26.2.07

از کردستان و کوسوو تا یک کتاب

دو سه هفته اخير ناخواسته و بدون برنامه‌ريزی قبلی درگير خواندن‌ متن‌ها و خبرهايی در باره برخی مسائل قومی و ملی بوده‌ام. اول از همه مقاله "رالف پترز" چشمم را گرفت که ژوئن گذشته در يکی از نشريات ارتش آمريکا به نام "آرمد فورسس ژورنال" انتشار يافت.


پترز افسر ارشد بازنشسته ارتش در زمينه جاسوسی است و در پنتاگون به عنوان يک استراتژيست به حساب می‌آيد. او رمان‌نويس هم هست، ولی شهرتش بيشتر به خاطر چند جلد کتابی است که در زمينه استراتژی‌های نظامی و امنيتی نوشته است.

پترز از مدافعان جنگ آمريکا عليه عراق بود و حال که اين جنگ به نتايج مطلوب نرسيده ارزيابی‌ او اين است که مشکل در ساخت قومی و ملی عراق به عنوان يک "مجموعه مصنوعی" است. به عقيده او آمريکا بی‌خود خودش را مشغول برقراری امنيت و رفع نزاع‌های قومی و مذهبی در عراق کرده است.، بلکه بايد برود به سوی قبول تجزيه اين کشور. کردستان که مستقل شد، از نظر پترز سنگ روی سنگ کردستان‌‌های ايران و ترکيه و سوريه بند نمی‌شود و ما شاهد ايجاد کشور کردستان بزرگ در منطقه خواهيم بود. سنی‌های عراق هم کشور خاص خودشان را تشکيل خواهند داد که شايد با سوريه ادغام بشود و البته سوريه نيز مجبور است بخش‌های ساحلی خود که با لبنان اشتراکات بيشتری دارد را به اين کشور بسپارد. شيعيان عراق هم کشور شيعه دوم را در منطقه به وجودخواهد آورند که مرزهای آن در دو سوی حاشيه خليج فارس امتداد خواهد يافت و طبعا بخش عرب‌نشين ايران را هم شامل خواهد شد.

به عقيده پترز مصيب‌بارترين بلايی که می‌توانسته سر مسلمان‌ها بيايد همانا تحت اختيار حکومت سعودی قرارگرفتن اماکن مقدس آنهاست. برآمد اين کشور به عنوان يکی از ممالک ثروتمند منطقه و تلاش و تقلای آن به اشاعه‌ درکی منجمد و ارتجاعی از اسلام نيز از نظر پترز مصيبی دیگر برای مسلمانان است. به همين خاطر پترز می‌گويد که برای محو قدرت و نفوذ حکومت ارتجاعی سعودی نيز، بايد وحدت ارضی آن را شکست و قطعات آن را بين گروه‌های مذهبی و قومی ساکن آن تقسيم کرد و بخش‌هايی از آن را هم به کشورهای همسايه (يمن و اردن و ...) سپرد. پترز معتقد است که اداره مکه و مدينه نيز بايد به شورايی مرکب از نمايندگان همه فرق اسلام سپرده شود.

در مورد ايران، پترز علاوه بر کردستان و مناطق عرب‌نشين، آذربايجان را نيز مشمول تجزيه و الحاق به "آذربايجان شمالی" می‌داند. بلوچستان هم بايد با بلوچستان پاکستان ملحق شده و کشور بلوچستان آزاد را تشکيل دهد. در عوض هرات به ايران می‌پيوندد و "حوزه تمدنی" ما دوباره قسما احياء می‌شود! خلاصه خواستيد بدانيد که وضعيت خاورميانه مطابق با نسخه پترز به چه صورت در‌خواهد آمد نگاهی بکنيد به اينجا.

از پترز تا اصلان

باری، اين که "خواب‌های" پترز در مورد منطقه ما که در ميان محافل سياسی و نظامی آمريکا هوادارانی هم دارد تا چه حد می‌تواند به واقعيت مشهود بپيوندد موضوع اين سياه‌مشق نيست، بلکه فقط می‌خواهم بر امکان تجزيه عراق باقی بمانم و اين نکته را تاکيد کنم که حرف‌های پترز در مورد اين کشور،‌ با توجه به وضعيت پراغتشاش و هرج‌ومرج‌آميز آن،‌ چندان هم بی‌خريدار نيست. از جمله با استناد به همين ايده‌ها ، اخيرا "آزاد اصلان" از نويسندگان سرشناس نشريه انگليسی‌زبان کردی " کرديش گلوب" که در اربيل ( مرکز کردستان عراق) منتشر می‌شود مقاله‌ای نوشته و جزييات و چشم‌اندازهای ديگری از ضرورت تجزيه عراق و تشکيل کردستان واحد را برشمرده و در انتها هم به اين نتيجه رسيده که آمريکا گزينه‌ای بهتر از تجزيه عراق و استقلال کردستان و مناطق شيعه‌نشين آن ندارد.

می‌دانيم که همراه با انتخابات سال پيش مجلس ملی عراق، در کردستان اين کشور يک رفراندوم غيررسمی برای استقلال هم برگزار شد که رای خوبی را هم به دست آورد. در نوامبر امسال هم به خواست کردها رفراندومی در کرکوک برگزار خواهد شد تا موقعيت حقوقی اين شهر روشن شود. اين رفراندوم، هم به سبب نفت‌خيز بودن کرکوک و هم به سبب مخالفت سنی‌ها و ترکمن‌ها با الحاق آن به کردستان، از همين حالا موجی از تنش و مناقشه ميان گروه‌های قومی برانگيخته است که به گمان برخی مقدمه يک انفجار بزرگ قومی ديگر در عراق است.

باری، اصلان نيز متعقد است که مسئله استقلال کردستان مسئله آيا نيست، بلکه مسئله چگونه است؟ به نظر او سوال اصلی در راستای تحقق اين استقلال همانا يافتن شيوه‌ها و راه‌هايی است که خونريزی را به حداقل برساند. از ديد نويسنده کرد، آمريکا از استقلال کردستان بيشترين سود را خواهد برد، چرا که کردستان بزرگ در منطقه خاورميانه غرب‌گراترين حکومتی خواهد بود که می‌توان در حدفاصل بلغارستان (اروپا شرقی) تا ژاپن ( شرق آسيا) سراغ گرفت.

به نظر اصلان اين به سود غرب است که بخش شيعه‌نشين عراق نيز به علاوه بخش‌هايی از ايران و عربستان سعودی به کشوری مستقل بدل شود. چنين کشوری به نظر نويسنده "کرديش گلوب"، با توجه به نگاه بازتر مراجع شيعه در نجف و کربلا نسبت به غرب و نيز با توجه رقابتی که بين‌ اين‌ها و قم وجود دارد نه به متحد ايران که به قطب رقيب آن بدل خواهد شد و غرب می‌تواند با اتکای به آن، برای درهم شکستن هر چه بيشتر نفوذ و اقتدار حکومت مذهبی تهران و سقوط نهايی آن گام بردارد.


از اصلان تا کووسو

مقالات پترز و اصلان را من همان روزهايی خواندم که از قضا بحث در مورد استقلال کوسوو از صربستان نيز وارد مرحله نهايی خود شده بود و نماينده سازمان ملل طرح خود را برای اين تحقق اين استقلال ارائه کرده بود. ماجرای پروپيچ و خم و دردناک پرونده کوسوو در اين آدرس هست که شايد قبلا هم آن را لينک کرده باشم.

در هفته‌های اخير، به رغم حمايت قاطع ايالات متحده و انگلستان و پشتيبانی ملايم کشورهايی مثل آلمان و ايتاليا و اتريش و فرانسه از استقلال کوسوو، شماری از کشورهای اروپايی مثل اسپانيا، يونان ، سوئد ، اسلواکی ، لهستان و رومانی با مقاومتی که صربستان در برابر تجزيه ۱۵ درصد از خاک خودش (کوسوو) نشان می‌دهد ابراز تقاهم کرده‌ا ند و با روسيه که در راس مخالفان اين تجزيه است عملا در يک جبهه قرار گرفته‌اند. طرفه اين که کشورهايی مانند لهستان و اسلواکی متحد تنگاتنگ واشنگتن در قلب اروپای واحد هستند ولی در اين مورد به اعتبار مصالح و منافع ملی خودشان ساز ديگری می‌زنند. به ديگر سخن، اروپا که در مسئله حمله آمريکا به عراق دو پاره شده بود، می‌رود که اينک بر سر استقلال کوسوو نيز با چنين شکافی روبرو شود، با اين تفاوت که اين بار "اروپای کهنه" بيشتر با آمريکا هم نظراست تا "اروپای جديد".

اين واقعيتی است که تجزيه کوسوو آن دشواری‌های تغيير مرزها در منطقه ما را ندارد و با چالش‌ها و منازعات کمتری توام خواهد بود. ولی خوب اين تجزيه هم مغاير با قوانين بين‌آلمللی است و علل مخالفت شماری از کشورهای اروپايی هم اين است که اين هنجارشکنی می‌تواند بدعتی بشود که در مراحل بعدی گريبان تماميت ارضی خودشان را بگيرد و اقليت‌های آنها را نيز به رويای استقلال سوق دهد. جالب اين که مقاومت صربستان و مخالفت قاطعش با تجزيه کوسوو بخشی از محافل سياسی واشنگتن که سنتا از حمايت صرب‌های مقيم‌ اين کشور برخوردارند را هم جسارت بخشيده و نومحافظه‌کار تندرويی مثل جان بولتون (نماينده آمريکا در سازمان ملل تا دو ماه پيش) که چندان ارزشی برای قوانين بين‌المللی قائل نيست نيز صدايش را به تدريج به نفع صربستان و رعايت حقوق مربوط به تماميت ارضی اين کشور بلند کرده است.

البته اين صدا در واشنگتن تنها نيست و حتما کسانی ديگری هم پشت آن هستند. و اين يعنی اين که، لابی‌گری خوب صرب‌ها به رغم فضای منفی‌يی که در اين سال‌ها در سطح بين‌المللی عليه‌اشان ايجاد شده بود می‌تواند کمی تا قسمتی به بار بنشيند و نظر بولتون به تدريج به نظر اصلی واشنگتن بدل شود، آن وقت کوسوويی‌ها می‌مانند و دشوارترشدن استقلاشان. البته همه اين‌ها منوط است به اين که مقاومت دمکرات‌ها در کنگره که معمولا با کووسويی‌ها هستند معادله را باز به صورت اول درنياورد.

باری،‌ کوسوو از ۸ سال پيش عملا از صربستان جداست. اين هم هست که در قلب اروپا ديگر مرزها اهميت سابقشان را ندارند و صربستان نيز در قبال استقلال کوسوو چشم‌انداز ورود به ناتو و اتحاديه اروپا برايش گشوده خواهد شد. با اين همه استقلال مزبور آنچنان هم که در ابتدا می‌نمود ساده نيست و چه بسا بالکان را درگير جنگ و خونريزی جديدی بکند. خونريزی اين روزها و هفته‌ها در سريلانکا ميان دولت مرکزی و اقليت تاميل پس از آن که مذاکرات سه، چهار سال گذشته چشم‌اندازهای اميدبخشی برای حل مسئله ملی گشوده بود، و يا رسيدن مردم آچه اندونزی به اين درک که استقلال از اندونزی کار آسانی نيست و توافق مثبتی که پس از سی‌سال ميان آنها و دولت جاکارتا به دست آمد هم،‌ که خوب،‌ وقايع تازه‌ و آموزنده‌ای هستند.

همه اين‌ها را که بگذاريم کنار هم، و بگذاريم کنار شرايط به مراتب پيچيده‌تر و بسته‌تر منطقه ما،‌ آن وقت شايد تصور بهتری پيدا بشود که تغيير مرزها در آنجا( حتی در کردستان که اوضاع به هم ريخته عراق شايد آن را تا حدودی موجه جلوه دهد) با چه رنج و دردی توام خواهد بود و چه خون‌ها که ريخته نخواهد شد و شايد اين سوال دوباره به ذهن خطور کند که خوب راه‌حل چيست؟

از کوسوو تا کتاب

همزمان با بحث‌های بالا، باز هم تصادفا، به کتاب نسبتا جديد " مسئله اقليت‌ها در اروپا/ نمونه‌ها، و مدخلی به راه حل‌ها" روبرو شدم. کتابی است نسبتا پربار در باره جنبه‌های مختلف شماری از مسائل و چالش‌های قومی در اروپا، ريشه‌ها و انواع آنها،‌ و نيز،‌ سياست‌هايی که برای حل آنها به کار گرفته شده است. در اين کتاب "ساموئل زالتس‌بورگ"، سياست‌شناس و متخصص مسائل اقليت‌ها، مقالاتی را جمع‌آوری و منتشر کرده که خود وی وشماری از کارشناسان نسبتا صاحب‌نام امور قومی در اروپا، در کنفرانسی در برلين ارائه کرده‌اند. مسئله ملی و قومی در باسک، ايرلند، کرس، تيرول جنوبی، کوسوو و نيز در لهستان و مجارستان و ... از جمله مواردی هستند که مقالات کتاب به تجزيه و تحليل آنها می‌پردازند. اين که قانون حقوق اقليت‌ها که در اتحاديه‌ اروپا به تصويب رسيده تا چه حد به کاهش چنين تنش‌هايی کمک می‌کند نيز از ديگر مطالب کتاب است.

مقالات البته عمدتا از منظری اروپايی به مسئله قومی و ملی نگاه می‌کنند و نگاهی انتقادی به اين امر دارند که در بسياری از موارد خواست‌های اقتصادی و فرهنگی بلافاصله سبقه قومی پيدا می‌کند و به راديکاليسم معينی در اين عرصه می‌انجامد. اين که مثلا در کرس يا در چکسلواکی سابق چگونه مسئله قومی پروبال داده شده و يک گروه راديکال در درون اين مناطق تعريف خود از هويت قومی را به رايت و روايت عمومی بدل کرده نيز از جمله مباحث کتاب است. فرانس والندرو، يکی از نويسندگان کتاب به اين واقعيت نه چندان بديهی و کمتر قابل توجيه توجه می‌دهد که چگونه در باسک که بيشترين خودمختاری (سيستم آموزشی، مالياتی، امنيتی و نهادهای سياسی مستقل) را در مجموعه اسپانيای دمکراتيک داراست يک گروه مسلح (اتا) هنوز هم مشغول جولان و تلاش برای استقلال کامل اين منطقه است.

از قوم تا تهديد جامعه باز

خود زالتس‌بورگ در مقدمه کتاب نگاهی دارد به تناقض ميان تاکيد بر مليت و قوميت از يک سو و حقوق مدنی که فرد و آزادی و حرمت او در کانونش قرار گرفته است از سوی ديگر. او از جمله به اين گفته "رولف دارن‌دورف" ، جامعه‌شناس معروف آلمانی- انگليسی، اشاره می‌کند که "بيماری تمرکز بر تجانس و خلوص قومی" کماکان "بزرگترين تهديد برای يک جامعه باز" به شمار می‌رود. در همين راستا در کتاب اين سوال مطرح می‌شود که برای يک زن کروات اهل بوسنی که اقليت قومی‌اش به حقوق تازه‌ای در مجموعه بوسنی رسيده اين حقوق آيا می‌تواند مانع تبعيض و اعمال خشونت عليه او به عنوان يک زن هم بشود؟

يک بحث جالب در کتاب ، مقاله "ماگدانلا مارسوفسکی" است که نشان می‌دهد اعمال قهر (جنگ ناتو عليه يوگسلاوی) برای تحقق حقوق مردم کووسو و تشديد انتظارات و مطالبات قومی آنها چگونه حرمان نصيب اقليت صرب اين منطقه کرده و چگونه اين اقليت را آماج دربدری و تبعيض و خشونت قرار داده است.

در کتاب به اين امر نيز پرداخته می‌شود که جهانی‌شدن و مهاجرت‌های دائمی و گسترده ناشی از آن نگاه و تفکری را به نضج و رشد واداشته که ديگر مسئله اقليت و اکثريت را در مقياس و ابعاد سنتی و قومی‌اش نمی بيند و بر آن است که هر کس هر جا که به دنيا آمد و يا مدتی اقامت کرد صاحب هويت آنجايی است و از حقوق شهروندان آنجا هم برخوردار. و اگر شهروندان بومی آنجا نيز در نظر بگيرند که خود نيز در معرض چنين مهاجرت‌هايی هستند آن گاه مسئله اقليت‌و اکثريت بيش از پيش شدت و حدت کنونی‌اش را فروخواهد گذاشت.

باری کتاب و مقالاتش بر اين نکته تاکيد دارند که راه‌حل کلی و نسخه از پيش‌آمده‌ای برای حل مسئله اقليت‌ها وجود ندارد، ولی در مجموع راه‌حل‌های مبتنی بر حقوق مدنی و دمکراتيک و با ديدی معطوف به تحولات ناشی از جهانی‌شدن را بيشتر کارساز می‌دانند تا راه‌حل‌های متمرکز بر تحقق مطالبات قومی و ملی و جمعی.

با اين نتيجه‌گيری‌های کتاب می‌توان مخالف بود ولی با نکات نغز ، تاريخ‌ها، روندها و سياست‌های مختلفی که از قاره اروپا ارائه می‌کند، يعنی همان قاره‌ای که قبل از ما درگير مسائل قومی و ملی شده، به خواندنش می ارزد. تورق در کتاب شايد انسان را در برابر حرف‌های پترز و اصلان هم دست به عصاتر و محتاط‌تر کند.

12.2.07

مشکل مجسمه لنين و يک راه حل ظاهرا عجيب

۱

قبل از ورود به بحث اصلی اين پست بد نيست به يک نکته اشاره کنم که به يکی از پست‌های قبلی برمی‌گردد.

نمی‌دانم پست دو هفته پيش که به بحث مربوط به آزادی يا عدم آزادی دو تن از کادرهای ار آ اف در آلمان برمی‌گشت را خوانده‌ايد يا نه؟ به هر صورت امروز( دوشنبه/ ۱۲ فوريه) دادگاه عالی شهر اشتوتگارت آلمان حکمی صادر کرد که بر اساس آن خانم "مون هاوپت" (نفر سمت راست در عکسی که به سال 1985 برمی‌گردد) پس از طی کردن حداقل زندانش (۲۶ سال) که در ماه مارس به پايان می‌رسد، از حبس آزاد می‌شود و دادگاه دليلی نمی‌بيند که او را بيش از اين در زندان نگاه دارد.

اين که کدام استدلال‌ها دادگاه را به اين نتيجه رسانده قسما در پست قبلی به آنها اشاره کرده‌ام. ولی يک نکته ديگر را هم که شايد بتوان به اين بحث اضافه کرد ابعاد و شيوه‌های تروريستی بعد از ۱۱ سپتامبر است که به عقيده شماری از کارشناسان حقوقی و امور جنايی، ترورها و سوء قصدهای ار آ اف و گروه‌های چريکی مشابه که عمدتا نمايندگان ارشد نظام سياسی و اقتصادی را نشانه می‌رفت در قياس با آنها به بازی بچه‌ها شبيه است. به عقيده اين کارشناسان دولت‌ها( دمکراتيک) با اين نوع خشونت‌ها خيلی راحت‌تر می‌توانستند کنار بيايند و آن را مهار کنند و امروز اگر با اقدامات مسلحانه شبيه دهه هفتاد و هشتاد روبرو شوند به احتمال زياد رويکردها و تاکتيک‌های بازدارنده منعطف‌تر و نيز، مجازات‌های سبک‌تری وضع خواهند کرد.

حکم دادگاه اشتوتگارت در حالی صادر شد که افکار عمومی‌آلمان در اکثريتش،‌ چه به خاطر اتهاماتی که متوجه مون هاوپت به عنوان رهبر نسل دوم گروه ار آ اف بوده و چه به خاطر فضايی که نشريات راست بولوار و احزاب و رسانه‌های عمدتا محافظه‌کار ايجاد کرده بودند با آزادی وی موافق نبود. اما قوه قضاييه آلمان بر اساس مبانی حقوقی و روانشناختی و بر مبنای برابری همگان در برابر قانون عمل کرد و مرعوب نظرسنجی‌ها نشد.

از نظر تعدادی از حقوقدانان آلمان اگر در دهه هشتاد نوع برخورد با اعضای ار آ اف و شرايط حبس و محاکمه آنها بسيار سختگيرانه و در مواردی غير انسانی بود و دولت بيش از اندازه در قبال اين افراد به سختگيری روی آورده بود،‌ اما با تصميم روز دوشنبه، قدرت و روح دمکراتيک‌ خودش را به نمايش گذاشت و نشان داد که ولو با تاخير، ترورهای سياسی را از ترورهای جنايی تا حد ممکن تفکيک کرده و در احساس مسئوليت نسبت به سرنوشت فرد ، حق او برای بازگشت به جامعه و ايجاد زمينه برايش جهت شروع يک زندگی جديد کم و بيش جانب انصاف و عدالت را رعايت کرده است.

۲

"مکلنبورگ فورپومرن" يکی از ايالات پنج گانه‌ای است که تا سال ۱۹۹۰، يعنی تا سقوط ديوار برلين، در قلمرو آلمان شرقی قرار داشت. اسم مرکز اين ايالت "شورين" است و ميدان معروفی دارد به نام ميدان هامبورگ. سابقا به اين ميدان،‌ "ميدان لنين" می‌گفتند. مجسمه‌ای از بنيانگذار اتحاد شوروی سابق هنوز هم در وسط اين ميدان عابران را به تماشا ايستاده است. لنين در اين مجسمه ، بر خلاف اغلب مجسمه‌ها نه شور انقلابی در وجناتش ديده می‌شود و نه با انگشت جهتی را نشان می‌دهد و نه ... بلکه دست در جيب پالتوش کرده و نگاهی ترديد‌آميز به دوردست‌ها دارد.

ظاهرا پس از سقوط اتحاد شوروی، اين تنها مجسمه‌ای از لنين در مرکز و غرب اروپاست که مشمول حذف و براندازی نشده و همچنان سرجايش ايستاده است.

يک سال پيش اما، يک معلم رياضی اهل شورين به نام "کريستف پريزه‌مان" که در ضمن به نمايندگی از حزب ليبرال‌های آزاد ( حزب آقای گنشر) عضو شورای شهر هم هست سفت و سخت خواهان آن شد که هر چه سريعتر مجسمه لنين برکنده و نابود شود. انگيزه اين خواست آقای پريزه‌مان اطلاعاتی است که وی سال ۲۰۰۵ در سفری به مسکو از سرنوشت پدرش به دست آورده است. پدر آقای پريزه‌مان را سال ۱۹۵۰ از شورين به مسکو تبعيد می‌کنند و در آنجا او در سال‌های آخر حکومت استالين به جوخه اعدام سپرده می‌شود. پريزه‌مان سال ۲۰۰۵ ، در مسکو شاهد پرده‌برداری از لوح يادبود قربانيان آن سال‌ها و از جمله پدرش هم بوده ،‌ با برخی از تاريخ‌دانان روسيه نيز به بحث نشسته و بر داده‌ها و اطلاعات خويش در باره تاريخ و کارکرد حکومت شوروی افزوده است. پريزه‌مان وقتی با داده‌ها و يافته‌های جديدش به شورين برمی‌گردد فورا تقاضا می‌کند که مجسمه بنيانگذار حکومت شوروی که "ننگی برای اين شهر است" برچيده شود.

تقاضای پريزه‌مان همانا و به راه‌افتادن موجی از بحث و جدل در کل ايالت "مکلنبورگ ‌فورپومرن" همانا. در يک سال گذشته روزی نبوده است که روزنامه های محلی از بازتاب‌دادن نظرات موافق و مخالف بری باشند. مخالفان از جمله استدلال کرده‌اند:

- "آقای پريزه‌مان در نظام کمونيستی سابق معلم بوده، يعنی شغلی را داشته که لازمه‌اش ابراز وفاداری کامل به نظام بوده است و به سهم خودش در اجرای برنامه حزب در سيستم آموزشی آلمان شرقی نقش ايفا کرده. اين که حالا ۱۷ سال پس از فوت آن نظام ايشان يادش افتاده که مجسمه لنين بايد برداشته شود، کمی عجيب می‌نمايد."

- " ايده سوسياليسم چيز بدی نبود. منتهی مورد سوء استفاده قرار گرفت. ولی خوب آموزه‌های مسيح هم به چنين سرنوشتی دچار شدند و جنايات‌های قرون وسطا هم به نام مسيح صورت گرفتند. ولی آيا درست است که به اين خاطر مجسمه‌های مسيح را هم مشمول مجازات کنيم."

- " مجسمه را بذاريد همانجا بماند، و يک سری نيلوفر و پيچک‌ کنارش بکاريد. راستش آن ميدان زيادی خشک و بی گل و گياه است."

- " لنين وکيل و مدافع ضعفا بود و مردم روسيه را از اسارت نجات داد."

يکی از ساکنان ميدان لنين هم به يکی از روزنامه‌های محلی گفته:" اين مجسمه آزاری به من نمی‌دهد و تا حد زيادی هم يادی و نمادی از تاريخ آلمان شرقی است. اين که لنين اشتباه کرده هم بر منکرش لعنت، ولی خوب، کی اشتباه نمی‌کنه؟ و مگر تو قرن بيستم و قبل از آن، انقلاب بدون قهر و بکش و بکش هم سابقه داشته؟ ولی خوب،‌ انصاف داشته باشيم و کارهای خوبش را هم از ياد نبريم."

آقای پريزه‌مان در پاسخ به اتهامات که چرا حالا زبان باز کرده می‌گويد که من هم مثل خيلی های ديگر در آن دوره ناآگاه بودم.

در اين ميان، آن دسته از اعضای شورای شهر شورين که به حزب چپ آلمان ، يعنی حزبی که از درون حزب کمونيست حاکم بر آلمان شرقی سابق بيرون آمده تعلق دارند در صدد يافتن يک راه حل ميانه بوده اند و در اين راه گهگاه مجبور شده‌اند با رفقای سابق و کنونی خودشان نيز بحث‌های گاه تندی داشته باشند. طرفه اين که مسئله حفظ يا برچيدن مجسمه لنين بحث‌های عمومی متفاوتی را در باره کارنامه لنين و نظام‌های شوروی و آلمان شرقی سابق به راه انداخت، کلی مباحث نظری را دامن زد و طرفين تلاش کردند که با استدلال و ارجاع به تاريخ در جهت اثبات مدعای خود حجت بياورند.

خلاصه در نهايت نه سمبه هواداران برچيدن مجسمه لنين آن قدر پر زور بود که خواستشان را به کرسی بشانند و نه آن قدر هم ضعيف بودند که تقاضايشان ناديده گرفته شود. اين بود که بنا به منش و روشی که در ميان آلمانی‌ها نادر نيست يک راه‌حل ميانه پيدا شد:

مجسمه سرجاش می‌ماند، منتهی به جملاتی که در لوح کنار آن آمده يکی دو نکته ديگر هم اضافه شود. متن لوح به طور خلاصه چنين خواهد بود:

لنين، صادر کننده فرمان برای تقسيم زمين

لنين، صادر کننده فرمان برای استقرار صلح

لنين،‌ رهبر انقلابی که به جنگ جهانی اول پايان داد

لنين، بنيانگذار يک نظام ديکتاتوری که با قهر و خشونت با مخالفان درافتاد.

راه‌حل شورينی‌ها شايد کمی عجيب و خنده‌آور به نظر برسد ولی تا زمانی که باشندگان و سازندگان يک مقطع‌ زمانی خاص زنده‌اند و بررسی‌های تاريخی از منظر نسبتا جانبدارانه‌ای صورت می‌گيرد طبيعی است که نوعی سازش و اجماع بهتر از درگيرشدن و جنگ و جدل‌های ايدئولوژيک و گاه عصب‌سوز و جراحت‌خيز است. نسل‌های بعدی شايد ذهن آزادتری در برخورد با روندها و رويدادهای اين مقطع داشته باشند و به نتايج منعطف‌تر و کمتر چالش‌خيزی برسند.

راستی، فکر می‌کنيد اگر چنين بحثی در ايران راه می‌افتاد چه فرجامی پيدا می‌کرد و آيا راه‌حل ميانه‌‌ای مثل راه حل بالا اصولا در ميان ما خريداری داره؟

5.2.07

چند نکته با ربط و بی‌ربط

سپاس از خانم رايس

خانم آنگلا مرکل, صدر اعظم آلمان, که سرگرم سفر به شماری از کشورهای عربی است ظرف دو سه روز اخير در امارات و عربستان بوده است. عکس،‌ مرکل را در رياض و در حال گفتگو با رهبران عربستان نشان می دهد.

با مشی و سياست کونداليزا رايس ، وزير خارجه آمريکا،‌ از هر جهتی می‌توان مخالف بود، ولی دستکم امتناع او از تن‌دادن به قيودات رهبران کشورهای عرب حوزه خليج فارس و بی‌حجاب ظاهرشدنش در ديدار با اين رهبران را شايد نتوان بی‌ستايش گذاشت. او با اين کارش بدعت‌گذار شد و حالا سياستمداران زن مجبور نيستند در ديدار با شاه و شاهزادگان عرب کشورهای يادشده حجاب به سر کنند و يا حتما کت و شلوار بپوشند. البته نمی‌دانم که عقب‌نشينی و عدم واکنش مقامات دربارهای سعودی و امارات و ... در قبال بی‌حجابی خانم رايس، مرکل و ... را بايد به حساب انعطافشان گذاشت، يا آن را به اين مثل معروف نسبت داد که: " من تسليم زور نمی‌شم، مگر اين که زورش، پر زور باشه!" به هر حال اين رهبران حالا،‌ هم با زنان سياستمدار خارجی دست می‌دهند و هم آنها را مجبور نمی‌کنند حجاب به سر کنند. آيا جمهوری اسلامی هم که رهبران کشورهای حاشيه جنوبی خليج فارس را به تحجر متهم می‌کند خودش حاضر خواهد شد تا اين حد انعطاف نشان دهد؟


شما می‌خواهيد مملکت اداره کنید؟

حال که از لباس خانم‌ها صحبت شد، بد نيست به اين موضوع هم اشاره کنم که اين مسئله، يعنی حساسيت نسبت به نوع لباس پوشيدن زنان، تنها به جهان اسلام مربوط نمی‌شود و شايد در وجه عمده با مناسبات و نگاه مردسالارانه قابل توضيح باشد، وگرنه در جمهوری دمکراتيک کنگو که ۸۰ درصد جمعيت ۶۰ ميليونی‌اش مسيحی‌اند نمی‌بايست اتفاق زير روی می‌داد:

اواخر سال گذشته، پس از نزديک به ۱۰ سال جنگ و خونريزی،‌ در کشور بزرگ و غنی کنگو ( مساحتش اندازه اروپای غربی است و معادنی بزرگ از فلزات و ترکيبات کم‌ياب دارد) با کمک‌های مالی و امنيتی اتحاديه اروپا انتخابات پارلمانی برگزار شد. اواخر ماه ميلادی گذشته (ژانويه) ۵۰۰ نماينده پارلمان تازه که ۴۲ نفرشان زن هستند گرد‌آمدند تا اولين جلسه مجلس را برگزار کنند. يکی از موضوعات اين جلسه تصويب آيين‌نامه داخلی مجلس بود که ماده‌ای از آن هم به نوع لباس زنان برمی‌گردد: زنان اگر شلوار بپوشند، اجازه شرکت در جلسات مجلس را خواهند داشت، ولی حق صحبت از تريبون مجلس را ندارند. اين ماده با رای مثبت همه مردان (۴۵۸ رای) به تصويب رسيد. استدلال آقايان هم اين بود که شلوارپوشيدن خانم‌ها فساد اخلاقی به بار می‌آورد. يکی از نمايندگان زن در واکنش به تصويب اين ماده پشت ميکروفن رفت و خطاب به آقايان گفت: "شما که ذهنتان دائم مشغول زيرشکم و مسائلی از اين دست هست و از کنترل غرايز جنسی خودتان عاجزيد، چطوری می‌خواهيد ناظر و کنترل‌کننده کل کشور باشيد؟" به نظر نمی‌ياد اين نماينده زن حرف ناحساب زده باشه و کاش صداش به خاورميانه هم می‌رسيد.


مسئله ریش و قافیه تنگ کاسترو

در مسائل مربوط به تيپ و ظاهر سياستمدارها بمونيم و سراغی از فيدل کاسترو بگيريم. ايگناسيو رامونه،‌ سردبير لوموند ديپلماتيک مصاحبه‌ای بالابلندی داره با کاسترو که اخيرا به صورت کتاب به چند زبان منتشر شده. در اين مصاحبه که مجموعا دو سال به دراز کشيده ( ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵) کاسترو از اول زندگی سياسی‌اش رو تعريف می‌کنه تا حالا. از روند انقلاب، از مواضع و ديداراش با رهبران آمريکا، از چه گوارا، از بحران خليج خوک‌ها، از مجازات اعدام، از نوع تاکردن حکومتش با مخالفان، از شراکت فعالش در به شکست‌کشاندن کودتا عليه هوگو چاوز در سال ۲۰۰۲،‌ از ميزان حقوق ماهانه‌اش ... کتاب بيشتر به مونولوگ شبيه تا به مصاحبه و کاسترو بيشتر متکلم وحده است و رامونه هم چندان باهاش چالش نمی‌کنه که اين برای يک روزنامه‌نگار ضعف کوچکی نيست.

از طرفی انگار نه انگار که کاسترو زندگی شخصی‌يی هم داره و بد نيست مثلا به عنوان يک انسان با سوالات مصاحبه‌کننده به طرف واگويی نکاتی از اين زندگی هم سوق پيدا کنه. کتاب از اين نوع مسائل مربوط به زندگی شخصی تهی است و مثلا اشاره‌ای نداره به عاشق‌شدن کاسترو به يک دختر ۱۸ ساله کوبايی در سال‌هايی که در مکزيک در تدارک حمله چريکی به کوبا بوده. کاسترو به دختر تقاضای ازدواج می‌ده و و با پدر و مادر او هم دراين باره صحبت می‌کنه ، ولی روزی که کاسترو می‌خواد سوار قايق بشه و برای فعاليت انقلابی رهسپار کوبا بشه، دختر می‌گه که نمی‌يام و اولين عشق کاسترو همين جا به ته خط می‌رسه.

يک سوال جالب تو کتاب راجع به اينه که کاسترو چرا پس از سال‌ها که ديگه در مبارزه چريکی نيست و نه به لحاظ امنيتی و نه از جنبه وقتی ريش‌زدن نبايد براش مشکلی باشه،‌ چرا کماکان ريشش رو نمی‌زنه؟ پاسخ عجيب کاسترو اينه: "کسی که روزانه ۱۵ دقيقه‌ای را که صرف ريش‌زدن می‌کنه صرفه‌جويی کنه در سال ۸ روز وقت اضافی داره که به کارهای مهمتری برسه. صرفه‌جويی در هزينه‌های مربوط به آب گرم و خميرريش و تيغ و آفترشيو رو هم که تو محاسباتمون وارد کنيم می‌بينيم که ريش‌نزدن سود و حاصلش کم نيست."

اين حرف کاسترو رو زمانی که آدم در کنار ريش دو تيغه‌زده برادرش بذاره که حالا زمام امور کوبا رو در دست گرفته،‌ با خودش می‌گه لابد همين مشی متفاوت رائول کاسترو در مسئله ريش و عدم صرفه‌جويی‌اش در وقت و ...، سرآغاز فرسايش نظام کوبا هم هست! و يا اگر حرف کاسترو رو حجت بگيريم، بايد ريش‌نزدن رهبران جمهوری اسلامی که سبقه صنفی داره و وقت اضافی که از اين رهگذر به دست می‌يارند کلی به زمامداری بهتر اونها کمک بکنه و قاعدتا بايد تا حالا برامون مملکت نسبتا نمونه‌ای ساخته باشند!

نمی‌دونم، به نظر می‌ياد که حرف کاسترو راجع به ريش‌زدن بيتی هست که خودش هم اگر ادامه‌اش می‌داد تو قافیه اش می‌موند.


پوتين و دمخورشدنش با عمر خيام

از تناقض گفتار کاسترو می‌شه نقبی هم به تناقض رفتار ولاديمير پوتين زد. در مصاحبه بزرگ سالانه‌ پوتين که هفته‌ پيش‌ برگزار شد، خبرنگاری ازش پرسيد که آيا او هم پيش می‌ياد که دمق بشه و حال و حوصله کاری رو نداشته باشه؟ و اگر پاسخ مثبت است در چنين مواقعی چه کار می‌کند؟ پوتين پاسخ داد:" معلومه که منم بعضی موقع‌ها دچار بی‌حوصلگی می‌شم و از دل و دماغ می‌افتم. در چنين مواقعی يا با سگم به راهپيمايی می‌رم و يا شعرهای عمر خيام را می‌خونم که همسرم به‌ام هديه کرده. کتاب خيام رو شما ژورناليست‌ها هم اگر گير آورديد حتما بخونيد. شعرهای بسيار جالبی داره."

اين حرف‌های رييس جمهور روسيه اين سوال رو به ذهن می‌ياره که با اراده شديدا معطوف به قدرتی که در اين آقا هست و با کاريزما و شخصيت مقتدر و قسما غيردمکراتيکی که در صحنه سياسی روسيه از خودش به نمايش گذاشته چه طوری همزمان از شعرهای خيام که به سخره‌زدن به کار دنيا و بی‌اعتنايی به قدرت و مال و منال فرامی‌خونه هم،‌ خوشش اومده؟ آيا پاسخ اين سوال رو هم بايد با استناد به شخصيت پيچيده و چندلايه انسان‌ها توضيح داد و بين پوتين سياستمدار و پوتين به عنوان يک شخص قسما تفاوت قائل شد؟ و يا شايد هم اشکال در ترجمه روسی اشعار خيام هست که پوتين چيز دندانگيری متناسب با پسند و مشی و منش اش درش پيدا کرده؟! و يا ...