30.10.06

سقط جنین و قدرت و رفراندوم

همه‌پرسی اگر در ميان ما ايرانيان در اين سال‌های اخير بدون آمادگی‌ها و زمينه‌های لازم به عنوان روايت و پروژه‌ای برای تحولات کلان و برق‌الساعه تصور شده، کشورهای ديگر خوشبختانه استفاده بهينه‌ای ازش می‌کنند و متناسب با سطح مطالبات و آمادگی‌های ذهنی و مدنی جامعه‌اشان آن را برای مشارکت دادن نظر مردم در حل اين يا آن مسئله مهم به کار می‌گيرند. جالب هم اين که، روز به روز اين شيوه مشارکت عمومی در تصميم گيری‌های کلان و غيرکلان کشورها نقش مهم‌تری پيدا می‌کند. ظرف دو سه هفته گذشته و پيش‌رو برگزاری يا تصميم به برگزاری رفراندوم در چند کشور مسئله روز بوده يا خواهد بود .


ولی قبل از اين که به بحث رفراندوم ادامه بدم بد نيست اشاره‌ای بشود به دو تحول مثبت و منفی مربوط به حقوق زنان در هند و نيکاراگوئه. مبسوط تحول مثبت در هند را اینجا نوشته‌ام. ولی تحول منفی در نيکاراگوئه دود از کله آدم بيرون می‌آورد.


۱

جريان از اين قرار است که ساندنيست‌ها که از زمان انقلاب عليه ديکتاتوری ساموزا در سال ۱۹۷۹ تا سال ۱۹۹۱ قدرت را در دست داشتند ظرف ۱۵ سال گذشته هم بارها تلاش‌ کرده‌اند که از طريق صندوق‌های رای دوباره به قدرت برگردند، ولی رقبای آنها که هم از پشتيانی وسيع کليسا و هم از حمايت‌های گسترده ايالات متحده برخوردار بوده‌اند هميشه برنده اين رقابت‌ها‌ شده‌اند. رهبری ساندنيست‌ها برای رهايی از اين باخت‌ دائم،‌ ظرف سال‌های اخير هم کوشيده نگرانی‌های ايالات متحده را رفع کند تا دستکم آن را به بی‌طرفی در صحنه سياسی نيکاراگوئه وادارد و هم بيش از پيش با کليسا از در دوستی و مودت درآمده است. از جمله دو سال پيش "دانیل اورتگا"،رهبر ساندنيست‌ها، به همراه همسرش و چند فرزند مشترکشان ( کليسا هم از بچه زياد قند تو دلش آب می‌شود) به يک مراسم رسمی در کليسای اصلی نيکاراگوئه رفت و از بابت توطئه‌ای که دولت وی در زمان زمامداريش برای بی‌اعتبار کردن کليسا برای يکی از کشيشان ارشد کشور طرح کرد رسما معذرت خواست. اين کشيش به وسوسه زنی که از سوی ساندنيست‌ها مامور شده بود به اقدامات جنسی با او مشغول شد بی خبر از اين که دوربين مخفی ساندنيست‌ها در محل است و مشغول فيلم‌برداری. فيلم در تلويزيون ساندنيست‌ها به نمايش درآمد تا مايه آبروريزی کليسا شود و آن را به مداراجويی با دولت ساندنيست‌ها وادار کند.

معذرت‌خواهی ساندينست‌ها در سال ۲۰۰۴ از کليسا از بابت اقدام يادشده هر چند که با انگيزه سياسی و هموارساختن راه برای بازگشت به قدرت توام بوده است، ولی باز هم مسئله‌ای مهم و قابل اعتنايی نيست. مشکل‌ آنجاست که آرزوی بالارفتن مجدد از پلکان قدرت اين انقلابيون سابق را که زمانی در دولتشان بحث آزادی کامل سقط جنين را مطرح می‌کردند حالا به جايی رسانده که برای کسب رضايت کليسا و بازداشتن آن از تبليغ منفی عليه خودشان از هيچ اقدامی رويگردان نيستند و حتی از دادن رای مثبت به قانونی که ناقض حقوق اوليه زنان است هم ابايی نمی‌کنند.

واقعيت اين است که ساندنيست‌ها ظرف يک دهه گذشته هم که در قدرت نبودند با اقليت پارلمانی خود مانع تصويب قانون منع کامل سقط جنين می‌شدند. آنها اما روز پنجشنبه گذشته همراه با نمايندگان حزب راست رييس جمهور کنونی و وکلای نزديک به کليسا قانون سقط جنينی را که از سال ۱۸۹۱ در اين کشور معتبر بود ملغی کرده و به ممنوعيت کامل چنين اقدامی رای دادند،‌حرکتی که جز قربانی‌کردن حقوق اوليه زنان و دهن‌کجی به سلامت آنها و جامعه برای رسيدن به قدرت، به سختی می‌توان نام ديگری بر آن نهاد

قانون سقط جنين قديمی که ۱۲۰ سال قدمت داشت می‌گفت که اگر جنين حاصل تجاوز به زن باشد و يا معاينات نشان دهد که بچه فلج و ناقصی به دنيا می‌آيد و يا نگهداری آن باعث خطرات جسمی برای مادر ‌شود سقط آن مجاز است. و حالا ساندنيست‌های با رای به قانونی که هر گونه سقط جنينی را مشمول تا ۴ سال زندان می‌کند نشان داده‌اند که ککشان هم از نقض فاحش حقوق ابتدايی زنان و به خطر اقتادن سلامت آنان و جامعه‌اشان نمی‌گزد.

طرفه آن که تمامی تلاش‌ها و کارزارهای گروه‌های مستقل زنان و طومارنويسی و امضاء جمع کردن آنها و نيز همبستگی‌ها و مخالفت‌های بين‌آلمللی هم نتوانست ساندنيست‌ها را از دادن رای مثبت به قانون ارتجاعی يادشده بازدارد. حرف حساب مدافعان حقوق زنان اين بود که در ۹۸ درصد کشورهای عضو سازمان ملل سقط جنين در شرايط مشابه‌آی که در قانون قديمی نيکاراگوئه آمده آزاد است( در آمريکای لاتين تنها شيلی در زمان پينوشه ممنوعيت کامل سقط جنين را وضع کرده است و السالوادر هم کماکان چنين قانونی دارد). حرف ديگر فمينست‌های فعال نيکاراگوئه که از شب قبل از رای‌گيری در برابر پارلمان دست به تحصن زده بودند اين بود که قانون جديد سقوط جنين برای زنان اقشار مرفه مشکل چندانی ايجاد نمی‌کند، چون آنها می‌توانند در صورت لزوم اين کار را با يک پرواز به ميامی (آمريکا) در آنجا انجام دهند. زنان رهبران ارشد ساندنيست‌ها هم کار برايشان راحت است چون به راحتی و مجانا در کوبا می‌توانند سقط‌جنين کنند. در اين ميان فقط سر زنان وابسته به اقشار ضعيف و کم‌درآمد است که با اين قانون بی‌کلاه می‌ماند و حيات و حقوقشان در معرض خطر قرار می‌گيرد.

هستند شمار زيادی از اعضای ساندنيست‌ها که برای خاموش‌کردن منتقدان می‌گويند بعد از ۵ نوامبر که ما دوباره به قدرت بازگشتيم قانون جديد را مجددا ملغی می‌کنيم. صرفنظر از ترديدها در مورد چنين قول و قرارهايی و صرفنظر از بی‌اعتباری هر چه بيشتر ساندنيست‌ها در نزد بخش قابل اعتنايی از زنان نيکاراگوئه اگر فرض را بر محقق‌شدن اين حرف هم بگذاريم،‌‌آيا استفاده از چنين تاکتيکی نوعی از فرصت‌طلبی و عوامفريبی برای کسب قدرت نيست؟ و يا نه،‌ می‌توان آن را موجه دانست؟ گفتنی است که بخش کوچکی از ساندنيست‌ها که به خاطر همين شيوه‌ها و نيز فقدان دمکراسی درون سازمانی دست به انشعاب زده‌اند به رغم شانس کمشان با نامزد مستقلی به صحنه آمده‌اند. کارشان درست است؟

اگر تاکتيک ساندنيست‌های هوادار اورتگا (نقض حقوق زنان) در روز ۵ نوامبر به پيروزی‌اشان نيانجامد و یا پیروزی شکننده‌ای را نصیب آنها کند عملا تنزل اخلاقی‌اشان با يک شکست سياسی هم توامان خواهد شد. حقشان است،‌ نيست؟


۲

باری به بحث رفراندوم که در آغاز اين مطلب به آن اشاره کردم برگرديم که باز هم به حقوق زنان و مسئله سقط جنين بی ارتباط نيست، مننتهی خوشبختانه در جهتی معکوس نيکاراگوئه.

آزادی يا عدم آزادی سقط جنين موضوع مصوبه جديدی در پارلمان پرتغال است که مردم هم بايد با يک همه‌پرسی آن را تاييد کنند. پرتغالی‌ها نود درصدشان کاتوليک‌اند و قانون‌هاشان در مورد مسائل مربوط به خانواده و ... کم و بيش سفت و سخت است. قانون فعلی سقط جنين در اين کشور مشابه قانون قبلی نيکاراگوئه است،‌ يعنی سقط جنين تنها در موارد معينی مجاز است . با اين همه،‌ فعالان حقوق زن در پرتغال برآورد می‌کنند که در اين کشور ۱۰ ميليونی سالانه ۲۰ هزار زن مخفيانه سقط جنين می‌کنند و ۱۰ هزار نفر هم برای چنين عملی به کشور همسايه، اسپانيا، می روند.

قانون جديدی که پنجشنبه دو هفته قبل در پارلمان پرتغال به تصويب رسيد بسقط جنين را به شرطی که در ۱۰ هفته اول بارداری و بعد از مشاوره با پزشکان و مددکاران اجتماعی انجام شود قانونی می‌داند. لايحه اين قانون را حزب سوسياليست پرتغال که قدرت را در دست دارد به مجلس آورد و حزب مخالف سوسيال دمکرات که بر خلاف اسمش حزب محافظه‌کاران پرتغال است هم، به رفراندوم در باره آن رای مثبت داد.

مجموعا در دنيا محدوديت ها در مورد سقط جنين روز به روز در حال کاهش است، به جز در اکثر کشورهای اسلامی و آفريقايی و آمريکای جنوبی. منتهی در اروپا به جز پرتغال سه کشور ديگر ، يعنی در ايرلند، مالت و لهستان کماکان قوانين سخت و سفتی برای سقط جنين وجود دارد. در مالت هنوز طلاق هم کار ساده‌ای نيست و زوج‌ها اکثرا برای جداشدن به يک کشور ديگر می‌روند.

در لهستان دو سال پيش که يک گروه فمينيست دانمارکی در اقدامی جنجالی يک کشتی بيمارستانی را برای سقط جنين در نزديک سواحل اين کشور مستقر کرد،‌ استقبال لهستانی‌ها از "سرويس" اين کشتی باعث شد که دولت ورشو سرانجام آن را مجبور به ترک آبهای نزديک به سواحل خود کند. ايرلندی‌ها سال ۱۹۹۲ در همه‌پرسی مربوط به منعطف‌کردن قانون سقط جنين اکثرا با رای منفی به پای صندوق‌ها رفتند و لذا اين قانون سفت و سخت سابق دست‌نخورده باقی ماند.

در پرتغال از سال ۱۹۷۴ که انقلاب گل ميخک در اين کشور به پيروزی رسيد اولين همه‌پرسی در سال ۱۹۹۸ برگزار شد که آن هم موضوعش کم‌کردن محدوديت‌های مربوط به سقط‌ جنين بود. ولی ميزان شرکت مردم در اين همه پرسی به حد نصاب نرسيد و همين باعث شکستش شد. علت اين عدم استقبال،‌ اختلاف نه تنها در ميان احزاب ، بلکه در درون خود احزاب،‌ و نيز ضعف جنبش زنان در تشويق مردم به رای دادن و بالعکس قدرت کليسا در بازداشتن آنها از شرکت در رفراندوم بود. ولی حالا به نظر می رسد که وضع به خصوص متاثر از تحولات مثبتی که به سود حقوق زنان در کشور همسايه، يعنی اسپانيای تحت رهبری حزب سوسياليست صورت گرفته تا حدود زيادی متفاوت شده است و بعيد است که همه‌پرسی آتی به سرنوشت رفراندوم ۱۹۹۸ دچار شود.


۳

باری، هفته گذشته در پاناما هم همه‌پرسی بود، ولی نه برای سقط جنين ، بلکه برای دست‌اندازی بيشتر به طبيعت. موضوع همه‌پرسی در اين کشور تعريض يا عدم تعريض کانال پاناما بود که هنوز هم مهمترين راه ارتباطی اقيانوس‌های آرام و اطلس در قاره آمريکاست. گرچه سابقه ايجاد کانال کنونی داستانی است پر آب چشم (۲۵ هزار کشته، تجزيه يک کشور( کلمبيا) و انفجار ديناميت به اندازه بيش از همه مواد منفجره‌ای که آمريکا تا حالا در جنگ‌ها به کار برده است) ، و گرچه کل تعريضی که قرار است انجام بشود هم،‌ با مسئله گلوباليزه‌شدن جهان و تشديد بی‌سابقه تجارت ميان چين و آمريکا بی‌ارتباط نيست، ولی شرح ابعاد مسئله بماند برای فرصتی ديگر. فقط اشاره کنم که صرفنظر از عواقب زيست‌محيطی،‌ يکی از موارد نگرانی از ناسودمندی اين تعريض آن است که به پيش‌بينی برخی از کارشناسان ، با توجه به گرم‌شدن هوای زمين، ظرف دهه‌های آينده بخشی از يخ قطب شمال هم آب می‌شود و کشتی‌ها می‌توانند از آن طريق خود را به سواحل شرقی آمريکا برسانند و ديگر کانال پاناما اهميت و کارکردش را از دست می‌دهد.

تعريض کانال پاناما به رغم شرکت محدود مردم (۴۰ درصد صاحبان حق رای) رای لازم را آورد. رييس جمهور که مدافع اين تعريض است و از از قلت تعداد شرکت‌کنندگان در اين رفراندوم عصبانی شده بود ديواری کوتاه‌تر از فوتبال گير نياورد و تقصير را انداخت به گردن بازی بارسلون و رئال مادريد که پخش مستقيم آن از تلويزيون پاناما به عقيده وی نگذاشته مردم به پای صندوق‌های رای بروند!

بحث رفراندوم را با اين اشاره تمام کنم که روز ۷ نوامبر هم که در آمريکا انتخابات ميان‌دوره‌ای کنگره هست همزمان ۲۰۰ مورد همه‌پرسی در ۳۷ ايالت اين کشور برگزار می‌شود. فقط در ايالتی مثل آريزونا مردم بايد دراين روز در ۱۹ همه‌پرسی در باره مسائل مختلف شرکت کنند. موضوع ۲۰۰ همه‌پرسی روز ۷ نوامبر در آمريکا از اعمال يا عدم اعمال مجازات اعدام هست تا سقط جنين و تعيين حداقل دستمزد و تا مجاز بودن تحقيق در مورد سلول‌های بنيادی جنينی و سرمايه‌گذاری در انرژی‌های تجديد‌پذیر و ...

22.10.06

همبستگی‌ها!

نمايشگاه " زندانی رنگ‌ها" (اینجا، اینجا و اینجا) از نقاشی‌های دل‌آرا دارابی ، دختری که چرخش حکم اعدام او در دستگاه قضايی جمهوری اسلامی بختک مرگ را دور سرش به گردش درآورده از اتفاقات قابل اعتنا در اين روزهاست. هم تلاش و همت آسيه امينی و همکاران و دوستانش در برگزاری اين نمايشگاه و هم استقبال خوبی که ظاهرا از اين نمايشگاه به عمل آمده شايد نشانه‌ای از آن باشد که به رغم رخوت اجتماعی و سياسی و به رغم تلاش حکومت برای بستن همه فضاها و روزنه‌ها باز هم نه فعالان اجتماعی مغلوب، بی‌تحرک و فاقد ابتکار و همبستگی شده‌اند و نه جامعه از کنار مسائل خود بی‌اعتنا می‌گذرد. بازتاب اين نمايشگاه در شماری از رسانه‌های داخلی را هم شايد بتوان شاهدی بر همين گزاره گرفت.

به اين‌ رويداد می‌توان اضافه کرد نامه وکلای دادگستری در باره لزوم قانونی کردن توقف مجازات سنگسار، آزادی علی‌اکبر موسوی‌ خويينی‌ها که زندانی‌شدنش موضوع اعتراضات و تلاش‌های بسياری از فعالان اجتماعی و سياسی در ماه‌های اخير بود و نيز بايکوت بی‌سرو صدای جلسه مشترک احمدی‌نژاد و همکارانشان با هنرمندان از سوی بسياری از چهره‌های هنری و فرهنگی کشور. در سطح حکومتی هم هر چه که عمر دولت احمدی‌نژاد بيشتر می‌شود يخ سکوت اوليه بيشتر در حال آب‌شدن است و هر مسئله ريز يا درشتی محملی می‌شود برای چالش و تنش ميان جناح‌ها که خود می‌تواند بر سکوت نسبی در فضای جامعه هم تاثير بگذارد و مفری برای تنفس آن فراهم آورد.

و اين يعنی اين که نه ديناميزم تحولات درونی جامعه و مطالبات آن و نه شرايط منطقه‌ای و بين المللی اجازه می دهد که آن "حاکميت يک دستی" که بيم می رفت پس از انتخاب احمدی‌نژاد همه عرصه‌های جامعه را قبضه کند و هرگونه که خواست ببرد و بدوزد و محدوديت ايجاد کند به واقعيتی مطلق بدل شود. نه،‌ اين حرف به اين معنی نيست که شرايط بسته‌تر نشده و يا دولت احمدی‌نژاد در بستن فضاها تلاش و تقلا نمی‌کند، بلکه سخن بر سر اين است که جامعه هم به رغم ضعف نهادها و "نهان"‌های مدنی‌اش آن قدرها هم عاجز دست‌وپا چلفتی و فاقد ابتکار و فانتزی نيست که در برابر حکومت راهی جز سپرافکندن و بالابردن کامل دست‌ها نداشته باشد.

تحولات و رويدادهای ولو کوچک و دفاعی بالا که نمونه‌های آن را در ماه‌ها و هفته‌های گذشته هم شاهد بوده‌ايم شايد اين نکته را هم گوشزد کند که در شرايط موجود کنونی بيش از پيش همين کارهای "غيرکلان" و "خرده‌کاری‌ها" که در نگاه اول "بی‌تاثير" می‌نمايند را بايد جدی گرفت و از نقش آنها در غنابخشيدن به تجربه و شناخت جامعه و اثرات آنی و بعدی آنها در هشياری‌ها و پويايی‌ها و حق‌خواهی‌ها غافل نشد. و از اين رهگذر به اين نکته رسيد که بايد ارج نهاد همه اين تلاش‌ها و همت‌ها را، و از همراهی و همگامی با آنها به محدودترين وجه هم که شده دريغ نکرد.


۲

روز چهارشنبه که اولمرت،‌ نخست‌وزير اسراييل برای ديدار با رييس جمهور روسيه به کرملين رفته بود،‌ پوتين به خيال اين که هيچ خبرنگاری در سالن حضور ندارد خطاب به او حرف‌های شرم‌آوری زد که در هر کشور دمکراتيکی که زنان منزلتی دارند و از خودآگاهی خوبی برخوردارند می‌توانست به بحران سياسی منجر شود. حرف پوتين خطاب به هيئت اسراييلی اين بود: " لطفا سلام مرا به آقای کاتساف، رييس جمهور اسراييل برسانيد. او واقعا ثابت کرد که مردی قوی است. من هرگز فکر نمی‌کردم که او بتواند به ۱۰ زن تجاوز کند. ما همه نسبت به او حسوديمان می‌شود." اين حرف‌ها که جنبه شوخی و طنز هم نداشت را خبرنگار نشريه نسبتا وزين کومرسانت روسيه که تصادفا هنوز از سالن کرملين خارج نشده بود شنيد و بعد هم در خارج بازتابش داد. کرملين هم دستپاچه واکنش نشان داد که حرف‌های پوتين بد ترجمه شده. و جواب کومرسانت هم اين بود: پوتين روسی صحبت کرد و خبرنگار ما هم اهل روسيه است و زبان روسی را هم فوت آب است.

باری، ابراز همبستگی پوتين با کاتساف ( رييس جمهور ايرانی‌تبار اسراييل ) که به اتهام سوء استفاده از موقعيت و تجاوز به ۱۰ زن شاغل در دفتر رياست جمهوری در آستانه استعفاء و محاکمه قرار گرفته قبل از هر چيز شايد بازتابی از يک نگاه رايج در جامعه روسيه به زنان باشد که عمدتا آنها را ابژه سکس و ارضاء مردان تصور می‌کند و عدم واکنش به اين حرف ها و بی تفاوتی و يا حتی تلاش برای توجيه آن از سوی مردم روسيه در نظرسنجی هايی که از آنها شده هم،‌ بيانگر اين نکته است که جنبش زنان و حقوق اين جنس تا چه حد دراين کشور سابقا " سوسياليستی و پيشرفته" کماکان امری حاشيه ای و غريب است. زنان روس‌ قوانين شرع و فقاهت و اين حرف‌ها را کمتر دارند ولی آن هم مسائلشون کم نيست. حرف‌های آقای پوتين يک نمونه‌اش.


۳

آقای ايمن نور سال گذشته شخصيتی بود در مصر مورد حمايت و همبستگی آمريکا و از نظر واشنگتن نماد تلاش برای دمکراتيزه کردن مصر. او پارسال رقيب حسنی مبارک در انتخابات رياست جمهوری بود و نزديک به هشت درصد آراء را هم به دست آورد، ولی اندکی بعد از انتخابات به اتهام تقلب در جعل امضای مردم که قوه قضاييه رژيم مبارک متوجه‌اش کرده بود برای ۵ سال به زندان افتاد. خانم آقای نور اين هفته مصاحبه‌ای کرده وگفته: همسرم از دست آمريکايی‌ها سخت رنجور و دلخور است، چرا که از نظر او مصالح آمريکايی‌ها در منطقه و عوض‌شدن اولويتشان، يعنی مقابله با ايران و تثبيت وضعيت اسراييل باعث شده که دوباره مناسبات گرمی با رژيم حسنی مبارک پيدا کنند و من و امثال من را از ياد ببرند." خانم رايس سال گذشته در ابتدای دستگيری نور در قاهره مسئله را با حسنی مبارک مطرح کرد،‌ ولی حالا ...

اين وضع باعث شده که حسنی مبارک برای آزاد کردن قبل از موعد نور عجله‌ای نداشته باشد و اميد خانم نور به اين که اسم شوهر او هم شايد جز عفوشدگان عيد فطر در مصر باشد کمتر جنبه واقعی به خود بگيرد.

شاعری سال‌ها پيش با زبانی نرم خطاب به احزاب و نيروهای نزديک به شوروی گفته بود: ريشه در خويش ببنديم نه در خويشاوند. نمی‌دانم، شايد به طور نسبی اين سخن در مورد تلاشگران دمکراسی هم اگر مسئله‌اشان کمتر قدرت و بيشتر دفع ساختارهای غيردمکراتيک باشد بی مسما نباشد.

باری،‌ خانم رايس اگر ايمن نور را از ياد برده در عوض به ياد مروان برغوثی، عضو ارشد الفتح و چهره پرطرفدار فلسطينی‌ها افتاده که از سال ۲۰۰۲ در زندان اسراييل است. تا به امروز آمريکايی‌ها ککشان هم نمی‌گزيد که برغوثی در حبس است. آنها همصدا با رهبران اسراييل او را هم از رهبران "تروريسم" معرفی می‌کردند و لذا ضرورتی هم نمی‌ديدند تاکيد کنند که حقوق بشر در مورد او هم بايد اجرا بشود. امروز اما که واشنگتن دوباره به اين درک رسيده‌ت که در برابر حماس بايد جنبش فتح را تقويت کند ضروری ديده‌ از رهبران اسراييل بخواهد که برغوثی را آزاد کنند. با اين استدلال که برغوثی به رغم راديکاليسمش دستکم با ايجاد دو کشور و با به رسميت شناختن اسراييل مخالف نيست؛ پس بهتر است که اسراييل او را آزاد کند تا با محبوبيتش دور و بر حماس را خلوت کند و وجهه و وزن فتح در نزد فلسطينی‌ها را دوباره ارتقاء بخشد. اين رفتار،یعنی از ياد بردن ايمن نور و به ياد برغوثی افتادن، شبهه "تاکيد بر حقوق بشر در جهت منافع و اغراض صرفا سياسی" را به ذهن متبادر نمی‌کند؟

15.10.06

یک روایت اغماء و دو روایت دیگر

سوزانه رافائل سال ۱۹۷۳ در حالی که بيست و يک سال داشت در يک تصادف رانندگی به مغزش ضربه وارد آمد. بسان بسياری از ضربه‌های مغزی،‌ اين بار نيز انعطاف جمجمه او نتوانست ضربه را دفع کند. ساختار درونی جمجمه آسيب ديد،‌ بخشی از بافت مغز فشرده شد،‌ به خونريزی افتاد و با چسبيدن به سقف جمجمه سبب فشاری آزاردهنده به آن شد. در نتيجه، رسيدن خون به بخشی از سلول‌های مغزی دچار اختلال گردید و اين گونه بود که او به اغماء فرورفت. کسی تا کنون برای او تعريف نکرده بود که در اغماء انسان چه حس و درکی دارد و خود او اينک ناخواسته وارد اين عرصه ناشناخته شده بود:

به درون حفره‌ای سياه کشيده می‌شوی،‌ به برهوتی از ظلمت و سکوت و سرما، فاقد رنگ و نور، با احساس دهشتناک تنهايی، عطشی سيراب نشدنی و خارشی آزاردهنده بر تمامی پيکرت. می‌کوشی با آدميان اطرافت تماس برقرار کنی، اما به عبث. سمت و سو را از دست می‌دهی سخت تلاش می‌کنی که از تخت کنده شوی اما تلاشت بی نتيجه می‌ماند. دائما بيم داری که از اين وضعيت بيرون نيايی و به قعر حفره سياهی که در آن قرار گرفته‌ای پرتاب شوی...

شش هفته طول کشيد تا او کم‌کم به حال عادی بازگشت، و صداها و رنگ‌ها و انسان‌ها را دوباره درک و دريافت کرد. اما هنوز هم به گفته خودش گويی که در قفسی شيشه‌ای زندگی می‌کند، عاری از هرگونه ياد و خاطره‌ای از دوران قبل از تصادف، تنها با يادمانی از دوران اغمايش: " حالا وقتی که به دوران بيهوشی‌ام برمی‌گردم به ياد می‌آورم تلاشی را که برای تماس و لمس ديگران می‌کردم و آزار و رنجی که عبث‌ماندن اين تلاش برايم داشت."

و او سرانجام با پپکری ضعيف که نيمه‌ چپش فلج شده بود بيمارستان را ترک می‌کند. و حالا دوران درازی از درمان‌ها توانيابی و معنادادن دوباره به زندگی را پيش رو دارد. و تا اين دوران طی شود او بارها به نااميدی و افسردگی و پوچ‌گرايی درکشيده شد. اينک اما اين ليسانس ادبيات شناس و کاردان عرصه کتاب و کتابداری پس از ۲۸ سال، يادمان‌های خود از اغماء و دوران پس از آن را با نام مستعار "سوزان رافائل" در کتابی ۱۲۸ صفحه‌ای با نام " مخمصه/ يادداشت‌هايی از تجاربم در باره دوران اغماء و زمان‌های پس از آن" منتشر کرده است، يادمان و تجربه‌ای گاه ميخکوب‌کننده که ممکن است برای هر کس تکرار شود. آندرآس سيگر، پزشکی متخصص در رشته اعصاب و توانمندسازی‌های پس از ضربه مغزی موخره‌ای باارزش بر اين کتاب نوشته که از تجربه‌اش و گفتگوهايش با بيماران و آسيب‌ديدگانی از اين دست حکايت می‌کند و کم و بيش مويد همان‌ تجارب و درک و دريافت‌هايی است که بر قلم سوزان رافائل جاری شده است.

"""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""

اسمش خانم " نيامکو صابونی" است. ۳۷سال دارد ،‌ازدواج کرده و مادر يک دوقلوی پسر است. پدر و مادرش اهل کنگو هستند. اما خودش زمانی که پدر به دلايل سياسی به بروندی فرار می‌کند در اين کشور و در اردوگاه پناهندگی زاده می‌شود. سال ۱۹۸۱ در حالی که ۱۲ سال داشته با خانواده به عنوان پناهنده به سوئد می‌آيد. درس می‌خواند و در آرايشگری و طراحی کاردان و دانش‌آموخته می‌شود. سال ۲۰۰۲ به عنوان نماينده حزب راستگرای "ليبرال" سوئد به پارلمان راه می‌يابد و حالا به عنوان اولين زن آفريقايی‌تبار در دولت جديد راستگرای اين کشور وزير امور ادغام مهاجران و برابرسازی موقعيت زنان و مردان شده است.

پيشنهاد و طرح‌های صابونی به عنوان وزير محل بحث و جدل فراوان بوده است. گفته است که خارجی‌ها برای گرفتن تابعيت سوئدی بايد امتحان مخصوص بدهند و حجاب برای همه دختران زير ۱۵ سال و در کل مدارس ممنوع باشد. مدرسه‌های آزاد مذهبی نيز بايد برچيده شوند. دختران مدرسه‌ای را نيز می‌خواهد به اجبار هم که شده به معاينه بفرستد تا اگر خانواده او را ختنه کرده باشند به مجازات کشيده شوند تا کسی به دنبال تکرار اين آيين نرود. وارد کردن خشونت خانگی به عنوان يک جرم در قوانين کيفری سوئد نيز از ديگر طرح‌های اوست.

پيش از آن که صابونی به وزارت برسد در ميان مهاجران خيلی‌ها از باورها و طيف‌های گوناگون نسبت به صلاحيت وی برای اين مقام بدبين بوده‌اند. به او انتقاد می‌شد که نگاهی و بد منفی در مورد مهاجران را اشاعه داده و نيز به جو "اسلام‌هراسی" در سوئد دامن زده است. عده‌ای نيز به نخست‌وزير راستگرای جديد ايراد می‌گيرند که با نشاندن يک همجنسگرا در راس وزارت محيط زيست و يک آفريقايی در راس وزارت امور مهاجرت تنها به دنبال يک اقدام پوپوليستی بوده که چهره‌ کابينه‌اش را بيارايد و مدعی شود که بر خلاف تبليغات، به اقليت‌ها هم بی‌اعتنا نيست. در اين ميان اما به رغم استقبال برخی از جناح‌ها و طيف‌ها در سوئد از مقام‌يافتن خانم صابونی،‌ حزب دمکرات مسيحی شريک در ائتلاف حاکم نيز به نخست‌وزير راست‌گرای جديد انتقاد می‌کند که خانم صابونی مشی و برنامه‌هايی تند دارد که می‌تواند به جای ادغام مهاجران آنها را به حاشيه و گريز از جامعه بومی سوق دهد.

البته خود خانم صابونی با پوست سياهش هميشه هم در سوئد وضعيت مساعدی نداشته. زمانی خواهان استخدام در شرکتی می‌شود. رييس کارگزينی با ديدن او می‌گويد:‌شما خيلی سياه هستيد . و کار نصيب خانم صابونی نمی‌شود. يکی از طرح‌های او حالا اين است که افراد بتوانند به صورت ناشناس هم داوطلب کار شوند.

""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""

اين يکی اما مصری است،‌ هبا قطب نام دارد، دکتر است و محجبه. استوديو تلويزيون را به صورت اتاق نشيمن در‌آورده و برای اولين بار در يک کانال خصوصی تلويزيونی مصر (محور) به مردم اين کشور آموزش‌های جنسی و آميزشی می‌دهد.

اين زن ۳۹ ساله رنگين‌پوش که در آمريکا در رشته امور جنسی و آميزشی پزشک شده است می‌کوشد که با حفظ معيارها و محدوده‌های اسلامی ، و در عين حال با ارائه درک و تفسيری باز از قرآن و احاديث تابوی صحبت عمومی در باره مشکلات و سوالات مربوط به رابطه جنسی را در جامعه مصر بشکند. اين روزها بحث و فحص او در مورد رابطه جنسی در ماه رمضان است. در برنامه‌های قبلی در باره رابطه جنسی و سود و زيان آن در دوران قاعدگی زنان صحبت کرده است.او از جمله دست به دامن احاديث شده تا به مخاطبانش بگويد که ارگاسم (اوج لذت جنسی زن) در اسلام نيز مورد تاکيد است و سکس صرفا برای ارضای جنسی مرد نيست. دو برنامه آتی وی به رابطه جنسی در شب ازدواج اختصاص دارد و تاکيد بر اين نکته که حتی دختران باکره نيز ممکن در اين شب دچار خونريزی نشوند.

خانم قطب در يکی از برنامه‌های تلويزيونی‌اش می‌گويد که از رهگذر صحبت با مراجعان به مطبش متوجه شده که احساس منفی تا حد گناه به هنگام رابطه جنسی ،‌ در زنان حالتی از انقباض ماهيچه به وجود می‌آورد و لذت اين عمل را از آنها سلب می‌کند. مردان نيز عمدتا اين تصور غلط را دارند که لذت از سکس عمدتا منحصر به خود آنهاست لذا توجهی به هم‌آهنگی با زنان ندارند و با بی‌اعتنايی يا کم‌اعتنايی به نيازها، کشش‌ها و وضعيت فيزيولوِِژيک آنها مايلند که هر چه زودتر به اوج لذت جنسی برسند و کار را تمام کنند.

به رغم لحن و گفتمان نسبتا راحت و آزاد خانم قطب در جامعه مذهبی مصر،‌ او در عين حال غافل نمی‌شود که تاکيد کند که سکس تنها در روابط زناشويی مجاز است. و معتقد است که به دور از نوسان ماندن اين روابط تا حدود ۹۰ درصد به تفاهم جنسی ارتباط پيدا می‌کند. شعارش هم اين است:‌اگر می‌خواهی کسی را پيدا کنی که صرفا دوستت داشته باشد تو همون خانواده پدری‌ات بمان!

شايد رنگ و بوی مذهبی گفتمان خانم قطب و تاکيد او بر برخی از آموزه‌های مذهبی و محافظه‌کارانه سبب شده که بخش سنتی جامعه مصر و گروه‌هايی مثل اخوان‌المسلمين که قدرت روزافزونی يافته‌اند تا کنون آرام بمانند و مخالفتی عليه برنامه‌های او نشان ندهند، هر چند که از منظر فمينيسم غيرمذهبی برنامه‌های او آنجا که به تاييد مناسبات مردسالارانه می‌انجامد به اين يا آن اندازه دچار اشکال است. با اين همه اين هم شايد نوعی شکستن تابوی صحبت در مورد مسائل تابوزده در بخش‌های سنتی جوامعی مثل جوامع ما باشد که قضاوت در باره آن بيش از همه به تاثير منفی يا مثبت‌اش در همين قشرها و لايه‌ها بستگی دارد.

12.10.06

"این مهم نیست"

" من هيچ‌وقت با فروغ از نزديک آشنا نبودم، ولی اين مهم نيست، من اين قدر خودم را نزديک می‌بينم به شعرها، به لحظه‌ها و به احساس فروغ که انگار مرتب او را ديده‌ام. حتی اين نامه‌ها را که من بازنويسی می‌کردم اصلا نفس فروغ را حس ‌می‌کردم و کلی باهاش صحبت کردم، برای من واقعا غنيمتی بود..."

اين جمله‌ای است از زنده‌ياد عمران صلاحی که هفته گذشته غيرمنتظره از ميان ما رفت. بر خلاف مرده‌پرستی قسما رايج در ميان ما، عمران صلاحی سجايای اخلاقی‌اش چنان بود که در همان دوران زندگی‌اش هم از او به نيکی و احترام ياد می‌شد.

نگاه انسانی ، صميمانه و آميخته با احساس و عاطفه صلاحی را از جمله در مصاحبه‌ای می‌توان شنيد که آذر سال ۱۳۸۳ راديو فرانسه به مناسبت انتشار کتاب " اولين تپش‌های عاشقانه قلبم" با او انجام داده است. اين مصاحبه همان زمان برايم آن قدرها گيرايی داشت که از ضبط کردنش نتوانستم بگذرم. . فايل آن را حالا در اينجا می‌گذرام. من هر بار که آن را گوش داده‌ام تاثرم از فقدان نابهنگام عمران فزونتر شده و گاه بغضم ترکيده است.

قبل از انقلاب به رغم آن که توفيق را کم و بیش می‌خواندم نام های مستعاری که صلاحی پای طنزهايش( فکاهی‌هايش؟) می گذاشت را نمی‌شناختم و لذا با او چندان آشنا نبودم. سال ۱۳۵۸که انقلاب هنوز معنايی اين چنين منفی نيافته بود و همه مدعی‌ شرکت در تدارک و تداوم آن بودند و از آن سهم می‌طلبيندند شعر "من آنم که رستم جوانمرد بود " صلاحی که بيرون آمد عجيب به دلم نشست و طنز شيطنت‌آميز، فروتنانه و هوشمندانه او در ذهنم حک شد. در سال‌های بعد صرفنظر از شعرهايش که در برخی نشريات به چاپ می رسيد و مجموعه‌هايی که از اين شعرها انتشار داد به نظر من صلاحی دو کار مهم و به ياد ماندنی ديگر هم در کارنامه آش ثبت کرد: يکی انتشار آن صفحه معروف "حالا حکايت ماست" در مجله "دنيای سخن" در نيمه دوم دهه ۶۰، که فضای سرد، انسدادزده و آلوده به جنگ و مرگ و اعدام را تا حدودی تلطيف می‌کرد و تنفسگاهی برای همه کسانی بود که کم يا بيش اهل کتاب و روزنامه و مطالعه بودند. کار برجسته ديگر صلاحی در آن سال‌ها تجديد چاپ کتاب " طنز‌آوران معاصر ايران" بود که اين يکی هم در آن سال‌ها تاثيری کم و بيش مشابه "حالا حکايت ماست" داشت.

در سال‌های بعد به جز انتشار "پنجره دن داش گلير"، مجموعه‌ای از شعرها به زبان ترکی، صلاحی باز هم دو کار قابل اعتنا و به يادماندنی انجام داد که در تاريخ ادبيات معاصر ايران ثبت خواهد شد: يکی تکميل و جمع‌آوری ترجمه‌هايی که زنده‌ياد جلال خسرو شاهی و نيز رضا سيدحسينی از شاعران معاصر ترکيه انجام داده بودند وبا معرفی جامع پيشگامان شعر معاصر اين کشور توامان بود. مقدمه‌ای که صلاحی در ۵۷ صفحه برای اين مجموعه ترجمه کرده است و ترجمه‌هايی که خود او از شعر معاصر ترکيه در اين مجموعه دارد همگی نماد همت وتلاش او در ارائه اثری جامع برای شناخت هر چه بيشتر بخشی از ادبيات معاصر همسايه غربی ما (ترکيه) است.

کار ارزشمندتر صلاحی دراين سال ها اما، انتشار "اولين تپش‌های عاشقانه قلبم" در سال ۱۳۸۳ است، مجموعه‌ای حاوی نامه‌های فروغ فرخزاد به پرويز شاپور در دوران قبل از ازدواج، دوران زندگی مشترک و دوران پس از طلاق. تا زمان انتشار اين نامه‌ها و مقدمه‌ای که صلاحی بر آنها نوشته می‌توان گفت که شناخت از بخشی از ادبيات معاصر ايران که فروغ نماينده آن بود و از تب و تاب و پست و بلندی که او در شعر و زندگی خصوصی و اجتماعی پشت سرگذاشت ناقص و نيمه‌کاره بود. صلاحی با اهتمام در انتشار اين مجموعه برگ‌هايی قابل اعتنا به تاريخ ادبيات معاصر ايران افزود.

برخی از نامه‌های فروغ که مستقيم و غيرمستقيم به خصلت‌های سنتی و مردسالارانه پرويز شاپور اشاره دارند در خواننده امروزين آن نامه‌ها احساس مثبتی را نسبت به اين روشنفکر سرشناس دهه‌های قبل از انقلاب دامن نمی‌زنند. و اين باعث شده که کسانی صلاحی را به خاطر آن که در مقدمه‌اش از شاپور به عنوان "انسانی والا" ياد کرده به باد انتقاد بگيرند. نمی‌دانم ، شايد رفاقت ۳۵ ساله با شاپور و يا اين درک که وی در زمان زندگی با فروغ روشنفکری متعلق به دهه ۴۰ بوده با همه عقب‌ماندگی‌هايی که هنوز هم ما را رها نکرده، سبب شده که صلاحی به رغم احساس و عاطفه سرشار و نيز ستايش‌ بی‌غل و غشش از فروغ نسبت به شاپور نيز ديدی مثبت داشته باشد. دليل هر چه که بوده که باشد ،‌ از اهميت کارصلاحی و مقدمه ای که او بر نامه‌های فروغ نوشته به هيچ‌وجه نمی‌کاهد.

اگر خود کتاب " اولين تپش‌های عاشقانه قلبم" دم دست نباشد دستکم مقدمه‌ گيرا، جاندار و خواندنی صلاحی بر نامه‌های فروغ را اينجا می‌توان خواند.

در اين يک هفته ای که خاموشی صلاحی می‌‌گذرد بسيار کسان در باره او نوشته‌اند و اين يا آن گوشه از زندگی و آثار و خاطره‌ مشترک با او را بازگفته ‌اند. من ابتدا به جز صحبتی در جمع برخی از دوستان دليلی نمی‌ديدم که تاثرم را بيرونی کنم و وقتی که نکته‌ای بر آن حرف‌ها و يادها که نوشته و گفته‌شده ندارم قلم را بی‌سبب بچرخانم. اما باز هم دريغم آمد که احساس و درک ناشی از مصاحبه صلاحی و نيز مقدمه‌اش بر نامه‌های فروغ را با دوستانی که اين سطرها را می‌خوانند تقسيم نکنم و دينی را که به عنوان يک مصرف‌کننده عادی توليدات فرهنگی به او دارم به زبان نياورم.

"من هيچ‌وفت با صلاحی از نزديک آشنا نبودم، اما اين مهم نيست" ، چرا که همين طوری هم نمی‌توانم از تاثیری که طنز و شعر صلاحی بر من و بسیاری دیگر گذاشته و از بابت خدمتی که او با منش‌اش و نيز با تلاش‌‌های متقاوتش به فرهنگ و ادبيات ایران کرده مديون و ارج‌گذارش نباشم.

3.10.06

بزهکار نشویم!‏

سوء استفاده جنسی از کودکان مربوط به جامعه به خصوصی نيست. در اکثر جوامع هم تا حالا اين گرايش و اقدام را يا زير سبيلی رد کرده اند و يا اگر برخوردی هم با آن صورت گرفته عمدتا حقوقی و قضايی بوده است، يعنی طرف را به محاکمه کشيده اند، حبسی برايش بريده اند و جريمه ای و تمام. در واقع کمتر به اين فکر شده که اين گرايش و رويکرد نوعی بيماری هم می تواند باشد که بيش از زندان و حبس و تاديب به درمان و تراپی نيازمند است.


همين فکر و درنگ ها بود که سال پيش در همين روزها کلينک دانشگاه برلين را به صرافت انداخت پروژه ويژه ای برای مداوای "پدوفيلی ها" راه بياندازد. جالب اين که اسم سايت اين پروژه هست: بزهکارنشويم. و سوالی هم در همان صفحه اول سايت مطرح می شود به اين مضمون:" آيا بچه ها را بيش از اندازه ای که خوشايند آنهاست دوست داريد؟"سوال شايد در وهله اول کمی تو ذوق بزند , ولی خوب در اين جامعه آلمان کسی که زياد با بچه ها ور بره و اونها را بمالاوند و ماچمالی کند بيش از آن که اين رفتارش به علاقه مندی به بچه ها تعبير بشود کمی تا قسمتی حساسيت و شک و ترديد برمی انگيزد.

آمارها در آلمان می گويد که سالانه ۱۶۰۰۰ کودک مورد سوء استفاده جنسی واقع می شوند. ولی اين رقم به طور غيررسمی به ۶۰ هزار هم می رسد. بنا به تحقيقی که در آلمان شده از هر صد مرد يکی تمايل به سوء استفاده جنسی از کودکان دارد. چنين تمايلی اغلب به دوره خاصی از زندگی اين مردان مربوط نمی شود و در سرتاسر عمر در آنها می تواند عمل کند. تاثير تراپی در چنين افرادی نه محو تمايل يادشده که تقويت کنترل بر خود در نزد آنهاست، به ويژه که خود فرد هم از اين تمايلش اخلاقا در رنج باشد و بخواهد که آن را مهار کند.

ظرف يک سالی که از گشايش پروژه رفتاردرمانی برای پدوفيلی ها در کلينيک دانشگاه برلين می گذرد ۴۱۸ مرد از سراسر آلمان برای مداوای خود به اين کلينيک مراجعه کرده اند. شماری از اين مردان تا کنون عملا اقدام به سوء استفاده جنسی از کودکان کرده اند و شماری هم در گفتگو با پزشکان گفته اند که چنين کاری نکرده اند اما بيم دارند که بالاخره کنترل رفتار خود را از دست بدهند و ... جالب اين که به لحاظ اجتماعی و طبقاتی اين مردان خاستگاه های مختلفی دارند و مسئله به يک قشر و گروه خاص اجتماعی محدود نمی شود.

مشکلی که کلينک برلين دارد اين است که شيوه های درمانی تجربه شده ای برای مردان مراجعه کننده ندارد و صرفا از رهگذر استفاده از تجارب بينارشته ای می کوشد که با روش آزمون و خطا به بهترين تراپی برای مراجعان دست يابد. اگر اين کلينک در بدو امر در درمان مراجعان موفقيت چندانی هم کسب نکند، همين که يک معضل اجتماعی را از حوزه صرفا جزايی بيرون کشيده و آن را به عنوان يک بيماری در برابر چشمان جامعه قرار داده است خود شايد گامی است بلند به جلو. کارنامه همين يک سال هم حداقل اين دستاورد را داشته که به مردانی که از تمايلات بيمارگونه خود دررنجند جسارت بخشیده که آشکارا در باره مشکل خود لب به سخن بگشايند و تبادل تجربه کنند و راه را برای درمان های موثر بگشايند.

در کشورهايی مانند کشور ما البته سوء استفاده جنسی از کودکان و بچه ها صرفا يک بيماری رفتاری و شايد بتوان گفت غريزی نيست, مشکلی است که از جمله به کژديسگی روابط دو جنس و سد و محدوديت های شرعی و عرفی و فرهنگی برای مناسبات مردان و زنان در دوران قبل از ازدواج و حتی بعد از آن هم مربوط می شود. لذا آمارهای آلمان و کشورهای مشابه را به سختی می توان در مورد ايران و ممالک همسان هم تعميم داد و يا دستاوردهای کنونی و آتی موسساتی مانند کلينک دانشگاه برلين برای مهار رفتار سوء پدوفيلی ها را نبايد برای کشور ما هم زياد قابل تعميم و کاربرد تصور کرد. با اين همه تجربه برلين شايد در اصلاح نوع نگاه محافل علمی و حقوقی و اجتماعی در همه کشورها بي تاثير نباشد.