21.3.07

نوروز, شادی و شرمندگی

همراه با شادباش سال نو,

اول, اين برنامه بی ارتباط با نوروز نيست و اگر نشنيديد شايد به شنيدنش بيارزد و کمی خاطره بيانگيزد.

دوم, راستش اين نوروز, هم بالذاته و هم به سبب تلقيق فرهنگ ها کلی حواشی و چم و خم پيدا کرده. يک دفعه می افته تو محرم, يک بار سر از رمضان درمی ياره, يک بار نصف شب تحويل می شه, يک بار وسط صلات ظهر آدم واردش می شه. خلاصه بالبشويی شده که قسما خوشاينده و قسما هم ناخوشايند.

سوم, راديو آلمان از شروع سال نو در ايران خبر می داد. با يکی از اهالی قشم مصاحبه می کرد. می گفت که ما سنی ها زياد نوروز رو جشن نمی گيريم و اين جشن بيشتر مال "سرحدی هاست". دربرخی از بخش های جنوب کشور, به شيراز و محدوده آن قسما می گن سرحد و به تهرون و بالاتر هم بعضا می گن ايران! ولی خوب همين آقای گزارشگر سر از کردستان هم درآورد و توضيح داد که کردهای ( سنی) از اين که نوروز رو متعلق به خودشان بدونند سر سوزنی کوتاه نمی آيند.

چهارم, امروز که اول فروردين باشه روز جهانی مبارزه با نژادپرستی هم هست..سازمان ملل نزديک به ۳۰ سال پيش به خاطر ارجگذاری به مبارزات مردم آفريقای جنوبی چنين روزی رو تعيين کرده. آمارهايی که از بالا گرفتن جو نژادپرستی تو اروپا ارائه می شه زياد جالب نيست و خوب اسلام ستيزی فله ای هم بخشی از اين گرايش است. تو فرانسه بخشی از مردم که می خوان ماه آينده بروند پای صندوق های رای برای انتخاب رييس جمهور, اصلا مسئله اشان اين نيست که کدام نامزد چی می گه, بلکه به اين فکر می کنند که چطوری رای بدهند که ژان ماری لوپن , نامزد اصلی نئونازيست ها مثل دفعه قبل به دور دوم نره.

اواخر سال گذشته تو مناطق هلندی نشين بلژيک يک سياهپوست به سمت معاون شهردار و مسئول خطبه خوانی و ثبت ازدواج ها تعيين شد. چند عروس و داماد از اين که يک سياهپوست خطبه عقدشان را بخواند امتناع کردند و به محضر ديگری مراجعه کردند. امروز, برای واکنش نشان دادن به اين اقدام نژادپرستانه ۶۰۰ زوج از آلمان و فرانسه و لوکزامبورگ و بلژيک پيش اين عاقد سياهپوست وقت گرفته اند تا به طور دستجمعی خطبه عقدشان را بخواند. اقدامی نمادين و حاکی از وجود وجدان های بيدار و مسئول.

البته چنين اقداماتی ريشه گرايش به نژادپرستی را نمی خشکاند ولی نشون می ده که ساکت بودن هم کار درستی نيست.

پنجم, امروز, يعنی نوروز ما رو سازمان ملل به عنوان روز زمين تعيين کرده. راستش من که هر وقت اين مناسبت به يادم می ياد از خودم به عنوان ايرانی بودن و بلايی که جامعه و حکومت ما دارن سر محيط زيست کشور می يارن شرمنده می شم. و شرمنده می شم که تو اين هم بحثی که راجع بحران اتمی درگيره به ندرت کسی پيدا شده که از جنبه محيط زيستی به مسئله بپردازه. صدامون از بابت مقبره کوروش و سد بلاغی و ... دائم به هواست ولی نه تخريب سرسام آور جنگل ها, نه تخريب تالاب ها, نه قاطی شدن اب های زيرزمينی با فاضلاب ها, نه بيابان زايی های گسترده, نه انهدام شتابان درياچه اورميه, نه هوای کثيف شهرها که از همه جهت زندگی رو در معرض خطر داده و نه ...کمتر مسئله امون هست. مردم روزی ميليون ها بطری ساخته شده از مواد مصنوعی حاوی کولا و دوغ و انواع نوشابه ها می خرند ولی هنوز يک سيستم کارآمد و فراگير برای جمع آوری اين گونه بطری ها که عامل مخربی برای محيط زيست هستند وجود ندارد و بسياری از آنها در پياده رو خيابان و ... سطل زباله ها رها می شوند و ...

در رسانه های ايران هم اگر بحثی از محيط زيست است بيشتر برای خالی نبودن عريضه است. اين که سازمان حفظ محيط زيست يکی از بی قدرت ترين نهادهای دولتی است و اين که سال گذشته چندتن از شکاربانان و جنگلبانان به ضرب گلوله متخلفان از پا درآمدند هم ,خود حکايت گويايی از يتيمی و قيم نداشتن واقعی محيط زيست در ايران است.

باری من شرمنده ام که ايران به لحاظ وبلاگ نويسی از صدرنشينان دنياست ولی شمار وبلاگ های مربوط به محيط زيست از تعداد انگشتان يک دست هم تجاوز نمی کند. من شرمنده ام دوستان از ايرانی بودن خودم در اين عرصه. کاش سازمان ملل به بی مبالاتی ما نسبت به محيط زيست توجه کند و نه نوروز ما, بلکه روز ديگری را به عنوان روز زمين نامگذاری کند.

19.3.07

فصل‌ها و وصل‌ها

اول از شادباش سال نو شروع کنم و اين آرزوی قلبی که بحران‌ها و چالش‌هايی که بالای سر ما و مملکتمان می‌چرخند به خير و آرامی تمام شوند. در زمره بهترين آرزوهايم برای سال نو طبعا دورماندن فعالان اجتماعی و سياسی از حبس و اسارت و بروز گشايش‌های بيشتر در حيات سياسی و اجتماعی و اقتصادی جامعه هم جای ويژه خود را دارند.

همين حالا که اين مطلب را می‌نويسم خبر رسيد که شادی صدر و محبوبه عباسقلی‌زاده‌ آزاد شدند. آزادی سربلندانه زرافشان* که روسياهی را از آن به بندکشيدگانش کرد را هم همين روزها شاهد بوديم. به تجربه هم ديده‌ايم که فعالان مدنی و سياسی آزادشده از زندان‌ها معمولا کنار نمی‌کشند و دوباره به فعاليت خود ادامه می‌دهند؛ و اين يعنی اين که بالابردن هزينه فعاليت‌ها و کنش‌های اجتماعی و مدنی هم، برای "مبتکران" آن نتيجه مطلوب را به بار نياورده و در اين جنگ فرسايشی آن کس که در حال عقب‌نشينی است نه مدافعان و کوشندگان راه آزادی‌ها و رفع محدوديت‌ها، که حاميان و وضع‌کنندگان اين گونه محدوديت‌ها و انسدادها هستند.

در آستانه سال ۱۳۸۶ هنوز هم ايران گرفتار محدوديت و سرکوب و فقدان آزادی‌هاست، اما خوب فرق است ميان اين سال با سال ۱۳۷۶ و يا سال ۱۳۶۶. اين تفاوت هم، که کسانی می‌کوشند غيرمنصفانه انکارش کنند، به دست نيامده جز در اثر تلاش و رنج و همت کسانی مانند زرافشان‌ها و صدرها و عباسقلی‌زاده‌ها و هزاران کوشنده و فعال جنبش‌های مدنی و سياسی و اجتماعی و فرهنگی. نوروز بر همه اينان و خانواده‌هاشان مبارک باد و سالی با گشايش‌ و رفع بيشتر انسدادها در انتظارشان.

پس از يک سال

اين وبلاگ هم سال گذشته در چنين روزهايی راه افتاد. جای انکار نيست که زياد در به روز کردن آن فعال نبوده‌ام. ولی اين که همين پنجاه سياه‌مشقی‌ که سال گذشته تو اين وبلاگ درج شدند تا چه حد نکته و حرفی برای گفتن داشتند پرسشی است که اگر دوستان خواننده پاسخی به آن بدهند ممنونشان خواهم شد و طبعا برايم آموزنده خواهد بود.

ديکتاتوری و يک نمای عجيب

در خبرها آمده بود که "هتل مسکو"، هتل معروف و مجلل دوران شوروی دوباره بازسازی می‌شود و از سال آينده پذيرای مهمان خواهد بود. اين هتل از بناهای مثال‌زدنی زمان حکومت استالين بوده که خود وی نيز شخصا بر ساخت آن نظارت می‌کرده است.

نمای جلوی هتل را که نگاه می‌کنی نامتقارن است، يعنی سمت چپ و راست نما با هم تفاوت دارند و بر اساس دو طرح مختلف ساخته شده‌اند. ولی اگر تصور کنيد که اين نمای کم‌سابقه حاصل فانتزی و نوآوری مهندسان شوروی است به خطا رفته‌ايد. جريان کميک- تراژيک اين نمای دو تکه ظاهرا از اين قرار است که آرشيتکت‌های دست‌اندرکار ساخت هتل روی يک برگ دو طرح متفاوت را می‌کشند و برای استالين ارسال می‌کنند تا او نظر دهد که نمای جلوی هتل را بر اساس کدام طرح بسازند. استالين هم پايين برگ يک امضاء می‌گذارد و نتيجتا آرشتيکت‌ها نمی‌توانند بفهمند که او کدام طرح را بيشتر پسنديده است. کسی هم ظاهرا جرئت نداشته که برود و از او سوال بکند. نهايتا آرشتيکت‌ها خود را قانع می‌کنند که استالين از هر دو طرح خوشش آمده. لذا دست به کار می‌شوند و نما را نامتقارن می‌سازند تا هر دو طرح در آن قابل رويت باشد. خلاصه حالا هنوز هم هتل مسکو دونمايی است و ظاهرا بازسازی آن هم مشمول نمای جلويش نمی‌شود. الحق که ديکتاتوری و بيم و هراس زيردستان چه نتايجی که به بار نمی‌آورد!

چرخش‌های نه چندان عجیب

حمايت شماری از روشنفکران سابقا چپ فرانسه از "نيکلا سرکوزی"، نامزد محافظه‌کاران در انتخابات آتی رياست‌جمهوری فرانسه باز هم بحثی را دامن زده که تا حدود زيادی تداوم همان بحث مربوط به حمايت صريح يا ضمنی شماری از روشنفکران ايرانی و غربی از سياست جرج بوش در حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ است.

کسی مانند "هانس ماگنوس انسنسرگر" شاعر و نويسنده نامدار آلمان که در دهه‌های پيش از دست "تداوم فاشيسم در آلمان" مدتی را در تبعيد خودخواسته در کوبا به سر برد، در آستانه جنگ آمريکا عليه عراق سفت و سخت مدافع اين جنگ شده بود و يورگن هابرماس را به عنوان مخالف جنگ به چالش کشيده بود. مقاله هابرماس در انتقاد به رويکرد انسنسبرگر را که همان روزها ترجمه کردم اينجا می‌توان خواند. روشنفکرانی از سنخ انسنسبرگر که برای آثار فلمی و اجتماعی‌اشان در دهه‌های گذشته جز تحسين و احترام نمی‌توان داشت و يا کسانی مانند آندره گلوکسمان و ماکس گالو (سخنگوی فرانسوا ميتران) در فرانسه همگی سابقه چپ راديکال (مائوييست و تروتسکيست و چه گواريست و ...) داشته‌اند. روشنفکران فرانسوی يادشده حالا اعلام کرده‌اند که در انتخابات آتی رياست جمهوری از نيکلا سرکوزی، نامزد راست محافظه‌کار حمايت می‌کنند. کسانی مانند رژی دبره و برنارد هنری لوی به صراحت نگفته‌اند که از سرکوزی حمايت می‌کنند، ولی بدون هيچ ابهامی اعلام کرده‌اند که از خانم رويال، نامزد سوسياليست‌ها حمايت نخواهند کرد. معنای اين موضع را شايد جز حمايت ضمنی از سرکوزی نتوان تعبير کرد.

يکی از دلايل موافقت روشنفکران يادشده با جنگ عراق و يا حمايت آنها از نيروهای راست را می‌توان در موضع سرسختانه‌ آنها در قبال "بنيادگرايی اسلامی" و "فاشيسم اسلامی" دانست که بسان همان دوران مبارزه ضدامپرياليستی‌اشان مقوله‌ای به نام برخورد فاصله‌مند و نه لزوما مبتنی بر خشونت چندان برايشان ملموس و آشنا نيست. برای مثال گلوکسمان که حالا هواداری خود را رسما از سرکوزی اعلام کرده از جمله کسانی است که ميان فاشيسم و بنيادگرايی اسلامی علامت تساوی می‌گذارد و اروپايی‌ها را فرامی‌خواند که مبارزه‌ای سازش‌ناپذير عليه آن را تدارک ببينند و از کاربرد قهر هم ابايی نداشته باشند.

اين که اسلام‌گرايی راديکال و يا بنيادگرا جريانی محافظه‌کار و واپسگراست در موردش شک و ترديدی وجود ندارد. ولی اين که چرا اين جريان در خاورميانه از پايگاه اجتماعی معينی برخوردار است (حماس/ حزب‌الله/ اخوان‌المسلمين و ...) سوالی است که کمتر برای مدافعان اعمال قهر و خشونت عليه اين گروه‌ها حائز اهميت است.

شباهت گذشته (دوران انقلابيگری و ايجاد عدالت به قوه قهر) و حال (دوران حمايت علنی يا ضمنی از نئوکانزها و هواداران اعمال قهر خالص عليه اسلام‌گرايی و برای اشاعه‌ "دمکراسی") اين روشنفکران که درس درستی از گذشته‌ نگرفته‌اند در اين است که می‌خواهند به طور ارادی جهان را مطابق با تصورات و ايده‌آل‌های خود بسازند و به هر ايده‌ای (دمکراسی، عدالت،‌...) هم که می‌رسند نوعی شيفتگی تا حد بنيادگرايی به آن پيدا می‌کنند. و خوب، در اين راه به سبب شتاب و بی‌تابی هم که دارند طبيعی است که به راه‌حل‌های جراحی‌گونه هم علاقه‌ خاصی نشان دهند. اين نوع نگاه و رويکرد زمانی آنها را در کنار چه‌گوارا و مائو ‌و ... قرار می‌داد و حالا با بوش و اولمرت و سرکوزی هم‌جبهه‌اشان می‌کند.

برای روشنفکران سنخ يادشده طبعا اهميت چندانی هم ندارد که چرا عراق که قرار بود مشعل دمکراسی در خاورميانه بشود به ميدان جنگ فرقه‌های مذهبی بدل شده، و يا چرا حزب‌الله با جنگ تابستان گذشته از صحنه سياسی لبنان حذف نشده و يا چرا محمود عباس حالا پس از يک سال امتناع بالاخره مجبور به تشکيل دولت وحدت ملی با حماس شده، و يا چرا اخوان المسلمين قوی‌تر از هر زمان ديگری در صحنه سياسی مصر حضور دارد، و يا چرا رژيم‌های عربستان و مصر و ... در قياس با ۴ سال پيش به تداوم حکومت خود اطمينان بيشتری دارند و يا چرا .... اين که حمايت سابق و فعلی غرب از رژيم‌های آتوکرات در منطقه ، فقدان دمکراسی و نبود مناسباتی عادلانه در خاورميانه چه سهمی در قدرت‌گيری نيروهای اسلام‌گرا داشته هم، طبعا مسئله روشنفکران يادشده و همسنخان ايرانی‌اشان نيست. و خوب تا چنين است جز اشاعه ولو ناخواسته خشونت "برای نيت خير" و جز کمک به قدرت‌گيری نيروهايی که ظاهرا عليه‌اشان می‌جنگند سياست و رويکردشان بعيد است که حاصل ديگری داشته باشد. به قدرت رسيدن سرکوزی در ماه آينده و راه‌يابی کسی مثل بوش به کاخ سفيد در انتخابات ۲۰۰۸ هم در اين نتيجه‌گيری لزوما تغييری ايجاد نمی‌کند.

مجازات باشد يا نباشد؟

در آلمان اين روزها يک بحث حقوقی بر سر مجازات يا عدم مجازات همخوابگی و توليد مثل ميان اعضای درجه يک خانواده در جريان است. در کشورهايی مانند بلژيک و پرتغال و هلند و ترکيه و ... گرچه اين عمل در مجموع مذموم است، ولی مشمول مجازات نمی‌شود. در قوانين کيفری آلمان اما تا سه سال زندان برای آن در نظر گرفته شده است، چون بيم آن می‌رود که بچه توليدشده به اين يا آن صورت دچار عقب‌ماندگی باشد.

چپ و راست آلمان بر سر اين مسئله با هم در جدال‌اند و نظرات تقريبا متفاوتی دارند. چپ‌ها و نيز ليبرال‌ها در مجموع می‌گويند که چنين مواردی به ندرت پيش می‌آيد و از طرفی جامعه را هم، اگر خود پاسدار اخلاق و هنجارها نباشد لزوما به زور مجازات نمی‌توان به اين کار وادارش کرد. به نظر اين گروه‌ها قانون جزايی فعلی در اين مورد ، ملهم از تصورات اخلاقی صد سال پيش است که دولت خود را موظف و مختار می‌ديد در همه روندها و رفتارهای عمومی دخالت کند.

احزاب راست و محافظه‌کار اما پاسداری از حريم خانواده و مبانی آن و نيز ممانعت از تولد کودکان عقب‌مانده را آن قدر با اهميت می‌دانند که دولت برای رعايت آنها از سوی جامعه نبايد از اعمال مجازات هم ابايی داشته باشد.

در مورد اين دليل آخر پاسخ ليبرال‌ها و چپ‌ها اين است که خوب، بچه زنان بالای چهل‌ سال هم امکان عقب‌مانده‌بودنش بالاست، ولی کمتر کسی تا کنون به فکر افتاده است که چنين زنانی را به خاطر باردارشدن و توليد مثل مستحق مجازات بداند.

البته بحث بر سر مجازات همخوابگی اعضای درجه يک خانواده در آلمان ابتدا به ساکن شروع نشده و زمينه قبلی دارد.

جريان از اين قرار است که پسری به نام پاتريک که در خانواده‌ای غير از خانواده اصلی خود بزرگ شده به هجده سالگی که می‌رسد می‌خواهد بداند که پدر و مادر واقعی‌اش چه کسانی هستند. ادارات مربوطه کمک می‌کنند و او درمی‌يابد که پدرش فوت کرده ولی مادرش هنوز زنده است. با مادر تماس می‌گيرد و در همان ابتدا متوجه می‌شود که تنها فرزند خانواده نيست و يک خواهر ۱۶ ساله به نام سوزان هم دارد.

اندکی بعد از اين ديدار مجدد،‌مادر پاتريک فوت می‌کند و خواهر و برادر که در محيطی مشترک بزرگ نشده‌اند عاشق هم می‌شوند و سال ۲۰۰۱ اولين بچه خود را توليد می‌کنند. دادگاه برای پاتريک يک حبس تعليقی می‌برد و برای سوزان هم مقرر می‌کند که تحت نظارت يک مددکار اجتماعی بماند. اما خواهر و برادر دست بردار نيستند و به کار خود ادامه می‌دهند. آنها سال ۲۰۰۳ دومين و سال ۲۰۰۴ سومين فرزند خود را هم توليد می‌کنند. دادگاه پاتريک را برای ۱۰ ماه به زندان می‌فرستد و برای سوزان هم مجازاتی مشابه بار اول وضع می‌کند. اما پيش از آن که پاتريک به زندان برود چهارمين بچه را هم توليد می‌کند.

با آزادی پاتريک از زندان دوباره محاکمه خواهر و برادر به خاطر بچه چهارم شروع می‌شود و دادگاه دو سال و نيم زندان برای پاتريک وضع می‌کند. اين بار اما وکلای پاتريک به دادگاه قانون اساسی( بالاترين مرجع قضايی آلمان) مراجعه کرده‌اند و خواسته‌اند که در قانون مجازات همخوابگی اعضای درجه اول خانواده تجديد نظر کند. استدلال آنها هم اين است که اين قانون با حق مندرج در قانون اساسی مبنی بر آزادی و سلامت تصميم‌گيری بزرگسالان در تعيين روابط جنسی خود مغاير است؛‌ ضمن اين که از دويست سال پيش،‌ فرانسه اين گونه روابط را از شمول مجارات خارج کرده و تا کنون هم کمتر ديده شده که نبود مجارات سبب رواج روابط جنسی ميان اعضای خانواده شده باشد.

دادگاه قانون اساسی هم فعلا اجرای حکم زندان در مورد پاتريک را به حال تعليق درآورده تا به شکايت وکلای او به موقع رسيدگی کند.

در وبلاگ‌های آلمانی هم بحث داغ اين ماجرا جريان دارد. دوستانی که آلمانی می‌دانند از جمله می‌توانند در اينجا و اينجا نزديک به ۵۰۰ کمنت ( از موافق و مخالف)‌را ببينند.


*عکس ناصر زرافشان و همسرش را از سایت کسوف برگرفته‌ام


6.3.07

پس و پیش‌ رفتن‌ها ‌

۱

کنعان اورن را که می‌شناسيد؟ همان ژنرالی که سال ۱۹۸۰ در ترکيه دست به کودتا زد، پارلمان و احزاب و نهادهای مدنی را منحل کرد و موجی از سرکوب وشکنجه و اعدام به راه انداخت. البته از نظر برخی از ترک‌ها همان‌طور که پینوشه شیلی را "نجات" داد، اورن هم "نجات‌بخش" ترکیه از "مضرات دمکراسی" بود. ولی خوب، همین "برخی" هم نمی‌توانند انکار کنند که اورن اولين کسی بود که کردهای ترکيه را "ترک‌های کوهستانی" لقب داد تا هويت قومی آنها را نفی کند.مادران کرد در دوران اورن اگر در ملاء عام با فرزندانشان کردی صحبت می‌کردند مشمول مجازات می‌شدند. کم نيستند کسانی در خود ترکيه که معتقدند شکل‌گيری و فعاليت گروه‌های مسلح و تندرويی مانند گروه عبدالله اوجلان در ميان کردها پيامد تشديد فشار و تبعيض عليه آنها در دوران اورن بوده است.

حالا همين آقای اورن که در بازنشستگی به سر می‌برد و به هنر مورد علاقه‌اش، يعنی نقاشی مشغول است در مصاحبه‌ای با دو روزنامه معروف ترکيه گفته:" ترکيه بايد به يک سيستم فدرال بدل شود و اسمش هم بشود ايالات متحده ترکيه. يکی از اين ايالات هم بايد تمام و کمال به برادران کرد ما اختصاص بيابد و آنها هم از حقی مساوی ما ترک‌ها برخوردار شوند." اين حرف‌های آقای اورن باعث شده که دادستان يکی از مناطق ترکيه او را به خاطر "تشويق به جدايی‌طلبی" و " ايجاد شبهه نسبت به تماميت ارضی کشور" مستوجب تعقيب و مجازات بداند. اگر اين اتهام به کرسی بنشيند مجازات آقای اورن حبس ابد در سلول انفرادی خواهد بود. يعنی قانون مجازاتی که خود آقای اورن و شرکاء در تدوينش شريک بودند حالا چماقی شده بالای سر خودش که دیگر از این "حرف‌های ممنوعه" نزند.

۲

آقای پورمحمدی، قائم مقام وزارت اطلاعات در دوران سياه علی فلاحيان البته هنوز به پيری و بازنشستگی نرسيده است، ولی او هم که حالا وزير کشور دولت احمدی‌نژاد است حرف‌هايی زده که تاخير تاريخی و قسما پر آسيب و هزينه کسانی امثال ايشان را نشان می‌دهد: "نظام ديوانسالاری درايران قيم مآبانه است... ادبيات اداری بر بنيان اقتصاد نفتی شکل گرفته است ... به علت غلبه اقتصاد نفتی نظام اداری کشور ناگزير ، شامل ديوانسالاری قيم مآبانه بوده است و عليرغم سالم سازی اين ساختار پس از انقلاب اسلامی در عمل از لحاظ رفتاری ، هنوز درون مايه قيم مآبانه باقی مانده است ، زيرا سرمايه عمده کشور دست مردم نيست بلکه در دست دولت است... از آنجا که دست و چشم مردم به کاسه دولت است نوع مناسبات به گونه ای شکل گرفته است که ديوانسالاری قيم مآبانه رفتار می کند، لذا با اجرای اصل ۴۴ می توان نسبت به تغيير اين مناسبات و معکوس کردن رابطه فعلی بين دولت ومردم اقدام کرد."

لب نظر آقای پورمحمدی که با تاخير به آن رسيده اين است که دولت استبدادگرايی که به خاطر تسلط بر درآمدهای نفت و ساير امكانات اقتصادي كشور از توجه به افکار عمومی بی‌نياز است دمار از روزگار مردم درآورده است. تاخير پورمحمدی و امثال او در رسيدن به اين درک البته ارزان هم تمام نشده و آزارها و محدوديت‌ها و سربه نيست‌شدن‌های بسياری نصيب جامعه کرده است.اين که اين درک جديد آقای پورمحمدی و شرکاء تا چه حد واقعی است و تا چه حد در عرصه عملی رسوخ خواهد يافت بايد منتظر ماند و ديد. محدوديت در قوانين مربوط به سازمان‌های غيردولتی که دست‌پخت وزارت کشور تحت مسئوليت آقای پورمحمدی است و عدم اجازه به زنان برای تظاهرات مسالمت‌آميز که دستگيری‌های ديروز هم از پيامدهای آن بود دم خروسی است که شايد در آينده بيشتر بيرون بزند. البته آدم آرزو می‌کند که نزند، ولی چه می‌شود کرد، تجارب تلخ گذشته و همين روزها را که نمی‌شود يک شبه از خاطره‌ها تبعيد کرد.

۳

حالاباز هم خوب است که اورن و پورمحمدی حداقل در حرف هم که شده درک و فهمشاان رو به جلو حرکت کرده، در قرقيزستان ( جمهوری سابق شوروی در آسيای مرکزی) ظاهرا درک و فهم‌ها قسما رو به قهقرا می‌رود و قبل از همه پيامدش گريبان زنان را گرفته است.

جريان از اين قرار است که وزير دادگستری فرقيزستان طرحی را می‌خواهد به مجلس ارائه کند که بر اساس آن چند همسری در اين کشور دوباره آزاد و قانونی می‌شود. ايشان می‌گويد که "ممنوعيت چندهمسری مربوط به دوران حکومت توتاليتر شوروی است و حالا که ما آزاديم و می‌توانيم دوباره سنن و آيين‌های خودمان را اجرا کنيم ، چرا نکنيم؟"! البته بخش‌هايی از مردم هم از سر اضطرار اقتصادی به آقای وزير حق می‌دهند، استدلالشان هم اين است که از زمان سقوط اتحاد شوروی يک ميليون مرد از قرقيزستان مهاجرت کرده اند و نسبت جمعيت زنان و مردان به شدت به هم خورده است. لذا کاستن از تورم جمعيت زنان در سن ازداوج که کار و اشتغالی هم برايشان وجود ندارد جز از راه احيای دوباره چند همسری ممکن نيست. ولی خوب زنان پيشرو قرقيزستان در پس پشت اين استدلال جز رقصيدن وزير "دولت انقلاب لاله‌ها" به ساز سنت‌گرايان و جز شيپور را از سر گشادش دميدن انگيزه ديگری نمی‌بينند.

۴

از تحول منفی در قرقيزستان می‌توان کمی فراتر رفت و به اين نکته اشاره کرد که سقوط اتحادشوروی هر نتيجه مثبتی هم که داشته ، دستکم در يک زمينه دستاوردش جای ابهام دارد، و‌ آن هم در مورد وضعيت زنان و حقوق آنهاست.عقب‌گشت جوامع سابق بلوک شرق در پاره‌ای مسائل مربوط به حقوق زنان مسئله‌ای است که در شرق و غرب در باره‌اش يک اتفاق نظر نسبی وجود دارد. برای مثال، بخش بزرگی از زنان در شرق و غرب آلمان اگر بخواهند از يک نکته مثبت در حکومت سابق آلمان شرقی اسم ببرند که حفظ و گسترش آن به تمام آلمان می‌توانسته مطلوب باشد معمولا روی وضعيت بهتر زنان در امور مربوط به اشتغال، برابری دستمزد ، انعطاف قانونی در مورد سقط جنين، فراوانی مهدکودک‌ها و کودکستان‌ها و ... انگشت می‌گذارند. اين سخن که اين حقوق هم در آن نظام‌ها از طريق دويپينگ تامين می‌شده و با توجه به وضعيت اقتصادی آنها در درازمدت نمی‌توانسته دوام بياورد حرفی است که اصل درستی آن مزايا را از نظر موافقان زير سوال نمی‌برد.

باری،‌ تبعيض در بازار کار و نظام کار‌آموزی نسبت به زنان، خانه‌نشين‌شدن و يا اجبار مريی و نامريی به ازدواج‌ هر چه سريعتر، حذف بسياری از سرويس‌های کودکستانی و مهدکودکی و ... از جمله تغييرات منفی در وضعيت زنان شرق اروپا در ۱۰،‌ ۱۵ سال اخير تلقی می‌شود. ضعف جامعه مدنی در اين کشورها هم مزيد بر علت شده و نتوانسته مانع عقب‌گشت‌های يادشده بشود. يکی از پيامدهای اين وضعيت آن است که شمار قابل اعتنايی از زنان جوامع اروپای شرقی برای کارهای مختلف به کشورهای نسبتا مرفه‌تر غرب سرازير شده‌اند که متاسفانه بخشی ولو کوچک از آنها عمدتا از سر اجبار و يا با قول و قرارهای دروغ به کالای روسپی‌گری و تجارت سکس بدل شده‌اند. شماری نيز در رشته‌های پست و نسبتا سخت کاری برای خود دست‌وپا کرده‌اند.

اين نيروی کار ارزان برخی رفتارها و مناسبات در جوامع غربی را نيز به اندازه معينی دستخوش تغيير کرده است. برای مثال اگر سابقا داشتن پيشخدمت زن و يا به کار گرفتن کسی که از بچه‌ها مواظبت کند عمدتا در ميان قشر بالايی جوامعی مثل جامعه آلمان رواج داشت، حالا از "برکت" حضور نيروی کار ارزان زنان آمده از شرق اروپا اين پديده در ميان لايه هايی از بخش‌های ميانی جوامع غرب اروپا هم کم و بيش رو به رونق است. هستند کارشناسانی در امور مسائل مربوط به زنان که اينک از دو نوع زن در برخی از جوامع غربی صحبت می‌کنند: يکی زنان بومی که از دستاوردهای برابرحقوقی برخوردارند و يکی زنان مهاجر که خود در يک نظام مبتنی بر سلسه مراتب زيردست زنان بومی شده‌اند و حرمت و حقوق رايج در اين جوامع از بسياری از جهات شامل حالشان نمی‌شود. اين که اين پديده هم در نگاه کلی‌تر يکی ديگر از جنبه‌های منفی جهانی‌شدن است سخنی است که شايد نتوان با آن مخالفتی داشت.

۵

چينی‌ها که اين روزها کنگره خلقشان در حال برگزاری است حرف و حديث ديگری دارند. آنها می‌گويند:" اول تحولات اقتصادی ،‌ آن هم تحت رهبری و هدايت حزب واحد کمونيست،‌ بعدتر دمکراسی و مسائل ديگر. اگر هم مخالفيد برويد روزگار جوامع اروپای شرقی را ببنيد که خواستند بدون تحولات اقتصادی دمکراسی ايجاد کنند و خوب کم براشون دردسرساز نشد." اين که اين وقت ديگر برای دمکراسی،‌ چه زمانی است ظاهرا به عمر من و شما و بچه‌های ما هم قد نمی‌دهد، چون نخست وزير چين همين روزها حرفی زده که معنی‌اش اين است:" آقا جان در مورد دمکراسی دور چين را خط بکشيد و دنبال نخود سياه راه نيافتيد." نص صريح سخنان آقای نخست‌وزير اين است:

" جامعه چين هنوز هم در در فاز اول سوسياليسم به سر می‌برد ( در دوره خدابيامرز مائو هم چين تو همين فاز بود، حالا هم که چهار نعله در جهت مخالف داره می‌ره کماکان در همان فازه. مرغ چينی‌ها از اول يک پا داشته!) اين فاز شايد صد سال ديگر هم به درازا بکشد و حاکميت حزب بزرگ ما هم تا آن زمان به پايان نخواهد رسيد. البته دمکراسی هم لازم است، ولی شايد در فاز رشد يافته سوسياليسم ( يعنی دستکم بعد از ۱۰۰ سال) نوبت آن فرا برسد."