29.11.06

خوب و بد وبلاگ‌ها

"رواج شتابان پديده وبلاگ کارشناسان را هم به حيرت واداشته است. "ديويد سايفری" رييس ماشين جستجوگر بلاگ، موسوم به "تکنوراتی"، ماه اوت گذشته تازه‌ترين گزارش خود را منتشر کرد که عنوانش چنين است "ايالات سپهر وبلاگ". سايفری در مقدمه اين گزارش نوشته است: "من با احساسی از شگفتی اين گزارش را تهيه کرده‌ام. به سختی برايم قابل تصور است که شتاب کنونی گسترش وبلاگ بتواند همچنان ادامه يابد." "تکنوراتی" تا کنون در سراسر جهان مجموعا ۵۰ ميليون وبلاگ را شناسايی کرده است. اين رقم نسبت به سه سال پيش صدها برابر افزايش نشان می‌دهد. هر ۲۰۰ روز شمار وبلاگ‌های جهان دوبرابر می‌شود. روزانه مجموعا در سراسر جهان ۱۷۵ هزار وبلاگ تازه راه می‌افتد و شمار مطالبی هم که روزانه در کل وبلاگ‌ها منتشر می‌شود از يک ميليون و ۶۰۰ هزار مورد فراتر می‌رود...

تحقيقات جديدی که درباره انگيزه و عملکرد صاحبان وبلاگ‌ها انجام شده نيز، به ما هشدار می‌دهد که در مورد سمت‌وسو و ارزش‌های نگارشی و محتوايی آنها نبايد دچار خوشبينی و هيجان شويم. اگر رقم وبلاگ‌های جديدی که روزانه شروع به کار می‌کنند چشم‌ ما را نگيرد و توجه‌امان را بيشتر به مخاطبان اين وبلاگ‌ها معطوف کنيم درمی‌يابيم که انگيزه انتشار بسياری از وبلاگ‌ها، نوعی وسوسه صاحبان آنها برای يک حضور رسانه‌ای است که هيچ هدف و منظور خاصی را دنبال نمی‌کند. تحقيقی که دو شبکه اصلی تلويزيون آلمان انجام داده‌اند نشان می‌دهد که توده‌های مراجعه‌کننده به اينترنت با وبلاگ‌ها قرابت و آشنايی چندانی ندارند. تنها ۷ درصد کاربران اينترنت در آلمان گفته‌اند که يک بار به يک وبلاگ سر زده‌اند. ماتياس آرمبورست، از کارشناسان نامدار عرصه اينترنت در آلمان نيز از چند هزار وبلاگ‌نويس راجع به تعداد مراجعه‌کنندگانشان پرسيده است. ۴۴ درصد آنها گفته اند که وبلاگشان روزانه کمتر از ۱۰۰ مراجعه‌کننده دارد.

يکی از نظرسنجی‌های موسسه آمريکايی معتبر "پيو"، که نتيجه‌اش جولای گذشته انتشار يافت نشان می‌دهد که ۷۷ درصد پرسش‌شوندگان انگيزه‌اشان در انتشار وبلاگ بيان خلاقانه نظرات و درک و دريافت‌هايشان بوده است. ۵۰ درصد هم گفته‌اند که برای ثبت و مستندکردن زير و بم زندگی و تجارت شخصی‌اشان به وبلاگ روی آورده‌اند و ۳۷ درصد تبادل نظر و گفتگو با دوستان را انگيزه‌ای برای وبلاگ‌نويسی عنوان کرده‌اند"...

پاراگراف های بالا از جستار انتقادی " هریبرت زایفرت" در باره "خوب و بد وبلاگ ها" است که برای خودم حاوی نکته های قابل تاملی بود، بی آن که همه ارزیابی های او را هم مو به مو مورد تایید بدانم. مقاله کمی بلند است ولی فکر کردم که ترجمه اش شاید خالی از فایده نباشد. شما هم دوست داشتید می تونید ترجمه حرف ها و نظرات زایفرت در مورد خوب و بد وبلاگ ها را در اینجا بخونید.

26.11.06

تازگی‌ها و گشايش‌ها، کهنگی‌ها و رنج‌ها

ماه گذشته که چاپ اولش درآمد بيست‌هزار نسخه‌اش در چشم به هم‌زدنی تمام شد.۵۲ نفراز الهيات‌شناسان کاتوليک و پروتستان ظرف ۵ سال گذشته‌ مشغول تدوينش بوده‌اند. ۴۰۰ تا ۵۰۰ هزار يورو هم هزينه برداشته. انگيزه مشترک همه دست‌اندرکاران و حاميان مالی اين پروژه ارائه ترجمه جديدی از انجيل بوده است، ترجمه‌ای که بر آخرين يافته‌های تاريخ‌دانان، سندشناسان و مردم‌شناسان متکی است و می‌خواهد انجيل را در لحن و زبانی ارائه‌ کند که با انتظارات و درک و دريافت‌های انسان امروزی سازگار باشد و حتی فراتر از آن، نگاه منفی فمينيست‌ها و سکولارها به اين کتاب را هم دگرگون کند.

در ترجمه جديد خدا به لحاظ جنسيت خنثی معرفی شده، يعنی از او نه به عنوان آقا يا سرور،‌ که به عنوان نور و منشا زندگی ياد شده. جايی هم که مورد خطاب قرار گرفته از اوصافی مانند "جاودانا" و لغات مشابه استفاده شده.

همچنين در جاهايی که قبلا از مخاطبان به عنوان آقا ياد می‌شده لفظ "خانم‌ها و آقايان" به کار رفته. استدلال اين هم است که در ميان کسانی که مخاطب بوده‌اند بنا به تحقيق، هم مرد وجود داشته و هم زن. به علاوه ، حاميان و دست اندرکاران پروژه می‌گويند که مردان پيرو مسيح او را در لحظات سخت رها کردند، و اين تنها زنان بودند که تا آخرين لحظه با وی ماندند.

اکثر دست‌اندرکاران ِ پروژه ِ ترجمه جديد انجيل از ميان معتقدان به الهيات آزاديبخش برخاسته‌اند و يا جزء آن دسته از فمينست‌های مسيحی هستند که در دهه‌های گذشته کوشيده‌اند با تحقيق‌ها و يا قرائت‌های متفاوت خود از انجيل اتهام تمايلات مردسالارانه و زن‌ستيزانه را از اين کتاب دور کنند.

واتيکان در يک موضع‌گيری آشکار،‌ هوادارن کليسای کاتوليک را از رجوع به چنين‌ کتاب‌هايی برای اعمال عبادی خود منع کرده است. پروتستان‌ها نيز در نيايش‌های خود کماکان از ترجمه‌ تجديدنظرشده لوتر استفاده می‌کنند ولی در ساير موارد ترجمه جديد در حال جا بازکردن است. چاپ جديد اين ترجمه در حوزه زبان آلمانی به زودی به بازار می‌آيد.

اين که اين ترجمه در تعادل نگاه جنسيتی کليسا چه تاثيری به جا خواهد گذاشت نکته‌ای است که بايد برای پاسخ به آن منتظر زمان شد. ولی کل اين پروژه و مصون ماندن دست‌اندرکاران آن از هرگونه اذيت و آزار و مجازاتی و حتی استقبال غيرمنتظره از اين ترجمه ،‌ بار ديگر نشان می‌دهد که محدوديت تاريخی متن مقدس و نياز به بازخوانی آن در شرايط‌های زمانی و تاريخی متفاوت امری است که اگر در همه شاخه‌های مسيحيت کاملا جاافتاده نيست دستکم کفر و الحاد هم تلقی نمی‌شود. شايد اگر پاپ به اسلام هم همين نگاه تاريخی را می‌انداخت و اين مذهب و کتاب مقدس آن (قرآن)‌را هم پديده‌هايی تاريخی و نه اصول و متنی منجمد و غيرقابل تفسير تلقی می‌کرد آن وقت شايد دليلی نمی‌ديد که آن حرف‌ها را در دانشگاه رگنزبورگ عنوان کند.

البته نمی‌توان انکار کرد که بروز بنيادگرايی خشن اسلامی که صرفا اسلام و قرآن را با تعابير و تفاسير خشک خاص خود درست و برحق می‌داند و هر گونه دمسازکردن آن با نيازهای زمان و مکان را ارتداد تلقی می‌کند احتمالا در سوق‌دادن پاپ به آن سخنرانی تاثير زيادی داشته‌ ،‌ هرچند که مسيحيت نيز در تاريخ خود از چنين دوران خشونت و انسدادی عبور کرده است

باری ، اين حرف‌ها به اين معنا نيست که در مورد اسلام همه چيز روی غلطک افتاده و نگاه تاريخی به اصول و فروع آن و نيز کتاب قرآن امری جا افتاده است. نه،‌ همين انسداد و انجمادی که کماکان در بخش عمده حوزه‌های علميه خودمان( که با قدرت هم عجين شده اند) موج می‌زند زنهاری است که نبايد به دام خوشبينی افتاد. ولی در عين حال اگر نگاه را از محدوده يک کشور فراتر بريم و در کل جهان اسلام و از جمله در همان کشور خودمان تلاش نوانديشان دينی برای قرائتی سازگار از اصول دين و آموزه های قرآن را به ديده بگيريم آنگاه شايد تاييد کنيم که اسلام هم اگر بخواهد پاسخگوی نيازهای معتقدانش باشد در تحليل نهايی گريزی از نوشدن ندارد، گيرم که اين نوشدن با درد و رنج و تاخير و زيک زيک‌های فراوان همراه باشد.

۲

همين نو نشدن از جمله سبب شده که ما شاهد برخی از پديده‌های عجيب و غريب در رابطه ميان جوامع باشيم. برای مثال فلسطينی‌ها به ويژه در اين دوران بايد ديوانه باشند که بخواهند در خانه "خصم"، يعنی در اسراييل، اقامت کنند. ولی دستکم در مورد يک گروه از فلسطينی‌ها چنين نيست. همجنسگرايان فلسطينی اگر گرايش و تمايلشان در ميهن خودشان فاش شود "آبرو و حيثيت" خانواده احتمالا ايجاب می‌کند که خونشان ريخته شود تا "لکه ننگی" بر دامن خانواده نماند. در سال های اخير کم نبوده‌اند در فلسطين مردان همجنسگرايی که چه به طور رسمی و چه از سوی خانواده مورد اتهام واهی همکاری با اسراييل واقع شده‌اند تا خونشان مباح شود. در مواردی هم آنها از سوی خانواده و گروه‌های راديکال فلسطينی در برابر اين گزينه قرار گرفته‌اند که به ماموريت انتحاری بروند تا "دامن" خودشان و خانوداده‌اشان از "لکه ننگ" پاک شود.

از ترس چنين عقوبتی شماری از همجنسگرايان فلسطينی فرار را برقرار ترجيح داده اند و آشکار و پنهان در اسراييل زندگی می‌کنند. جان آنها از خطر نجات يافته ولی اکثرشان زندگی رقت‌باری دارند. همجنسگرايان يهودی اسراييل در وضعيتی به کلی متفاوت نسبت به همسانان در فلسطينی‌اشان زندگی می‌کنند. گرچه ازدواج آنها کماکان نوعی از تشکيل خانواده شناخته نمی‌شود ولی اگر در خارج ازدواج کنند می‌توانند اين پيوند را در اداره‌های ثبت احوال اسراييل ثبت کنند. آنها در تل‌آويو که شهر غيرمذهبی اسراييل به شمار می‌رود کافه‌ها و پاتوق‌های مخصوص به خود را دارند و شهردار اين شهر هم می‌خواهد جشن سالانه همجنسگراها را به جشنی باجاذبه برای کشاندن توريست‌های بين‌المللی بدل کند. برخی از انجمن‌های همجنسگرايان اسراييلی برای همسانان فلسطینی‌اشان تا حدودی مايه می‌گذارند و آنها را برای مثال در تامين محل اقامت ولو موقت ، تهيه لباس و يا کمک به هزينه رجوع به پزشک و ... ياری می‌دهند.

برآوردهای پلیس و انجمن‌های همجنس‌گرایان اسراییلی حاکی از آن است که دستکم صدها همجنسگرای فلسطینی در اسراییل "زندگی" می‌کنند. و طرفه اين که درمیان اینان ده ها زن همجنسگرا هم دیده می‌شود که از ترس جان از فلسطین به این سوی مرز گریخته‌اند و بعضا به فلاکت روزگار می‌گذرانند.

۳

حال که صحبت از تغيير و تحولات مذهبی است بد نيست به اين نکته هم اشاره شود که کليسای کاتوليک بعد از ۴۰ سال بالاخره در حال بررسی طرحی برای منعطف‌کردن فتوای عدم استفاده از کاندوم است. البته قرار نيست که استفاده از اين وسيله برای همه کاتوليک‌ها آزاد شود،‌ ولی دستکم زوج‌هايی که يکی از آنها ايدز دارد می‌توانند از آن استفاده کنند. ظاهرا ابعاد کشت و کشتار ايدز در مناطق نفوذ کليسای کاتوليک (آفريقا و آمريکای لاتين) به جايی رسيده است که ادامه پافشاری بر فتوای ۴۰ ساله واتيکان جز دامن‌زدن عامدانه به يک قتل عام (جنايت عليه بشريت) ‌توصيف ديگری نمی‌توان برايش پيدا کرد. و طرفه اين که مرگ و مير ناشی از اين نوع بنيادگرايی بسيار بيشتر از هلاکت انسان‌ها در اثر اقدامات خشونت‌آميز بنيادگرايان اسلامی است. با این وجود آیا این سوال به جا نیست که چرا فتوای واتيکان در باره عدم استفاده از کاندوم هم نوعی بنيادگرايی معطوف به هلاک کردن انسان‌ها نامیده نمی‌شود؟

19.11.06

جرئت پرسشگری

نه، هر دو عکس متعلق به يک نفر است. متعلق به خانم "امل عابدين آلگان". ايشان دختر "يوسف زين‌العابدين" از بنيانگذاران يکی از جمعيت‌های اسلامی بانفوذ ترک‌های مقيم آلمان موسوم به " ملی گوروس" است. "احمد عابدين آلگان"، همسر ايشان هم ا ز فعالان ارشد "فدراسيون اسلامی " ترک‌های آلمان است. خود خانم عابدين هم ده سالی رييس انجمن اسلامی زنان ترک مقيم برلين بوده است. ايشان صاحب ۶ فرزند است و از ۱۵ سالگی حجاببه سر کرده است.

سال ۲۰۰۴ يک خانم آموزگار افعانی دريکی از ايالات آلمان به خاطر امتناع از برداشتن حجاب در سر کلاس درس، از ادامه کار محروم شد. او برای الغای این محرومیت به دادگاه قانون اساسی آلمان شکایت برد. در دادگاهی که برای رسيدگی به اين شکايت تشکيل شد خانم عابدين هم حضور داشت و يکی از مدافعان و دلگرم‌کنندگان زن افغانی بود. اندکی بعد اما در ذهن خانم عابدين در مورد حجاب و ضرورت آن سوالاتی شکل گرفت که اين آغاز يک دوره تحقيق فشرده توام با چالش‌های درونی بود. او سرانجام پس از يک سال ،‌ بی آن که در اصل اعتقاداتش به اسلام خللی ايجاد شود،‌ به اين نتيجه رسيد که برای پوشيدن مقعنه هيچ دليل و برهان منطقی و دينی وجود ندارد. از آن هنگام بی‌حجابی اختيار کرد و در يک اقدام نمادين روسری‌اش را به "خانه تاريخ" شهر بن تحويل داد.

اقدام خانم عابدين موجی از موافقت و مخالفت برانگيخت. موافقت‌ها در قالب يک طومار همبستگی از سوی عده‌ای از زنان مسلمان ترک و نيز شماری از زنان آلمانی اسلام‌آورده ابراز شد و مخالفت‌ها هم کار را به جايی رساند که او از رياست "انجمن زنان ترک مسلمان برلين" استعفاء داد.

در هفته‌های اخير دعوت برخی از نمايندگان ترک‌تبار مجلس آلمان از زنان هموطن خويش به فرونهادن حجاب برای تسهيل ادغام در جامعه محل سکونت‌اشان به بروز موجی از مخالفت و موافقت منجر شد. يکی از اين زنان نماينده از سوی برخی از هموطنانش تهديد به مرگ شد و خود را ناچار تحت حفاظت پليس قرار داد. شماری ديگر از ترک‌ها به رغم مخالفت با سخن اين نمايندگان ،‌ ‌ابراز نظر را حق طبيعی آنها دانستند.

در بحثی که بر سر اين فراخوان و واکنش‌های آن در گرفت شماری از ترک‌های روشنفکر و فعال در عرصه‌های مدنی و اجتماعی به ابراز نظر پرداختند و ديدگاه‌های خود را در مقالات و مصاحبه‌ها بازتاب دادند. خانم عابدين هم مقاله ای نوشت و ضمن دفاع از بی‌حجابی، با فراخوان‌هايی از اين دست هم ابراز مخالفت کرد. او در اين مقاله توضيح می‌دهد که چرا پس از سی سال به نادرستی حجاب رسيده و آن را کنار گذاشته است.

تنوع مشکلات

مشکل حجاب در اين مقياس و ابعادش، هم مشکل بخشی از جامعه ترک‌های آلمان است و هم مشکل بزرگی برای بخشی از زنان جامعه ما. ولی هنگام ترجمه مقاله خانم عابدين ذهنم به اين خبر هم مشغول بود که مهمترين سازمان فعال زنان در افغانستان دو سه روز آخر هفته گذشته سمينار داشته است . در اين سمينار در مورد علل خودسوزی رو به تزايد زنان افغانی بحث و بررسی صورت گرفته و يکی از تصميمات هم اين شده که علاوه بر کار درازمدت سوادآموزی و آگاه کردن زنان به حقوق خودشان بايد پزشکان و پزشک‌ياران به کابل آورده شوند تا برای مقابله با سوختگی دوره‌های آموزشی فشرده ببيند. اين خبر مرا به ايلام و بلوچستان و بخش‌هايی از خوزستان و ... برد که در آنجا هم از رنجی که بر زنان افغانی می‌رود قسما اثر و نشانه زياد است. و نيز به ياد کمپين باارزش برای توقف قانونی سنگسارافتادم و اين همه زنهاری بود که تا چه حد مسائل و مشکلات زنان گسترده است و چفدر الويت‌ها از يک نقطه تا تقطه ديگر می‌تواند متفاوت باشد.

باری، آنچه که انگيزه ترجمه مقاله خانم عابدين شد بيش از همه جرئت و جسارت او به پرسشگری، فائق آمدن بر درون پرتنش خود و نیز رفتن به راهی است که به رغم همه وازدنها و واکنش‌های منفی خانوادگی و محيطی از گام‌نهادن در آن ابايی نداشته است.

البته می‌توان این سوال را هم مطرح کرد که به خاطر حفظ موقعیت در انجمن زنان مسلمان ترک برلین،‌ تداوم تاثیرگذاری بر این زنان و ارتقای بیشتر آگاهی آنان آیا بهتر نبود که خانم عابدین به رغم باور تازه‌یافته‌اش حجاب را حفظ می‌کرد؟ در پاسخ به این پرسش شاید بتوان گفت که بعید نیست خانم عابدین فکر می‌کرده با صداقت نسبت به خویش و نسبت به محیطش و با عمل به باور تازه‌اش اگر نه برای همه زنان انجمن ، دستکم برای بخشی از آنها می‌تواند سرمشقی از شجاعت‌ و نیز صراحت و صداقت با خویشتن خویش باشد. این که چنین تاثیری در کوتاه مدت تقریبا منتفی مانده و کار حتی به استعفای عابدین کشیده است شاید بیش از آن که خطای محاسبه وی را نشان دهد تصلب مناسبات و روابط پیچیده انسان‌ها و نسبت آنها با جماعت‌ها و قید و بندهای عادتی و محیطی‌اشان را آشکار می‌کند. ضمن این که اگر اختیار و آزادی فرد به در پیش گرفتن شیوه مطلوب زندگی‌اش ملاک باشد شاید این سوال موضوعیت نداشته باشد و یا حداکثر محملی باشد برای بحث مجدد در باره مسئولیت جمعی، و نسبت آن با آزادی و اختیار فردی و نه بیشتر.

ترجمه مقاله خانم عابدین را اینجا می‌توان خواند.

6.11.06

کفر و دين و حقوق مصرف‌کننده

"جوردانو برونو متفاوت بود زيرا بينش وسيع تری داشت ؛ بدعت او فراگير بود. او از حق تمام انسانها برای انديشيدن بدان گونه که دلشان می خواست، دفاع می کرد؛ او برای ايده هايی که درست آيينی(بنيادگرايی!) را به مردم تحميل می کرد، جايگزينی ارائه داد. مردی بود که آرزو داشت بشريت را به سمت منطق هدايت کند، می خواست به ما امکان دهد آزادانه مفهوم سازی کنيم نه اينکه ديگران شيوه ی تفکرمان را برايمان تعيين کنند."

اين جمله‌ای است از متن کتاب باارزش و خواندنی "پاپ و مرد مرتد" نوشته "مايکل وايت"، نويسنده معاصر آمريکايی که فروغ ياوری هم آن را به فارسی برگردانده و انتشارآت "روشنگران و مطالعات زنان" سال پيش آن را در تهران منتشر کرده است. خواندن اين کتاب مرا به گاه و بی‌گاه به ياد کتاب " وجدان بيدار" اثر اشتفان تسوايگ انداخت که آن هم با نثر شيوا و گيرای سيروس آرين به فارسی ترجمه شده است.


موضوع "وجدان بيدار" به سرگذشت و مبارزه يک استاد الهيات ، به‌ نام سباستين کاستيلو، در سده شانزدهم در دفاع از آزادی وجدان و بيان، و ايستادن دليرانه وی در برابر ژان کالون مربوط است. کالون، حاکم مذهبی ژنو در قرن شانزدهم ، همان کس است که در تحکيم پروتستانيسم با قلم و شمشير و شکنجه "همت " گماشت و در اين راه "ميکاييل سروه " اسپانيايی تبار را به سبب باورهای دينی اش زنده در آتش سوزاند. بی پروايی کاستيليو در نقد بی محابای انديشه های متعصابانه و آزادی ستيزانه کالون و دفاع جانانه وی از حق آزادی انديشه و بيان سروه ، و نه از افکار او، حاکم ژنو (کالون) را به دشمن خونين وی بدل کرد و جانش آماج تير های توطئه گشت.

"پاپ و مرد مرتد" هم به زندگی "جوردانو برونو" کشيش روشنفکر و حقيقت جويی مربوط می‌شود که در زير شکنجه‌های وحشتناک تا آخرين لحظه مقاومت کرد و تسليم نشد. مايکل وايت براساس اسنادی که سده‌ها بعد از آرشيو مخفی واتيکان به دست آمده به روايت زندگی و مرگ اين کشيش روشنفکر می‌پردازد که در تقابل با بی‌خردی و تعصبات کور جان خود را از دست داد. در واقع،‌ کسانی که به دروغ خود را مردان خدا می‌ناميدند هنگامی که در برابر واقعيات منافع‌شان به مخاطره ‌افتاد به مرگ مردی فرمان دادند که جز حقيقت نگفت.

نام بردن از جوردانو برونو و معرفی کتاب " پاپ و مرد مرتد" به اين منظور بود که به اطلاعيه‌ای اشاره کنم که بنيادی به نام "جوردانو برونو" در آلمان انتشار داده است. اين بنياد که کارش دفاع نظری و عملی از ايده روشنگری، تبليغ آزادانديشی و اعتراض به محدوديت‌ها در اين زمينه‌هاست در اطلاعيه خود به پيشنهاد نماينده دولت در امر ادغام خارجی‌ها مبنی بر لزوم حضور نماينده‌آی از مسلمانان مقيم آلمان در شورای برنامه‌ريزی دو شبکه عمومی تلويزيون اين کشور اعتراض کرده است.. از نظر اين بنياد در حالی که شمار شهروندان آلمانی فاقد اعتقادات مذهبی بيشتر از شمار افراد مذهبی است اما اينان نماينده‌ای در شورای يادشده ندارند. در عوض،‌ هم کاتوليک‌ها و هم پروتستان‌ها و هم يهوديان از چنين حقی برخورداند و حالا هم که صحبت از ورود نماينده مسلمانان به اين شوراست.

موسسه‌ای وجود دارد در آلمان به نام "گروه مطالعات جهان‌بينی‌ها" که از جمله در مورد تحول و تطور در ديدگاه‌ها و گرايشات معتقدان به مذاهب و نحله‌های سياسی و نيز تغيير در کميت آنان پژوهش و تحقيق می‌کند. بنا به آمار اين موسسه ۳۲,۷ درصد مردم آلمان اعتقادات مذهبی ندارند،‌ ۳۱,۱ درصدشان کاتوليک‌اند و ۳۱,۰درصد هم به آيين پروتستان باورمندند. ۳,۹ درصد جميت آلمان را هم مسلمانانی تشکيل می‌دهند که يا واقعا مسلمانند و يا در حرف چنين عنوانی را يدک می‌کشند.۱,۷ درصد جمعیت آلمان را هم پیروان یهودیت، شاخه های دیگر مسیحیت و سایر مذاهب تشکیل می دهند

بنياد جوردانو برونو در اطلاعيه‌اش می‌گويد:" مطلوب آن است که شبکه‌های عمومی راديو و تلويزيون از تبليغات رسمی و غيررسمی برای مذاهب چشم بپوشند چون کار اين شبکه‌ها نه تبليغ و اشاعه آموزه‌های مذاهب که اطلاع‌رسانی است. با اين همه اگر قرار است که مذاهب هم برنامه خاص خودشان را در اين رسانه ها داشته باشند حقوق مصرف‌کننده ايجاب می کند که هنگام پخش اين گونه برنامه‌ها مثل زمان پخش آگهی‌های تجارتی رفتار شود، يعنی در گوشه صفحه تلويزيون نوشته شود که در حال حاضر برنامه‌ای تبليغاتی در حال پخش است."

صرفنظر از محق‌بودن يا نبودن اطلاعيه بنياد جوردانو برونو، تصورش را بکنيد که اين بيناد شعبه‌ای هم در ايران می‌داشت و می‌خواست بر مبنای باورهای خود به چيزی اعتراض کند. احتمالا گيج می‌شد که از کجا شروع کند!

بد نيست اشاره کنم که شمار ناباورمندان به مذاهب در آلمان غربی تا قبل از سقوط ديوار برلين حدود ۱۵ درصد بود. ديوار که افتاد ۷۵ درصد جمعيت آلمان شرقی هم که همين گرايش را دارند به اين جمعيت اضافه شد. لذا می‌شود فهميد که چرا برلين در حال حاضر مهمترين پايگاه چنين شهروندانی است. ۴۰ درصد جمعيت اين شهر فاقد هر گونه باوری به آسمان و مقدسات هستند. يکی از جامعه شناسان معروف آمريکا چند سال پيش گفته بود که برلين تنها پايتخت آلمان نيست، بلکه پايتخت بی‌مذهبان جهان هم هست. نشريه معروف " ميذ" که مهمترين ارگان آته‌ائيست‌ها و ناباورمندان به مذاهب در آلمان است در سطح بين‌المللی نيز وزن و جايگاه خاصی در ميان هواداران اين گونه گرايش‌ها دارد.

البته جمعيت کثير ناباورمندان به مذاهب در آلمان به دلايل مختلفی تشکل‌های چندان قويی ندارند،‌ و چند تشکل عمده‌ای که آنها را نمايندگی می‌کنند ( از جمله انجمن آزادانديشان آلمان و انجمن انسان‌گرايان آلمان) بيش از ۵۰ هزار نفر عضو ندارند. دلايلش هم متقاوت است. از طرفی ناباورمندی به مذاهب قسما يک مسئله سلبی است و لزوما جنبه اثباتی ندارد. برخی از اين تشکل‌ها به جای باور به آموزه‌های مذهبی باور به پيشرفت و انسان و ... تبليغ می‌کنند که از نظر مخالقان مذهبی،‌ آن هم نوعی اعتقاد است، ولو که سر رو به زمين دارد و نگاهش متوجه آسمان‌ها نيست.

اين هم هست که بر خلاف کليساها که از امکانات عمومی استفاده می‌کنند و سهم معينی از ماليات‌ها به آنها تعلق می‌گيرد ناباوران به مذاهب منبع مالی خاصی ندارند که پشتوانه تشکل‌يابی و تبليغات خود کنند. پيشنهاد برخی از گروه‌های ناباورمند به مذاهب که ما هم بايد مثل کليسا از دولت طلب سهمی از ماليات‌ها را بکنيم با استهزاء و موضع منفی ديگر گروه‌ها روبرو شده است، چرا که به نظر اين‌ها تا حالا يکی از عرصه های مبارزه‌اشان اعتراض به همين بهره‌مندی کليسا از چنين امتيازی بوده و حالا تقاضای شراکت در چنين امتيازی جز تمسخر خويشتن معنای ديگری نخواهد داشت.

اين که زمانی دولت‌های کمونيستی خود را انحصاردار ناباوری به مذاهب معرفی می‌کرده‌اند هم،‌ تا حدودی در ميان گروندگان به چنين باوری (ناباوری؟) نسبت به تشکل‌يابی و انگ و اسم‌دار شدن ايجاد دافعه می‌کند.

باری،‌ گروه‌های متشکل آته‌ائيست و ناباورمند به مذاهب در آلمان مثل همه نهادهای مدنی ديگر (احزاب و سنديکاها و ...) نه تنها در حال تقويت‌شدن نيستند که در حال از دست دادن اعضا هستند. توضيح علت اين روند عمومی بماند برای بعد. تنها اشاره کنم که تحقيقی که شبکه اول تلويزيون آلمان انجام داده نشان می‌دهد که برای اولين بار در تاريخ پس از جنگ جهانی دوم رقم کسانی که از کارکرد نظام دمکراتيک آلمان راضی نيستند، تحولات،روندها و تصميم‌گيری‌ها را عادلانه و منصفانه نمی‌بينند و اميدی هم ندارند که احزاب متعارف در اين وضعيت تغييری ايجاد کنند از ۵۰ درصد فزونتر شده است.


سابقه نداشته است در آلمان که احزاب توده‌ای مانند سوسيال دمکرات‌ها و دمکرات مسيحی‌ها هر کدام تنها حدود ۳۰ درصد آرای مردم را با خود داشته باشند. چنين روندی که از يک طرف با سياست‌زدگی بخش‌هايی از مردم و از طرفی با قدرت‌گيری معين احزاب و محافل نئونازی و راه‌يافتن آنها به برخی از پارلمان‌های محلی توام شده در وجه عمده با پديده جهانی‌شدن و محدودشدن قدرت دولت‌های ملی قابل توضيح است، ولی علت‌های فرعی‌تری هم دخليند که بحثش شايد به درازا بکشد. فقط خواستم اشاره کنم که وضعيت نامطلوب تشکل‌نيافتگی آته‌ائيست‌ها و بی‌مذهبان، هم علل خاص دارد و هم علل عام.

از وضعيت آته‌ائيست‌ها در جاهای ديگر اروپا زياد خبر ندارم ولی می‌دانم که در هلند آته‌ائيست‌ها و ناباورمندان به مذهب به رغم شمار اندکترشان و به رغم کمتر متشکل بودنشان، باز هم ظاهرا نسبت به هم‌کيشانشان(!) در آلمان وضع بهتری دارند. آنها در ارتش اين کشور برای سربازان و نظاميانی که به آموزه‌های مذهبی بی‌باورند دفاتر مشاوره روانی و روحی دائر کرده‌اند و يک دانشگاه هم به نامشان ثبت است که تئوری‌ها و نظرگاه‌هايشان را اشاعه و تعليم می‌دهد.

خلاصه از قديم گفته‌اند: متاع کفر و دين بی‌مشتری نيست. شايد مسئولان بنیاد جوردانو برونو هم همين شعر حافظ را خوانده‌اند که می‌گويند کفر و مذهب متاع ( کالا) است و هنگام صحبت کردن‌ از آنها در راديو يا تلويزيون حق شنونده يا بيننده است که به او ياد‌آوری شود در حال ديدن و يا شنيدن يک آگهی تبلیغاتی است!