29.6.06

شاید در فوتبال با چشم بسته

عرض شود که آلمان امسال صرفا ميزبان جام جهانی فوتبال نيست . چند روزی قبل از اين که رقابت های اين جام شروع شود دور امسال مسابقات بين‌المللی فوتبال با چشم بسته هم که در اين کشور جريان داشت به پايان رسيد ولی خبرش در ميان خبرهای جام جهانی فوتبال گم شد. اگر در مورد فوتبال با چشم بسته زياد نشنيده‌ايد جريانش از اين قرار است که دو تا تيم ۵ نفره در يک زمين ۴۰ در ۲۰ متر به مصاف هم می روند. چشم‌های همه اعضای دو تيم به جز دروازه‌بان‌ها سفت و سخت بسته است و برای جلوگيری از تصادم معمولا دست راست خودشان را هم به سوی جلو دراز می‌کنند. دروازه ‌بان‌ها هم تنها در محوطه ۲ در ۴ متر جلوی دروازه‌ امکان جولان و مانور دارند. درون توپ هم موادی می ريزند که به هنگام چرخ‌خوردن مثل جق‌جقه صدا بدهد و بازيکن بتواند رد آن را دنبال کند. مربی‌های دو تيم هم در پشت دروازه رقيب می ايستند و بازيکنان را رهنمود می دهند که چه بکنند ، کجا پاس بدهند، کجا شوت بزنند و ... باخبر کردن بازيکن از فاصله ‌اش با دروازه رقيب هم کار همين مربی‌هاست. موقعی هم که دروازه در معرض تهاجم رقيب قرار می‌گيرد اين کار دروازه‌بان است که به بازيکن های خودی برای دفاع رهنمود بدهد و آنها را شفاها هدايت کند

گرچه بازيکنان با چشم بسته به ويژه در نزديک شدن به توپ زياد با هم تصادم دارند ولی بر خلاف تصور ميزان آسيب‌ها و جراحات در اين بازی زيادتر از بازی ‌با چشم باز نيست. يک تفاوت اساسی اين دو نوع بازی همانطور که گفته شد در نوع توپ مورد استفاده است. توپ های مخصوص بازی با چشم بسته زياد در بازار يافت نمی‌شوند و لذا رواج اين بازی از اين جهت با مانع روبروست. برای مثال امسال که جام جهانی اين بازی‌ها در آلمان جريان داشت، خود آلمانی ها توپ کافی و وافی نداشتند و انگليسی‌ها که تو اين ورزش سابقه درازتری دارند ( از ۹ سال پيش شروع کردند!) تعدادی توپ برای رفع کمبود آلمانی ها با خودشان آورده بودند. لازم به گفتن هم شايد نباشد که سلسله‌جنبان اين نوع بازی هم برزيلی‌ها هستند که از ۶۰ سال پيش در ميانشان رايج شده. اولين بازی‌ ميان کشورها هم از سال ۱۹۸۴ شروع شده. جام جهانی اين بازی‌ها آغازش به سال ۱۹۹۷ برمی گردد که از اين سال هر دو سال يک بار برگزار شده. منتهی آلمان‌ها در اين ورزش دست به ابتکار زدند و به رغم اين که مردها تازه وارد اين بازی شده‌اند زن‌ها نيز تيم خودشان را درست کرده‌اند. اين تيم هم به هيچ باشگاهی تعلق ندارد الا باشگاه سنت پاولی هامبورگ که حتما معرف حضور همه است

فينال جام بين المللی فوتبال با چشم بسته امسال در برلين بين تيم‌های اسپانيا و برزيل برگزار شد که نتيجه‌اش يک بر صفر به نفع اسپانيا بود.

می‌توان تصور کرد يک فايده اين بازی تقويت ساير حس‌ها و توانايی‌های بدن در غياب استفاده از قدرت بينايی باشد. يعنی کارکرد چشم را در وجه عمده گوش به عهده می‌گيرد و در کار با توپ و تسلط بر آن هم لابد تمرکزی بيشتر از بازی با چشم باز لازم است.

کسی چه می‌داند، شايد غنی‌سازی اورانيوم در ايران همانطوری که مسئولان نويد گشايش‌ها و معجزات بسياری را در ارتباط با آن مطرح می‌کنند به ساختن توپ جق‌جقه‌ای هم کمک کند و فوتبال با چشم بسته هم به زودی در ايران رايج شود و کارمان در اين عرصه هم به رقابت‌های بين‌المللی بکشد. از فوتبال با چشم بازمان که معجزه‌ای برنخاست شايد در اين رشته تقی به توقی بخورد و به جايی برسيم.

پی‌نوشت:

اگر به وسوسه افتاده‌ايد که در بازی با چشم بسته شرکت کنيد شايد امکانش برايتان فراهم نشود، چون این بازی در اصل برای نابينايان (به جز دروازه‌بان) است. نکته‌ای را که من در متن بدون اشاره گذاشتم اين است که بستن چشم‌ها هم به اين خاطر است که اگر يکی از بازيکنان حتی از يک درصد قوه بينايی برخوردار باشد شرايط مساوی برای دو تيم نقض می‌شود. به همين خاطر به مصداق کار از محکم‌کاری عيب نمی‌کند چشم‌های بازيکنان نابينا را سفت و سخت می‌بندند تا کوچکترين امکان ديدنی برای آنها وجود نداشته باشد. در ضمن اين بازی معمولا اوت هم ندارد، چون با و جود حصاری در دور زمین(عکس زير) که ارتفاعش تقريبا تا کمر انسان است خروج توپ از زمين کمتر اتفاق می‌افتد.



25.6.06

ما و سرود ملی‌امان

جشن های عمومی و توام با هلهله و شادی در آلمان را عمدتا می‌توان در کارناوال‌هايی ديد که در ماه‌های فوريه و مارچ در شهرهای مختلف (عمدتا جنوب و غرب) اين کشور برگزار می‌شود. ولی حالا که در چهارچوب بازی‌های جام جهانی تيم آلمان پله به پله ارتقاء پيدا می‌کند هم ، جشن و پايکوبی و تشديد عرق ملی رونق و رواج مشهودی پيدا کرده. ديشب بعد از پيروزی آلمان بر سوئد فقط در برلين نزديک به يک ميليون نفر شب را در در خبابا‌ن‌ها مشغول سرخوشی بودند. سرود ملی آلمان که بر لبان تماشاگران درون استاديوم و يا گهگاه بر زبان مردم ديشب حاضر در کوچه و خيابان جاری بود ذهنم را برد به تاريخی که پشت اين سرود خوابيده و به برخی تفاوت‌ها و شباهت‌ها با سرود ملی خودمان و رويکردهای دو جامعه به آنها.


سرود ملی آلمان اگر چه نه به طور رسمی ، از سده نوزدهم در ميان مردم اين
کشور رايج بوده است. در واقع بعد از جنگ جهانی اول بود که سرود يادشده بر آهنگی از باخ به سرود رسمی آلمان بدل شد. اين سرود ابتدائا سه قسمت داشت . قسمت اولش مشحون بود از عظمت‌طلبی آلمانی ( آلمان ورای همه جيز) که حتی بعد از جنگ جهانی اول همچنان در حال جوش و خروش بود و انتظار مقطعی را می‌کشيد که دوباره سرريز کند و منشا جنگ و ويرانی ديگری شود. قسمت دوم سرود اختصاص داشت به تعريف از زن‌‌ آلمانی ، وفاداری او و مزيت‌های شراب و موسيقی آلمان. سومين قسمتش هم به وحدت و انصاف و آزادی توجه می‌دهد که آلمانی‌ها بايد محافظش باشند و با جان و جسم خودشان ازش دفاع کنند. اين سرود از همان ابتدا بدون مخالف نبود. نيچه در قرن ۱۹ در باره‌اش گفته بود که اراجيف ‌ترين شعاری که در دنيا می‌توان پيدا کرد همين سرود آلمان‌ هستٰ، به خصوص آنجا که می‌گويد: آلمان ورای همه چيز. کورت توخولسکی، شاعر و هجو‌پرداز نامدار آلمان هم همين قسمت را " ابيات احمقانه يک شاعر حراف" توصيف کرده بود. اما اين سرود به خوبی با ايدئولوژی و برنامه‌های رژيم هيتلری سازگاری داشت و شب و روز مردم به خواندن آن ترغيب و تشويق می‌شدند.


آلمان
که در جنگ جهانی دوم شکست خورد برای سرود ملی عظمت‌طلبانه آن هم آبرو و افتخاری نماند. تا سال ۱۹۵۲ آلمان غربی گرچه صاحب قانون اساسی جديدی شده بودٰ ولی هنوز از داشتن يک سرود ملی بی‌بهره بود. آدن‌ آوئر اولين صدراعظم دمکرات مسيحی آلمان در سال‌های پس از جنگ در انتهای مراسمی به جمعيت حاضر گفت که بخش سوم سرود قبل از جنگ را با هم بخوانند. اين تقاضا همانا و خشم و قهر شماری از چهر‌ه‌های سياسی سوسيال دمکرات و ليبرال همانا. اينان که جلسه را ترک کردند مراسمی که قرار بود حالت ملی داشته باشد به يک افتضاح سياسی بدل شد. تا چند سال بعد هم آلمان غربی بدون سرود ملی باقی ماند و چالش و جدالی هم بين رييس جمهور ليبرال آن و آدن آوئر دمکرات مسيحی جريان داشت. رييس جمهور کم اختيار خواهان سرودی جديد و عاری از توهمات و شعارهای سرود قبلی بود و صدراعظم قدرتمند هم با گوشه چشمی که به نيروهای ناسيوناليست و عظمت گرای آلمان داشت کماکان بر ايده خود مانده بود که قسمت سوم سرود قبلی به سرود ملی تازه بدل شود. او بالاخره حرفش را به کرسی نشاند و سرودی که زمانی خواندنش به يک افتضاح سياسی و چالشی عظيم ميان نيروهای سياسی کشور بدل شده بود اينک سرود رسمی آلمان است و اين روزها هم اين جا و آنجا بر زبان‌ها جاری. بد نيست اشاره کنم که احيای سرود دوران پيش از جنگ تنها مورد چالش‌برانگيز در کارنامه آدن‌آوئر نبود. اخيرا اسنادی از آرشيو ملی آمريکا انتشار علنی يافته که به روابط آلمان و آمريکا در فاصله ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ برمی‌گردد. اين اسناد حاکی از آنند که دولت آلمان چند سال تمام به خوبی می دانسته که آدولف آيشمن ، طراح و سازمانگر قتل عام يهوديان در جريان جنگ جهانی دوم، در آرژانتين زندگی می کند. اما مسائل و منافعی باعث می‌شود که دولت آدن آوئر اين خبر را مکتوم نگه دارد و مانع دستگيری و محازات وی شود تا سرانجام اسراييلی‌ها هم از اين ماجرا باخبر شدند و با ربودن آيشمن از آرژانتين او را در اسراييل به جوخه اعدام سپردند. در باره علل مخفی نگه داشتن محل اقامت آيشمن توسط دولت‌های وقت آلمان و آمريکا احتمالا در پست بعدی خواهم نوشت. ماجرای سرود ملی آلمان شرقی هم داستان خاص و قسما کميکی دارد که در فرصتی ديگر بسته به مناسبت در باره آن خواهم نوشت.


باری،
غرض از شرح داستان سرود ملی در آلمان اين هم بود که نقبی به سرود ملی خودمان بزنيم که آن هم در کنار مسئله پرچم به يکی از موارد چالش و شکاف در درون جامعه بدل شده. در عرض صد سال گذشته ما نه به خاطر پيروزی يا شکست در جنگ‌ها،‌ که به سبب تحولات تند سياسی و دست به دست شدن تام و تمام قدرت ، دستکم ۵ سرود ملی عوض کرده‌ايم. البته ابراهيم نبوی طنازانه فهرست پرشمارتری از اين سرودها به دست می‌دهد که فعلا از آن صرفنطر می‌کنيم. در بين آن ۵ سرود مارشی را می توان ديد که به دوران مظفرالدين‌شاه نسبتش می دهند و در عين حال با شعری که اينک از بيژن ترقی بر ‌‌آن نهاده‌آند می توان گفت زيباترين سرود اين صد سال اخير است. سرودی که در دوران رضاشاه ساخته شد، سرود دوران محمدرضا و دو سرودی که جمهوری اسلامی تا کنون داشته است ديگر اجزای آن سرودهای پنجگانه ‌اند.

به سيب شکاف دولت- ملت که کم و بيش شاخصه وضعيت سياسی و اجتماعی کنونی ايران در دهه‌های معاصر بوده است بسياری از ايرانيان در سيمای سرود جمهوری اسلامی که عمدتا به توصيف و تعريف از خود اختصاص يافته هم، خود را بازنمی‌يابند و چندان رغبتی ندارند که بسان مردم ساير کشورها آن را در اين يا آن مراسم بر زبان جاری کنند.. گزارشی که در اين آدرس از مقايسه رفتار ايرانی‌ها و مکزيکی های جاضر در جريان بازی تيم‌های اين دو کشور می‌خوانيد با لحنی گلايه‌آميز و بدون آن که به ريشه‌های اصلی قضيه بپردازد گوشه‌آی از وافعيت يادشده را برملا می‌کند.

اگر سرودهای دوران پهلوی به حس عظمت طلبی ايرانی و خودستايی‌های اين خاندان آلوده بودند، سرودهای جمهوری اسلامی درک و دريافتی ايدئولوژيک را القاء می‌کند که خودستايی و تحميل اقتدار و مشروعيت خود به ذهن ساکنان خطه ايران هم همچنان در آن موج می‌زند. اين عامل در کنار شکاف تاريخی دولت- ملت که از آن يادشد، به علاوه کارنامه غيرمثبت حکومت پس از انقلاب سبب شده که به رغم همه تبليغات و القائات بخش قابل اعتنايی از جامعه نتواند با سرود جمهوری اسلامی راحت باشد، آن را به عنوان سرود ملی خود بپذيرد و چهره خود را در آينه آن مشاهده کند.


غم‌انگيزتر از مورد سرود ملی، تلاشی
بود که پيش از شروع بازی‌های جام جهانی برای سرودن و ضبط "سرود پيروزی" به عمل آمد. در حالی که يک ارزيابی واقعی از وضعيت فوتبال ايران تاييد نمی کرد که ما در اين بازی ها شانس چندانی داشته باشيم بحث و مباحثه بر سر چگونگی ساختن "سرود پيروزی" و اين که خواننده و آهنگساز آن چه کسی باشد مدت‌ها از خبرهای اصلی رسانه‌ها بود. سرودی هم که سرانجام ساخته شد جز واکنشی احساسی و خودفريبنده در برابر عقده خودکم‌بينی و حقارت و شکست‌ها و نوسان‌های معاصر، جز شيره‌ماليدن بر سر مردم و دعوت آنها به لم‌دادن بر ميراث خويش ، جز تداوم "هنر نزد ايرانيان است و بس" و جز سفيد و سياه ديدن جهان نيست: حکم اهوراست به اهريمنان//پارسيان تا به ابد قهرمان! ////ايران من ايران من جانم فدايت// کل زمين و آسمان خاک پايت//// ای همه مردان غرور‌آفرين// بهر شما باد حاضر آفرين//// جام جهان دست شما بايدش ...در اين آدرس شرحی نشانه‌شناسانه بر اين سرود هست که شايد به خواندنش بيارزد. عدم موفقيت تيم ايران به رغم همه مضراتش اگر ضربه ديگری به اين روحيه و ذهنيت بوده باشد و به جای انداختن تقصير به گردن اين يا آن فرد ذهنمان را متوجه کليت حال و روز قسما نابسامانی، که فوتبالمان هم بازتاب آن است، کرده باشد خود حکم يک پيروزی را دارد. اما از بحث‌هايی که اين روزها در جامعه و رسانه‌ها جريان گرفته به سختی می توان نتيجه گرفت که آن شکست دستکم به چنين دستاورد مثبتی منجر شده باشد.

23.6.06

آزادی مانع سوء استفاده از آزادی

در يکی از پست‌های قبلی من با استناد به سرکوب تظاهرات زنان در ايران در روز ۲۲ خرداد و مقايسه آن با يک رويداد سياسی در هلند، در باره مسئله بود و نبود آزادی در اين دو کشور و نوع تعامل قدرت و جامعه با اين مقوله نکاتی را مطرح کرده بودم. يکی از دوستان ، خانم کبرا قاسمی، که ساکن هلند است بعد از خواندن آن مطلب در ميلی جزييات بيشتری از رويداد سياسی مزبور را شرح داده و نکاتی را هم در باره برخی از جنبه‌های کنش و واکنش جامعه هلند در قبال آزادی‌های موجود و نوع استفاده از آن عنوان کرده که با تشکر از ايشان آن را در زير می‌آورم:


چند وقت پيش مطلبی راجع به تآسيس حزبی جديد در هلند نوشته بودی که پدوفيلی را مجاز می داند . من قبلا اين خبر را شنيده بودم و به ذهنم آمده بود که چيزی در باره آن بنويسم ولی از شلوغی زياد فکرم فرصت اينکه تمرکز کنم و شروع به نوشتن کنم ميسر نشد، ضمن اينکه مرتب در ذهنم می چرخيد که اين کار را بکنم.. وقتی که شما خبرش را نوشتی راستش کمی شرمنده شدم و خودم را سرزنش کردم که چرا زودتر اين کار را نکردم. بايستی دوستان را در جريان اخبار مهم و قابل تعمق گذاشت. البته شما هم که زحمت کشيدی و نسبتا ً مفصل راجع بهش نوشتی و من فقط می توانم چند نکته کوچيک را اضافه کنم. سعی کردم که سايت شان را پيدا کنم تا احيانا ً مطلب مورد توجهی پيدا کنم. سعی کردم با گشتن در وب با همين مخفف حزبشان که «ان.وی.دی» هست بتوانم پيداش کنم که ديدم بجاش يک صفحه آمد با همين نام که نام يک شرکت خدماتی ايمنی است که توضيح داده بود که از خبر درج حزبی با چنين نامه شوکه شده بخصوص که وظيفه اين موسسه امنيت و ايمنی برای شهروندان است و اعلام کرده که به‌ هيچوجه ارتباطی با اين حزب ندارد و آنها از مخفف نام آنها استفاده کرده اند. بهمين دليل در يک شکايت فوری به دادگاه موفق شده اند که اين نام را از آنها بگيرند و برای خود نگهدارند. ضمنا ً «ان.وی.دی» مخفف سه کلمه هلندی «عشق به همنوع، آزادی و متفاوت بودن» است.

نکاتی را که در زير می نويسم از مصاحبه تلويزيونی که با دبير اين حزب در همان روز رسميت شان خودم شنيدم می نويسم:

- طبق قوانين هلند هر گروهی با هر عقيده ای می توانند حزبشان را تشکيل دهند. موقع ثبت نام دو هفته وقت برای فکر کردن بيشتر و احيانا ً تجديد نظر می دهند. اين آقا در روز مصاحبه گفت که دوهفته مهلت تجديد نظرشان تمام شده و آنها بر سر عقيده شان هستند که اين حزب را تأسيس کنند و بسيار هم با حرارت از عقايدشان دفاع می کرد. دو موضوع مهم در اساسنامه اين حزب هست. يکی آزاد بودن پدوفيلی و دومی باور به درستی اعمال تبعيض Discrimination. جالب اين است که ايشان در دفاع از پدوفيلی از موضع حق کودک حرکت می کرد و می گفت: به نظر ما کودکان حق دارند که از سن دوازده سالگی خودشان تعيين کنند که با چه کسی ميخواهند رابطه جنسی برقرار کنند و ما از اين حق آنها دفاع می کنيم! بقول اين آقا ايشان فقط تقاضايشان اين است که حق انتخاب رابطه جنسی را با هر جنسيتی که بخواهند از هيجده سالگی به دوازده سالگی تقليل دهند.

- درمورد حق تبعيض هم می گويند بايستی مردم اين حق را داشته باشند که اگر از چيزی خوششان نمی آيد، اعلام کنند. چرا بايد مردم را در ابراز عقيده شان نسبت به هر چيزی از جنسيت تا نژاد و رنگ و ... منع کرد؟ اين امر خلاف حق آزادی بيان است.

- اين آقا می گفت که اميدواراست که در انتخابات آينده ۵/۱ (يک و نيم) درصد رأی بياورند که بتوانند وارد مجلس شوند. می گويد که کسانی که هم نظر او هستند بخش قابل توجهی را تشکيل می دهند و حق دارند که نماينده ای در مجلس داشته باشند تا بتوانند صدايشان را بگوش ديگران برسانند.

- نکته مهم در اين مورد اين است که طبق قانون اساسی پدوفيلی ممنوع است. و اين تفکر اگر بتواند که حتی نمايندگانی هم در مجلس داشته باشد، بايستی برای تغيير قانون اساسی تلاش کند که کاری است تقريبا ً غيرممکن.

- در اينترنت گشتم و آخرين خبری از اين آقای "فان در برگ" در ۵ يونی نوشته بودند، پيدا کردم که نوشته بود ايشان سيزده سال در يک کاروان در يک کمپينگ کودکان بعنوان مددکار به خوبی و خوشی زندگی می کرد و به قول همه همسايه ها خيلی آدم خوب و آرومی بود و بخصوص با کودکان خيلی مهربان بود و قابل توجه هم بود که هميشه دوروبرش تعداد زيادی پسران کم سن و سال بودند. ولی پس از پخش خبر تأسيس حزبش از رسانه ها، مورد تهديد بسيار قرار گرفته و مجبور شد که محل زندگيش را شتاب زده و در حال پريشانی ترک کند و آخرين خبرها حاکی از آن است که ايشان به تايلند فرار کرده اند! همسايه ها خوشحال بودند از اينکه ايشان از آنجا نقل مکان کرده، گرچه تا بحال مشکلی با او نداشته اند ولی اين اواخر به تنگ آمده بودند از هجوم جوانان به آن محل برای اعتراض و پرتاب سنگ به کاروان وی و فريادهايشان که می پرسيدند: «اين پدو کجاست؟». اکثر همسايگان از رفتار عجيب او و بخصوص اينکه هميشه با پسران نوجوان بود، صحبت می کردند ولی بودند دو نفر هم که از او دفاع می کردند و می گفتند: «بنظر ما آدم خوبی است و ما باور نمی کنيم که او پدوفيل است. او فقط می خواهد که مرز سنی انتخاب سکس را پائين بياورد. من که می توانم با اطمينان بچه هايم را به دست او بسپارم».

- آخرين خبر در ارتباط با اين حزب را ديروز از تلويويزيون شنيدم که يک دانشجوی پسر رشته علوم تربيتی که اعلام کرده عضو اين حزب هست و از پدوفيلی دفاع می کنه از دانشگاه اخراج شده. دانشگاه گفته که فارغ التحصيلان اين رشته در آينده با تربيت کودکان سروکار دارند و کسی با چنين افکاری نبايد چنين شغلی داشته باشد!

- درهرحال فعلا ً ديگه هيچ خبری نيست و اميدوارم که نشه

نکته آخر اينکه سنت ليبرالی هلند که باعث شده همانطور که گفتی در هر چيزی اولين باشه، اجازه تأسيس اين جور احزاب را هم می‌ده. چند سال پيش يک حزب طرفدار فاشيسم اعلام موجوديت کرد که اتفاقاً دبير آن در همين شهر محل سکونت ما، زندگی می کرد. جالب توجه اينه که اين حزب توانست در همان شروع کارش دو نماينده به مجلس بفرسته و خيلی هم آن موقع سروصدا کرد. علت حمايت رأی دهندگانش از اين حزب اين بود که تنها حزبی بود که آن موقع جرأت کرده بود از جلوگيری از ورود خارجی ها به هلند صحبت کند. چيزی که مردم يواش يواش داشتند به تنگ می‌آمدند ولی طبق قانون اجازه ابراز آن را نداشتند. به همين دليل وقتی آن حزب که خود را «دموکرات های مرکزی» می ناميد به طور علنی از اين موضوع صحبت کرد، رأی بسيار آورد. ولی آمدنش به مجلس و نقطه نظراتش پيرامون ساير مسائل اجتماعی آنچنان راست و فاشيستی بود که به زودی رأی دهندگانش از او روی برگرداندند و صبر کردند تا چند سال بعد که آقای پيم فورتاون بيايد و باز حرفشان را بزند که ديديم چه بلائی هم به سر او آوردند. تا آنجا که يادم مياد اون حزب نيمه کاره منحل شد و دبير آن هم چندی پيش در گمنامی درگذشت و هيچ خبری هم از هواداراش که آن موقع ها گاه تظاهرات راه می انداختند، نبود.

هلندی ها اعتقاد دارند هر نوع تفکر و ايده ای بايد علنی شود تا روی آن بحث و دقت کافی بشود و مزايا و معايبش آشکار شود. آن وقت است که مردم می توانند آگاهانه انتخاب کنند و بايد به انتخاب مردم احترام گذاشت و سپس ايده ها را در عمل به محک آزمايش گذاشت.

حتی با اين پس زمينه، تأسيس اين حزب طرفدار پدوفيلی برای هلندی ها هم يک شوک بود و واکنش های زيادی را در جامعه بوجود آورد که من حقيقتا ً نمود آن را در رسانه ها بسيار کم ديدم. از جمله تلاش زيادی برای جمع آوری امضا برای مانع فعاليت اين حزب شدن که هر چه تا بحال دنبال کردم در خبرها چيزی ديگه نشنيدم.

21.6.06

قضايای پرچم

۱

ديروز در يکی از خيابان‌های شهر مشغول رانندگی بودم که ناگهان چشمم به دو پرچم ايران افتاد که از نرده‌های يک بالکن آويزان بودند. رفتم کارم را انجام دادم و در برگشت عکسی از اين بالکن گرفتم:

من عکاس خوبی نيستم و عکس از هم از راه دوره گرفته شده ولی حدودا معلوم است که دو پرچم مختلف از ايران کنار هم آويزان شده اند:

پرچمی با رنگ و نقش‌های جمهوری اسلامی و پرچمی با شيروخورشيد که پرچم رسمی دوران مشروطه تا سال ۱۳۵۷بوده است. اين دومی را البته هم سلطنت‌طلبان و هم جمهوری اسلامی به غلط القاء کرده‌اند که نماد حکومت پهلوی است و از اين رو برخی اعطای هر دو نمونه را به لقايشان بخشيد‌ه اند و از پرچم‌های سه رنگ فاقد هر نقش و نشانه‌ای استفاده می‌کنند.

باری، قرار گرفتن اين دو پرچم در کنار هم در بالکن يک خانه می تواند فرض‌های متفاوتی را مطرح کند:

- افرای که در اين خانه زندگی می‌کنند به هوادارن حکومت‌های بعد و قبل از انقلاب تقسيم شده‌اند.

-فرد و يا افرادی که در اين خانه زندگی می کنند از هر دو دوره دل خوشی دارند و آويزان کردن پرچم دوگانه هم تبارز همين دلخوشی دوگانه است.

- فرد يا افراد اين خانه اصلا حاليشون نبوده که اين پرچم‌ها چه معنايی دارند و نقش و نگار آنها به چه نکاتی اشاره دارد.

- ...

۲

شماری از ترک‌های مقيم آلمان ( بزرگترين اقليت خارجی ساکن اين کشور) برای نشان دادن همبستگی خود با سرزمينی که درش زندگی می‌کنند و کاستن از شکاف‌ها و سوء تفاهمات موجود ميان "ميهمان" و "ميزبان"، حالا که مسابقات فوتبال جام جهانی جريان دارد هم پرچم آلمان و هم پرچم ترکيه را مشترکا بر ماشين ها و يا مراکز کاری خود نصب کرده‌اند. پسر کوچک من که حکمت اين کار را نفهميده بود همسايه ترک ما را به سوال گرفته بود که شمايی که تيمتان در جام جهانی حضور ندارد چرا بيرق ترکيه را هم قاطی بيرق‌های ديگر کرده‌ايد؟ همسايه ترک ما هم که خودش به حکمت و معنای اين کار چندان فکر نکرده و ظاهرا به تقليد از يکی از دوستانش به اين کار مبادرت ورزيده در پاسخ پسرم گفته بود: نمی دانم، شايد برای اين که نشان بدهيم ما ترکيم و اهل ترکيه.

خود اين پسرم حالا كه ديگه ايران اوت شده به صرافت افتاده كه پرچم ايران را از دريچه اتاقش آويزان كند. ديروز 10 يورو طلب مي‌كرد كه برود و پرچم جمهوري اسلامي را بخرد و از پنجره اتاقش بيرون بياندازد. فعلا راضي‌اش كرده ام كه سه قطعه سبز و سفيد و قرمز را با كمك هم به هم وصل كنيم و سروته قضيه را هم بياوريم.

۳

اين چند خط از وبلاگ رودررو ( متعلق به دکتر احمد توکلی/ استاد علوم ارتباطات) که به رابطه ما با فوتبال و ما با يکديگر اشاراتی دارد هم ، شايد به خواندنش بيارزد:

مصداق‌ها

ظهر روز بازی با پرتغال در اتوبان نيايش سوار يک ماشين کرايه‌کش شخصی شدم. جوانی سی و پنچ ساله راننده بود و من تنها سرنشين. خمار به نظر می رسيد؛ کمی که جلوتر آمديم، سرش را به طرف من خم کرد و پرسيد:

- بازی ساعت چند است؟

- گفتم: ساعت ۵/۴.

کنجکاوانه پرسيدم: می بريم؟

- گفت بازی کی با کی هست؟

- گفتم : ايران و پرتغال.

- گفت: آره می بريم.

اين تمام ديالگوگ ما در ده دقيقه مسيری که طی شد- بود. وبعد از آن من با خودم ديالوگ داشتم.اين حس غريب از ادمی که نمی داند کی با کی بازی دارد و بعد هم در پاسخ سوال من با آرامش تمام و بدون هيچ مکثی می گويد: بله می بريم، حس جالب و خوشايندی رسيد. باخود گفتم شايد هم همين طور شد. شايد هم برديم.

اکنون بعد از سه روز که از بازی می گذرد. باخود می انديشم آيا آن روز ظهر،ما دو نفر مصداق کامل از يک کل نبوديم؟

18.6.06

يک قطع رابطه و چند سوال

۱

در پست قبلی من عکس‌های احمدی‌نژاد در چين را شاهدی بر رفتار تحقير‌کننده رهبران دو کشور عمده جهان نسبت به او تلقی کرده بودم. بعدا اما یکی از دوستان، تقی، در ميلی تلقی اشتباه من از عکس‌ها را يادآور شده و نوشته:

" ... من در نگاه چندين باره به اين عکس ها، راستش رو بخواهی اصلاً چيز غيرمنتظره ای نديده ام. کار احمدی نژاد البته مثل صفی که معمولاً در بانک ها و يا جلوی گيشه اتومات برای برداشتن پول بوجود می آيد، معمولاً مردم سعی می‌کنند فاصله معينی را رعايت کنند! حالا اين آقا زياد پا بند اينجور قضايا نيست، ديگه بايد بهش حالی کرد يا خودش بالاخره بايد بفهمد که اينجا مثل ورود به مسجد نيست!"

راستش، دقيق که شدم ديدم حرف تقی درست است و اين برداشت من که رهبران چين و روسيه مايل نبوده‌اند که با احمدی‌نژاد شانه به شانه راه بروند درست نيست. با نگاهی به عکس آخر که رحمانف( رييس جمهور تاجيکستان) را نشان می‌دهد می‌توان فهيمد که رهبران کشورها می‌بايست با فاصله معينی از يکديگر حرکت کنند و احتمالا وارد سالن اصلی بشوند. احمدی‌نژاد ظاهرا اينجا هم شوت‌بازی درآورده و سربه هوا و بدون رعايت فاصله پشت سر روسای جمهور چين و روسيه راه افتاده است. با سوابقی که از رفتارهای پرت و ناشيانه احمدی‌نژاد در عرصه‌های ديپلماتيک وجود دارد اين اشتباه او رو نبايد جزء اشتباهات بزرگش به حساب بياويم. کسی که در سخنرانی در سازمان ملل دور خودش هاله نور می‌بيند و يا در اجلاس رهبران کشورهای اسلامی در عربستان ملک عبدالله مجبور می‌شود غيرمستقيم به‌اش حالی کند که تشريفات ورود به اجلاس چيست و يا " ابتکارش" مبنی بر استقبال از مقامات خارجی در خارج از کاخ سعدآباد که اولين بار در مورد بشار‌الاسد اجرا شد و چنان تو ذوق بزن و درهم و برهم بود که سروصدای دولت سوريه را هم در‌آورد،‌ آری ، از يک چنين کسی اشتباهی که در سفر چين ازش سرزده را نبايد چندان عجيب و غيرمنتظره تلقی کرد.

البته يکی از اين عکس‌ها در جای ديگری هم محل مناقشه شده. روزنامه شرق در شماره شنبه خودش عکس احمدی‌نژاد که به دنبال پوتين و هوجين تائو راه افتاده را ضميمه مطلب اصلی صفحه اولش کرده که تيترش اين است:" ايران در محور شرق." روزنامه‌ حسين شريعتمداری( کيهان) از اين عمل روزنامه شرق سخت برآشفته و چنين نوشته:

روزنامه شرق در بزرگترين تصويری که در صفحه اول ديروز خود درج کرد به تحقير ايران پرداخت و چنين وانمود کرد که ايران عليرغم تلاش برای دنباله روی از روسيه و چين مورد بی اعتنايی قدرت های شرق قرار دارد. اين روزنامه در تصويری که انتخاب آن نمی تواند تصادفی و بدون قصد خاص صورت گرفته باشد- هر چند اين عکس از سوی سايت خبرگزاری فارس منتشر گرديده- رئيس جمهور ايران را تنها و در فاصله زياد از رؤسای جمهور روسيه و چين نشان می دهد در حالی که به شدت مغبون می باشد... آنچه در تصوير و سرمقاله شرق به چشم می آيد بيش از هر چيز شيفتگی مفرط نسبت به اروپاست و اينکه به هر قيمتی- و احتمالا حتی به قيمت از دست دادن همه منافع ملی کشور- بايد مدار سياست خارجی خود را اروپا قرار دهيم!

خلاصه احمدی‌نژاد که آقای خامنه‌ای روی‌کار آمدنش را را باعث «انسجام ملت ودولت وهمه مسئولان" می داند تنها با سياست‌ها و حرف‌های غيرمسئولانه و مغاير منافع ملی‌اش نيست که ايران را از هر سو دچار بحران می‌کند، بلکه رفتار و رويکردهاش در سفرها و ديدارهای ديپلماتيک هم غلط‌انداز و ناهمساز با نماينده کشوری در قدوقواره ايران است. حالا اگر نماينده ولی فقيه در کيهان نظر جعلی ديگری‌ دارد و شيپور را از سر گشادش می‌دمد، باز هم فرقی در وضعيت خطير و نابسامانی که کشور ما درش قرار گرفته ايجاد نمی‌کند.

۲

هفته گذشته حزب کمونيست فرانسه با صدور بيانيه‌ای که لحنی اعتراض‌آميز داشت به هرگونه رابطه با حزب کمونيست روسيه پايان داد. رابطه اين دو حزب در ۸۰، ۹۰ سال گذشته دچار نوسان شده بود ولی هيچگاه به قطع کامل نرسيده بود. اين بار اما کمونيست‌های فرانسه ظاهرا چنان جوش آورده‌اند که تصميم به گسست همه ارتباط با رفقای روسی گرفته‌اند. دليل اين اقدام هم نظرات منفی و خصمانه گنادی زيگانف، رهبر حزب کمونيست روسيه و شمار ديگری از رهبران اين حزب نسبت به همجنسگرايان اعلام شده که از جمله در موضع‌گيری آنها نسبت به سرکوب تظاهرات همجنسگرايان توسط پليس مسکو در اواخر ماه ميلادی گذشته نمود و آشکارگی بيشتری پيدا کرده است.

يکی از رهبران حزب کمونيست فرانسه به نام ريچارد سانچز در تشريح مضمون بيانيه اين حزب گفته که رهبران حزب کمونيست روسيه از مارکسيسم فاصله گرفته‌اند و تنها در روسيه می‌توان هم کمونيست بود و هم مخالف سرسخت همجنسگرايی. به عقيده سانچز زيگانف و ساير همکاران او با تداوم وفاداری به ايدئولوژی استالينستی و با همکاری و نزديکی به گروه‌های ملی‌گرا و شبه فاشيستی بيش از پيش موجبات انزو و بی‌اعتباری حزب کمونيست روسيه را فراهم آورده‌اند. سانچز در ادامه صحبت‌هاش گفته:" کمونيست‌های روسيه ۸۰ سال آزگار بدون رقيب و شريک حکومت کردند و حالا همين باعث شده که اصولا ندانند که اپوزيسيون بودن يعنی چه و چه مسئوليتی‌های ايجاد می‌کند." اين جمله آخر سانچز تا حدودی يادآور برخی از اتهاماتی نيست که در ايران متوجه جبهه دوم خرداد می‌شود؟

زيگانف در جواب به بيانيه کمونيست‌های فرانسه يک بيانيه مختصر صادر کرده و دوباره موضع مخالف خودش را نسبت به تظاهرات ماه گذشته همجنسگرايان روسيه در مسکو که شماری از آنها توسط پليس مجروح و دستگير شدند مورد تاکيد قرار داده است. يکی از نمايندگان کمونيست دوما هم در واکنش به بيانيه رفقای فرانسوی‌‌اش گفته: " مسکو پاريس و برلين نيست و هرگونه موضع‌گيری مثبت نسبت به انحراف از شيوه‌های متعارف رابطه جنسی با خشم و ناخشنودی عمومی مواجه می‌شود." وی دراين رابطه از جمله به يک نظرسنجی استناد کرده که بلافاصله پس از ممنوعيت تظاهرات همجنسگراها انجام شده و در آن ۷۷ درصد سوال‌شوندگان اين اقدام دولت را درست و ۹ درصد نادرست ارزيابی کرده‌اند. ۴۷ درصد سوال‌شوندگان هم همجنسگرايی را محکوم کرده اند ولی ۴۰ درصد چنين نظری نداشته‌اند.

گفتنی است که همجنسگرايان روسيه حمايت برخی از همسنخان خود از کشورهای غربی را داشتند که از جمله به خاطر ابراز همبستگی و شرکت در تظاهرات يادشده به مسکو رفته بودند. در مقابل اما برخی گروه های ملی گرا و نئونازی‌ روسيه هم در برابر اين تظاهرات ساکت ننشسته بودند و برای مقابله با اون به خيابان اومده بودند.

پس از شنيدن اين دعوای ميان کمونيست‌های فرانسه و روسيه برخی سوال‌ها ذهن من را هم رها نمی‌کنند: اگر نظرسنجی انجام شده که نماينده دوما به آن استناد کرده علمی و دقيق و عاری از دستکاری بوده باشد، آيا توجيه‌کننده موضع حزب کمونيست روسيه است؟ به عبارت ديگر در اتخاذ موضع همه جا بايد يک حزب موضع اکنريت جامعه را ملاک قرار دهد و يا اينجا و آنجا آنچنان که کمونيست‌های فرانسهمی‌گويند بايد در جهت خلاف نظر اکثریت شنا کرد و معيارهای ديگری مثل حقوق اقليت ها (هر چند هم که در لحظه در نزد اکثريت جامعه تصوير مثبتی از اين يا آن اقليت وجود نداشته باشد) ملاک واقع شود؟ آيا در اين ماجرا اصولا موضع سومی هم می‌‌تواند وجود داشته باشد؟ اگر آری ، آن موضع چيست؟...

15.6.06

حقارت و سرکوب و سوء‌استفاده

۱

به عکس‌های احمدی‌نژاد نگاه می‌کردم که برای شرکت در اجلاس قرارداد شانگهای به چین رفته است. جز حقارت و بی‌اعتنایی رهبران کشورهایی که جمهوری اسلامی در دنیا قرار است با کارت آنها در برابر غرب بازی کند بر این صحنه‌ها چه می‌توان نام نهاد؟ پوتین و هوجین تائو، رهبران روسیه و چین،‌در این عکس‌ها آشکارا رفتاری حقارت‌آمیز در برابر احمدی‌نژاد نشان می‌دهند، شاید تا به او حالی ‌کنند که از رفتار و کردارش در عرصه بین‌المللی اصلا دل خوشی ندارند. از طرفی هم شاید می خواهند به غرب بگویند که احمدی‌نژاد و حساب‌گری های او از شرکت در مذاکرات شانگ‌های را جدی نخواهند گرفت و اجازه نخواهند داد که جمهوری اسلامی از این اجلاس در چالش هسته‌ای‌اش با غرب سوءاستفاده تبلیغاتی کند.

۲

همین چند روز پیش که تظاهرات مسالمت‌آمیز تهران برای مطالبه حقوق اولیه و ابتدایی زنان به نحوی خشن مورد سرکوب قرار گرفت و هنوز هم شماری از شرکت‌کنندگان آن یا در زندان و یا در خفا به سرمی برند در هلند هم تقلای مردانی را می‌شد دید که درصدد تعمیم مرزهای آزادی تا نقض‌ آزادی و حرمت آسیب‌پذیران جامعه برآمده‌اند. مقایسه این دو وضعیت قسما شاید انسان را به درک و دریافت‌های غیرقابل تصوری برساند. از یک سو ما با جامعه‌ای مانند جامعه خودمان طرفیم که رعایت حقوق و آزادی‌های انسانی ، فرهنگی و جنسیتی و ... از قبل نگرش ناهمساز و کپک‌زده حاکم بر کشور در مرز و محدوده‌های 100 پیش باقی مانده است و از سویی هم با کشوری مانند هلند روبروییم که لیبرالیزه کردن برخی از ساحت‌های حیات فرهنگی و اجتماعی که لزوما هم منفی نیستنند اینک محافلی را به صرافت انداخته که مرز آزادی‌های موجود را به مدار و سطحی بکشند که جز نقض آزادی دیگران و توهین به جسم و جان بخش‌هایی از آسُیب‌پذیران جامعه نام دیگری نمی‌توان بر آن نهاد.

ریز قضایای مربوط به ایران را شاید نیازی به تکرارش نباشد. در مورد هلند،‌ خوب معروف است که این کشور جزء لیبرال‌ترین کشورهای اروپا و دنیاست. در مورد قوانین مربوط به "همجنس‌گرایان"، " آزادی برخی از انواع مواد مخدر" و یا " قانون کمک به مرگ از روی ترحم" هلند تقریبا در دنیا پیشقدم بوده. البته در مورد این که فرهنگ و منش لیبرالی هلندی‌ها در زمینه رویکرد نسبت به مهاجرت و مهاجران تا چه حد و به کدام شکلی اجرا شده و چقدر به نتایج مطلوب رسیده بحث و فحص زیاد است و مخالف و موافق هم روبروی هم صف کشیدند. منتهی حالا یک عده هلندی در پی تاسیس حزب پدوفیلی‌ها یا حزب آزادی اقدامات جنسی با بچه‌ها و نوجوانان هستند. اسم حزب خودشان را هم گذاشته‌اند" عشق به نزدیکترین‌ها،‌آزادی و تنوع" یا به طور خلاصه "ان- وی – دی". خواسته های این حزب هم عبارت است از آزاد کردن رابطه جنسی با نوجوانان بالای 12 سال و مجاز بودن فیلم‌های پورنویی که از جوانان بالای 16 سال درش استفاده شده باشد. مشمول مجازات نشدن داشتن فیلم‌های پورنوی کودکان و آزادی تن فروشی برای دختران و پسران بالای 16 سال هم از دیگر مواد برنامه حزب یادشده است. آقایی به نام "آد فان در برگ" که رییس این حزب است اعتقاد دارد که در جامعه هلند حفاظت از نوجوانها در برابر سوء استفاده جنسی غیرممکن است ، به همین خاطر باید از همان اوان نوجوانی در موردشان "روشنگری" انجام بگیرد و تماس جنسی با آنها مجاز اعلام شود! تبعیض نسبت به غیرهلندی‌ها، آزادسازی همه انواع مواد مخدر و نیز مجاز‌گذاشتن رفتاری مانند برهنه ظاهر شدن تام و تمام در ملاء عام هم از دیگر اهداف مطرح در برنامه حزب آقای فان در برگ هست. اکثر همکاران و همفکران ایشان از انجمن بچه‌بازهای هلند موسوم به "مارتیین" می‌آیند که شعبه‌ها و فعالیت‌هاش به بیرون از مرزهای هلند هم کشیده شده است.

اعلام تلاش برای تشکیل حزب ان وی دی موجی از خشم و اعتراض را در کشورهای همسایه برانگیخته. به خصوص بلژیکی ها که تجربه دهشتناک "دوترو" را دارند سخت به ایده تشکیل چنین حزبی حمله کرده اند. مارک دوترو مردی بود بلژیکی که در دهه 90 شماری دختربچه را دزدید، به آنها تجاوز کرد و برخی از آنها را هم سر به نیست نمود. اخبار بسیاری از همکاری محافل عمده سیاسی بلژیک با این فرد در انجام جنایت‌هایش حکایت داشتند که دادگاه بلژیک هنوز هم به خاطر فشارها و موانع نتوانسته پرونده این همکاری را بگشاید.

در آلمان هم علیه تلاش فان در برگ برای تشکیل حزب یک کارزار جمع‌آوری امضاء از طریق اینترنت به راه افتاده است . در خود هلند از یک طرف مردم ظاهرا چندان حساسیت و نگرانی‌یی ندارندٰٰ و برخی از نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد که برای 25 درصد آنها ممانعت از تشکیل حزبی مثل حزب آقای فان در برگ چیزی جز یک نوع سانسور غیرمجاز نیست. از طرف دیگر هم مقاومت‌ها و اعتراضاتی درحال شکل گرفتن است که نمونه‌آش را شاید بتوان در تلاش شماری از نمایندگان پارلمان دید که از وزیر دادگستری خواسته‌اند مطابقت فعالیت چنین حزبی با قانون اساسی را مورد بررسی بدهد.

البته هنوز فان در برگ رسما تقاضای تشکیل حزب را تسلیم ادارات مربوطه نکرده، ولی کنفرانس مطبوعاتی افراد مترصد این کار که هفته گذشته در لاهه برگزار شد زنگ خطر را برای بسیاری از محافل اجتماعی اروپا به صدا درآورده.

مقایسه دو وضعیت ایران و هلند در هفته گذشته انسان را با تصویر سوررئالی از شکاف‌ها و تباین‌های جهان معاصر روبرو می‌کند که متاسفانه وجه ایرانی قضیه بیشتر نگرانی می‌آفریند. در آنجا اصولا بحث و چالش بر سر نبود حداقل آزادی‌ها و حقوق‌ اولیه‌ انسان‌هاست، در حالی که در هلند پای سوء استفاده از آزادی در میان است که باز به اعتبار وجود همین آزادی، جامعه هلند و جوامع پیرامونی آن به سرعت بسیج و مقاومت خود را سازماندهی می‌کنند و چنین سوء استفاده ‌ای را با مشکل روبرو می سازند. در واقع در اینجا بیش از دولت، خود جامعه مرز و گستره آزادی‌ها و نوعی استفاده از آن را معین می‌کند، حرمت آن را پاس می‌دارد و در برابر دست‌اندازی قدرت یا بخش‌هایی از خود جامعه به این آزادی می‌‌ایستد، در حالی که در ایران این قدرت به شمول قشرهای معینی از جامعه است که پاسدار حریم و حرمت "ممنوعیت‌ها" هستند و بخش‌های عمدتا آگاه جامعه را وامی دارند که کماکان هم و غم اصلی‌اشان کسب آزادی‌های ناموجود باشد،‌ تا شاید روزی زمان پاسداری از حرمت آزادی‌های تحقق‌یافته هم فرابرسد.

12.6.06

فوتبال و تناقضات مدرن شدن ما

۱

فردا بار دیگر شماری از زنان برای احقاق حقوق خودشان به خیابان می‌آیند. ضرب و شتم و لگد و باتومی که برخی از این زنان در تظاهرات ۸ مارس امسال و رویدادهای مشابه بر جسم و جان خودشان تجربه کردند نه تنها آنها را نترسانده و مرعوب نکرده، بلکه ظاهرا برایشان تنها یادآور این نکته بوده که حق و آزادی را به انسان تقدیم نمی‌کنند و باید براش مبارزه کرد، گهی افتان و گهی خیران، گهی با کار نظری و فرهنگی و گاه با چالش و ابراز وجود و ندادردادن. نه، فردا هم آخر کار نیست و هنوز راه پروپیچ و خمی در پیش است. از این راه دور آرزو کنیم که تلاش فردا در نوع خودش گام نسبتا موفقی در طرح و برجسته‌سازی خواسته‌های زنان میهن ما باشد و با کمترین درگیری و آسیب و دستگیری به پایان برسد.

۲

خوب، ايران هم اولين بازی خودش را در جام جهانی امسال در برابر مکزيک انجام داد و به رغم ۷۰ دقيقه پرتحرک اول ، به تدريج بازی را بازيکنان ما به مکزيکی‌ها واگذاشتند و با نتيجه سه بر يک به نفع رقيب زمين را ترک کردند. من خود بازی فوتبال را به جز مواقعی مثل جام جهانی زياد دنبال نمی‌کنم و لذا اصلا در صلاحيتم نيست که بخوام وارد تفسير و تعبير بشم. ولی پنهان نيست که به حواشی فوتبال مثل تاثير و تاثرات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی آن بی‌علاقه نيستم و ترجمه‌هاییینجا و اینجا)که از چند روز پيش در ايران امروز منتشر می‌شوند هم نتيجه همين علاقه است. اين ترجمه‌ها را سعی می‌کنم تا آخر بازی‌ها دنبال کنم، با اين اميد که حرف دندانگيری درشان باشد.

باری، همزمان با شروع بازی‌های جام جهانی در تهران نيز همايشی برگزار شده بود تحت نام " همايش فوتبال و جامعه". در اين همايش آدم‌های صاحب نظر صحبت نکرده‌اند. تنها يکی از سخنران‌ها که حيطه کارش بيشتر تاريخ تفکر در جوامع اسلامی و جامعه‌شناسی توسعه هست نکاتی را در باره نسبت جامعه ما با فوتبال مطرح کرده که بعضا شايد قابل تامل باشند:

...به هر حال تجربه نوسازی ايرانی در مد، فوتبال و مصرف است. در کوچه و خيابان هم که نگاه کنيد اين موضوع را می­توانيد ببينيد. فوتبال هم به طور خاص پديده­ای است که در دوره معاصر عمل می‌کند و ذات نوسازی تضادگونه را سروسامان می­دهد. آنهايی که از فوتبال برای همبستگی اجتماعی استفاده کرده­اند اجازه می­دهند که تماشاگران خيابان را آتش بزنند. اجازه می­دهند ۱۰ نفر در يک حادثه در فوتبال آسيب ببينند يا کشته شوند.

انتظار از فوتبال در چيزی با عنوان همبستگی اجتماعی خيلی خوب است ولی بايد ذات تضاد و بحران را در آن بپذيريم.

انتظار تماشاگر آرام و فوتباليست مودب و رهبر فوتبال و داور و مربی مودب اشتباه است. فوتبال ذاتش تضاد و بحران و به هم زدن است. در عين حال همان طور که گفتم تجربه نوسازی ايرانی تجربه­ای تضادگونه است.

ما ايرانی­ها وقتی کاری کرديم که دعوا کرده­ايم. به لحاظ تاريخی وقتی چيزی را حل کرده­ايم که به دعوا رسيده­ايم نه وقتی که خيلی آرام بوده­ايم.

ذات فوتبال هم ذات تنش و شادی و بالا و پايين شدن است. تجربه فوتبال تجربه نوسازی ايرانی است. اگر بخواهيم نوسازی ايرانی را سروسامان بدهيم بايد کمی به فوتبال گوش دهيم و دقت کنيم....

...فوتبال راهی است برای ورود به جامعه جهانی. جايی که ما با سياست و فرهنگ و اقتصاد و دين نتوانستيم در آن وارد شويم، اما از طريق فوتبال توانستيم. ما هيچ‌گاه به فوتباليست‌هايی که به باشگاه‌های بين‌المللی رفتند نگفتيم خائن و مزدور. اما هر سياستمداری که از اين کشور خارج شد را خائن و مزدور جلوه داديم. پس اين فوتبال يک جای بسيار قشنگی است که آدم‌های ما وارد جامعه جهانی شوند.

فوتبال راهی است برای نوسازی ايرانی که تضادگونه است در عين حال می‌تواند ما را به سطحی از ارتباط با جامعه جهانی برساند بدون آنکه اساسا بفهميم کجا داريم می‌بازيم و کجا داريم می‌بريم. در فوتبال بی‌نظمی مورد مواخذه قرار نمی‌گيرد در حالی که در حوزه سياست اين‌طور نيست...

خواستيد متن کاملتر اين سخنرانی را ببينيد در اینجا

۳

در کنار سايت‌های ادبی متعدد مثل "دوات"، "قابيل"، "کتابلاگ" ، "مداد" و ... سايت "جن و پری" هم هست که هر دو هفته يک بار روزآمد می‌شود. در تازه‌ترين شماره اين نشريه اينترنتی شعرهايی هست از فدريکو گارسيا لورکا با دو ترجمه؛ يکی ترجمه احمد شاملو و يکی هم ترجمه کامران فانی. برای دوستانی که از جنبه کار روی زبان، و ساخت و پرداخت‌های واژگانی هم به ترجمه شعر علاقه‌مندند شايد مقايسه‌ای ميان اين ترجمه‌ها خالی از لطف و لذت نباشد. در بعضی ‌جاها آنقدر دو ترجمه از هم فاصله می‌گيرند که ديگر نمی‌توان مسئله را به ذوق متفاوت مترجم‌ها در انتخاب واژگان مناسب نسبت داد. در چنين مواقعی يا اين مترجم شعر را در اين يا آن قسمتش خوب نفهميده يا آن مترجم. خودتان امتحان کنيد:

حال که صحبت از فرهنگ و کتاب و اين مقوله‌هاست بد نيست به معرفی‌ اميرحسن چهل‌تن ،‌نويسنده خوب کشورمان، از کتاب "آزاد مرد" هم اشاره‌ ‌ای بشود. اين کتاب به زندگی نامه ، شرح فعاليت‌ها و مضمون موافقت‌ها و مخالفت‌های طيب حاج رضايی با رژيم شاه اختصاص داره و گرچه قرار بوده که ستايشنامه‌آی از او و همدلی و حمايتش با آيت‌الله خمينی باشه، ولی به نوعی ما رو با انگيزه های مادی و لمپنی يکی از چهره‌های مطرح قيام ۱۳۴۲ آشنا می‌کنه که چطور اختلافش با حکومت شاه بر سر انحصار تجارت موز او را به حمايت از آيت‌الله خمينی سوق می‌ده و چگونه دار و دسته او در قيام ۱۳۴۲ در برابر دار و دسته شعبان بی‌مخ می‌ايسته در حالی که ۱۰ سال قبل هر دوی آنها مشترکا از مجريان اصلی کودتای ۲۸ مرداد بوده‌اند. اين چند خط از کتاب "آزادمرد!":

وکيل طيب در دفاع از او در دادگاه به اتهام شرکت در شورش ۱۵ خرداد ياد آور می شود که او "تمثال شاهنشاه فقيد را بر روی شکم و پس از آن تمثال مبارک شاهانه را با تاج پهلوی و دو پرچم ايران بر روی سينه و تمثال خجسته ديگری از ذات اقدس ملوکانه را بر روی دست خويش خالکوبی کرده که همين تحمل چندين هزار سوزن بر بدن برای حک اين تمثال های مقدس نشانه نهايت علاقه و دلبستگی بی شائبه [او است]..."

و اين هم معرفی خواندنی امير حسن چهل‌تن از کتاب "آزادمرد!":

۴

اسم آيت‌الله خمينی آمد و من را به ياد نامه در نوع خود رمانيتکی که او در سال۱۳۱۲ به همسرش نوشته انداخت. اين نامه‌ با شناخت و تجربه تلخ بخش عمده مردم ما از آيت ‌آلله خمينی و حکومتی که او بنيانگذارش شد سازگار نيست. به همين سبب شايد بسياری اين نامه را جعلی و معطوف به افزايش کاذب اعتبار آيت‌الله بدانند. ولی بسان بسياری از نمونه‌ها در تاريخ که شخصيت پيچيده‌ انسان‌ها در عرصه‌های گوناگون معمولا کارکردها و گرايشات متفاوتی را به نمايش گذاشته می‌توان تصور کرد که در مورد آيت‌الله خمينی هم قضيه جز اين نيست. يعنی مناسبات در نوع خود نرم خانوادگی و زناشويی آيت‌الله خمينی که از اين نامه استنباط می‌شود می‌تواند لزوما کپی تعاملات، کنش‌ها و رفتار او در عرصه‌های اجتماعی و صنفی و سياسی‌اش نباشد، کما اين که در جهان سياست و غيرسياست هم چنين نمونه‌هايی کم نيست.

6.6.06

پتر هاندکه، به‌آذین و باقی قضایا

"پتر هاندکه"، شاعر و نویسنده بلندآوازه اتریشی مقیم فرانسه، که برخی از آثارش به فارسی هم برگردانده شده این روزها نامش در آلمان به نحو گسترده‌آی در مطبوعات بر سر بر زبان‌ها افتاده است. نه، مسئله به انتشار کتاب جدیدی از او و یا سخنرانی و اظهارنظر جدیدی از جانب وی راجع به این یا آن مسئله برنمی‌گردد. قضیه به تصمیم هفته پیش هیئت داوران جایزه ادبی 50 هزار یورویی شهر دوسلدورف، معروف به "جایزه هانیریش هاینه"، مربوط می‌شود که امسال هاندکه را شایسته دریافت این جایزه دانست. اعلام این تصمیم همانا، و برخاستن صداهای اعتراض از این سو و آن سو همانا.

هاندکه در عرصه شعر و داستان و نمایشنامه آن مقام و مرتبه را در سطح اروپا و ورای آن دارد که مواضع بحث‌انگیز سیاسی او راجع به جنگ بالکان هم نتوانسته مخالفانش را به نقی و انکار این جایگاه ادبی و فرهنگی قادر کند. واقعیت این است که از همان آغاز جنگ بالکان هاندکه در توصیف و تبیین این جنگ که به ویژه در گستره آلمانی‌زبان یکسره به جرم و جنایات صرب‌ها نسبت داده شده است نظر متفاوتی داشته و کوشیده با شناکردن در جریان مخالف آب و رد گفتمان عمومی رایج در رسانه‌ها به قول خودش تصویر واقعی‌تری از صحنه به دست بدهد. این تلاش اما او را گهگاه در مقام وکیل صرب‌ها برآمد داده است. در این راستا او ابایی هم نداشته است که به دیدار اسلوبودان میلوسویچ، رهبر سابق صرب‌ها که در لاهه به خاطر جنایات جنگ بالکان تحت محاکمه بود برود و حتی اخیرا در مراسم خاکسپاری‌اش سخنرانی‌کند. با این همه هاندکه اخیرا ، یعنی بعد از بالا گرفتن جدل بر سر درستی یا نادرستی اعطای جایزه هاینریش هاینه به او، با صدور اطلاعیه‌ها و یا در مصاحبه‌ها گفته است که هیچگاه مدعی عدم جنایت صرب‌ها در جنگ بالکان نشده، و تلاشش عمدتا معطوف به آن بوده که نقش و سهم همه طرف‌های درگیر را نشان دهد و از این رهگذر به مقابله با نگاه ژورنالیسم مسلط در یک جانبه نگری به زمینه‌های جنگ و نقش هر کدام از طرف‌های درگیر در این ماجرا برود.

مخالفان اعطای جایزه به هاندکه اما کماکان بر این نظرند که هیئت داوران به این اصل اساسی در آیین‌نامه تصمیم‌گیری دقت نکرده که دریافت‌کننده جایزه باید" از طریق خلاقیت‌های فکری و معنوی‌آش به اشاعه حقوق اساسی انسان‌ها که هاینه در راه آن تلاش ورزیده بود و همچنین به پیشرفت اجتماعی و سیاسی جوامع انسانی و نیز تفاهم و درک متقابل ملت ها کمک کرده باشد و نیز در گسترش این فکر که همه انسا‌ن‌ها به هم تعلق و ارتباط دارند گام برداشته باشد." از نظر این مخالفان عدم موضعگیری قاطع هاندکه در برابر جنایات صرب‌ها او را واجد شرایط فوق نمی‌کند و لذا لایق جایزه هاینه نیست.

در میان موافقان کمتر کسی هست که به دفاع مستقیم از نظرات هاندکه در مورد بالکان بپردازد. آنها یا تاکید می‌کنند که کسانی هم که قبلا این جایزه را گرفته‌آند همگی واجد همه شرایط فوق نبوده‌اند و عمدتا ارزش ادبی کارشان ملاک قرار گرفته و یا بر این نکته انگشت می‌گذارند که به هر صورت هاندکه نخواسته به نظر قالب در رسانه ها در مورد جنگ بالکان رضایت دهد و خود از راه مشاهده نزدیک‌تر دست اندرکار رسیدن به تصویری دیگر از این جنگ شده است. از نظر اینان نتایجی که هاندکه به آنها رسیده قابل تعبیر و تفسیرند، اما از آنها نمی‌شود لزوما موضع‌گیری یک جانبه به نفع صرب ها را نتیجه گرفت. در میان این موافقان گروه سومی هم هستند که نظرات هاندکه در مورد بالکان را قابل قبول نمی دانند، اما به تفکیک ارزش آثار هنری او و موضع گیری‌های سیاسی او قائلند. آنها در این رابطه به برخی تجربه‌های تاریخی مشابه هم اشاره می‌کنند. مثلا مورد هایدگر، گوتفرید بن و یا ارنست یونگر را یادآور می‌شوند که به رغم همکاری و همدلی مقطعی یا درازمدت با رژیم هیتلری کسی منکر اهمیت کار فلسفی و ادبی آنها نمی شود. چپ‌هایی مانند آنا زگرس یا جرج لوکاچ هم زمانی که قرار بوده جایزه‌ای به‌اشان داده شود مشمول همین جر و بحث‌ها شده‌اند. برشت هم زمانی نظر مساعدی نسبت به استالین داشته و گونتر گراس که اینک چهره شاخص ادبی آلمان به شمار می‌رود هم 30، 40 سال پیش که قرار بود جایزه ادبی شهر برمن به وی داده شود مخالفین و موافقین بر سر آن روبروی هم صف کشیدند و گراس حتی اتهام دشمنی با آلمان و خیانت به وطن را نیز از سوی مخالفان حواله گرفت. ولی حالا در مورد همه افراد یادشده نه جروبحث‌ها بر سر گرایش و مواضع سیاسی این افراد، بلکه این بیشتر کارنامه هنری و فکری آنهاست که کماکان محور توجه و نقد و ستایش‌هاست. در مورد هاندکه هم به عقیده این موافقان باید کارنامه شعری و ادبی او را دید که او را چنان بااعتبار و اعتنا کرده که مواضع سیاسی‌اش هم فورا حساسیت برمی‌انگیزد.

باری، شورای شهر دوسلدورف در اواخر ماه جاری میلادی نظر هیئت داوران را که مرکب از 5 نفر از مقامات اداری و سیاسی ( هر کدام با یک رای) و 6 نفر ناقد و کارشناس ادبیات و هنر ( هر کدام با دو رای ) است را مورد بررسی قرار خواهد داد و با گرایش مخالفی که هم اکنون در این شورا دیده می‌شود احتمالا به لغو آن تصمیم رای خواهد داد. موافقان،‌ این رای را صرفنظر از جهت آن، به دخالت سیاست در امر هنر و بی اعتبار کردن چهره هاینریش هاینه و پتر هاندکه تعبیر می‌کنند. بسیاری از مخالفان تصمیم هیئت داوران نیز شورای شهر را در قد و قواره‌آی نمی بییند که قادر به تجدید نظر در رای هیئت داوران باشد و معتقدند که چنین کاری مسئله را باز هم پیچیده‌تر و اعتبار جایزه هاینه را باز هم بیشتر خدشه دار خواهد کرد.

بحث بر سر جایزه امسال هاینریش هاینه به پتر هاندکه تصادفا مصادف شده است با فوت به‌آذین در ایران. نه، به‌آذین در قد و قامت هاندکه نیست،‌ اما در آنجا نیز هستند کسان و محافلی که میان فعالیت سیاسی به‌آذین بهسود مشی حزب‌ توده،‌ به ویژه در بعد از انقلاب که روند و سمت و سویی منفی به خود گرفت و خود به‌آذین را نیز قربانی کرد و تلاش و فعالیت های هنری و ترجمانی او تفکیک خاصی قائل نمی‌شوند و آشکارا گرایش سیاسی او و نیز برخی قضاوت‌ها در باره منش و رفتارش را عمده می کنند تا بر کارنامه هنری و فرهنگی او سایه بیندازند. و این یعنی این که در جامعه ما نیز همین بحث‌هایی که اینک در آلمان بر سر هاندکه درگرفته ، منتهی در مقیاسی عقب‌مانده و در سطحی نازلتر ، آن هم از سوی کسانی که ادعای داشتن پیشاهنگی در یافتن رمز و راز مدرنیت و قدرت تفکیک عرصه ها و حوزه ها از یکدیگر را دارند جریان دارد. و حکایت همچنان باقی است.

4.6.06

تناقض

اکبر گنجی عازم مسکو شده است تا به عنوان روزنامه نگار برگزيده سال 2006 جایزه قلم طلایی انجمن جهانی روزنامه‌نگارن را دریافت کند. در باره این سفر اشاره به دو نکته شاید خالی از معنا نباشد:

-۱ با توجه به ایجاد ممنوعیت و محدودیت برای شماری از روزنامه‌نگاران و روشنفکران در خروج از کشور که اخیرا در نامه یکی از اعضای "انجمن دفاع از آزادی مطبوعات"هم بازتاب یافته بودٰ سفر کنونی گنجی را می‌توان نشان از دو چیز دانست: بی‌نتیجه نبودن انتقادها و اعتراض‌ها به این گونه رویکردها و سیاست‌ها از یک سو، و نگرانی جمهوری اسلامی از این که ممانعت از خروج گنجی مثل موارد مشابه کم‌بازتاب نماند و در این بحبوبه بحران هسته‌آی مشکل و دردسر جدیدی به وجود آورد از سوی دیگر. هر کدام از این دو دلیل که در تصمیم جمهوری اسلامی به آزاد گذاشتن خروج گنجی دخیل بوده باشند باز هم مانع این نتیجه‌گیری نیست که به رغم وانمودها و انکارها، محافل حاکم در جمهوری اسلامی از تاثیر و تاثراتی که سیاست‌هایشان در پی دارد کم یا بیش غافل و بی‌دغدغه نیستند و به هر صورت عوامل معینی دست آنها را در این که هر گونه که خواستند با جامعه تا کنند می‌بندد.

-۲ در این که گنجی مستحق چنین جایزه ای است جای هیچ شک و تردیدی نیست. ولی سوال این جاست که حالا که مراسم اعطای این جایزه در مسکو برگزار می‌شود چرا حتما باید ولادیمیر پوتین هم در آن سخنرانی کند؟ کارنامه پوتین و دولتش در برخورد با روزنامه‌نگاران و رسانه‌های مستقل مخدوش‌تر و معیوب‌تر از آن است که جای لاپوشانی داشته باشد. در کنار قلع و قمع رسانه‌ها و روزنامه‌های وابسته به سوپر میلیونرهای تازه به دوران رسیده که با تلاش و تقالیشان برای کسب قدرت، کرملین را علیه خود را برآشوبانده‌اند، روزنامه‌نگاران، جراید و کانال‌های‌ رادیویی و تلویزیونی مستقل هم از چنین برخوردهایی در امان نبوده و نیستند. برای روزنامه‌نگاران مستقل روسی تهیه گزارش‌های بی‌طرفانه و تفسیرهای نقادانه از رویکرد و سیاست‌های مبتنی بر مشت‌ آهنین مسکو در چچن که خود در تشدید بنیادگرایی مذهبی در این منطقه نقش قابل ملاحظه‌ای داشته سخت و تقریبا غیرممکن است و گاه به قیمت تهدید و زندان و ضرب و شتم آنها تمام می‌شود. در سال‌های گذشته بوده‌اند روزنامه‌نگارانی که به سبب تحقیق در باره پرونده مقامات دولتی، یا کشف سرنخ‌های گروه‌های مافیایی و یا به هنگام حضور در چچن برای تهیه گزارش آماج گلوله قرار گرفته و یا ربوده شده‌اند. بی سبب نیست که گزارشگران بدون مرز در گزارش سالانه خود روسیه را کماکان یکی از مرگبارترین نقاط جهان برای روزنامه‌نگاران معرفی می‌کنند.

نه، این گناه گنجی نیست که در مراسم تجلیل از وی، پوتین که کشورش به لحاظ آزادی مطبوعات در عرصه بین‌المللی در مقام 148 قرار گرفته هم، امکان سخنرانی یافته و از قبل ارج و شهرت گنجی در راه آزادی بیان می‌کوشد وجهه و اعتباری برای خودش دست و پا کند. شاید دست‌اندرکاران انجمن جهانی روزنامه‌نگاران می‌بایست صرافت و درایت بیشتری از خود نشان می‌دادند تا مراسم مزبور به حضور تناقض‌ها (گنجی و پوتین) منجر نشود.