28.8.06

آينده را ننوشته‌اند

"دی ان آ" ها منشا‌ حياتند يا سلول‌ها؟

پيدايش زندگی رخدادی مثل ساير رخدادهاست يا بر عکس، گسست‌هايی در سير رخدادها روی داده است که يکی از آنها هم زندگی است؟

چه شباهتی هست ميان الفبای چهار حرفی ژنتيک و نوع ترکيب آنها با الفبای زبان‌های مختلف دنيا و واژه‌های اين زبان‌ها؟

گياهان پيچيده‌ترند يا موجوداتی مثل انسان؟

آيا تکامل از منظر داروينی آن غايتی دارد؟

آبزيانی مثل دلفين‌ها که دست ندارند به لحاظ توانايی‌های عقلی و مغزی به انسان نزديک‌ترند يا شمپانزه؟

آيا مخترع‌شدن ما انسان‌ها، رياضی‌انديشيدنمان و توانمان برای نقاشی کردن نتيجه تکامل ژنتيکی ماست يا علت ديگری دارد؟

آيا بشر هنوز هم به لحاظ ژنتيکی تکامل و تغييری پيدا می‌کند؟ يا اساس تکامل انسان اينک ديگر صرفا تاريخی و فلسفی و فرهنگی واخلاقی است؟

آيا مرگ يک راز است؟ مرگ جسم آيا مرگ خود‌آگاهی انسان هم هست؟ اصلا خودآگاهی چيست؟

آيا کمک به مرگ کسی که خود از جمله به دليل درد بی‌درمان ، يا ناتوانی و يا فقدان کوچکترين لذتی از زندگی خويشتن را در وضعيتی مستاصل و مشمئزکننده می‌بيند رواست؟ در اين رابطه تجربه کسانی که در موقعيتی مشابه دست به خودکشی زده‌اند ، ولی تصادفا نجات يافته‌اند و قسما عاشق زندگی شده‌آند را بايد چه بهايی داد؟ آيا می‌توان پزشکی را که بيمار بی‌درمانش را به رغم درد تحمل‌ناپذير و به رغم خواست شديد بيمار به پايان حياتش زنده نگه می‌دارد بدجنس تلقی کرد؟

آيا می‌توان سهم مادرزادی و اکتسابی را در رفتار و رويکردهای اخلاقی و اجتماعی و فرهنگی انسان‌ها مشخص نمود؟

اصولا به سهم فرهنگ و مناسبات اجتماعی در توان‌بخشی انسان برای غلبه بر جبريت‌ها و خصوصيات ژنتيکش چه بهايی می‌توان داد؟

آيا درست است که يک سوم ژن‌های انسان( در حدود ۱۰ هزار) در تعيين توانايی‌هايی مغزی انسان دخالت دارند و نبايد در اين رابطه به دنبال نخود سياه ( يک ژن مشخص) گشت؟

آيا حالات و نوسان های روحی و احساسی مادر در دوران بارداری می‌تواند برخی از تغييرات (فرا)ژنتيکی و غيراکتسابی را در نوزاد دامن زند؟

ضريب هوش چيست؟تا چه حد پايه منطقی دارد و آيا اصولا می‌توان در مورد يک انسان از يک هوش واحد صحبت کرد و يا بايد از هوش‌های چندگانه سخن به ميان آورد؟ نقش عوامل محيطی و تربيتی در بهره هوشی انسان‌ها تا چه حد است؟

از اين واقعيت که نيوتون و داروين و انشتين کودکان تيزهوشی نبودند و يا از اين امر که نابغه‌ها کمتر فرزندانی همتراز خود دارند چه نتيجه‌ای می‌توان گرفت؟ آيا جداکردن تيزهوشان و ايجاد مدارس ويژه برای آنها منطقی و سودمند است يا برعکس مضر و بی‌ثمر؟

آيا اين که در رانندگی حتما بايد از راست برانيم و يا در جمله بايد هميشه فاعل را اول و فعل را آخر بياوريم نوعی جبر است و يا لازمه اختيار و آزادی ماست؟ آيا آن گونه که کانت گفته است انسان به ذات آزاد است و آزادی دارايی هستی شناختی آدمی است و يا آن طور که اسپينوزا می‌گويد اختيار،‌ خيالی واهی است که به سلسله عللی فوق العاده بستگی دارد و ما نهايتا پيرو جبر طبيعت خويش ، فرهنگ خويش،‌ آموزش خويش و تاريخ خويشيم؟

آيا آزادی را می‌توان به معنای توانايی انسان به انسانی‌کردن جبريت‌های خود در نظر گرفت؟ مثلا اين که او غريزه جنسی خود که ابتدائا معنايی جز جفتگيری ( بسان حيوانات) برای توليد مثل نداشته را به سوی عشق‌ورزيدن هدايت کرده است را می‌توان در اين مورد مثال آورد؟ راستی، همين ارتقاء مناسبات جنسی به عشق چه نقشی در ايستادن ما بر دوپا و خروج از حرکت حيوانی ( بر چهار دست و پا) داشته است؟ و تا چه حد می‌توان بروز خلاقيت‌های عاطفی و هنری در انسان را به همين تعالی جبريت در رابطه جنسی نسبت داد؟

نظريه انتخاب اصلح داروين تا چه حد قابل سرايت به مناسبات اجتماعی است و اين تئوری که نابرابری‌های اجتماعی بازتاب نابرابری های زيست‌شناختی‌اند از چه مايه ای از وزن واهليت علمی برخوردار است؟ نسبت ليبراليسم که بر رقابت متکی است و نيز نوليبراليسم با چنين نظریه ای چيست؟

آيا تئوری ماترياليسم تاريخی را با تئوری جبر بازار و قدرت خودسازماندهی سرمايه‌داری نسبتی هست؟ و اين دو در بی اعتنايی به توان و اراده قسما غيرقابل پيش بينی انسان چه شباهتی دارند؟

آيا امکان دارد که گوناگونی ژنتيک ميان مردم آفريقا بيشتر از شباهت‌های ژنتيک آنها با چينی‌ها باشد؟ آيا با اين گفته که بايد ژنهای بسياری دردورانی دراز دگرگون شوند تا يک "نژاد" خالص و تمام عيار به وجود آورند تا چه حد می‌توان موافقت کرد؟

آيا قائل شدن حق انحصاری و ليسانس برای کسانی که برای اولين بار جدول ژنتيک انسان و يا گياهان را کشف کرده‌ و می کنند ناقض حقوق بشر نيست و باعث محدودشدن استفاده خود انسان از اين شناخت و دانش جديد نمی‌شود؟

آيا کلوناژ يا همانندسازی انسان از روی سلول‌های پايه‌ای جنين به لحاظ اخلاقی، فرهنگی و فلسفی اقدام قابل توجيه ای است؟ و اصولا به لحاظ علمی ضريب موفقيت اين اقدام تا چه حد است؟ پدر و مادرها تا کنون در باره تربيت ما،‌ نوع زبان ما و يا القاء تفکرات مذهبی يا سياسی خود به فرزندانشان از اختيار بالايی برخوردار بوده اند. ولی خوب آنها هم بعدا اين عقل و اراده را پيدا می‌کرده اند که آن فراگرفته‌ها را حفظ کنند و يا چيزهای جديدی جايشان بگذارند. ولی با کشفيات ژنتيکی جديد آيا والدین مجازند که راجع به رنگ چشم و اندازه بينی و جنسيت فرزندان خود هم تصميم بگيرند و يا اين نوعی تجاوز غيرقابل بازگشت به خصوصيات ژنتيک و تحت تصادف نسل بعدی است که نبايد آن را مجاز کرد؟ در کلامی کلی‌تری اصلاح گونه بشر و انجام گسترده آزمايش‌های ژنتيکی بر روی جنين‌های بارورشده در لوله آزمايش چه پيامدهای خوب و بدی برای او دارد؟ و با توجه به اين که ويژگی‌های خاص انسان مانند آفرينش هنری، زيبايی، نماد،‌ معنا ، همبستگی و تجليات ذهنی و غنی گوناگون او ژن مشخصی ندارد با اين اصلاح گونه بشر به کجا قرار است برسيم و چه چيزی را تغيير دهيم؟ و مگر اصلا ما به نيازهای نسل بعدی آگاهيم که بر خلاف تاريخ بشر برای او تعيين تکليف ژنتيکی بکنيم؟ با اين واقعيت که هوادارن اصلاح گونه بشر کسانی مانند شارل ريشه، ژن شناس بزرگ و کمونيست آمريکايی و يا هانس اشپرمن آلمانی ، از برندگان جايزه علمی نوبل بوده اند چه برخوردی بايد کرد؟

اصلاح ژنتيک گياهان و حيوانات و دستکاری در بذر يا جنين آنها تا چه حد درست است و آيا بايد آن را بی چون و چرا تجاوزی به محيط زيست تلقی کرد؟

از لحاظ انسانی و حقوق بشری با سياست دولت چين ( داشتن صرفا يک بچه)‌در مبارزه با افزايش جمعيت چه برخوردی بايد داشت؟ آيا اين سياست مالتوسی را می‌توان به لحاظ اخلاقی نادرست ، اما به لحاظ جمعيتی درست ارزيابی کرد؟

آيا...؟ آيا...؟

اين مباحث و پرسش‌ها درون‌مايه مناظره‌ای را تشکيل داده‌اند ميان " آلبر ژاکار" و "آکسل کان" که "فابريس پاپيون" هم با طرح سوال مناظره آنها را هدايت و مديريت کرده است. ژاکار متخصص ژنتيک اجتماعات بشری و استاد دانشگاه سويس است و صاحب چند تاليف در اين زمينه و نيز در جستارهای فلسفی و اجتماعی است. او در ضمن عضو گروه "حق مسکن" هم هست که با کمک دوستانش خانه‌های خالی را به اشغال در‌می‌آورند و در اختیار خانواده‌های محروم قرار می‌دهند، اقدامی که به عنوان یک نافرمانی مشروع و مدنی جای خود را در جامعه باز کرده و پلیس هم دیگر به سادگی قادر به مقابله با آن نیست. آکسل کان دانشمند ژنتيک و پزشک، عضو کميته مشاوران ملی اخلاق علمی در فرانسه و رييس گروه کارشناسان عالی علوم زندگی در کميسيون اروپاست. او با مبارزه اجتماعی ژاکار تمام و کمال موافق نیست اما سخت آن را تحسین می‌کند که دلایل جالبی هم در این زمینه دارد. فابیوس پاپیون که بحث را اداره می‌کند گزارشگر رادیو اروپای یک فرانسه و شیفته علوم ژنتیکی و اخلاق عملی علوم است.

مناظره ژاکار و کان سخت جذاب، علمی ، چالش‌گرانه و معطوف به جنبه‌های مختلف اخلاقی و فلسفی و فرهنگی و زيست‌شناسانه است. من سال‌ها بود که کتابی را لاجرعه سرنکشيده بودم. اين روزها اما کتاب " آينده را ننوشته‌اند" جرعه‌ای شد که بلاانقطاع سرش کشيدم،‌ نه يک بار که سه بار.

"آينده را ننوشته اند" را دکتر عباس باقری با نثری نسبتا شيوا و روان به فارسی برگردانده و انتشار علم در تهران آن را در ۲۴۸ صفه منتشر کرده است. .

19.8.06

پرونده گشوده لورکا

روز پنجشنبه ( ۱۷ اوت) هفتادمين سالگرد قتل " فدريکو گارسيا لورکا" ، از بينانگذاران شعر و تئاتر مدرن اسپانيا، به دست هوادارن ژنرال فرانکو بود. لورکا در دهه ۳۰ و ۴۰ قرن گذشته با کيفيت هنری آثارش و با جهت‌گير‌ی های فرهنگی و اجتماعی‌اش بزرگترين و معروفترين نويسنده اسپانيا در اروپا و آمريکا به شمار می‌رفت. او در داخل کشورش نماينده و تجسم دمکراسی، آزاديخواهی، عدالت‌جويی ،‌ برابری جنسيتی و نقد و نقض سنن و فرهنگ انسداد و استبداد بود. و همه اين‌ها کفابت می‌کرد که راستگريان فاشيست نفرت و کينه‌ای بی‌اندازه به او داشته باشند. از اين رو زمانی که او را در زادگاهش غرناطه (گرانادا) به دام انداختند پرونده‌ای برايش ساختند با ۴ اتهام: رمان‌نويسی ياغی، دارای ارتباط با روس‌ها، همجنسگرا و مشاور وزير آموزش و پرورش جمهوری نوپای اسپانيا. و تنها همين "اتهام" آخری وافعيت داشت. لورکا را هواداران فرانکو که در آغاز تهاجم مسلحانه‌اشان بر عليه جمهوريخواهان بودند روز ۱۷ اوت ۱۹۳۶ همراه با سه زندانی ديگر روی تپه‌ای در غرناطه به قتل رساندند. او و بسياری ديگر از جمهوريخواهان و جانباختگان جنگ داخلی اينک در کنار جاده‌ای نزديک تپه محل قتل مدفونند.

در سال‌های اخير بحث و جدلی گسترده ميان بازماندگان لورکا و سه نفر ديگری که همراه با او در يک قبر مدفونند درگير است. بازماندگان شاعر معروف اسپانيا برآنند که نبش قبر وی زخم‌هايی بسياری را تازه می‌کند ، آرامش مردگان را برهم می‌زند ، آن نقطه را از حالت يک مکان آرام يادبود خارج می‌سازد و می‌تواند زمينه ساز تبديل محل به منطقه مسکونی و تفريحی شود. بسياری از روشنفکران و هواداران جمهوری اسپانيا با اين استدلال‌ها موافق نيستند و معتقدند که نبش قبر لورکا و ساختن بنايی آبرومند برای مقبره‌اش اقدامی به جا و درست است و به علاوه گشودن قبر لورکا به عنوان يکی از شاخص‌ترين جانباختگان جنگ داخلی و به قدرت رسيدن فرانکو کمک شايانی به تسريع بررسی پرونده اين دوران ، دامن زدن به گفتگوی اجتماعی در باره آن و تقويت و تحکيم مبانی دمکراسی و حقوق بشر در اسپانيا می‌کند. اين بحث و جدال اما کماکان مفتوح است.


شماری از آثار لورکا را در زبان فارسی قسما با ترجمه‌های مختلف می‌توان مشاهده کرد .بد نيست که اين يادنامه کوتاه هم با سه شعر از وی پايان يابد. ترجمه اين شعرها از آن "يغما گلرويی" است در دو مجموعه ترجمه‌های او از شعر جهان با نام " همه کودکان جهان شاعرند" و "جهان در بوسه‌های ما زاده می شود".


خاطره‌خوانی

سرزمين‌ باير،

سرزمين‌ سکوت‌ِ مُمتدُ

شب‌های‌ بی‌مرز!


باد در زيتون‌زار،

باد در کوهستان‌...


سرزمين‌ِ عتيق‌،

سرزمين‌ پی‌سوزُ اندوه‌،

سرزمين‌ِ آب‌انبارهای‌ عميق‌!

سرزمين‌ مرگ‌ِ بی‌چشمه‌ وُ

تيرهای‌ جهيده‌!


باد در کوره‌راه‌،

باد در سروستان‌...


آوازهای نو

عصر می‌گويد: "تشنه‌ی سايه‌ام!"

ماه می‌گويد: "تشنه‌ ستاره‌ام!"

چشمه در حسرت لب‌ها می‌سوزد

و آه‌ها از پی بادند!


من حريص عطر لبخندم!

حريص آوازهای نو،

بی ماه و سوسن‌های سپيد و بی عشق‌های پژمرده‌ بی‌جان!

سرودی از فردا که مرداب‌های آينده را بياشوبد

و لجن‌ها و موج‌هايش را غرق اميد سازد!


شعری منور و انسانی،

سرريز از انديشه

تعميديافته به اندوه و رويا و به دلتنگی!

سرودی که قامتش غزل نباشد

و سکوت خانه را بيانبارد!

فوجی کبوتر کور پرکشيده به بی‌سو...


شعری که به هر جانی اثر کند

ار روح بادها بگذرد

و سرانجام

در شادمانی دلی آرام گيرد!


سپيده


دل من با طلوع هر سپيده

از روياهای دور عشق‌های تلخ خبر می‌دهد!


نور خورشيد

قاصد دريغ‌های بی‌مرز است

و اندوهی کور در عمق روح!

شب حجاب سياهش را برمی‌چيند

تا روز گستره‌ی پرستاره را بپوشاند!


با اين روان شب‌زده چه خواهم کرد،

دراين دشت و در محاصره فلق؟

اگر فانوس چشم‌های تو خاموش شود

وتنم حرارت نگاهت را حس نکند

چه خواهم کرد؟

چرا تو را در آن شب روشن از دست دادم؟


سينه‌ام امروز

مثل ستاره‌ای مرده باير است!

14.8.06

برشت در پنجاهمين سال خاموشی‌اش


بزرگترين چهره معاصر تئاترش خوانده‌اند(سارتر)، هيماليای تئاتر حماسی‌اش لقب داده‌اند( کلاوس پيمان- مدير پرآوازه " برلينر انسمبل"، تئاتر معروفی که برشت و همسرش در برلين بنيانگذاشتند)، ارنست فيشر گفته بود که

شعرهای برتولت برشت به انسان کمک می کند تا ديوار بلند و ضخيم نادانی, دروغ, فريبکاری و تاريکی را بشکافد و در آن رخنه ای, هر چند کوچک, برای عبور روشنايی حقيقت پديد آورد. و حالا هم خيلی‌ها شعرهای او را به ویِژه در اين دوره که سرمايه‌داری در متن جهانی‌شدن مشغول تاخت و تاز است، حرمت انسان همچنان در معرض تهاجم و پايمال شدن است و جنگ و خونريزی در گوشه و کنار جهان ادامه دارد همچنان معتبر و هم‌آهنگ با روح زمان می‌دانند. گفته‌اند که نه به تناوب، که به موازات هم با زنان متفاوتی رابطه داشته است، فمينست‌ها بر او خرده گرفته‌اند که نگاهش کمتر بر مسائل خاص زنان و تبعیض‌های جنسیتی‌متمرکز بوده است، ديگرانی متهم‌اش کرده‌اند که نبوغ و استعداد همکارانش را به سود خود مصاده کرده است، گفته‌اند که آثار تئاتری و شعرش در اوج اند، اما با قدرت رابطه‌ای متناقض داشته است، در شوروی جويای سرنوشت مخالفان نشده و در آلمان شرقی هم در برابر خودسری حکومت در وجه عمده ساکت و بی‌طرف بوده است و در جريان حضور در برابر دادگاه مک کارتی در آمريکا هم حرف‌های فرصت‌طلبانه و متقاوت با عقايدش زده است (گونتر گراس)، نمايشنامه "زندگی گاليله" را هم بازتاب واقعی اين شخصيت چندگانه‌اش دانسته‌اند. آثارش را در ايران شايد بيش از هر نويسنده و شاعر ديگری ترجمه کرده‌اند و از برخی از اين آثار سه يا چهار ترجمه نيز ارائه شده است، به گونه‌ای که يک دهم آثار آلمانی که به فارسی برگردانده شده از آن برشت است، و چون در ميان ما برشت عمدتا از وجه سياسی نگريسته شده و قسما به عنوان ابزاری فرهنگی و سياسی در مبارزه با رژيم شاه به کار گرفته شده در اين سال‌ها کمتر اين ترجمه‌ها بازچاپ شده‌اند.

و به رغم اين کارنامه و تصوير متناقض، برشت همچنان چهره‌ای مطرح و نام‌آشنا در شعر و تئاتر جهان است. آثارش کمتر از ده بيست سال گذشته خوانده و اجرا‌می‌شوند که می توان قسما تابعی از حضور و نفوذ عمومی رسانه‌های جديد دانستش. با اين همه برشت برشت است و همچنان نامدار و در اوج. و حالا که در آستانه ۱۴ اوت (۲۳ مرداد)، یعنی در آستانه پنجاهمين سالگرد خاموشی او ايستاده‌ايم در آلمان و شمار ديگری از کشورها با برنامه‌های مختلف نام و ياد او را گرامی می‌دارند و نگاهی تازه به جنبه‌های مختلف کارنامه‌اش می‌اندازند.

در کنار همه شعرها و آثار تئاتری برشت که ما بارها آنها را خوانده‌ايم راستش اين شعر از جمله شعرهايی است که من را به تامل واداشته

کنار جاده می نشینم..

راننده لاستيک ماشين را عوض می کند

جايی را که از آن آمده‌ام دوست ندارم..

جايی را که راهی‌اش هستم نیز دوست ندارم.

پس چرا چنين بی‌صبرانه

به تعويض لاستيک چشم دوخته‌ام؟

برشت شايد در اين شعر آنچنان که بعضی می‌گويند در حال حل و فصل يک مسئله شخصی خود( بدهی‌!) از شهری به سوی شهری ديگر در حرکت است و در هيچ‌کدام از اين دو شهر هم احساس مثبتی ندارد. اما ورای اين تعبير، شاعر در نگاه کلی تر شايددر باره روزمرگی‌ها و تعجيل و شتاب‌هايی که ما به دنبال امور گاه حقير و پيش‌پا‌افتاده روزمره نشان می‌دهيم زنهار می‌دهد و شايد هم زندگی را در کليت و مبدآ و مقصدش نشانه رفته است. هر چقدر هم که نويسنده و شاعر از شور زندگی و تلاش برای تعميم همگانی اين شور سرشار باشد بالاخره در مواقع و لحظاتی از سرخوردگی و ياس و ... بری نيست، چرا که او هم بالاخره انسان است با همه جنبه‌های روحی و روانی و اجتماعی آن .

تورج رهنما، مترجمی که برگردان بسياری از آثار نويسندگان و شاعران ايران به زبان آلمانی را مديون او هستيم خود کتاب شعری دارد با نام " از دفتر خاطرات يک کاکتوس". در اين کتاب شعری هست به نام "ديدار با برشت" که آن نيز به جنبه‌ای ديگر از نگاه و رويکرد برشت در آثارش می‌پردازد:

شعر، کوتاه بود:

زير درختان، کنار درياچه

کلبه‌ای‌ست.

از بام کلبه دود بلند می‌شود.

اگر دود نباشد،

آيا کلبه را،

درختان و درياچه را

معنايی هست؟ *

"گفتم:" وصف طبيعت؟"

گفت:"نه! طبيعت چرا؟-

کلبه، مهم است."

سکوت کردم. سکوت کرد.

ناگهان شادمانه گفت:

"نگاه کن، دود را می‌بينی؟"

گفتم:" از بام کلبه بلند می‌شود."

گفت:" کلبه‌ای که در آن

يک انسان زندگی می‌کند."

لبخند زدم. گفت:

"کلبه مهم نيست، انسان مهم است."


به فکر فرو رفتم

به ياد آوردم که معشوقه شاعر

تنها زمانی که همسرش نبود،

در کلبه

آتش می‌افروخت!

******************

در جشنواره ای که امسال در آلمان برای بزرگداشت برشت برگزار شده بود "سام اشلامينگر" هنرمند ايرانی تباری که دستی قوی در نواختن سازهای کوبه ای دارد هم خود شعر "تعويض لاستيک" را در يک قطعه نمايشی به روی صحنه برد و هم با کمک انستيو گوته از آدم‌های مختلف در سراسر دنيا خواسته بود که هر شعری از برشت را که می‌پسندند در يک محل عادی و يا تاريخی در برابر دوربين ويدئو با زبان بومی خود بخوانند و فيلم آن را برای جشنواره ارسال کنند. از ۳۷ کشور فيلم هايی ارسال شده بودند که اشلامينگر از آنها يک فيلم ۷۰ دقيقه‌ای درآورده بود. زبان‌ بسياری از کسانی که در اين فيلم ديده می‌شدند را طبعا انسان نمی‌توانست بفهمد، اما حالت‌ها، اجراها و لحظات بسيار جدی و يا کميک اين فيلم را سخت ديدنی و تامل‌برانگيز کرده بود و درکی عمومی از نگاه انسانی برشت و نفوذ و تاثیرگذاری‌اش بر انسان‌هایی از پنج قاره را به خوبی به نمایش می‌گذاشت.

*قطعه ای از شعری از برتولت برشت

8.8.06

حذف‌هایی با پیامدهای بزرگ

هفته گذشته تا حالا صرفنظر از تداوم جنگ و خونريزی در لبنان چند واقعه ديگر هم در عرصه بين المللی شاخص بوده‌اند، که بعضی در ايران و در ميان ايرانيان توجه چندانی برنيانگيختند. شورای امنيت با قطعنامه‌ ۱۶۹۶ خود فرصتی يک ماهه به جمهوری اسلامی داد که مجموعه پيشنهادی اروپا را بپذيرد و در غير اين صورت منتظر اعمال مجازات های اقتصادی عليه خود باشد. اين قطعنامه در کنار بحران لبنان که چندان بی ارتباط با ايران و بحران هسته ای‌اش نيست ، به علاوه مرگ مشکوک اکبر محمدی در زندان مجموعه عواملی را رقم زده‌اند که تازه‌ترين تحول، يعنی اعلام روز يکشنبه لاريجانی دائر بر رد تلويحی مجموعه اروپا هم مزيد بر آنها شده و می‌رود که تمرکز کم وبيش خطرناک ديپلماسی بين‌المللی بر ايران را وارد فاز جديدتر و پيچيده‌تری کند. ممنوعيت فعاليت کانون مدافعان حقوق بشر و اخلال دولت احمدی‌نژاد در انتخاب هيئت مديره کانون صنفی مطبوعات ايران هم طبعا به سهم خود بحران يادشده را در راستايی‌ منفی‌تری متاثر خواهند کرد.


۱

مرگ اکبر محمدی را جمهوری اسلامی کوشيده است کم‌ابعاد نگه دارد و با انسداد بيشتر فضا اعتراض‌‌ها را عمدتا به خارج از کشور محدود سازد، سياستی که نتايج مورد انتظار را به بار نياورده ، هر چند که بی‌نتيجه هم نبوده است. نمونه‌اش هم روزنامه "شرق" روز شنبه است که سردبيرش کوشيده است با يکی به نعل و يکی به ميخ جريده‌اش را بی‌اعتنا به اين مسئله نگذارد. اما سياست انسداد اثراتش را بيش از همه در صفحه انديشه اين روزنامه نشان داده و به حذف و جرح و تعديل‌های فاحش انجاميده است. به قول علی معظمی که از دست‌اندرکاران و نويسندگان فعال اين صفحه است ۴ مقاله در باره مرگ غيرطبيعی و جنبه‌های حقوقی و فلسفی و سياسی آن و نيز ارتباطش با آزادی ، اراده و اختيار آدمی و عوامل و عناصر محدود کننده اين جنبه‌های شخصيت انسانی برای صفحه مزبور تهيه شده اند که تنها دو مطلب، آن هم با جرح و تعديل به چاپ رسيده‌اند. معظمی هر ۴ مقاله را به ناچار در وبلاگ خود آورده است. جالب اين که همان دو مطلب تعديل شده در صفحه انديشه شرق نيز ذهن را به راحتی متوجه انگيزه نويسندگان مقالات ( مرگ انزجار‌آور اکبر محمدی ) می‌کنند. پيامدهای پردامنه ماجرای مرگ "بنو اونه‌زورگ" ، دانشجوی آلمانی در جريان ديدار شاه از برلين در سال ۱۹۶۷ که نادر فتوره‌چی در مقاله خود به آن اشاره می‌کند به خوبی تمايز دو نوع سياست و فرهنگ سياسی در برخورد با يک مرگ غيرطبيعی و معترضانه را آشکار می‌کند. مرگ بنو اونه‌زورگ کل سياست آلمان را تحت تاثير قرار داد ، به لزوم تجديدنظر در نوع آموزش‌های پليس راه برد، رسانه‌ها را در نوع خبررسانی و لزوم تحقيقات انتقادیيک گام به پيش راند و در ادبيات داستانی آلمان هم بی‌تاثير نبود. برای اين که چنين مرگی تکرار نشود ، به جای حذفش از گفتمان عمومی در خيابان بيسمارک برلين لوحی که اين مرگ در آن به تصوير کشيده نصب شده و پل اونه‌زورگ در شهر زادگاه وی (هانوفر) نيز چنين کارکردی دارد. مقايسه آن چه که پس از مرگ بنو اونه‌زورگ در آلمان روی داد با سیاست رسمی حکومت‌ها در ایران ، یعنی حذف و غذغن صحبت و بحث عمومی در باره مرگ و صدمه به دانشجويان و جنبش دانشجويی از ۱۶ آذر ۱۳۳۲ تا مرگ اکبر محمدی شاید شمای روشنتری از حدوحدود توسعه سياسی و فرهنگ سياسی در کشور ما به دست دهد.

۲

صحبت از شماره شنبه روزنامه شرق شد، جا دارد که به مقاله فرانسيس فوکوياما در باره منشا تروريسم معاصر و چفت و بست های آن با مدرنيسم، سنت و اسلام بنيادگرا هم اشاره‌ای بشود. فوکوياما از مدافعان حمله آمريکا به عراق بود، اينک اما او از آن حد واقع‌بينی برخوردار شده که آشکارا بر خطای خود تاکيد کند وحتی در توصيف و تبييين تروريسم معاصر از کليشه های قسما رايج که اين يديده را به ذات خبيث اين يا آن مذهب و خشونت گرايی در اين يا آن آيين نسبت می دهد فراتر رود و رابطه آن به برخی مقولات و گفتمان‌های دنيای مدرن را نيز به بحث بگيرد و مثل دولت بوش و برخی از نظريه‌پردازان وطنی حل مسئله را صرفا در سياست حذف و امحاء اين يا آن گرايش و گروه نبيند. مقاله‌ فوکوياما به رغم اختصارش خواندنی است

۳

در گسترده بين‌المللی اين هفته در اوکراين رنگ "انقلاب" نارنجی کمی تا قسمتی ناخالصی برداشت و به ناچار با رنگ آبی "ضدانقلاب" مخلوط شد. بله، ضدانقلاب آبی که قرار بود به ضرب انقلاب نارنجی دسامبر سال ۲۰۰۴ از صحنه خارج شود در نتيجه انتخابات پارلمانی اخير دوباره بازيکن اصلی صحنه سياسی اوکراين شده و يوشنچکو ، رييس جمهور و رهبر انقلاب نارنجی هم، همکاری با اين نيرو که اينک دولت را تشکيل می دهد بر مصاف و چالش باآن ترجيح داده است. رويدادهای يکی دو سال اخير در صحنه سياسی يوگسلاوی و گرجستان و اوکراين شايد بار ديگری تاييدی بر اين نکته باشند که دوران انقلاب‌ها و تحولاتی مانند انقلاب‌های قرن بيستم که آخرين نمونه اش را ايران و نيکاراگوئه تجربه کردند به سر آمده و نظام نسبتا يک قطبی جهان و حمايت تام و تمام آمريکا از " انقلابات" اخير هم در اصل واقعيت يادشده تغييری نداده است. به ديگر سخن منافع و گروه بندی‌های درونی و برونی جوامع پيچيده‌تر از آن شده است که حذف تام و تمام اين یا آن بازيگر و کنشگر اجتماعی و سياسی قابل تحقق باشد. به بيان ديگر تحولات معاصر ورای بازکردن کردن گستره بازی برای شمار بيشتری از گروه‌ها و اقشار و منافع اجتماعی سمت و سوی محذوف‌ساز و راديکالی نداشته است. تجارب يادشده حاکی از اين واقعيت هم هست که بر خلاف ظاهر امر جهان آنچنان که می نمايد يک قطبی هم نيست و خوب يا بد، همه روندها و تحولات بين المللی به خواست و پسند تام و تمام واشنگتن رقم نمی خورد. اگر وضعيت و سمت و سوی تحولات در عراق و افغانستان و سودان و آمريکای جنوبی..برای تاييد اين مدعا اين کافی نباشند اوکراين و يوگسلاوی و گرجستان را هم می توان شاهد مثال آورد. تامل و درنگ در واقعيت فوق شايد کمی تا قسمتی در نگاه به روند تحولات ايران و صف يندی ها , يارگيری ها، سياستگذاری ها و کم و کيف راديکاليسم يا محافظه کاری ما هم مفيد افتد

۴

هفته گذشته جهان از فاجعه‌ای مشابه چرنوبيل در سال ۱۹۸۶ به سلامت رست. روز چهارشنبه گذشته در اثر يک اتصال شديد در شبکه برق شمال پايتخت سوئد نيروگاه اتمی "فورسمارک" در اين منطقه نير فاقد برق شد. شدت اتصال به گونه ای بود که ژنراتور کمکی يا اضطراری نيروگاه را هم از کار انداخت و همه شرايط مهيا بود که تداوم رنجيره واکنش های اتمی در اين نيروگاه که بدون برق هم جريان می‌يابد به ذوب قسمت اصلی و حساس نيروگاه بيانجامد و همان فاجعه ای رخ دهد که چرنوبيل و بخش‌هايی از شرق اروپا را به کام خود کشيد. به گفته يکی از کارشناسان صاحب نام انرژی اتمی سوئد تنها يک اتفاق باعث شد که دستگاه سردکننده نيروگاه از کار نيفتد و فاجعه رقم نخورد. اين اتقاق در خود سوئد به بحث‌ها در باره صرفنظر کردن هر چه سريعتر از انرژی اتمی شدت و ابعاد بيشتری بخشيده و در در کشورهای ديگر اروپايی نيز بحث‌های مشابه‌ای را دامن زده است. جالب اين که نيروگاه مورد اشاره ساخت شرکت آ ا گ آلمان است که از ايمن‌ترين‌ها و مطمئن‌ترين‌ها در دنياست. با اين حساب سوال مربوط به استفاده از انرژی اتمی در ايران که اينک به يک بحران بين‌المللی فراروييده از اين جنبه هم قابل بررسی استٰ، به ويژه که اولين نيروگاه ما نه از مطمئن‌ترين‌ها و ايمن ترين‌ها که از آنهايی است که در باره ضريب ايمنی آنها چندان اطمينانی نيست. در عرصه بين‌المللی هم با رويداد اتمی سوئد که می‌رفت شمال اروپا را با يک فاجعه زيست‌محيطی گسترده و مهلک و مزمن روبرو کند تصميم اخير سران گروه هشت در اجلاس روسيه در زمينه رويکرد گسترده‌تر به انرژی اتمی به عنوان جايگرين انرژی‌های فسيلی بيش از پيش زير سوال می‌رود و حذف اين نوع انرژی از سبد تامين انرژی دنيا بيش از پيش قوت می‌گيرد. در باره اتفاق اتمی سوئد و آينده انرژی اتمی در روزهای آتی در " ايران امروز" بی‌مطلب نخواهم ماند.