30.4.06

اول ماه مه فقط روز جهانی کارگر نیست!

فردا اول ماه مه است، روز جهانی کارگر، کارگری که معنا و مفهومش مثل مفهوم اشتغال و بسیاری از مفاهیم دیگر، در وضعیت شناور ناشی از گذار فعلی از جامعه صنعتی و جهانی شدن بسیاری از عرصه ها، دستخوش تحول هست. در این شرایط، روز به روز محل‌های اشتغال آب می‌روند، بخش‌های بیشتری به حاشیه رونده می شوند و اونهایی هم که هنوز کاری دارند در نگرانی دائم از از دست رفتن آن هستند که همین شدیدا آسیب‌پذیرشان می کند و وامی دارتشان که به انواع عقب نشینی ها از حقوق تا کنونی‌اشان تن

دردهند.

در تبیین وضعیت کنونی و ارائه راه حل برای برون‌رفت از آن،‌ هستند کسانی مثل اولریش بک، جرمی ریفکین و یا اسکار نگت که می گن مفاهیمی از کار، تولید و اشتغال که ظرف ۵۰۰ سال گذشته رایج بودند و در مفهومی محدودتر، کار دستمزدی به آخر خط رسیدند و پیشرفت تکنیک این استدلال و نظریه رو که بیکاری دوره ای و بسته به رونق و رکود کم و زیاد میشود را منتفی کرده و رویای بازگشت به جامعه اشتغال کامل دهه های گذشته رو باید به خاک سپرد. برای مقابله با این وضعیت به نظر افراد یادشده باید تعریف از کار و تولید رو گسترش بخشید ، تبادلات گسترده کاری در مقیاس بزرگ اجتماعی و بدون به کار گرفتن مبادلات پولی رو اشاعه داد و فرهنگی رو توسعه بخشیدکه کار در برابر پول کم کم جاش رو به کار اجتماعی بده و انسان ها برای وقت خودشون و برای تماس های انسانی اشون و کاری که مستقیم و غیرمستقیم برای همدیگر و محیطشون انجام می دن اهمیت و ارزش بیشتری قائل بشند.


، در این میان الوین تافلر هم خوشبینی های خاص خودش را دارد، هر چند که حرف‌ها و ایده‌ها و پیش‌بینی های او برای خیل عظیمی که امروز در حال به بیرون‌پرتاب‌شدن از بوته اشتغال هستند دستمایه‌ای نمی‌شود و بیشتر بر ترسیم چشم‌اندازهای مثبت عصر اطلاعات و سایبر متمرکز است. او در آخرین مصاحبه‌اش
می‌گوید که:" اشتغال متحول خواهد شد،البته نه فقط از طريق فعاليت توليدي- مصرفي. شايد از اين نظر شاهد پايان اشتغال باشيم. شغل هميشه وجود نداشته است. رابطه منظم بين كارگر و كارفرما كه معمولاً براساس شمار ساعات كار انجام شده در قبال حقوق معيني است، يك اختراع تاريخي جديد است. بيشتر نياكان ما شغل به اين مفهوم نداشتند. برده يا خدمتكار وجود داشت كه عمدتاً به طور فصلي كار مي كردند نه ساعتي.

آنچه اكنون شاهد هستيم، تحول روابط رسمي كار به انواع ترتيبات شخصي است. كار به صورت طرح است كه به شخص يا به گروه داده مي شود. شخصي يا گروه نيز در ازاي مقدار معيني پول اين كار را مي كند. گروهي براي انجام كاري دور هم مي آيند، بعد پراكنده مي شوند و بعد در چارچوب گروه هاي ديگر براي طرح هاي ديگر گرد هم مي آيند. مي توان در قالب خانواده در خانه كار كرد، درست مثل دوران پيش از صنعت. مانند خانواده، تجربه و كار بسيار متنوع خواهد بود؛ هم از نظر ماهيت كار و هم محل انجام آن."


کسی مثل زیگمونت باومانٰ جامعه‌شناس نامداری که در کنار آنتونی گیدنز، چشم‌اندازهای جدیدی برای فعالیت چپ در اروپا گشود اما خوشبینی‌های تافلر را ندارد و در کتاب جدیدش با عنوان " زندگی نکبت‌بار"ٰ با به کارگیری اصطلاح "مدرنیت سیال" این طور عنوان می کند که جهانی‌‌شدن هنور عمدتا در حال نشان دادن چهره سگی و منفی خویش است. او می‌گوید که بیکاری‌های بزرگ در دوران گذشته هم، به خصوص گریبان جوامع صنعتی را گرفته است، اما تا دو، سه دهه پیش این امکان وجود داشت که انسان‌های بیکارشده و یا ناموفق در یافتن کار از طریق مهاجرت، دوباره کاری به دست بیاورند و وارد بازار اشتغال شوند. اینک اما به گفته باومان هیچ محیط جغرافیایی خاصی مثل استرالیا و آمریکا و یا کانادا در قرن 19 و 20 وجود ندارد که بیکاران جوامع دیگر را در مقیاس وسیع جذب کند و همین از جمله عواملی است که ما را در جوامع صنعتی هم، به سوی ایجاد یک "زیر )طبقه"
underclasse)سوق داده است. به گفته باومان قبلا ما طبقه فرودست داشتیم که پایین پلکان ترقی ایستاده بود و می توانست یک، دو و یا چند پله بالا برود و یا حتی به راس نرده بان برسد. اما کسی که جز "زیر‌طبقه" است اصولا از کل سیستم طبقاتی جامعه بیرون می افتد و کلا راهی به سوی نرده‌بان ندارد، چه برسد به آن که بخواهد از آن بالا برود.


باومن اخیرامصاحبه‌ای کرده با یک نشریه آلمانی و در آن توضیح می‌دهد که چرا این به حاشیه‌رانده‌شدگی می‌تواند برای همه کسانی که به آن دچار شده‌اند مزمن شود و هیچ‌گاه بهبودی در حال و روزشان پدید نیاید:" مدرنیت در رقابت و جنگ گلوبالی که درگیر بود برنده شد و اینک در حال سرایت به همه جای جهان است. حالا ژاپنی‌ها و نپالی‌ها و قطری‌ها و ...هم در تلاش برای مدرن‌سازی خویشند و این مدرن‌شدن برای بخشی از جامعه یعنی بیکاری. شما می دونستید که در اروپای پیشامدرن چیزی به نام زباله وجود نداشته؟ در واقع هیچ چیزی به دور ریخته نمی‌شد و برای هر قطعه و ماده‌ به دردنخوری مورد استفاده‌ای پیدا می‌شد. به همین خاطر هم چیزی به نام دفع زباله در مقیاس امروزی معنا و مفهوم نداشت و رفتگر محله هم فارغ بود از این که آشغال جمع کند. حالا حکایت نسل جدید پیشبرندگان مدرنیت در همه کشورهاست که در موقعیت هراسناکی گرفتارند، یعنی باید فکری به حال زایده‌ها و زباله‌های مدرنسازی متاخر (بیکاری ) بکنند. و این یک وظیفه شاق است،‌چون باید برای یک مشکل گلوبال راه‌‌حل‌های محلی پیدا کنند.اگر اروپای قرن نوزدهم بود، خوب این امکان وجود داشت که مسئله را به صورت گلوبال حل کنی، یعنی بیکارها مهاجرت می‌کردند به نواحی دیگری از که هنوز بازار کارش اشباع نشده بود و قدرت جذب داشت."


باومان البته ضمن این که تاکید می‌کند که چرخ گلوبالیزاسیون را نمی‌شه برگرداند و یا توقف کرد،‌ خودش هم در عین حال اذعان می کند که راه حلی برای مشکلاتی که این روند ایجاد کرده نداره. وقتی که خبرنگار از باومان می‌پرسه که آیا طرح و شمایی از راه‌حل‌هایی برای برون رفت از این وضعیت سراغ داره، او به طعنه پاسخ می‌ده:" خوشبختانه صداها و نداهای مختلفی را می‌شه دراین عرصه شنید که هر کدوم هم مخالفانی داره. خوب که نگاه کنیم،‌ما بخش بزرگی از تئوری ارتباطی یورگن هابرماس را در عمل متحقق کرده‌ایم: همه در حال صحبت کردن هستیم و هیچکداممان هم گوش نمی‌دهیم!"


۲

باری، مسائلی که گلوبالیزاسیون ایجاد کرده و در این آستانه روز کارگر از زوایه امر اشتغال با شدت و حدت بیشتری به‌اش پرداخته می شود،‌ به نوعی در جامعه خود ما ،‌ به رغم تلاش و تقلایی که برای برکنارنگهداشتن آن از این روند می شود دارد اثرات خودش رو می گذارد. تعطیلی صنایع نساجی و کفش و ...و مسئله حجاب و ماهواره و ولایت فقیه و ... همه و همه از بحث‌ها و روندهای مربوط به جهانی‌شدن تاثیر می‌پرند و روی اون تاثیر هم می‌ذارند.


ولی روز اول ماه مه، تو کشور ما از یک جنبه دیگه هم شاید قابل اهمیت باشه. سه سال پیش تو یک چنین روزی جرج بوش بر عرشه ناو هواپیمابر لینکلن از خاتمه جنگ در عراق سخن گفت و اعلام کرد که "ماموریت با موفقیت انجام شد." خوب ما می دونیم که چنین نبود و هنوز هم به رغم گشایش اخیر در فضای سیاسی این کشور چشم‌انداز روشنی برای اون در افق پدیدار نیست. این وضعیت وخیم برای کشور همسایه ما اما ظاهرا برای ما خالی از شانس و نعمت نبوده. یعنی اگر شرایط عراق مساعدتر از حالا بود و حرفی را که بوش روز اول ماه مه 2003 زد کم تا قسمتی تحقق پیدا کرده بود احتمالا آمریکا در حمله به ایران جدی‌تر از امروز بود و بمب ها تا حالا بر سر شهرها و تاسیسات ما ( اتمی و غیراتمی) فروافتاده بودند. با توجه به این که طرح حمله به ایران از سال 2002 در پنتاگون در دست بررسی است تحقق گزاره فوف نامحمتل نمی‌نمود اگر که پای آمریکا در عراق گیر نبود. از این رو اول ماه مه از این بابت هم که قرار بود روزی تاریخی برای اقدام نظامی آمریکا در عراق باشد و نشد، و همین شاید یکی از عوامل تفوق گزینه دیپلماسی در برخورد واشنگتن با جمهوری اسلامی هست و اهرم نظامی را دستکم تا حالا از دستور کار خارج کرده، خودش روز میمونی برای مردم ما و درامان ماندنشون از یک جنگ ولو محدود دیگر است. صد البته این حرف نافی تاثر و نفرت کمتر کسی از وضعیت موجود در عراق و رنج و عذابی هست که مردم این کشور تحمل می‌کنند.


۳

هفته گذشته تو اسپانیا سمیناری بود در باره قتل ، ربایش ، تهدید و تعقیب پزشکان، آکادمیسین‌ها و چهره‌های دانشگاهی در عراق. تعدادی از پزشکان و چهره‌های علمی عراق هم در این سمینار شرکت داشتند. به گفته اونها ظرف این سه سالی که از شروع جنگ می‌گذره شماری از پزشکان، مهندسان، روشنفکران، کارشناسان و اساتید دانشگاه به قتل رسیدند که دستکم تا حالا 220 عضو جامعه پزشکی و 190 نفر از روشنفکران و کادر علمی کشور که قربانی این قتل ها بودند شناسایی شدند و اسامی‌اشان ثبت شده؛‌ یعنی تعداد واقعی این گونه کشته‌شده‌ها بیشتر از این حرف‌هاست. به گفته همین افراد ترس ناشی از پیداکردن سرنوشتی مشابه، رقم بالایی از متخصصان رشته های مختلف ، به خصوص تو رشته پزشکی رو واداشته که فرار را بر قرار ترجیح دهند و از کشور بگریزند. واین یعنی وخامت بیشتر سیستم علمی ،‌درمانی و دانشگاهی کشور که دودش هم از همین حالا تنها به چشم مردم عراق می‌رود.


۴

برای دوستانی که هنوز برنامه‌های گل‌های رادیو ایران را در خاطره دارند و هر از گاهی چه از سر ارضای حس و نیازهای موسیقایی‌اشان و چه از سر نوستالژی بدشان نمی‌یاد که به این برنامه‌ها گوش بدن، یک انسانی همت کرده و با جمع‌آوری آنها، به صورت 24 ساعته از طریق اینترنت پخششان می‌کند، در این آدرس

28.4.06

اينترنت و رابطه‌اش با انرژی اتمی!

در باره مناسبات انسان با تکنولوژي‌های شاخص قرن بيستم، یعني انرژي اتمي و فضانوردي ، فرجام اين تکنولوژي‌ها و نسبت اينترنت با آنها مقاله‌اي ترجمه کرده‌ام از پتر گلازر، از صاحبنظران عرصه سايبر و گستره اينترنت که در اينجا قابل خواندن است

24.4.06

چرنوبیل، پول نفت، اعدام انسانی!

۱

هفته آینده، یعنی دقیقا ۲۶ آوریل، بیستمین سالگرد انفجار چرنوبیل است. انفجاری که به افسانه سالم و کم خطر بودن انرژی هسته ای برای انسان و محیط زیست پایان داد، انفجاری که ۲۰ ساعت پس از وقوع اون، یعنی تنها بعد از این که سوئدی ها از افزایش میزان رادیواکتیو در جو منطقه خبر دادند، مقامات شوروی انسدادزده دیگر قادر به لاپوشانی اش نبودند و به اطلاع رسانی قطره چکانی در مورد اون شروع کردند؛ انفجاری که منطقه ای به وسعت ۱۶۰ هزار کیلومتر را در اوکرایین و روسیه سفید و روسیه را شدیدا به مواد تششع خیزی مثل سیزیم آلوده و برای زندگی انسانی خطرناک کرد؛ انفجاری که ابری از رادیو آکتیو بر سر بخش بزرگی از قاره اروپا کشید و بسیاری از محصولات کشاورزی این مناطق را هنوز هم که هنوز است با مازادی از آلودگی های رادیو اکتیو همراه کرده، انفجاری که ۴۰۰ هزار نفر را مجبور به ترک خانه و کاشانه اشون کرد، انفجاری که ۴۰۰ تا ۸۰۰ هزار نفر برای مهارش بسیج شدند و بسیاری از اونها یا درگذشتند و یا مرگ رو انتظار می کشند، انفجاری که سرطان غده تیرویید و اختلالات خونی و ناقص الخلقگی را در منطقه چندین و چند برابر کرده ، انفجاری که آلمان و اتریش رو با وداع با انرژی هسته ای رهنمون شد و ایرلند وایتالیا و هلند و .. رو هم به اندیشه در این باره واداشت، انفجاری که حالا، یعنی بیست سال بعد، آژانس بین المللی انرژی اتمی و برخی دیگر از نهادهای سازمان ملل در تلاش برای بی خطر جلوه دادن اون هستند و مرگ و میرهای غیر معمولی در منطقه را عمدتا به شیوه بد زندگی مردم آنجا نسبت می دهند؛ توجیهی که راه را برای رونق مجدد ساخت نیروگاه های اتمی را هموار کرده و در کنار بالا رفتن قیمت نفت و نوسانات وتهدیدات مربوط به انرژی های فسیلی دوباره شماری از کشورها را بی محابا به ساختن چنین نیروگاهایی رهنمون شده. این که در استفاده از انرژی اتمی از سوی جمهوری اسلامی هم تمام تبلیغات و کارزارها بر بعد نظامی اون متمرکز شده و کمتر خطرات و ریسک های تولید این نوع انرژی برای محیط زیست و سلامت انسان ها موضوع بحث قرار می گیرد را ، می شود هم به عدم حساسیت جامعه خودمان و هم به منافع کشورهای بزرگ درگیر در این مسئله در مسکوت گذاشتن خطرات ناشی از استفاده "صلح آمیز" از انرژی اتمی ربط داد.

می گویند عکس و تصویر بسیاری از مواقع بهتر از هزاران تحلیل و تفسیر عمق و ژرفای یک مسئله یا یک فاجعه را نشان می دهند. شاید که عکس های موجود در اين سایت کم و بیش چنین ویژگی یی داشته باشند.

زیرنویس عکس اول: یک روز پس از انفجار چرنوبیل ابعاد فاجعه قابل رویت شد

زیر نویس عکس دوم: در روزهای بعد شهر پریپایات که در اون ناحیه واقع شده از سکنه تخلیه شده و تا امروز هم غیرمسکونی است

زیرنویس عکس سه: دیوار یکی از مدارس ناحیه پس از سال ها

زیرنویس عکس ۴: بدون شرح

زیرنوسس عکس ۵: کودکستان شهر متروکه

زیرنویس عکس ۶: بچه های چرنوبیل در سالگرد واقعه ای که اثرات و عواقبش نسل های آینده را هم بی نصیب نخواهد گذاشت. در اوکرایین سرطان تیرویید از جمله این عواقب شناخته می شود.

زیرنویس عکس ۷: بیمار تششع زده در بیمارستان شهر کیف( پایتخت اوکرایین) ، شاهدی از اثرات همچنان تداوم یابنده انفجار چرنوبیل

زیرنویس ۸: اعتصاب و اعتراض دست اندرکاران مهار فاجعه چرنوبیل در پترزبورگ برای دریافت غرامت به خاطر صدمات جانی و جسمی ناشی از تشعشعات رادیو اکتیو. آنها می گویند: سیاست دولت روسیه نوعی نسل کشی است. رادیو اکتیو چرنوبیل ما را نکشت ، اما ما را درب و داغان کرده است.

۲

یکی از اهالی نطنز چندروز پیش نامه ای نوشته بود به یکی از رسانه ها و در آن گفته بود که شماری از مردم این شهر به خاطر ترس از درگرفتن جنگ و بمباران شدن شهرشون در حال فروش خانه های خود و رفتن به شهرهای دیگرند. شاید خطر درگرفتن جنگ و حمله های موردی به تاسیسات اتمی ایران هنوز جدی و واقعی نباشد، ولی می شه تصور کرد که مردم اصفهان و اراک و نطنز هر چقدر هم که تقدیرگرا باشند گهگاه به خطر بمباران شهرهاشان فکر می کنند و این دغدغه هم به ده ها دغدغه دیگر روزمره اشان اضافه شده.

۳

در خبرها بود که:

"آمارها نشان می دهد که حداقل روزانه ۶/۲ ميليون بشکه آب مخلوط با نفت خام به رودخانه ها و درياهای ايران سرازير می شود و همچنين آخرين برآوردها در سال گذشته حاکی از شناسايی ۱۶۳ رودخانه آلوده در کشوراست که از اين تعداد حدود ۷۰ رودخانه ميزآن آلودگی آنها زياد است و تقريبا اغلب اين رودخانه ها در اثر عوامل مشترکی مانند پساب واحدهای صنعتی و کارگاهی ، فاضلاب های شهری ، روستايی و بيمارستانی ، سموم کشاورزی ، دفن زباله های شهری و روستايی در حاشيه رودخانه ها و تجاوز ساخت و سازها به حريم رودخانه ها ، آلوده شده اند و هر روز نيز بر ميزان آلاينده ها در آنها افزوده می شود و مسئولان سازمان محيط زيست نيز به دليل عدم همکاری نزديک و تنگاتنگ ديگر استانها ، هر چند هرازگاهی اقداماتی نظير پايش ميزان آلودگی ، صدور اخطار برای واحدهای آلاينده و... را انجام می دهند اما کافی به نظر نمی رسد."

ظریفی که این خبر رو خونده بود ، بعد از این که از تاثر ناشی از این فاجعه زیست محیطی کمی به خودش اومد شروع به حرف زدن کرد و به کنایه گفت : احمدی نژاد می خواست پول نفت را با پست بفرسته سر سفره های مردم، دیده که هزینه اش زیاد می شه، دست به دامن رودخانه ها و آب های روان شده که نه پول، بلکه خود سهم نفت مردم را بلاواسطه بهشون برسونه!

۴

ظریفی هم در روزنامه شرق کاریکاتور بالا را کشیده که بی ارتباط با همین بحث و بالا رفتن قیمت نفت نیست.



۵

در ایالت هایی از آمریکا که مجازات اعدام لغو نشده، بعضی ها به صرافت افتادند که این مجازات را "انسانی تر" کنند. روز پنجشبه گذشته تو کارولاینای شمالی مردی که از دو دهه پیش در زندان منتظر اجرای حکم اعدامش بود با روشی جدید و بحث انگیز جانش گرفته شد. به این ترتیب که ایشون را قبلا از تزریق سم کشنده، بیهوش کردند و یک پزشک و یک پرستار هم بر فعل و انفعالات مغزی اون نظارت داشتند تا از بیهوشی اش اطمینان حاصل کنند. بعد ماده ای رو که فلجش می کرد و قلبش از رو از کار می انداخت بهش تزریق کردند. این شیوه بعد از اون به کار گرفته شد که دادگاه مقرر کرده بود که محکوم به اعدام نباید هنگام اجرای مجازات زجر بکشه!

اعدام به شیوه جدید در آمریکا، سرو صدای انجمن ها و محافل مدافع امور اخلاقی و انسانی را درآورده. از جمله شورای امور اخلاقی اتحادیه پزشکان آمریکا به شدت از به کارگیری پزشک در اعدام ها انتقاد کرده و اون را مغایر سوگندی دونسته که هر پزشکی به هنگام فارغ التحصیلی اش ادا می کنه که نجات دهنده جان انسان ها باشه و نه دستیار جان دادن آنها. خلاصه این مجازات اعدام رو ظاهرا آسمان بری، زمین بیای، نرمش کنی، سفتش کنی، باز هم انسانی و کارآمد نمی شه.

حرف هایی که نمی توان مخالفشان بود

در توافق با حرف های مهدی چند نکته‌ای هست که در زير مي آورم:

در مورد جریان مهدوی کیا هم کاملا باهات موافقم که مسائل شخصی آدم ها به ويژه اگر پای دوتا آدم عاقل و بالغ در میون باشه رو باید از سایر مسائلشون جدا کرد و هر چیزی رو جای خودش گذاشت. برای مثال قبلا هم راجع به ویلی برانت و مسائلش شخصی اش حرف های زیادی تو افواه بود، این حرف ها با کتابی که پسر ایشون اخیرا در مورد مناسبات خانوادگی پدرش منتشر کرده تا حدودی تایید شده، ولی کمتر کسی تو آلمان هست که نکات مربوط به زندگی شخصی ویلی برانت رو سرشکن کنه روی نقش و مقام تاریخ و سیاسی او و اون را زیر سوال ببره. می خوام بگم که این جوامع تقریبا یاد گرفتند که هر چیزی رو سر جایش خودش ببینند.

البته شرط اولیه چنین نگاهی نوعی توازن و تعادل در مناسبات انسان ها و به ویژه زن و مرد هم هست که اجازه می ده هر دو به تصمیم و آگاهی خودشان وارد مناسبات معین و حساسی بشند یا نشند. یعنی مثل ایران ما نیست که قسما نیازهای مالی و امنیتی زن،عدم رابطه آزاد میان دو جنس در عرصه اجتماع، عقده های سرکوفته، حرص جنسی عمدتا مردها ، مناسبات سنتی ، موقعیت نازل تر ، بی پناه تر و کمتر امن تر زن ها در مناسبات اجتماعی و ... در شکل گیری رابطه غیردلخواه و غیرمطلوب یک زن با مرد نقش بازی کنه. دیروز وقتی که پیشنهادات قوه قضاییه به زنان در مورد شرایطی که باید به هنگام عقد بهش توجه کنند رو می خوندم، یک بار دیگه تو ذهن خودم تجسم کردم اون مسائل و مشکلات عمده ای رو که برای زن ها وجود داره و به چنان فشاری منجر شده که قوه قضاییه رو به طرح چنین مسکن هایی رهمنمون شده:

البته گهگاه پیش می یاد که مرز میون مسائل شخصی و اجتماعی کم یا زیاد شناور می شه. کلینتون اگر با منشی درون کاخ سفید وارد اون مناسبات نمی شد، و یا اگر ویلی برانت خانمی رو که ازش خوشش می یومد، به رغم این که عضو حزب سوسیال دمکرات نبود سخنگوی خودش به عنوان رهبر حزب نمی کرد و یا اگر آقای معادیخواه از موقعیت خودش در وزارت ارشاد سوء استفاده نمی کرد و یا ... ، شاید سروصدایی هم بلند نمی شد و مثل موارد مشابه در زندگی افراد عادی جامعه چالشی بود که تنها همسران این افراد می بایست راجع به آن بازخواست و تصمیم گیری کنند.

...من شخصا خبر ایسنا رو که برخی از سایت ها بازتاب داده بود اصلا نپسندیدم و به اون انتقاد هم کردم. این که کدام نشریات و یا رسانه های دیگه موضع گرفتند چون اطلاعی ندارم نمی تونم قضاوت دقیقی بکنم. ولی شمایی که تو از برخورد این رسانه ها به دست دادی چندان عجیب و غیر طبیعی هم نیست. چون مدرن شدن تو عرصه سیاست لزوما به معنای مدرن شدن تو همه مناسبات نیست. حال بماند که اگر ما در مورد اساسی ترین و اولیه ترین مناسبات انسان ها (خانواده، زن و مرد، والدین و فرزندان و ...) درک نسبتا مدرن پیدا نکنیم، معلوم نیست چطوری می تونیم تو عرصه کلان تری مثل سپهر سیاست مدرن بشیم؟

البته زیاد هم نباید دور ورداشت و انتظارات بیش از حد داشت. ما همه مون فرزندان جامعه ای سنتی و یا معلق میون سنت و مدرنیسم هستیم و در مورد خارج نشین ها هم باز، بخش عمده شخصیت و ذهنیت ها تو اون فضا شکل گرفته.لذا طبیعیه که به رغم همه خواستن ها و تلاش ها باز هم رسوبات و اثرات اون گذشته درمون باشه و کار خودش رو بکنه ، از جمله تو همین نوع برخورد و واکنش با جریان مهدوی کیا.

تازه ، همین قدر تحول هم گهگاه با مسائل و سدهایی مواجه می شه. آدم موقعی که به برخی روزنامه ها داخل کشور و از جمله شرق نگاه می کنه و می بینه که صفحه طنز اون روزهای جمعه عرصه ای برای به تمسخر گرفتن متوازن شدن مناسبات میون زن و مرد که بر بستر خودآگاهی زن ها در حال شکل گرفتن هست می شه و توی اون از مردهایی که این توازن تو مناسبات رو رعایت می کنند رسما و شرعا به عنوان زن ذلیل یاد می شه، خوب پی می بره که دافعه و جبهه گیرها حتی تو اقشار روشن تر جامعه هم کم نیست.

باری، تا صحبت به درازا نکشیده درز بگیرم. ای کاش این صحبت دو طرفه نمونه و دوستان دیگه هم درش شرکت کنند.

نکاتی در باره داوری در مورد یک مسئله شخصی

در مورد نکته ای که من دفعه قبل پیرامون جنجالی که بر سر موضوع مهدی مهدوی‌کیا در آلمان درگرفته نوشتم، دوستم مهدی فتاپور نکاتی را نوشته به این شرح:

در نوشته ات راجع به مهدوی کيا بدرستی نقدی از برخورد نشريات رژيم نمودی و نوشته ای آيا اينکه نشريه اعتماد گفته اين موضوع يک امر خصوصی است، اگر مهدوی کيا زن نيز بود چنين برخوردی داشت ولی متاسفانه فراموش کردی که برخورد برخی از دوستان و رفقای ما در انعکاس اين خبر بسيار منفی تر از نشريه اعتماد بود و اگر بايد در اين زمينه سيخونکی به نشريه اعتماد زده شود، آنوقت به خودمان بايد سيخونک بزرگتری بزنيم.

من شخصا مهدوی کيا را بعنوان يک فوتباليست بسيار تحسين ميکنم و معتقدم بهترين و موثرترين بازيکن ايران در چند سال اخير بوده و موقعيت وی هم در شهر هامبورگ و هم در جام آلمان هم بدليل توانايی هايش و هم بدليل رفتارش قابل مقايسه با ديگر بازيکنان ايرانی از قبيل دايی و هاشميان و کريمی و ديگران نيست ولی موضوع اينست که وی زن داشته و نميدانم کدام روايت صحيح است که با دختر ديگری ازدواج کرده يا او را صيغه کرده. من برخورد اروپاييها را با اين نوع مسايل که معتقدند در رابطه با اين امور قانون وجود دارد و ربطی ببازی فوتبال و موقعيت وی ندارد قبول دارم و نشريه اعتماد هم حداقل چون او مرد بوده برخورد درستی داشته. برخوردی که وقتی معلوم ميشود فرانسوا ميتران از دوست دخترش يک فرزند دارد و سالها اين امر را مخفی کرده بود موقعيت او را بعنوان يک سياست مدار برجسته زير سوال نميبرد و برخورد آمريکاييها که مسايل خصوصی زندگی ميتواند همه چيز را تحت الشعاع قرار دهد قبول ندارم ولی در چهارچوب نرم اين جوامع در چنين شرايطی هردو زن (يا در شرايط عکس آن هر دو مرد) ميتوانند بدرستی مدعی باشند و اگر او از زن دوم بچه دار شده باشد که اثبات درستی يا نادرستی اين ادعا دشوار نيست بايد هميشه مبلغ قابل توجهی بپردازد. و اگر هم بچه دار نشده باشد زندگی مشترک با وی حقوقی برای او بوچود مياورد. از نظر ارزشهايی که ما قبول داريم عمل کردن به چنين قوانينی هر چند ميتواند به ضرر تيم فوتبال ايران باشد بايد مورد تاييد و حمايت ما قرار گيرد. اگر نشريه "بيلد" آلمان اين موضوع را به وسيله ای برای تمسخر ايرانيان تبديل مي‌کند بايد اين برخورد مورد نقد قرار گيرد و نه اينکه با انعکاس يک جانبه دعوا و حقه باز بودن و وسيله توطئه ناميدن دخترو ذکر اينکه او قبلا هم مبالغ قابل توجهی از شوهر اولش گرفته (کجای اين کار اشکال داشته. از شوهرش جدا شده و مطابق قوانين اروپا طرف ثروتمند تر بايد بخشی از داراييش را به طرف ديگر بپردازد) اصل ارزشهای مورد تاييد ما را زير سوال برد. وقتی زن و مرد با هم حد اقل چند ماه زندگی مشترک دارند، ديگر توطئه و برنامه ريزی در اين رابطه بسيارنا محتمل است و اگر هم باشد باز هم مساله را عوض نميکند

در اين زمينه متاسفانه دوستان و رفقای نزديک ما در انعکاس خبر احساسات ناسيوناليستی و ضديتشان با نشرياتی چون بيلد بر ارزشهای مورد قبولشان غلبه کرده و از نشريه اعتماد هم منفی تر برخورد کردند.

البته مورد نظر من اين نيست که اين موضوع را بيک بحث خودمان تبديل کنيم ولی تاکيد بر اينکه ارزشهایی که قبول داريم از منافعمان يا درست تر بگويم از منافع لحظه ایمان که دراين زمينه منافع ناسيوناليستی مان است بايد برتر باشد.

بررسی موضوع مهدوی کيا از لحاظ ارزشی در صلاحيت دادگاههای آلمان (و نه ايران) است و ربطی به ارزشهای وی بعنوان برجسته ترين فوتباليست ايران ندارد.

17.4.06

جرج اورول حق داشت

در باره بحث هايی که اين روزها،يعنی در هفتاد و پنجمين سالگرد استقرار جمهوری در اسپانيا در باره خوب و بد اين جمهوری و عواقب سرکوب آن توسط ژنرال فرانکو در اين کشور درگرفته، و از جمله نوع نگاه نسل جديدتر به آن گذشته مطلبی را ترجمه کرده ام که شايد به خواندنش بيارزد

16.4.06

گلايه هاي يک نامه، فوتبال ايران در آلمان و ...

۱
حزب کمونيست عراق هفته پيش ، يعنی سه سال پس از سقوط رژيم صدام حسين نامه ای نوشته به " احزاب برادر و ساير نيروهای دوست"؛ نامه ای پر از شکوه و شکايت که چرا در "مبارزه دشواری"که اين حزب در عراق به پيش می بره هيچ حمايت و همبستگی واقعی و محکمی از احزاب و نيروهای يادشده دريافت نمی کنه. تو اين نامه اومده: " وضعيتی که در عراق پس از جنگ و پس از درهم شکستن رژيم ديکتاتوری صدام حسين به وجود آمده ويژگی ها و پيچيدگی های خاص و بی سابقه ای داره. اين وضعيت با موارد تاريخی از اشغال کشورها که در دهه های گذشته در چهارچوب جنگ های استعماری به وقوع می پيوست و يا با اشغال اروپا توسط آلمان هيتلری اساسا تفاوت دارد... کسی که شرايط امروز عراق رو اين جوری تحليل می کنه که گويا اين کشور، کشوری اشغال شده است که مردم اون برای جنبش آزاديبخش ملی خودشون که بيرون کردن اشغالگران و احيای استقلال عراق رو دنبال می کنه نيازمند کمک هستند واقعيت های و مولفه های مهمی رو ناديده می گيره... چنين نگاهی از جمله برای آزادی مردم عراق از چنگ رژيم بعث و خلاء اداری و امنيتی ناشی از اون که حالا توسط نيروهای آزاديبخش پرشده اهميت و حساسيت لازم رو قائل نمی شه... اين نيز هست که شرايط جديد عراق مشارکت فعال مردم در روندهای سياسی در همه سپهرها و فضاهای اجتماعی و سياسی رو ممکنه ساخته..."


نامه حزب کمونيست عراق بعدآ البته به مقاومت هم اشاره ای می کنه و از جمله می نويسه:" مقاومت بر عليه قدرت اشغالگر ، به عنوان يک حق مشروع ، عمومی و به رسميت شناخته شده مورد احترام ما نيز هست ، ولی اين مقاومت نبايد تنها به مقاومت مسلحانه تقليل داده شود..."


باری ، صرفنظر از قبول يا عدم قبول مواضع حزب کمونيست عراق ، واقعيت اينه که اين حزب و احزاب برادر مجموعا تو موقعيت دشواری قرار گرفتند. وضعيت دشوار فعاليت تو عراق و پيچيدگی صفوف و جبهه های مختلف تو اين کشور، حزب کمونيست رو واداشته که نه تنها همه اون آموزه های ضدامپرياليستی خودش که عين وحی منزل بود رو بذاره تو طاقچه، بلکه به لحاظ نظری، قبای شرعی هم برای رويکرد جديدش بدوزه. نه ، انتقاد بيشتر از اين که متوجه سياست و عمل حزب کمونيست عراق در لحظه فعلی باشه متوجه شعارهای تند و تيزی هست که قبلا می دادند و حالا هم احزاب برادر کماکان می دند، ولی موقعيت مشخص که پيش بياد و سياست ورزی حدی از تماس با واقعيت ها رو ايجاب بکنه اون موقع حاضرند از اون بر پشت بوم هم بيافتند. يادتون هست که حزب توده تا انقلاب در زمينه حمايت از دمکراسی و حقوق زنان و مخالفت با شکنجه و زندان ذره ای در حرف کوتاه نمی اومد.ولی انقلاب که شد و مثلا حجاب که بر سر زنان رفت ، مريم فيروز رسما و شرعا اعلام کرد که اگر قراره انقلاب پيش بره ، من حاضرم تا ده سال هم که شده روسری سرم بکنم. خوب ، زن عزيز و مبارز ، روسری بکن سرت، ولی چرا برای تن دادن اجباری به سياست های نيروی غالب، پيشرفت انقلاب رو دراز می کنی و با شيره ماليدن بر سر خودت و مخاطبانت ، روسری به سر زنان کردن که خودش نشانه پسرفت و يا دستکم سکون هست رو لازمه پيشرفت انقلاب جا می زنی؟

تو مورد عراق ، جالب اينه که حزب توده که دائم به شرکت در تظاهرات بر عليه جنگ دعوت می کنه ، در مورد مشخص اين کشور ، در وجه عمده سکوت رو بر اعلام موضع ترجيح داده. تو گزارش پلنوم اخير اين حزب که تو شماره اول دی ماه "نامه مردم " چاپ شده، در قسمت مربوط به تحليل اوضاع جهان که ۵ صفحه رو دربرمی گيره و عمدتا بر افشای امپرياليسم آمريکا و تبهکاری و بزن و بکوب های اون متمرکز هست فقط يک پارگراف به عراق اختصاص داده شده که اون هم نقل قولی هست از موضع حزب کمونيست اين کشور، يعنی که حزب برادر ما در عراق چنين نظری داره، اين که نظر خود حزب توده چيه، خواننده فعلا بايد منتظر بمونه. خلاصه اوضاع عراق صرفا خود اين کشور رو دچار مخصمه نکرده ، نيروهايی مثل حزب توده ايران که هميشه نظراتشون "درست، شفاف و قاطع " بوده و مو کرشون نمی رفته رو هم دچار مشکل کرده، مشکلی خودساخته، ناشی از تناقض شعارها با ضرورت های سياست ورزی در شرايط دشوار و خاکستری رنگ. مشکلی که ۵۰، ۶۰ سال همبستگی و پيوستگی با حزب "برادر" رو هم شناور کرده و همه اونها رو به گيجسری انداخته.


باری، اگر کمونيست های عراقی از بابت عدم حمايت و همبستگی از سوی رفقاشون می نالند، چپ های ايتاليا از اين بابت مشکلی ندارند، سهل است، که از جبهه مقابل هم حمايت دريافت می کنند. جريان از اين قراره که تو کارزار انتخاباتی اخير ايتاليا، هلموت کهل، صدراعظم محافظه کار سابق آلمان هم برای حمايت از نامزد اصلی چپ ها در برابر برلوسکونی، يعنی برای حمايت از رمانو پرودی تو اين يا اون تظاهرات و اجتماع شرکت می کرد. برای کهل محافظه کار مهم اين نبود که پرودی نامزد چپ هاست، بلکه تلاش پرودی برای وحدت اروپا و نقش منفی و مشکوک برلسکونی در اين زمينه و نيز در بی اعتبار کردن وجهه راست در اروپا بود که نکته محوری به حساب می يومد. همين عوامل سبب شد که با پديدار شدن نشانه های شکست برلوسکونی، چپ و راست تو اروپا نفسی به راحتی بکشند و يکی پس از ديگری ، قبل از اين که پيروزی پرودی تثبيت شده باشه، بهش تبريک بگن. تنها کسی که تا حالا و به رغم آگاهی کم و بيش از پيوستگی و نزديکی برلوسکونی به گروه های مافيايی و شبه مافيايی پيروزی پرودی رو تبريک نگفته جرج دبليو بوش هست.


۲
هفته پيش، هفته فوتبال ايران بود، نه تو خود ايران، بلکه تو آلمان، اون هم به دو سه علت.
شايعه سفر احمدی نژاد به اين کشور برای تماشای بازی های تيم ملی ايران، شده بود محور بحث محافل مطبوعاتی و سياسی و ابراز مخالفت ها و موافقت ها با اون شدت و حدت چشمگيری داشت. مخالفان سفر احمدی نژاد به آلمان با استناد به قانون ممنوعيت انکار هولوکاست و با اشاره به سخن احمدی نژاد مبنی بر لزوم نابودی اسراييل معتقدند که او اجازه ورود به آلمان نداره و اگر هم بياد بايد دستگير و محاکمه بشه. استدلال مخالفان اين هم هست که کسی مثل لوکاشنکو، رييس جمهور روسيه سفيد رو اتحاديه اروپا تنها به خاطر اتهام مبنی بر عدم رعايت موازين دمکراتيک در انتخابات اين کشور از سفر به کشورهای اروپايی محروم کرده، در حالی که احمدی نژاد که شعار نابودی يک ملت و يک کشور رو می ده بيشتر از لوکاشنکو مستحق محروميت از سفر به اروپاست.


موافقان سفر احمدی نژاد در برابر می گن بذاريد او اگر می خواد بياد بياد. چون ممنوعيت ورود او به مظلوم نمايی و ايفای نقش قربانی از سوی وی در افکار عمومی مردم ايران و جهان اسلام منجر می شه و حربه بهتری برای عوامفريبی به دستش می ده. ضمن اين که موقعی که او وارد آلمان شد و ديد که هيچ کس تحويلش نمی گيره و هيچ استقبال رسمی براش تدارک نشده خودش حساب می ياد دستش و متوجه می شه که ما تبعيضی قائل نمی شيم و کسی رو از سفر ممنوع نمی کنيم، ولی ميزان احترامی که برای مهمان قائل می شيم، بستگی به رفتار و رويکرد خودش داره. اين موافقان همچنين می گن که ممنوعيت در تداوم خودش مسائل و مشکلاتی رو پيش می ياره که کار رو پيچيده تر می کنه. مثلا، اگر بنا بر ممنوعيت قرار گرفت بايد رييس جمهور لهستان هم که موضعی خصمانه نسبت به همجنسگراها داره و يا جرج بوش هم که حقوق بين الملل رو در جنگ عراق زير پا گذاشته مشمول ممنوعيت ورود بکنيم که خوب به اين سادگی ها نيست.
گفتنی هست که به خاطر اظهارات ضد اسراييلی (ضد يهودی) احمدی نژاد حزب نژادپرست آلمان معروف به حزب ملی آلمان می خواد در جريان مسابقات جام جهانی در محل بازی تيم ما برای حمايت و پشتيابی از اون راهپيمايی و تظاهرات برگزار کنه!


نکته دومی که فوتبال ايران رو هفته پيش در آلمان نقل مجالس کرده بود، ماجرايی هست که آقای مهدی مهدوی کيا يک پای اونه . خانمی به نام سميرا سميعی به مطبوعات رجوع کرده و گفته که مهدوی کيا با اين حرف که من از زنم طلاق گرفتم به من نرد عشق باخته و دسامبر گذشته تو تهران به ازدواجش دراومدم. مهدوی کيا ظاهرا از زن اولش جدا نشده بوده و هر دو زن خلاصه در يک شهر و در فاصله يک کيلومتری از هم زندگی می کردند. زن جديد مدعی هست که از مهدوی کيا باردار هم شده . خلاصه مهدوی کيا هم می گه اشتباه کردم ، و با رد روايت زن جديد می گه که در دام افتاده. اين قسمت قضيه که خوراک خوبی برای روزنامه های زرد آلمان شده به کنار، نکته ای رو که شايد قابل توجه باشه ، برخورد نشريات داخلی با اين مسئله است. خبرگزاری ايسنا نوشته که اين توطئه ای هست عليه تيم ملی در آستانه بازی های جام جهانی. روزنامه اعتماد ملی هم نوشته که مهدوی کيا قهرمان هست، و زندگی شخصی اش ربطی به کسی نداره. البته معلوم نيست که اگر اقدام نسبت داده شده به مهدوی کيا در صورت صحت داشتن از يک زن ايرانی سر زد ه بود اين نشريات باز هم چنين نظری می داشتند. تو اين ميون مسئولان ها اس فاو( يکی از تيم های بوندس ليگا که مهدوی کيا در آلمان برای اون بازی می کنه) هم می گن رابطه شخصی بازيکن ها با اين يا اون زن مسئله خودشون هست که ربطی به ما نداره، ولی اگر معلوم بشه که آقای مهدوی کيا دو زن داره و هر دو زن هم در آلمان زندگی می کنند و يکيشون هم به دادگاه متوسل شده اونوقت با توجه ممنوعيت دو همسری در آلمان مشکل يک قدری پيچيده می شه و اون وقت ما هم بايد سرش بحث کنيم.


نکته سومی که پای فوتبال ايران رو هفته پيش به محافل مطبوعاتی و ورزشی آلمان کشيد مصاحبه ای بود که اميد نوری پور، ايرانی عضو رهبری حزب سبزهای آلمان با يکی از نشريات اين کشور داشت. ايشون که سال ۱۹۸۸، در سن ۱۳ سالگی به آلمان اومده و سه ، چهار سالی هست که به رهبری سبزها راه يافته در اين مصاحبه ضمن موافقت با ممنوعيت ورود احمدی نژاد به آلمان می گه که فوتبال و اينترنت تو ايران دو تا از مولفه های مدرن شدن اين جامعه اند. به عقيده نوری پور بحثی هم، دائم در نشريات ايران جريان داره ميان کسانی که نگاهی اخلاقی و سنتی به ورزش و ورزشکار دارند و معتقدند که ورزشکار بايد بسان گذشته و بسان کشتی گيران گذشته قهرمان و پهلوان و جوانمرد باشه از يک سو، و کسانی که درکی متعارف و زمينی از ورزشکار دارند و از او تنها انتظار رقابت سرسختانه و پيروزی در رشته اش را دارند و نه الگو و سرمشق شدن در زمينه اخلاق و جوانمردی. عضو رهبری سبزها می گه که اين بحث هم جزيی از مبارزه سنت و مدرنيسم در ايران هست. نوری پور به موی قهرمانان سابق کشتی که کوتاه و جمع و جور بود اشاره می کنه و مقايسه می کنه اون رو با موهای اغلب بلند بازيکنان فوتبال که نشانه ای از آزاد بودن خواست و پسند انسان مدرن است و ابدا با خوی و روحيه آخوندهای محافظه کار ايران جور در نمی آيد.


خبرنگار از نوری پور می پرسه که فکر می کنی محافظه کارها بتونند از شرکت تيم ملی تو بازی های جام جهانی استفاده تبليغاتی بکنند؟ و نوری پور می گه که شايد در نمايش تلويزيونی اين بازی ها جمهوری اسلامی زيرنويسی هم به تصاوير اضافه کنه که " انرژی هسته ای حق مسلم ماست"، ولی بعيده که اعضای تيم ملی ايران با تی شرتی هايی به ميدون بيان که روش شعارهای مشابه ای نوشته شده باشه.


خبرنگار می پرسه که اگر بر فرض محال ايران وارد مرحله نهايی يا فينال بازی ها بشه ، اين يک پيروزی برای آخوندهاست؟ جواب نوری پور اينه که دراين صورت ، در هفت بازيی که تيم ايران در اين مرحله خواهد داشت تهران و ساير شهرها سراسر شور و غوغا خواهند شد و ديگه کسی تو خيابون های جلودار مردم نخواهد بود. و قدرت رسمی بيش از پيش خودش رو در برابر جامعه ضعيف خواهد ديد. البته اين انقلاب نيست، ولی ديناميزمی که ايجاد خواهد شد و تاثيری که حضور جمعی ، مکرر و پر شوروشعف مردم به جا خواهد گذاشت، جامعه را گام بلندی به سوی مدرنيسم و آگاهی از قدرت خويش و بالطبع به سوی قدرت گيری جامعه مدنی رهنمون خواهد شد.


با توجه به اين که گام نهادن تيم ملی به مرحله نهايی بعيده ، وارد بحث راجع به واقعی بودن ارزيابی و پيش بينی های نوری پور شدن ، به رغم اين که رگه هايی از واقعيت هم درش هست، شايد بی مورد باشه.


۳
چندی قبل ما نمونه هايی از آگهی آرايشگاه ها و عطرفروشی های تهران در ۷۰، ۸۰ پيش رو در سياه مشقمون ذکر کرديم .سياه مشق امروز رو هم تموم می کنيم با چند آگهی برای کشاندن خانم ها به سالن های تئاتر در تهران ۷۰، ۸۰ سال پيش. اين آگهی ها شايد نشون بدن که ما هفتاد سال پيش کجا بوديم و حالا کجا هستيم و احتمالا ذهنيت هامون و نيز تئاترمون چقدر دستخوش تحول شده:


در سالن های مدرسه زرتشتيان : برای خانم های محترمه؛ سه نمايش در يک شب؛ بدبختی زن در نتيجه خيانت . ديدن اين نمايش که توسط مجمع کمدی تهران داده خواهد شد، بر افراد خانم های محترمه لازم است. زيرا يک درس اخلاقی و آئينه عبرت است. کنسرت آقای اعتضادی؛ پنجه ايشان موقعی که در اثر زخمه مضراب ناله جانسوز و روح پرور ساز را بيرون می آورند، غير قابل وصف است. عمليات هندی که حقيقتاً محيرالعقول و تماشايی است. بالاخره در يک شب: يک پرده کنسرت، ۴ پرده نمايش، يک پرده کنسرت، يک پرده شعبده خواهيد ديد. اين نمايش در ساعت پنج بعدازظهر روز جمعه ۲۴ فروردين، در سالون مدرسه دخترانه زرتشتيان، بالای خيابان قوام السلطنه، داده خواهد شد. قيمت بليط از ۵ الی ۳۰ قران، در محل های ذيل به فروش می رسد؛ لاله زار: مغازه انصاف آقا بابا، مغازه پارسی و شعبه مغازه پيرايش- ناصريه: مغازه رضوان- شاه آباد: دواخانه سيروس- حسن آباد: دواخانه خورشيد- دروازه قزوين: دواخانه اعتبار- روز نمايش درب سالون. نمره اعلان: ۱۳۹۸. اطلاعات. چهارشنبه ۲۲ فروردين ۱۳۰۷.


برای خواتين محترمه. روزگار سياه. در چهار پرده. تصنيف س. اسدالله ميرسپاهی(گل منزوی). پيسی است اخلاقی، اجتماعی، ادبی، تراژدی. اولين دفعه است که به معرض نمايش گذارده می شود. اگر مايليد قضايای اسف آور يک عائله بدبختی را به چشم خود مشاهده نمائيد، بشتابيد و ببينيد که يک بيچاره ای در اثر استيصال چگونه مجبور به انتحار می شود. اگر می خواهيد به دنائت طبع يک نفر که نسبت به عائله خود بی عاطفه است، پی ببريد، اگر می خواهيد رحم و شفقت خود را نسبت به عائله های بدبخت آزمايش نمائيد و اگر آرزومنديد يک شب وقت و فکر خود را به حال فلک زدگان مصرف بداريد، بيائيد عجله نمائيد که اين نمايش عالی را در ليله شنبه ۱۸ فروردين ماه ۱۳۰۷ در سالون مدرسه موسيقی تماشا کنيد. ما نمی خواهيم از محسنات و اثرات اين نمايش تعريف کنيم. اگر آمديد و ديديد، تصديق می فرمائيد که قابل تمجيد است. موقع خزان گذشت؛ بيائيد خزان جديدی در اين نمايش ببينيد. آهنگ های دلخراش و حزن آور مرگ، شما را به حال بيچارگان واقف نموده و قلب شما را می ربايد و ارکستر باشکوهی در فواصل پرده ها مترنم است. محل تحصيل بليط؛ لاله زار: مغازه آمريک، کتابخانه تهران، مغازه بديع- ناصريه: مغازه حسن زاده- خيابان جباخانه: مطبعه اخوت- خيابان سپه: دواخانه شرافت و شاهزاده تحريرچی. نمره اعلان: ۱۳۶۱. اطلاعات. چهارشنبه ۱۵ فروردين ۱۳۰۷.

12.4.06

استانيسلاو لم، خشكشويي ها و...



1
هفته پیش قصد داشتم راجع به خاموشی استانیسلاو لم ، خالق نامدار آثار علمی- تخیلی بنویسم، ولی نامه مهدی که اومد الویت ها عوض شد و درست این بود که به اون پرداخته بشه. حالا متن خواندنی جهان در باره فیلم های شیرین نشاط دوباره منو به یاد فیلم و سینما و استانیسلاو لم انداخت که همه مون شاید با اثر بزرگ او به نام "سولاریس" آشنا هستیم و فیلمی رو که تارکوفسکی از روی آن ساخته و بارها تو ایران نمایش داده شده رو حتما دیدیم. البته آندری تارکوفسکی فیلمساز روسی که در سال 1971 این فیلم رو ساخت بیش به رابطه انسان و کیهان و قسما مناسبات متافیزیکی انسان ها توجه داشت . سی و یک سال بعد یعنی در سال 2002 استیون سودربرگ کارگردان آمریکایی فیلم دیگری بر اساس همین کتاب ساخت که بیشتر نوعی سلوک درونی انسان بود ، انسانی که درگير مشکلات دروني خويش، در خود و دلتنگ و سر به زيره و کم و بیش قرباني از خود بيگانگي ناشي از روابط اجتماعي سرمايه سالارانه است.
جالب هم این بود که لم از هیچکدام از این دو اثر سینمایی راضی نبود.

آثار لم به معنای متعارف، علمی – تخیلی نیستند و همیشه درنگ ها ، ابهامات و سوالاتی فلسفی ، اخلاقی و بیم و امیدها در باره آینده رو پیش روی آدم می ذاره. او خودش با کاربرد اصطلاح علمی – تخیلی در مورد آثارش موافق نیست و می گه که : «همواره به علم معتقد بوده‌ام، اما من از دنیای واقعی می‌نویسم؛ بنابراین، از آن چه می‌گذرد می‌نویسم، فقط به شیوه‌ی خودم، با عبارات مخصوص خودم.»
جالب اینه که تو کتابهای لم کمتر با تصویر و ایماژ برمی خوریم و بیشتر کار روی ادارکات و مفاهیم کم و بیش خشکه . تارکوفسکی گفته بود که برای تبدیل یک کتاب به فیلم بهترین حالت اونه که اون کتاب بد نوشته شده باشه و نثر رنگین، تخیل و ذوق ورزی درش کمتر دیده بشه و من هم به همین خاطر سولاریس رو پسندیدم!

باری، لم با کتاب ها و آثار خودش اولین کسی بود که در عرصه نظری و امکانات، مسئله شبیه سازی های کامپیوتری رو سال 1965 مطرح کرد، پیش بینی هایی راجع به تکنولوژی ژنتیک ارائه داد و در عین حال به خصوص در دهه های متاخر از نقش یک روشنگر و صاحب ایده هایی در مورد آینده فراتر رفت و برخی بدبین هاشو راجع به سیر و سلوک مدرنیسم و آینده بشری رو مکتوم نذاشت. او از پس از فروپاشی کمونیسم در لهستان که مصادف شده بود با پایان نوشتن کتاب های علمی – تخیلی اش، داستان هایی نوشت راجع به جرايم رايانه ای و مشکلات اخلاقی اينترنت.

یکی دو سال پیش مصاحبه ای با لم شده بود و مصاحبه گر پرسیده بود:

"جایی خواندم که شما گفته بودید – حدود 10 سال پیش – که نسبت به تمدن بشری بدبین هستید و به همین دلیل هم ممکن است برای همیشه دست از نوشتن بردارید. آیا شما هنوز مشغول نوشتن هستید آقای لم ؟ و اگر هستید بیشتر چه کتابهایی مینویسید؟"

و لم هم جواب داده بود:
* "من در سال 1989 داستان نوشتن را متوقف کردم . دلایل بسیار زیادی هم در این تصمیم من دخالت داشتند . هرچند که من ایده های بسیار زیادی را برای شروع کتابهای جدید داشتم اما به این نتیجه رسیدم که هیچ راهی برای استفاده مفید از آنها در موقعیت جدید جهان وجود ندارد . حالا من احساس بهتر و خیلی بهتری از دانستن این حقیقت دارم که در حقیقت هیچ چیز نمیدانم . من در واقع حتی این توانایی را ندارم که خودم را با تئوری های جدید علمی آشنا کنم . من تصور میکنم که رشد علمی دانشگاه ها خیلی سریع تر از رشد واقعی جهان است . در واقع تعداد دانشمندان همین طور زیاد و زیاد تر میشود. تقریبا هر دو سال یکبار هم هر کدام از آنها کتابهای جدیدی چاپ میکنند ( که به طور واضح یک تئوری جدید را تشریح میکنند ) عقاید دیوانه وار در جهان دانشمندان چیز غیر معمولی نیست اما واقعا چه کسی میتواند تمامی این کتابها را بخواند ؟ چه کسی میتواند ارزشمندها را از بی ارزشها تفکیک کند؟ چه کسی میتواند تمام این عقاید را در یک دور نمای واحد تصویر کند ؟ البته مطمئنا هوش . استعداد بسیار زیادی در این جریان وجود دارد اما من دیگر توانایی درک و ادامه کلیت این روند را ندارم . من دیگر اعتقادی ندارم – حتی اگر با تمام توانی که دارم بخواهم فریاد بزنم – که ممکن است بتوانم چیزی را تغییر بدهم . این رشد دیوانه وار و تصاعدی متوقف نخواهد شد . این روند در داخل مسیرهایی که خودش برای خودش انتخاب میکند گسترش میابد و چه ما دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم درست مانند گردبادی که امکان متوقف کردنش وجود ندارد از حرکت باز نخواهد ایستاد . بنابر این حتی اگر کتابهای من به چهل زبان دنیا ترجمه شوند و یا تعداد نسخه های چاپ شده از آنها به 27 میلیون نسخه در جهان برسد باز هم هیچ تغییری ایجاد نخواهد شد . تمامی آنها نابود خواهند شد زیرا که جریانهای سیل آسای کتابهای جدید تمام چیزهایی را که در زمانهای قبل از آنها نگارش یافته اند را خواهد شست و از بین خواهد برد.امروزه دیگر یک کتاب توی یک کتاب فروشی حتی فرصت این را نمیکند که کمی گرد و غبار رویش بنشیند . البته درست است که ما امروزه عمر طولانی تری داریم اما عمر تمام چیزهای اطراف ما همین طور کوتاه و کوتاه تر میشود . این مسئله واقعا غمبار است اما هیچ کس توانایی متوقف کردن این روند را ندارد. جهان اطراف ما آنقدر به سرعت در حال مردن است که هیچ کس فرصت استفاده درست از هیچ چیز را پیدا نخواهد کرد ."

تو ایران ، از لم علاوه بر نمایش فیلم سولاریس در هر دو ورژنش( تارکوفسکی و سودربرگ) خود کتاب رو هم پیمان اسماعیلیان به فارسی برگردانده و کتاب دیگر لم با نام " شکست در کوئینتا" رو هم صادق مظفرزاده ترجمه کرده. شاید برخی از دوستان داستانهای معروف به " داستان‌های یون تیخی‌" که 15، 20 سال پیش به صورت سری تو مجله دانشمند چاپ می شد رو هم خونده باشند
باری استانسیلاو لم روز 27 مارس در سن 84 سالگی در لهستان از چشم از جهان فروبست. البته او قبلا هم یک بار به دیدار مرگ رفته بود. خودش تو یکی از آخرین مصاحبه هاش با یک نشریه آلمانی در این باره گفته:" دو سال قبل بی خبر از این که مرض قند ناشی از کهولت عارضم شده هی نشستم و شیرینی خوردم . یک دفعه در حالی که ایستاده بودم کله پا شدم، سرم جراحت سختی برداشت، یک و نیم لیتر خون ازم رفت و یک ساعت به اغماء رفتم. به لحاظ تجربی موقعیت و حالت بسیار مطلوبی بود، حالتی از خلاء کامل. بعد از این حادثه دیگه من می دونم که بعد از مرگ هیچ چیزی در انتظار ما نیست و فنای مطلق در انتظارمون نشسته ." به قول خیام می خواد بگه " باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی"

لم با نظام سوسیالیستی حاکم بر کشورش هم ، خوب یا بد، میانه خوشی نداشت. او جمله طنزآمیزمعروفی داره دراین باره که می شه باهاش موافق یا مخالف بود. مضمون اون جمله اینه:
تراژدی قرن بیستم در این بود که نمی شد تئوری­های کارل مارکس رو ابتدائا روی موش ها آزمایش کرد و قرعه از همون ابتدا به نام جوامع انسانی افتاد.

2
در خبرها آمده بود که ظرف سال های اخیر شمار خشکشویی های فعال تهران از 2500 به 850 تا رسیده. راستش من قوم و خویشی داشته ام از اهالی این حرفه و به مغازه اش کم و بیش گذرم افتاده و می دونم که به سبب گرما و حرارتی که اطراف اتو ایجاد می شه، کار راحتی نیست ،به خصوص تو تابستون. طبیعیه که با رواج روحیه دلالی تو جامعه برخی از اهالی این صنف عطاش رو به لقاش بخشیده باشند و دنبال کار راحت و بی دردسر تجارت ودلالی رفته باشند. این هم هست که نوسازی دم و دستگاه دیگ بخار و شتشو در هر 10 سال که نسبت به سیستم های مدرن و رایج در غرب خیلی هم عقب افتاده است هزینه زیادی می خواد. در کنار این علت ها، فقیرترشدن قشر میونی از یک طرف، و به خصوص تزریق فرهنگ بدقوارگی ، ژولیدگی و نامرتبی در لباس پوشیدن از زمامداران بدنه جامعه هم احتمالا نقش قابل اعتنایی تو این آب رفتن شمار خشکشویی ها داشته. خلاصه شاید از روی کسادی و یا رونق این یا اون حرفه بشه به برخی تغییرات در رفتارها و رویکردهای جامعه هم پی برد. مادرم می گفت که تو خیابون محل سکونت ما مغازه ها یا تبدیل شدند به بنگاه معاملات ملکی و یا شعبه فروش گوشی های موبایل. یعنی این که شغل نون و آب دار رایج تو ایران دستکم تا یک سال پیش، خرید و فروش زمین و خونه و یا تجارت و دلالی با گوشی های تلفن هست که به خاطر عدم اشباع نیاز جامعه بازار پررونقی داره.

3
این خطوط رو که می نویسم ، سه کشور مهم اروپایی تحولات قابل اعتنایی رو دارند پشت سر می ذارن. تو فرانسه بالاخره رییس جمهور و نخست وزیر در برابر سیل اعتراض ها عقب نشینی کردند و قول دادند که قانون جدید استخدام که کارفرماها رو مجاز می کرد جوانان زیر 26 سال رو در دو سال اول نخست استخدامشون بدون ارائه هیچ دلیل و مدرکی اخراج کنند رو با قانون بهتری جایگزین کنند. ظاهرا مسئله بر سر این قانونه ، ولی خوب خواجه حافظ هم می دونه که این قانون و اعتراضات به اون هم، بخشی از بحران های ناشی از جهانی شدن اقتصاد و تلاش اقتصادهای بومی برای دمسازکردن خودشون با تحولات و اجبارهای اون هست.
تو آلمان هم رهبر حزب سوسیال دمکرات بعد از تنها 5 ماه از این مقام استعفاء کرد. می گه که علت استعقاش مریضی هست، ولی خوب کسانی که بیشتر با صحنه سیاسی آلمان سرو کار دارند می دونند که بحران ناشی از جهانی شدن و شناورشدن ارزش های سوسیال دمکراتیک، قدیمی ترین حزب این جریان رو هم به تلاطم انداخته و آرامشی در درون اون به وجود نمی یاد. این که این حزب باید دائم این یا اون نبش دولت رفاه رو مشمول بیل و کلنگ بکنه و بیش از پیش مجری سیاست های لیبرالی بشه طبیعیه که در درون حزب با آرامی پیش نره و کل این جریان رو دستخوش تلاطم بکنه، چه رسه که فردی رهبر این حزب باشه که در محیطی (آلمان شرقی ) بزرگ شده باشه که تبلیغات و گفتمان سوسیالیستی به قول خود ایشون مهر و نشانش رو بر ذهنیتش کوبیده باشه و همین در پیشبرد سمت گیری لیبرالی در سیاست های حزب دچار عدم قاطعیت و تردیدش بکنه
تو ایتالیا هم که اولین نشانه ها حاکی از اینه که برلوسکونی داره می ره و جای دولتش رو به ائتلاف چپ و میانه می ده. راستش صرفنظر از این که این ائتلاف چقدر در پاسخگویی به نیازهای جامعه ایتالیا موفق بشه همین که بختک برلسکونی برای یک دوره هم که شده از سر این کشور کم بشه خودش فرجی هست. ایشون قدرت مافیا و امپراطوری رسانه ای خودش رو با روابط تنگاتنگی که با دولت بوش داشت درآمیخت و اکثر تغییرات در قوانین رو متناسب با قدوقواره منافع خودش انجام داد. عقب گشت منفی 30 درصدی اقتصاد ایتالیا و وضع بد اقتصادی این کشور هم از دستاوردهای آقای برلسکونی هست. این که ایشون و ائتلافش کماکان حمایت بیش از 40 درصد جامعه ایتالیا رو با خودش داره هم از "معجزات " فرهنگ سیاسی این جامعه است!
پرودی کاندید چپ و میانه در کارزار انتخاباتی اش سوالی از برلسکونی کرده بود که گرچه خفیف و آروم بود ولی باز هم نکته خوبی درش بود: تو به جز کشیدن صورتت و صاف کردن چین و چروک اون و به جز کاشتن تعدادی نخ مو روی کله ات، کدوم کار "چشمگیر" رو تو این 4، 5 سال انجام دادی؟

4

تو این هفته یکی ،دو مطلب خوب هم به چشمون اومد که شاید اگر نخونده باشیدشون به خوندنشون بیارزه. یک نوشتاری هست از بهمن بازرگانی در نقد کتاب " مشروطه ایرانی"، نوشته آقای ماشاالله آجودانی. این نوشته دستکم می تونه بخشی از شیفتگی و نگاه سراسر تاییدآمیز به مضمون این کتاب را تعدیل و اصلاح کنه و ما رو به این سو سوق بده که رویکرد و کارنامه روشنفکران دوران مشروطه که آقای آجودانی شکست این جنبش را عمدتا به "التقاطی بودن" اونها نسبت می ده را دوباره در متن و محدودیت های تاریخی و اجتماعی آن زمان درک و فهم کنیم. و انتظار نداشته باشیم که مردان و زنان 100 سال پیش در جامعه ای برخاسته از خواب اعصار و قرون رویکرد و سیاستشون در رواج مدرنیسم همون چیزی باشه که ما امروز تو شرایطی متفاوت ، و صد البته باز هم با محدودیت ها و موانع مشخص ، می تونیم پیش ببریم. آدرس مطلب آقای بازرگانی از این قرار است:

مطلب دیگری که با بحث بازرگانی بی ارتباط نیست جستاری است از محمود فلکی در باب معلق بودن غیراختیاری صادق هدایت میان مدرنیسم و سنت. این جستار بدون آن که نویسنده از مقالات کسانی مانند آقای طاهری پور باخبر باشد نقدی هست نسبت به این دیدگاه و سیاه و سفید دیدنی هایی که در این مقالات هم خودشون رو به معرض تماشا گذاشتند.
آدرس این جستار خواندنی از این قراره:

"بازهم درباره "نكاتي در باره یک خبر


در باره مطلب مهدي فتاپور من هم چند نكته اي رو قلمي كردم كه در زير مي خونيد:

مطلبی که مهدی عزیز فرستاده بود راستش حاوی یک مقدمه و یک قسمت اصلی هست که هر دو قسمت تامل برانگیزند. جهان عزیز از زاویه درستی به قسمت اصلی مطلب پرداخته و حق مطلب به خوبی ادا شده . یکی ، دو نکته هم به نظر من می رسه که نمی دونم به طرحش می ارزه یا نه؟ باری،،

مهدی در مقدمه نوشته :
"من شخصا هر چه بيشتر باين نتيجه رسيده ام که اگر توضيح بدبختی ها و نارسايی ها برای جلب مردم به مخالفت با نيروهای حاکم موثر است در رابطه با کسانی که موضع سياسی روشن دارند توضيح بدبختی ها به انگيزه ای برای فعاليت جديتر نمی انجامد و آنچه انگيزه بوجود مياورد احساس تاثير گذاری و اميد به تغيير است. مريم ما که از من هم در اين زمينه بيشتر پيش ميرود و ميگويد من از خواندن نوشته ها و بخصوص برخی فيلم های روشنفکری ايرانی و يا خارجی (فستيوال کانی) که ادمهایی را تصوير ميکنند که در يک دايره بدبختی گرفتارند و هيچ مفری برايشان وجود ندارد احساس خفگی پيدا ميکنم. چنين نوشته ها و فيلم هايی مرا ناراحت ميکند و بس و ترجيح ميدهم آنها را نگاه نکنم".

من کاملا با این ارزیابی موافقم. فقط شاید بشه اینم اضافه کرد که رویکرد اکثر جریان های سیاسی که چندان با سیاست ورزی در دوران معاصر همخوانی نداره و عمدتا معطوف به طرح پروژه های بزرگ و کلان، و بی نتیجه ماندن و ناکارایی پیاپی این پروژه هاست در سرخوردگی ها و اشاعه روحیه یاس و حتی باورمند شدن این يا اون بخش از مردم به قدرقدرتی نیروها و ساختارهای مسلط، و شکست ناپذیر تصورکردن اونها سهم کمی بازی نمی کنه. در واقع ، موقعی که پروژه ها و سیاست ها عمدتا متوجه اقدامات بزرگی باشند که شرایط اولیه برای تحقق اونها فراهم نیومده باشه، یعنی با زندگی، مسائل و تلاش و تکاپوی عادی مردم تماسی برقرار نشده باشه و حل مشکلات عادی و جاری مردم از طریق همراهی و همگامی خودشون محملی برای برداشتن گام های بزرگتر تلقی نشه ( منظورم در عمل است، وگرنه در حرف گاه و بی گاه از این حرف ها زیاد زده می شود)، آری در چنین صورتی کارمون می شه دائم فیل هوا کردن و شعار "باید برود" دادن. و همینه که مثلا نمی ذاره بخش عمده جریان های سیاسی ما به مسائل پیش پا افتاده ! مردم توجه و التفاتی داشته باشند. مثلا آلودگی هوای تهران که زندگی رو چندی پیش تو تهرون فلج کرده بود و سلامت و حیات و ممات مردم رو به خطر انداخته بود یا همین زلزله که به مسئله تقربیا روزمره مردم بدل شده و قبل از هر چیز تدوام زندگی اونها رو به خطر انداخته ظاهرا چیزی نیست که با گروه ها، فعالان اجتماعی و سازمان های مدنی در مورد جوانب مختلف اشون و انتظارات از حکومت و خود جامعه سخنی گفته بشه و یا سکوت مرگبار حکومت در باره آنفلونزای مرغی از طریق به مشارکت طلبیدن خود مردم و نهادهای نوپای مدنی و اجتماعی اونها به چالش طلبیده بشه و یا در مجموع شگرد و سیاستی اعمال بشه که معطوف به گشودن فضای سیاسی و ایجاد امکان برای سیاست ورزی در متن و بطن اون جامعه باشه .ظاهرا همه این مسائل با مسئله محوری ضربه قطعی و بلاواسطه زدن به نیروی حاکم ارتباطی نداره و برای جریان های سیاسی نمی صرفه که وقت و انرژی خودشون رو صرف اونها بکنند!

در مورد قسمت اصلی مطلب، یعنی غفلت و بی اعتنایی 20، 30 تا آدم نسبت به به سرنوشت آدمی که تو تیررس نگاه و تماسشون هست، راستش من با موارد تا حدودی مشابه آشنا بودم، ولی این موردی که تو اشاره کردی یک خورده استثنایی هست. مثلا تو این شهری که من هستم مردی 65 ساله که تو خونه اش تنها زندگی می کرد جنازه اش رو سه هفته بعد از مرگش پیدا کردند و خوب تو این مدت هیچ همسایه ای به صرافت نیافتاده بود که بپرسه این آقا کجا هستش تا این که صندوق پستی اش از نامه ها و برگه های تبلیغی چنان انباشته می شه که پستچی به صرافت می افته پرس و جویی بکنه و پلیس رو صدا بزنه. و یا آشنایی دارم دکتره، یک دفعه دو روزی غیبش زد،بعد که برگشت پرسیدم کجا بودی؟ می گفت که بابام فوت کرده بود، برادرم که تو همون شهره وقت نداشته بره دنبال کفن و دفنش . خلاصه خودم بعد از یک هفته مجبور شدم مطب رو تعطیل کنم و برم تو شهر محل اقامت بابام و امورات دفن و کفنش رو انجام بدم، بعدش هم نه مراسمی برای نکوداشت و نه یادی و نه ...به هر صورت جای انکار نیست که روند فردیت یابی و استقلال فرد که در جای خودش مثبت هم هست اونجایی که با ضرورت ها و اجبارهای ناشی از مناسبات سرد و معطوف به سود هر چه بیشتر در نظام سرمایه داری متاخر قاطی می شن همه پیوندهای اجتماعی و عاطفی انسان ها رو نشونه می رن و به این یا اون اندازه زایل می کنند. حالا که دیگه مجازی شدن بسیاری از امور و انجام سریع تر و غیرحضوری بسیاری از کارها از طریق اینترنت و ... هم که این روند رو به این یا اون اندازه تشدید کردند. سابقا نه اون لاین شاپینگی بود، نه میل جای نامه رو گرفته بود که آدم رو از رفتن به پستخونه و دیدار با آدم ها بی نیاز کنه، نه کار بانکی و یا حتی رای دادن رو می شد غیر حضوری و تنها با فشار این یا اون دکمه در کامپیوتر انجام داد که نیازی به رفتن به حوزه انتخاباتی و یا بانک واحیانا تازه کردن دیدار حضوری با این یا اون دوست و آشنا پیدا بشه ، نه پیداکردن هر گونه اطلاعات و آگاهی در اینترنت جای درس خوندن های گروهی در مدارس و دانشگاه و تماس بیشتر آدم ها با یکدیگر رو گرفته بود ، نه بازی های کامپیوتری بود که بچه ها رو از بازی های جمعی بازبداره و جلو کامپیوتر میخکوبشون کنه ، نه پالتاکی بود که جایگزین جلسات حضوری شورای مرکزی بشه ، نه اصولا خود کامپیوتر و اینترنت بخشی از وقت آدم ها رو پر کرده بود که هم از تماس های اجتماعی و هم از حساسیت نسبت به اطارفشون کم بکنند و نه احیانا کتاب خوندن که درک و دریافت های عمیق تری از مطالب کوتاه و گذرای اینترنت به آدم ها می ده کم و بیش مثل امروز عرصه برش تنگ شده بود. پنهان نمی کنم که خود من اگر روزهای سه شنبه و جمعه و شنبه که به دلایلی با کامپیوتر کمتر سر و کار دارم نبود معلوم نبود که بتونم در سال دو قبضه کتاب هم بخونم. و نه دی وی دی بود که آدم رو از سینما رفتن به همراه دوست و آشنا و ...و خندیدن و متاثرشدن با شمار بیشتری از آدم ها محروم بسازه

باری ، این ها همه به معنای نفی تاثیرات و پیامدهای مثبت دستاوردهای علم و اینترنت و ... نیست و می شه تصور کرد که بسان همه تکنیک های تازه (تلویزیون، سینما ، انرژی هسته ای و ...) در این مورد هم بعد از مدتی رفتار و رویکرد انسان رو به تعادل بره و دوباره توجه ای متوازن تر به همه نیازها و مناسبات روحی و اجتماعی و انسانی اش پیدا بکنه.*
خود منطق سرمایه داری هم قسما(ناخواسته) می تونه بعضی از بسترها رو در این راستا ایجاد کنه. ژاپنی ها در تویوتا و نیسان و میتسوبیشی 15 سال تمام با هیجان کارگرها رو بیکار کردند و به جاشون روبوت به کار گرفتند، اما آخرش دریافتند که روبوت اون انعطاف انسان در قبول تغییرات در این یا اون برنامه رو نداره و کوچکترین تغییر تو خط تولید که با نیم ساعت توضیح برای آدم ها قابل تحققه در کار با روبوت ها نیاز به برنامه ریزی مجدد ، وقت گیر و هزینه بر داره. هم این درک و دریافت ، و هم تجربه مثبت ژاپنی ها از کار تیمی و مشاوره و بحث برای بهبود کار و تولید باعث شد که روبوت ها رو تا حد ممکن مرخص کنند و دوباره به نیروی انسانی و توانایی اون در برقراری مناسبات متکی بشند.
ورای برخی از رشته ها که سرمایه داری به خاطر سود خودش هم که شده فشرده تر کردن روابط کاری و انسانی آدم ها رو مقرون به صرفه می دونه این هم هست که در بحث هایی که در مورد رفع بیکاری مزمن تو جوامع سرمایه داری و تشدید روزافزون این پدیده درگرفته کم نیستند نظریه پردازانی که می گن باید به طرف پرداخت یک درآمد پایه ای به همه افراد جامعه که وارد بازار کار می شند رفت، فارغ از این که کار پیدا می کنند یا نمی کنند و فارغ از این که آدم ثروتمندی هست یا بیچاره. مثل همون حق فرزندی که تو آلمان به هر خانواده ،صرفنظر از فقر و غناش تعلق می گیره. هوادارن این نظریه معتقدند که اولا حد اقلی از زندگی برای همه انسان های جامعه تامین می شه و شاید همین حقوق پایه به اونهایی هم که کار می کنند کمک کنه که کمی از وقت خودشون رو که صرف کار دستمزدی می کنند به امورات انسانی و اجتماعی خودشون اختصاص بدن، تا هم مناسبات اجتماعی سالم تری به وجود بیاد و هم فرصت کاری برای شماری بیشتری از افراد قادر به کار ایجاد بشه . این که چنین درآمدی اون اثرات منفی روانی رو بر روی بیکاری که هر ماه باید دستش جلوی اداره تامین اجتماعی و یا اداره کار دراز باشه و ده ها کاغذ و مدرک ارائه بکنه تا یک حقوق بخور و نمیر بیکاری بهش پرداخته بشه هم کم می کنه به نظر طرفداران این نظریه از جنبه های مثبت اون هست. استدلال دیگه طراحان درآمد پایه برای همه اینه که انسان ها کم و بیش در حال کارهای مثبت اجتماعی و فردی اند که لزوما مزدی بهش تعلق نمی گیره، آموختن، بچه بزرگ و تربیت کردن و نسل بعدی رو ساختن، ورزش و نرمش کردن که از هزینه های اجتماع برای تامین سلامت فرد کم می کنه و ... این بحث اونقدرها بالا گرفته که تو یک سری از کشورهای اروپایی شماری از اقتصاددان ها بارمالی چنین اقدامی رو هم حساب کردند و تفاضل بودجه ای که برای این کار باید اختصاص پیدا بکنه با بودجه ای که همین الان صرف حق بیکاری و بوروکراسی لازم برای کنترل و پرداخت این حق می شه رو هم ثبت و محاسبه کردند و به صورت گزارش های ملی هم انتشار دادند. بحث به حدی بالا گرفته که تو اکتبر سال گذشته تو اتریش کنگره بین المللی بزرگی با شرکت طراحان و هواداران این نظریه برپا شد و اقتصاددان و جامعه شناسان قدری مثل فیلیپ فان راپیس و سناتور ساپلیسی درش شرکت و سخنرانی کردند. ساپلیسی سال گذشته دولت لولا تو برزیل رو متقاعد کرد که قانونی هم تو این زمینه از تصویب مجلس بگذرونه که به قول خودش به تدریج و مورچه وار در حال اجراست.

نه، من دچار خوشبینی زیادی نیستم، ولی نادیده هم نمی گیرم که بحث های وسیعی در مورد آینده جامعه مبتنی بر اشتغال و احیای روابط انسانی و عاطفی از طریق سازماندهی مجدد مالی و ساختاری این جوامع در جریانه که می تونه بی نتیجه هم نمونه. فکر کنم امید داشتن به این گونه بحث ها و کمک به فراگیری اونها در حال حاضر معقولانه تراز بحث های تخیلی و فرضی در باره نفی ارادی و پیش از موقع سرمایه داری و برپا کردن سوسیالیسم هست.

در کنار ا ین بحث ها هستند کسان دیگری مثل اولریش بک، جرمی ریفکین و یا اسکار نگت که می گن مفاهیمی از کار، تولید و اشتغال که ظرف 500 سال گذشته رایج بودند و در مفهومی محدودتر، کار دستمزدی به آخر خط رسیدند و پیشرفت تکنیک این استدلال و نظریه رو که بیکاری دوره ای و بسته به رونق و رکود کم و زیاد میشه رو منتفی کرده و رویای بازگشت به جامعه اشتغال کامل دهه های گذشته رو باید به خاک سپرد. برای مقابله با این وضعیت به نظرافراد یادشده باید تعریف از کار و تولید رو گسترش بخشید ، تبادلات گسترده کاری در مقیاس بزرگ اجتماعی و بدون به کار گرفتن مبادلات پولی رو اشاعه داد و فرهنگی رو توسعه بخشیدکه کار در برابر پول کم کم جاش رو به کار اجتماعی بده و انسان ها برای وقت خودشون و برای تماس های انسانی اشون و کاری که مستقیم و غیرمستقیم برای همدیگر و محیطشون انجام می دن اهمیت و ارزش بیشتری قائل بشند.
توضیح دقیق تری از این نظریه رو اسکار نگت (جامعه شناس سرشناس آلمان) تو اين آدرس داده که خوندنش شاید خالی از فایده نباشه، هر چند که شاید قسما تخیلی به نظر برسه
باری مهدی جان ، بحث تو کمتر سبقه نظری داشت و بار عاطفی و انسانیش عمده بود. لذا ورای بحث های عمومی بالا که حرف و نکته ای هم احتمالا توش نبوده و هنوز به جامعه ما چندان مربوط هم نمی شه، شاید دستکم، کاری که در گستره خصوصی بشه کرد حفظ مناسبات انسانی خودمون و قربانی نکردن اون به پای دعواها و کشاکش های سیاسی از یک طرف و نسپردن بیش ا زحد وقت و اراده خودمون به این قوطی‌یی که روبروش نشستیم و صرف بخشی از اون وقت برای خودمون و تماس های انسانی مون باشه. نمی دونم شاید که مسئله رو دستکم می گیرم و شاید حجم و ابعاد نکته ای رو که قصد توضیحش رو داشتی هنوز هم خوب نگرفته باشم. لذا، در باره اش بنویسیم و صحبت کنیم.

11.4.06

"در باره "نكاتي در باره يك خبر



نامه مهدي فتاپور در باره غفلت و بي تفاوتي عده اي از كاركنان يك موسسه نسبت به مرگ يكي از همكارانشان و سوالاتي كه او در اين رابطه طرح نمود، انگيزه اي شد كه دوست ديگري، جهان وليان ‌پور، نكاتي را پيرامون آن بنويسد به اين شرح:

مهدی عزیز
چند روز است که می خواهم چیزی در بارة این خبر و دلمشغولی تو بنویسم اما شک داشتم بتوانم چیزی به آن اضافه کنم.آخر سر فکر کردم همین واکنش ساده هم نشان توجه به یک فکر و یک احساس است و می تواند مفید باشد. اقتصاد آمریکا مدل سرد است. در این مدل مرکز ثقل روی فاکتور مسئولیت صدردرصد فرد است و همبستگی جمعی انکار می شود. در عمل حقوق های بالاتر پرداخت می شود ولی برای خدمات رفاهی جمعی و برای بیمه های ایام بیکاری و پیری به میزان ناچیزی پس انداز می شود. فرد ناچار است که بیشتر کار کند. در آمریکا افراد دو شغله زیاد هستند و امکان ندارد که فرد بتواند با 24 ساعت کار در هفته همة هزینه هایش را بپردازد، چیزی که در اروپا ممکن است. لیبرال ها و نئولیبرال ها در سال های اخیر تلاش کردند و می کنند که اقتصاد اروپا را به سمت مدل سرد برانند. می خواهند میزان حق بیمه هایی را که از حقوق شاغلین برای نگهداری پیران، کودکان، بیماران و بیکاران بر میدارند کاهش دهند و در عوض از طول و عرض سیستم رفاهی کم کنند. شاغلین را وسوسه می کنند که با این تغییرات حقوق ماهیانة بالاتری می گیرند و آنها را از احساس همبستگی برای تضمین یک سیستم رفاه جمعی خالی می کنند. من قبلا" به پدیدة "خاکستری شدن" (افزایش استفاده کنندگان در مقابل پرداخت کنندگان) جوامع رفاه در اروپا و ضرورت تغییرات اشاره کردم. اما لیبرالها تصمیم دارند که به بهانة این تغییرات تمام جنیه های انسانی این جوامع را حذف کنند و گاها" قوانین بسیار خطرناک وضع می کنند. در سیستم درمان مبادرت به اجرای قانون "نو کلیم" کردند تا شهروندان را وسوسه کنند که کمتر به مراکز درمانی مراجعه کنند. با آوردن اورو قیمت ها را چندین برابر افزایش دادند چیزی که در شرایط عادی در اروپا می توانست با موج مخالفت روبرو شود. به بهانة کاهش قیمت ها و دادن حق انتخاب های بیشتر به شهروندان رقابت را تا مرز جنون آمیزی بالا بردند. عنصر رقابت وارد نهادهایی شد که تا به حال سابقه نداشت: شرکت انرژی، شرکت تلفن، سیستم درمان، دانشگاه ها و حتی ارائة خدمات به بیماران روانی یا جوانان مشکل دار. در این شرایط می باید که قیمت های تمام شده کاهش یابند. ادغام شرکت ها و مؤسسات به پدیدة روز مبدل گشت و با اخراج کارکنان سعی در ارزانتر کردن خدمات کردند. یکی از پدیده های جدید برای کاهش هزینه ها ایجاد دفاتر کار منعطف است (جایی که فکر می کنم قربانی آمریکایی کار می کرده است). هر کس فقط یک میز و یک کامپیوتر می گیرد و مختصری وسایل کار. کارکنان چنین دفاتری بی نام و نشان هستند و ممکن است که برای شرکت های مختلف کار کنند و همدیگر را نمی شناسند. در چنین سیستمی بخشی از مسئولیت نگهداری و مواظبت استفاده کنندگان از دوش دولت به دوش شهروندان افتاد چیزی که صد سال پیش مسیر عکس را طی کرده بود. در هلند می خواستند که مراجعه به پزشک فامیلی را نیز زیر قانون "نو کلیم" ببرند که می توانست خیلی خطرناک باشد. چون خانواده های فقیری هستند که بخاطر پس گرفتن بخشی از حق بیمه های پرداختیشان در پایان سال از مؤسسات بیمه های خدمات درمانی ممکن است که به پزشک فامیلی مراجعه نکنند و این می توانست سبب بیمار شدن عدة کثیری در جامعه شود. سوسیال دمکرات های اصیل و واقعی که اعتقاد به ترکیب عدالت خواهی و مسئولیت خواهی، آزادی خواهی و همبستگی طلبی دارند، اعتقاد به این دارند که ابزار و وسایل رفاه محدود است و باید دائما" میان شق های مختلف بهترین شق را انتخاب کنند، هشتاد سال پیش با اتهام روزیونیستی روبرو بودند و حالا هم زیر فشار نئو لیبرال ها هستند. با امید به اینکه آنها در تمام جوامع پیروز شوند.

نكاتي در باره يك خبر



چندي پيش يكي از دوستان، مهدي فتاپور، در ميلينگ ليستي كه از قضا من هم در آن عضو هستم مطلبي را فرستاد كه متن آن را در زير مي خوانيد. بعدا وا كنش يكي از دوستان به اين متن و نهايتا هم چند خطي كه خودم در ارتباط با آن نوشتم را خواهم آورد. پس اول متن فتاپور:

چند روز پيش خبری خواندم که مرا بسيار متاثر کرد. خبر را به ضميمه فرستادم که البته بزبان آلمانی است. خلاصه خبر اينست که در شهر نيويورک در يک دفتری که 30 کارمند داشته يکی از کارکنان که 30 سال است برای اين شرکت کار ميکند روز دوشنبه حين کار روی صندليش سکته ميکند و تا شنبه بعد هيچکس متوجه نميشود و روز شنبه نظافتچی که برای نظافت آمده بود متوجه ميشود که او سکته کرده و مرده است. يک هفته تمام او مرده بوده و نه در محل کار کسی با او صحبت کرده و نه بيرون شرکت کسی منتظر او بوده و يا سراغی از او گرفته و از نبودن او نگران شده.
شايد در اين دنيایی که ما در بمباران اخبار ناگواريم و در کشوری که صد ها هزار جوان آن معتاد به هرويین هستند و يا روزنامه نگارانی وجود دارند که ترجيح ميدهند ديرتراز زندان بيرون بيايند و شماتت اطرافيانشان را به خاطر بی کاری و بی پولی تحمل نکنند اين خبر هم يکی از همان مجموعه و شايد نه دردناکترین انهاست. من روزانه علاوه بر آنچه در سايت ها ميخوانيم حداقل ده ميل از اينگونه اخبارناگوار دريافت ميکنم. برخی از دوستان و يا رفقا هم لطف دارند و بدليل آنکه به دو سه ليست که من عضوش هستم اخبار را ميفرستند و بعد دوستان دريافت کننده هم همين طور آنرا فوروارد ميکنند من ميل واحدی را چند بار دريافت ميکنم. ( در يک مورد 14 بار در عرض چند ساعت) . در اينجا قصد شکايت من از اين عمل نيست چون رفقا و دوستان همگی ميکوشند که مبارزه سياسی در راه دمکراسی را تقويت کنند ولی من شخصا هر چه بيشتر باين نتيجه رسيده ام که اگر توضيح بدبختی ها و نارسايی ها برای جلب مردم به مخالفت با نيروهای حاکم موثر است در رابطه با کسانی که موضع سياسی روشن دارند توضيح بدبختی ها به انگيزه ای برای فعاليت جديتر نمی انجامد و آنچه انگيزه بوجود مياورد احساس تاثير گذاری و اميد به تغيير است. مريم ما که از من هم در اين زمينه بيشتر پيش ميرود و ميگويد من از خواندن نوشته ها و بخصوص برخی فيلم های روشنفکری ايرانی و يا خارجی (فستيوال کانی) که ادمهایی را تصوير ميکنند که در يک دايره بدبختی گرفتارند و هيچ مفری برايشان وجود ندارد احساس خفگی پيدا ميکنم. چنين نوشته ها و فيلم هايی مرا ناراحت ميکند و بس و ترجيح ميدهم آنها را نگاه نکنم.
این مفدمه مفصل خارج از موضوع را نوشتم تا بگويم با وجود اين ديدگاهم ؛ اين خبرمرا بشدت متاثر کرد و بنوشتن اين چند سطر واداشت و خيلی فکر کردم که چرا اينقدر متاثر شدم. شايد باين دليل که در زندگی عملی ما دراروپا و آمريکا در سالهای اخير ما با آدمهايی که با دستگيری و زندان و يا فقر و گرسنگی مواجه شوند مستقيم مواجه نيستيم ولی بدبختی هايی از نوع اين خبر را می بينيم. ولی بيشتر از ان فکر کنم ناراحتی من از اين بود که اين خبر بدبختی متفاوت از آنگونه که ما با آن مواجه بوديم نقل ميکند. آن بدبختی های ذکرشده بازمانده رنج هايی است که همواره وجود داشته و در طول زمان رو به تضعيف رفته ولی اين نوع بدبختی و تنها شدن بسياری از آدمها مال اين دوران است و معلوم نيست که در آينده تشديد نشود. در زندگی خصوصی بطور مداوم تنهايی تشديد شده و روابط و بازيهای اينترنتی در اين زمينه کيفيت جديدی پديد آورده که شايد با واردشدن تلويزيون بزندگی انسانها قابل قياس است. ولی اين خبر تنها به زندگی خصوص مربوط نيست. وی يک هفته روی صندلیش در سلول کامپيوتريش فوت کرده و 30 کارمند ديگر در طی اين يک هفته حتی يکبارنخواسته اند با او حرف نزده اند.
من در پروژه ای که 5 سال است کارميکنم فضای کار قابل قياس با آنچه در اين خبر تصوير شده نيست. ما در سالنی هستم که نزديک با 20 نفر در آن کار ميکنند و هر 4 نفر با ديوار مقوايی از هم جدا شده اند ولی صدای هم را ميشنويم. هر چند گاه يکبار بدليل يک اشتباه لپی و يا حتی بی دليل افراد متلکی نثار همديگر ميکنند و همه قهقه ميزنند و من هم که بدليل نفهميدن ريزه کاري های زبانی نمی فهمم کجای اين متلک که بعضی وقت ها هم خطاب به خود من است خنده دار بود برای پوشاندن اين نقطه ضعف بلندتر از همه می خندم و يا روزی دو سه بار يکی از افراد و خيلی وقت ها خود من يکی از اين جوک های خيلی وقت ها بی مزه اينترنتی را برای همه ميفرستد و چون همه همزمان آنزا نگاه ميکنند صدای خنده از هر گوشه اطاق بلند ميشود. ولی آيا اين فضای کار در برابر فضای کاری که در برخی از شرکت های بالاخص آمريکايی غالب است و اوج آن در اين خبر منعکس شده و افراد هريک در سلولهای کامپيوتری می نشينند و هر کس سرش بکار خودش گرم است امکان مقاومت دارد. چند دهه قبل روشنفکران نگران تسلط روابطی بودند که در فيلم عصر جديد چارلی چاپلين منعکس است. چنين روابطی مسط نشد ولی من متاسفانه جزو خوش بين ها نيستم و بر اين نظر نيستم که نقش غالب در عقب رانده شدن چنان روابطی بدليل غير انسانی بودن آن روابط و حاصل مبارزه مدافعين حقوق بشربود بلکه فکر ميکنم آنچه مارکس ميگفت در اين زمينه صادق است. برنده؛ روابطی است که کارآيی بيشتر داشته باشد. عمده دليل شکست سوسياليسم ناتوانی برنامه ريزی متمرکز در توليد هر روز پيچيده تر و متنوعتر کالاها و خدمات بود. روابط تصوير شده در آن فيلم مسلط نشد بدليل آنکه تنوانست کارآيی توليد را بالاخص با پيچيده تر شدن آن و تضعيف نقش کار ساده افزايش دهد. دريکی دو دهه اخير روند جهانی شدن در اين عرصه تغييرات جديدی بوجود آورده. 36 ساعت کار در هفته که بيست سال پيش بعنوان يک هدف قابل تحقق تصور ميشد و در برخی کشور ها مثلا در فرانسه و آلمان دراين راستا در جهت کاهش ساعت کار عمل شد امروز با روندهای معکوس مواجه شده و سنديکاها بايد از حفظ 40 ساعت کار دفاع کنند. در آمريکا کسانی که 40 ساعت کار ميکنند قليلند و اکثرا درعمل بيش از 40 ساعت کار ميکنند. تصور نميشود 5 هفته تعطيلات در اروپا بسادگی بتواند در برابر يک (يا دو هفته) تعطيلات در سال آمريکا مقاومت کند. آيا کار در سلولهای مجزا و اينکه هر کس وظيفه معين خود را داشته باشد کارايی بيشتری از کار در تيم و محيط های جمعی خواهد داشت و محيط کاری که در اين خبر تصوير شده تصويرافراطی ازآينده ( و يا بخشی از آينده) است.

4.4.06

صادق هدايت، مدرن يا سنتي؟


در باره صادق هدايت و جنبه هاي ذهنيت و آثار او كم تحقيق و مطالعه نشده و كم مطلب انتشار نيافته است. بسياري درك و دريافت هاي هدايت را نمونه بارز رسوخ مدرنيسم در انديشه و نگاه روشنفكر ايراني و فرديت يابي او مي دانند. محمود فلكي با اين فكر موافق نيست و فضا و رويكرد فكري هدايت را در برزخ و تعليق مي داند. او بر آن است كه هدايت در مسير بريده شدن از سنت قرار گرفته بود، اما نگاه و رويكرد مدرن در جان و جهانش ريشه نداونده بود كه چندان دور از انتظار هم نبوده است. نظرات فلكي را مي توانيد در اينجا بخوانید. البته ناگفته نذارم که این نوشته، بصورت پی دی اف هست.

3.4.06

سیزده به در، حسین علیزاده ، موسیقی آذری


۱


امروز سیزده به در است و روز تفرج و تفریح مردم در ایران. و شاید روز مقاومت فرهنگی هم هست ، مقاومت در برابر بخشی از گفتمان ایدئولوژیک مسلط که منشاء تاریخ ایران رو با ورود اسلام به کشور ما یکی می دونه و هنوز هم به سختی حاضره که با اون سنن و آیین ها و ذهنیت جمعی معطوف به شادخواری و بزرگداشت طبیعت و زندگی که به دوران قبل از مقطع یادشده مربوط هستند کنار بیاد..


ولی این هم هست که دستکم در دوران حاضر سیزده به در به روز عزای طبیعت در ایران بدل می شه. تا پنجاه سال پیش که انسان ایرونی سیزده به در رو در هماهنگی و رعایت و پاسداشت طبیعت برگزار می کرد نه جمعیت این قدرها زیاد بود و نه خانه سازی و شهرگستری این قدر محیط های طبیعی برای تفرج را محدود کرده بود؛ نه این قدر ماشین در ایران بود که در پیوند با فرهنگ کژ و معوج رانندگی موجی از ترافیک ، تصادف و آلودگی شدید هوا رو دامن بزنه که بعضا در بعضی جاده ها تا سحرگاه روز چهارده فروردین هم ادامه داشته باشه ، نه ظرف های یک بار مصرف و شیشه های پلاستیکی دوغ و کوکا این همه در دست و پای مردم ریخته بود که بعد از استفاده از اونها ، باز هم بر بستر یک فرهنگ غلط در معابر و کوه و دشت رهاشون کنند ، نه تب فوتبال این قدرها بالا بود که هر گوشه ای از طبیعت به زمین فوتبال بدل بشه و نه قسما حد آتش سوزی های جنگلی ناشی از بی مبالاتی و خاموش نکردن درست آتش اجاق ها به ویرانی جنگل ها و مراتع می انجامید. همه این ها رو که رو هم بذاریم اون وقت شاید خنده تلخی بر لبامون بشینه موقعی که می شنویم اسم دیگه "سیزده به در" رو تو ایران "روز طبیعت" گذاشتند، و اون وقت شاید اظهارات یکی مقام های مسئول استان گلستان که در لینک زیر هست هم چندان غیر واقعی به نظر نرسه:


اینجا رو کلیک کنید!


۲


"موسيقي ايراني از آن جائي که قرن ها در خدمت تصوف، عرفان و دين بوده، لذا جدا کردن آن از اين خصوصيات مشگل است. موسيقي ايراني اگر از اين خصوصيات روحاني و عارفانه جدا شود ديگر نمي تواند مانند موسيقي ايراني اجرا شود. من وقتي موسيقي ايراني را با موسيقي آذربايجاني مقايسه مي کنم آن وقت است که درجه تاثير دين در موسيقي ايراني را درک مي کنم.


در مورد موسيقي آذربايجاني به جرات مي توانم بگويم که موسيقي آذربايجاني در مقايسه با تمام موسيقي هاي ملي ملل خاورميانه داراي امکانات ارکستريزه شدن بيشتري است. در اوايل قرن بيستم پرده هاي 4/1 از موسيقي آذربايجان حذف شدند و اين سبب گرديد تا آلات موسيقي کلاسيک آذربايجان بتواند در ارکسترهاي کلاسيک سمفونيک به کار روند و نيز آلات موسيقي بين المللي بتوانند متقابلا در موسيقي آذربايجان کار برد پيدا کنند.


به نظرم موسيقي آذربايجاني مملو از حس قهرماني و جسارت است. در حالي که موسيقي ايران عارفانه و غم انگيز است. درست است که موسيقي آذربايجان نيز داراي موقام هاي حزين و غمگين است، ولي وقتي آن را مي شنوي اميد و تحرک در آن احساس مي شود. در اين موسيقي حرکت و ديناميسم است. من هميشه به خوانندگان فارس توصيه مي کنم که به خوانندگان آذربايجاني گوش دهند و از طرز اجراي پرشور و مملو از روحيه آن ها الهام بگيرند."



این بخشی است از مصاحبه حسین علیزاده، موسیقیدان و نوازنده نامدار ایران در باره خودش و نوع نگاهش به موسیقی ایرانی و آذربایجانی. گرچه تنظیم کننده مصاحبه که احتمالا از ملی گرایان آذری است این جا و آنجا ترجمه مصاحبه را در راستای گرایش خودش آگراندیسمان کرده، اما مصاحبه ای است خواندنی. ، به ويژه که علیزاده که حالا 55 سالگی را هم پشت سر گذاشته تحلیل رفتن نبوغش چندان بارز نیست و کماکان، علاوه بر اجرا و نوآوری در موسیقی در باره آن نظر و نگاه هم دارد. متن مصاحبه در لینک زیر قابل خواندن است .


شهروند