضمن اين که بخش چهارم که شايد غيرمتعارف‌ترين بخش نمايشگاه است برای اين که دوباره بيننده را با جسم و جان خودش به فضا و احساس درد ببرند يک سالن گذاشتند که نوعی بازی پلی استيشنی درش هست. کسی که شروع به بازی می‌کند اگر اشتباه کند شک خفيف الکتريکی و يا يک ضربه شلاق دريافت می‌کند و يا با تدابيری گرمش می‌شود و نوعی از احساس درد را تجربه می‌کند و ...

نمايشگاه شايد به طور غيرمستقيم می‌خواهد نشان دهد که درد و رنج ( چه جسمی و چه ذهنی) هم می‌تواند درب و داغون کننده و هم خلاق و سازنده باشد. اين که چطور احساس درد و رنج در شکل جمعی‌اش تحمل آن را راحت‌تر می‌کند هم يکی ديگر از موضوعات حواشی نمايشگاه هست. .نمايشگاه در کليت خودش در مرز ميان علم و هنر و تاريخ در حرکت هست و گرچه از دردهای ناشی از شکنجه و جنگ و ... اشاره‌ای درش نيست ( با توجه که در اين زمينه‌ها هم ماشاالله ماشاالله اسناد و مدارک و فيلم و شاهد زنده و ... کم نيست) تو همين شکل فعلی‌اش هم رويداد کم سابقه‌ای است، هرچند که شايد ديدنش برای برخی خوشايند نباشد. کسی بخواد نمايشگاه را ببيند تا اوت امسال دائر است

اين 19 عکس‌ ربط مستقيمی به نمايشگاه درد ندارند ولی در کنه خود دردی خودخواسته و مازوخیستی؟ را به تصوير می‌کشند. به ديدنشان شايد بيارزد.